نوستالژی ماه مهر...
حالا واقعا روزهای قشنگی که ما اون روزا سپری کردیم خواب بود؟؟
نوک برگ های پنج انگشتی طلایی شده و همیشه برای ما به این معنا بود که چیزی به بوی ماه مدرسه نمانده....به دستهام نگاه که میکنم میبینم زمان زیادی گذشته از اون دورانی که مداد و به سختی لابه لای انگشتات حفظ می کردی تا بتونی دو کلمه مشق بنویسی....به خودت که نگاه میکنی میبینی الان دیگه اونقدر قد کشیدی که بتونی خودتُخودت رو تو آینه ببینی....دندونات دیگه همگی در اومده و دیگه دلهره نداری که باز یه روز بری خونه مادرجون و اونم هوس کنه دندونه لقت رو بکشه....
لابه لای تمام خاطرات خاک خورده ی ما واقعا روزهایی هست که الان بخاطرتش اینهمه اینجا رو شلوغ کنیم...
از نوشته های خودم اینجا نمیذارم چون وقتی نوستالژی همشهری جوان رو میخونم کلمات من جلوی اون خاطره ها کم میارن....تازه با نوشته های من خیلی شلوغ میشد اینجا پس ترجیح میدم فعلا قسمتی از نوشته های همشهری جوان رو بذارم....
پرونده ای برای تمام نوستالژی های ماه مدرسه
یکی زیر لب می خواند:«در کنار خطوط سیم پیام...» و بقیه بلافاصله ادامه اش را می گیرند:«خارج از ده دو کاج روییدند/سالیان دراز رهگذران/آن دو را چون دو دوست می دیدند...» بعد همینطور حرف می رسد به پرونده نوستالژی مدرسه به همین سادگی شکل می گیرد.در مقایسه با بچه های امروزی،ما کودکی سیاه و سفیدی داشتیم.در دوره ما نه از کامپیوتر خبری بود و نه پلی استیشن و psp و هیچ "گیم" ی جز همان بازی های ساده خودمان سراغ نداشتیم.دایره تفریحات ما از گل کوچیک و لی لی بزرگ تر نمی شد.با هیچ هری پاتری آشنایی نداشتیم....ما به نسبت بچه های امروزی،کودکی ای یکنواخت و بی مزه ای داشتیم اما در عوض این شانس را داشتیم که خاطره های مشترکی داشته باشیم.بچه های امروزی هم قطعا وقتی به سن و سال ما برسند برای خودشان نوستالژی خواهند داشت ولی آنها آن قدر امکان و احتمال برای خاطره سازی دارند که نوستالژی هایشان فردی خواهد بود.آنها کودکی رنگین تر و پروپیمان تری دارند،در عوض فردا روز نمی توانند دور هم بنشینند و با هم شعر بخوانند؛ ما میتوانیم عادلانه است نه؟
آن روزهای رنگین
همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد،زودتر آمدن غروب و بلند شدن آستین ها،یعنی اینکه تابستان دارد تمام می شود و چیزی این اتفاق را جدی تر می کند،اینکه یک روز عصر دستت را بگیرند و برای خرید مدرسه به بازار ببرندت.با اینکه میدانستیم چه اتفاقی قرار است برایمان بیفتد اما همیشه این بخش لذت بخش را دوست داشتیم،بخشی که باید مغازه به مغازه،دنبال لباس و کفش نو پشت سر پدر و مادر ها راه بیفتیم و گاهی هم از اینکه کیف مورد نظرمان با جیب های اضافه نصیبمان نمیشد ،اخم هایمان تو هم برود و بعد یکدفعه هم آن ماجراها شروع می شد.
پرده اول:چند هفته به اول مهر
آماده شدن برای مدرسه با خرید شروع می شود؛از لباس و روپوش و کیف و کفش گرفته تا دفترهای تمیز خط دار «فرنو» با آن علامتهای 60 برگ و 100 برگ در پایین جلدشان و مدادهای نتراشیده دو سر تختی که براق مثل آدمهای کت و شلواری مرتب،کنار هم ایستاده بودند.دفتر نقاشی با کاغذ هایی که از بقیه سقید تر بودند؛و گاهی هم دفتر نقاشی فیلی با آن کاغذهای پوست پیازی بین صفحات و این اواخر هم دفترهایی با جلدهای فانتزی و کلف که آدم دلش نمی آید داخلشان چیزی بنویسد.
چند هفته مانده به اول مهر،خریدهای اساسی انجام میشود.از هر چیز ،چند تا برای روز مبادا و دفتر و مداهای اضافی که همیشه هم در جایی مخفی می شدند.خریدن کیف و دست گرفتن آن در غروبهای تابستان آخرین قسمت برنامه بود.خریدهای جذاب تر اما بیشتر بعد از شروع مدرسه و با چشم و هم چشمی های کودکانه انجام میشد.مدادهای بلند،مدادهای جادویی،مدادهای عروسکی،پاک کن های فابرکاستل سفید و نرم.خط کش هایی که با تکان دادنش شکلهای رویشان حرکت می کردند.خودکارهای چهار رنگ که همیشه یکی از رنگهایش پایین نمی آمد،جامدادی های آهن ربایی با جای مخفی مداد تراش و....
شب اول مهر
مرتب کردن لباس ها و چیدن آنها کنار یکدیگر روی صندلی،از مناسک این شب بود.کیف با لذت تمام پر میشد؛لیوان تا شو،دفترچه یادداشت،خودکارو مداد و یک دفتر برای خالی نبودن عریضه.هیجان این شب از تمام طول سال،حتی شب امتحان ریاضی هم بیشتر بود،شب اول مهر یه جورایی شبیه تجربه عاشق شدن بود اینکه هر چه احساس خوب است یکجا به سراغت می آمد؛رفتن به جای جدید،دیدن دوستان قدیمی یا جدید،دست گرفتن کیف نو و نوشتن روی صفحه ی سفت و تمیز دفتر...
روز اول مهر
این روز شاید از معدود روزهای تحصیلی بود که خودمان به موقع بیدار میشدیم.به غیر از کلاس اولی ها که این روز برایشان یک واقعه ی غیر قابل تکرار بود،برای بقیه بچه ها،اولین روز مدرسه،دقیقا مثل یک مهمانی سالانه بود.جمع شدن دوباره بچه ها و نگاه کردن به لباس ها و کیف ها و مقایسه آنها با هم،شوخی هایی که سه ماه متوقف مانده بودند و بعد،روز تمام میشد بدون اینکه هیچ اتفاق خاصی افتاده باشد؛هیچ ناظمی به تو گیر داده باشد و هیچ معلمی 8 صفحه تکلیف شب داده باشد.روز اول مهر با خوشی تمام و با سرعت برق و باد میگذشت.
هفته اول مهر
تقسیم بندی کلاسها،تقسیم نیمکت ها و مشخص شدن بغل دستی ها تا آخر سال.هفته اول اعلام می شد که برای هر درسی باید دفتر چند برگ کنار بگذارید یا اسمتان در دفتر حضور و غیاب چندمین اسم است یا زنگ ورزش،سه شنبه ها ساعت اول است که نصفش بخاطر مراسم صبح گاهی از بین میرود یا نه،شانس آورده ای و ورزش می خورد به ساعت دوم که میشود از زنگ تفریح بعد و قبل آن هم کمک گرفت.
باقی سال تحصیلی
برنامه درسی که اعلام میشد روزهای هفته رنگ میگرفت و تغییر می کرد و یکشنبه همیشه روز خوب و بی آزاری بود.بعد از هفته اول ،دیگر همه ی سال تحصیلی مثل هم بود؛حتی دلهره امتحان هم چیز زیادی به آن اضافه یا کم نمی کرد؛چرا که همیشه چیزی برای دلهره داشتن وجود داشت یا درسی بود که بلد نبودی و میترسیدی که معلم از تو بپرسد یا مشقی که ننوشته بودی و حالا هر لحظه ممکن بود هوس خط زدن مشق ها به سر معلم بزند و همه ی اینها که نبود،ناظم که بود.
خرداد
این شاید تنها تعطیلی ای بود که برای رسیدنش خدا خدا خدا نمی کردیم.تعطیلی های عید نوروز،تعطیلی های مناسبتی و از همه ی آنها شیرین تر،تعطیلی روزهای برفی،همگی شیرین بودند و دوست داشتنی اما این یکی فقط اسمش تعطیلی بود؛نه مامان میگذاشت که صبحش را با خیال راحت بخوابیم و نه امتحان ها میگذاشتند که کیف هوای خوشی را ببریم که نه خنکی اول بهار را داشت و نه داغی تابستان را.بالاخره همین یک ماه بود و تعیین تکلیف وضعیت دانش اموزی مان؛اینکه جزو کدام گروه قرار بگیریم.
پرده دوم:یوزپلنگانی که با من میپریدند
هر کس می گوید بچه ها عین هم هستند و کسی بین آنها فرق نمیگذارد و از این شعرها،مطمئن باشید که دارد دروغ میگوید.از همان دوران بچگی و مدرسه،ما فهمیده بودیم که در کوچک ترین جامعه انسانی،یعنی کلاس هم نظام کاستی و طبقاتی وجود دارد.یک عده بچه پولدار بودند که پاکن هایشان مثل قسمت سرمه ای پاک ما کاغد را جر نمی داد چون که پاکن هایشان خارجی بود.یک عده بچه مثبت ها بودند که همیشه خدا دست «آقا اجازه ما بگیم»شان بلند بود.یک عده بچه درسخوان بودند،یک عده ....و یک عده هم ما بچه های عادی بودیم.
مبصر:
انتخاب مبصر اولین تجربه ی سیاسی زندگیمان بود.مبصرها اغلب انتصاب میشدند چشم و گوش معلم سر کلاس؛یک نفر از جنس خود مان در دقایق اولیه کلاس که هنوز معلم نیامده بود،قدرتش چند برابر ما بود؛راقم بی رحم ستون بدها و خوب ها و ضربدرهای اضافه.مبصر بودن از آن چیزهایی بود که عده ای برای آن ساخته شده بودند.مبصرها اغلب دو نفر بودند.یک دانش آموز درسخوان و مودب که در مواقع بحرانی که نمی توانست دروغ بگوید و یک دانش آموز قلدر آخر کلاسی که زورش می رسید بقیه بچه ها را ساکت کند. پخش کردن ورقه های امتحانی کپی،پاک کردن تخته سیاه،خواندن دفتر حضور و غیاب از آن کارهایی بود که انجام دادنشان باعث احساس برتری میشد...
شاگرد اول
در دوره تابستان تقریبا یک سوم کلاس شاگرد اول بودند اما بعضی ها از بقیه،شاگرد اول ترند.موقعی که فقط پنج دهم نمره انضباط با ورزش ،تفاوت شاگرد دوم و کسی را که برای مسابقه علمی معرفی می شد،مشخص می کرد، می شد به سختی رقابت در دبستان پی برد.شاگرد اول ها معمولا تمیز تر و مرتب تر بودند.تجربه نشان داده که بچه درسخوانهای شر و پر جنب و جوش ممکن بود در مقاطعی شاگر اول بشوند اما شاگرد اولی به آنها زیاد وفا نمی کرد.
پرده سوم:سلاخ خانه شماره چند
پوست می انداختیم.هرسال که می گذشت و به کلاس بالاتر میرفتیم،یک دور تمام عوض شده بودیم و این به همین راحتی ها هم نبود؛باید مشق مینوشتی ،رج میزدی ،از رو می انداختی،تقلب می کردی،دیکته مینوشتی،حواست را جمع می کردی که دفتر مشقت را جا نگذاری،کتاب دیگری را اشتباهی بر نداری،توی حیاط که می دوی،به ناظم نخوری،پچ پچ های سر کلاس به گوش معلم نرسد و...تا شاید آخر سال عکست در روزنامه چاپ شود.
مشق:
مشق شب،اولین مسئولیتی بود که در زندگی به عهده مان گذاشته شد. درست مثل یک کارمند که صبح ها به اداره میرود و عصر ها کارش را با خودش به خاه می آورد،باید مشق می نوشتیم.تکلیف شبمان که مشخص می شد، می فهمیدیم که امشب قرار است مهمانی زهرمارمان شود یا نه .اگر خیلی زرنگ بودیم که همان ظهر با رسیدن به خانه مشق را شروع می کردیم و خلاص وگرنه مجبور بودیم مثل بقیه بچه مدرسه ای های فامیل ،در یک اتاق سرد ،کنار بخاری ای که تازه روشن شده بود،چمباتمه بزنیم و مشق بنویسیم.نشان دادن مشق های تکراری،جا گذاشتن دفتر مشق،خط زدن مشق بدون توجه به خوش خطی آن، لو رفتن جاهایی که پریده بودیم و دیکته هایی که خودمان به خودمان میگفتیم،همه از اضطراب های کودکی مان بود.
پدر و مادر:
خیلی وقت ها پدر و مادرها وقت امضا گرفتن،تازه سر درددلشان باز می شد و یادشان می افتاد که دیشب ساعت 9 نخوابیده بودیم،موقع مشق نوشتن هم کارتون تماشا کرده ایم و رفتارمان هم با خواهر کوچکمان خوب نبوده؛همه اینها را مینوشتند و تازه فردا باید جواب همه اینها را یکجا جلوی چشم سایر دانش آموزان به معلم میدادیم.
امتحان ثلث:
از یک ماه مانده به امتحانات که برنامه امتحان را می دادند و بچه ها می دیدند که امتحان دیکته و ریاضی در یک روز است ،دلهره ها شروع میشد.امتحان دادن ها هم آن وقت ها بساطب یود؛کلاس های شلوغ مدرسه های چند شیفته که روی هر نیمکت 4 نفر می نشستند و یکی در میان، یکی مجبور بود روی زمین بنشیند و امتحان بدهد و نیز کیف هایی که برای جلوگیری از تقلب،بین بچه ها گذاشته میشد.بهترین ثلث،ثلث دوم بود؛اینکه هنوز تا کارنامه ثلث قبلی بیاید و دهه فجر برگزار شود ،امتحان قوه مالیده بود و بعد هم که باید سریع امتحان ها گرفته می شد تا تعطیلات عید شروع شود.عوضش کسالت بار ترین ثلث،ثلث آخر بود که مجبور بودی در هوای خوب بهاری که حتی صندلی ها هم از خوشی تک چرخ می زدند،تمام کتاب را از اول تا آخر بخوانی.آن وقت ها همان طور که یخچال ها بزرگتر بودند و کوچه ها طولانی تر،9 ماه هم زمان خیلی زیادی بود و ثلث سوم که میشد،درس های اول سال آنقدر یادمان رفته بود که دلمان برای خط خط های اول کتاب تنگ شود.
.
اگر شما ذاتا" انسان با کلاسی هستید که هیچ !!! در غیر این صورت باید از هر فرصتی برای نشان دادن این موضوع استفاده کنید . شاید باورتان نشود ولی شما می توانید از جراحت خود نیز برای کلاس گذاشتن استفاده کنید فقط کافیست جواب های زیر را با اندکی قیافه موجه بیان کنید:
اگر شصت پای شما زیر اجاق گاز گیر کرده و شما ان را باند پیچی کرده اید هر که علت آن را از شما جویا شدند باید جواب دهید : "موقع تکان دادن پيانوی بابام پام مونده زیرش"
اگر صورت شما بر اثر جوشکاری زیر آفتاب سوخته باید بگویید : "از اسکی آخر هفته نمی توانم بگذرم"
اگر به خاطر تک چرخ زدن با موتور براوو جلوی مدرسه دخترانه به زمین خورده اید در جواب باید بگویید : "با موتور هزار داداشم تو جاده چالوس تصادف کردیم"
اگر انگشت دست شما به ماهیتابه پیاز داغ چسبیده علت آن را چنین بیان کنید : "دیشب با قهوه جوش اینجوری شد"
اگر بر اثر ضربه ی چکش ناخن شما شکسته باید بگویید : "به سیم گیتارم گیر گیر کرده"
اگر بر اثر زد و خورد در صف روغن کوپنی زیر چشم شما کبود شده جوابتان این باشد : "چند روز پیش توپ تنیس به صورتم خورد"
اگر صورت شما بر اثر خوردن خرمای خیرات و چای و شیرینی مملو از جوش شده علتش را چنین وانمود کنید: "که خواهرتان از هلند شکلات زیادی اورده است"
اگر مینی بوس شما در جاده خاکی چپ کرد و حسابی مجروح شدید بسیار عصبانی بگویید : "الکی می گویند زانتیا ایربگ داره "
اگر کف دست شما به قوری سماور چسبید بگویید:"حواسم نبود میله ی شومینه زیادی داغ شد"
اگر موها و ابروهای شما در چهار شنبه سوری سوخت جواب دهید:"بچه همسایه را از میان شعله های آتش بیرون کشیدم
****
_ یادش بخیر !داشتن پاک کن میلان مثل داشتن نوشدارو بود؛تنها چیزی بود که آن موقع مداد را پاک میکرد و ردی بر ا نمی گذاشت.وقتی می کشیدی به کاغذ،تکه هایش فیتیله میشد و چه بوی خوشی هم برایمان داشت.با آن حیوانات فانتزی که تشخص هر پاک کنی بود و گاهی در کلاس،حیوانات تکراریمان را با آنهایی که نداشتیم تاخت می زدیم.عوضش جوهر پاک کن ها (آنها که 2 سر آجری و سورمه ای داشتند)آفت کاغذ بودند.این جوهر پاک کن ها آنقدر سفت بودند که کاغذ را جر میدادند.
_جامدادی های آن روزها چند نوع بیشتر نبود.یا فلزی هایی که لبه شان به هم گیر می کرد و با صدای «تق» باز میشد،یا آنهایی که درشان با آهن ربا به بدنه جامدادی می چسبید. یک مدل جا مدادی هم بود که مدل یک مداد بزرگ داشت....
_ مدادتراش انواع و اقسام مختلف داشت اما این مدل هایی که میبینید مشهورترین تراش های ما بودند.شمشیرنشان ها بی قدر و قیمت بودند اما فلزی ها گنجی به حساب می آمدند.
_ آرم فرنو برای دفتر مشق معروف تر از بقیه بود و برای دفتر نقاشی،دفترهای بزرگ فیلی....
_ مداد شمعی لج مادر ها را در می آورد؛وسیله ای بود برای گند زدن به اطراف.تکه های مداد شمعی همیشه به فرش و میز و روکش مبل می چسبید.ابزار نسبتا گرانی بود و ما تمام تلاشمان را میکردیم که کمر مدادشمعی هایمان نشکند.همیشه از یک طرفش استفاده میکردیم و طرف دیگر به ما دلگرمی میداد؛اما با این همه زوالشان حتمی بود.
آن موقع مدا رنگی ها هم در حکم پله ترقی بودند؛12 رنگ به 24 رنگ،از 24 رنگ به 36 رنگ و بیشتر؛آرزوهای بزرگ.
مدادها حکایتی بودند برای خودشان.شمشیر نشان همیشه حاضر،سوسمار نشان دوشت داشتنی،شتر نشان برای اعیان ها،لیرا آرزوی هر طفل دبستانی و انواع و اقسام مدل ژاپنی که سرشان پاک کن داشت.مدادی که موقع تراشیدن پوسته اش خرد و تکه تکه نمی شد،در نظر ما بهتر و مرغوب تر بود.دوره این مدادها بر میگردد به زمانی که هنوز نقابهای مقوایی پسر شجاع و خرس مهربان از درو دیوار لوازم التحریر فروشی ها آویزان بود....
خب کمی شیطنت...
سال تحصیلی: بعد طولی کلاس زمان آسایش خانواده ها سال تحصیلی 3ماه کمتر از سال شمسی دارد و ابتدای مهر تحویل میشود. گفته میشود اختراع سال تحصیلی به منظور آزمایش وبرسی علمی فرضیه نسبیت اینشتین بوده است،اینطور که ،در ابتدای سال که هنوز خبری از مشق و امتحان نیست،زمان تندتراز ایام امتحانات میگذرد.
شاگرد: بدبخت،فلک زده،پای لنگی که محل اصابت تمام سنگ های سیستم آموزشی است،آن که«نگذارد فلک مینایی»بازی ای هم در پاییز و هم در زمستانو بهار بنماید.
شاگرد اول: ابر خر خوان«چشم ندارم ببینمش» «الهی زیر تریلی بره»به معنای 5%درصد اول کلاس از نظر علمی است.
کلاس: واحد سر شماریه دانش آموز،نسبتش با دانش آموز مثل نسبت گله است به گوسفند،گاهی از طرف سال بالایی ها به عنوان فحش هم استفاده میشود ،کار برد در جمله:«هوی بدبخت!کلاس چندمی؟!»
کیف: وسیله ای که به دانش آموز در حمل«اسفار»کمک میکندو با پند هایش بار علم دانش رایک تنه به دوش میکشد.
گچ: وسیله ای که مانند مرغی که سرش را هم در غذا میبرند وهم در عروسی ،از آن هم برای درس دادن استفاده میشود ،هم برای تنبیه«با روش پرتاپ آزاد _ضربه مستقیم به چشم،3امتیاز دارد»بر دو نوع است:سفیدو رنگی .از بین رنگی هایش ،به دلیلی که بر نگارنده معلوم نیست ،صورتی اش بیشترین طرفداررا داشت.طبق یک سنت دانش آموزی ،دانش آموز پیشکسوت کسی است که بیشتر خاک تخته خورده باشد.
لوازم التحریر:در معنای لغوی اش به وسیله نوشتن اطلاق میشود اما از آنجا که ما هنوز به درس عربی نرسید بودیم،به ابزارهای امحای نوشته (پاک کن)،سوراخ کردن نوشته (تراش با واسطه نوک تیزی که میتراشند)،نقاشی روی نوشته (مداد گلی و مداد رنگی)تا زدن نوشته(خط کش)و دیگر موارد مخل نوشتن هم لوازم التحریر میگفتیم.
مداد: زغال تحت ویندوز: مرحله سلوک پیش از خودکار«برو بابا هنوز دهنت بوی شبر میده» وسیله ای که تا سال سوم ،تنها ابزار مجازما بودوبه جز نوشتن به کار تیز کردن دندان های شیری هم می آمد.
مدرسه: آنجا که خانه ام نیست اما گاهی هست «سال هایی دور از خانه»محلی برای دوست یابی ،بازی ،آشنایی با روش های دودره کردن مشکلات و احیانا خواندن مقدار مختصری درس.
مشق: به یاد مدرسه :گمشده محمد رضا نعمت زاده:راهی برای زهر کردن ساعات بعد از ظهر به دانش آموز که معمولا با هوشیاری حس تدبیر دانش آموزان ،موفق عملی نمی کرد و به ساعات پایانی شب منتقل میشد.البته از نقش مادران فداکار هم نباید غفلت کرد.
معلم: صاحب چوبی که هرکه نخورد،خل است :یک جور پای لنگ دیگر :بر سه نوع کلی بود،خانم معلم ،آقای معلم و معلم ورزش.در یک حرکت ضربدری ،پسر ها در اولین سال های آموزش با خانم معلم ،کلاس داشتند و دختر ها در آخرین سال با آقا معلم .
نیمکت: اجاره نشینی «بشین سر جات» وسیله محدود کردن دانش آموز در نیم متر مربع جا.بر 2نوع فلزی و چوبی بود که نوع چوبی اش به دلیل امکان آفرینش هنری ونیز گاز نگرفتن،طرفدار بیشتری داشت.
Nساله: نوع خاصی از رفوزه که توانایی درجازدن بیش از 2سال در یک مقطع داشته باشد در اینجا n تعداد سال های حضورو پایداری است و هرچه مقدارش بیشتر باشد ،ارج و قرب دارنده عنوانش ،بیشتر میشود .رک «رفوزه»
بچه پولدار: دارنده پاک کن خارجی ،مرفه بی درد،آنکه در زنگ تفریح موز میآورد،معمولا این گروه ،بیشترین تعداد دوست ورفیق را در کلاس دارند.
بچه تنبل: آخر کلاس ،آزاد از هفت دولت ،آنهاکه فقط و فقط به دلیل گوش ندادن حرف اولیای مدرسه به این روز افتاده اند،وجودشان برای سرکوفت زدن و درس و عبرت دادن از طرف معلم الزامی و از نان شب هم واجب تر است.
بچه زرنگ: لوس،شیرین عسل ،سرنشین های هر کلاس ،این موجودات ریرزه ،تنها عینکی بوده وانگشت های کشیده ای دارند که کاربردش در اجازه گرفتن وقندک بازی است. لوازم التحریر این مخلوقات ،همیشه تمیز و ومرتب بوده و از آنها حال بدتر ،والدین شان هستند.
برنامه درسی: آینه ی دق جدول کلمات متقاطعی که در ابتدایی سال تحصیلی ،بنا به ذوق و سلیقه ی معلم ،ناظم وبقیه ی دوستان و آشنایان تهیه میشود و قرار است طبق آن مشخص شود که تنها زنگ ورزش موجود در هفته ،کی باید باشد. البته این عبارت از فرهنگ لغت یوتوپیا گرفته شده و«برنامه»به زبان یوتوپیایی معمولا در دنیای واقعی «هر وقت هرچی دلم خواست».«به تو چه»ودر بهترین حالت «حالا ببینم چی میشه» معنی میشود.
جامیزی: دریای معرفت ،گنج معانی،محل اختفای تمامی آلات وادوات ممنوعه و اگر جایی هم ماند کیف و کتاب.
جهشی: نوع وخیم وحاد بچه زرنگ،کسی که ثابت میکند زحمات طاقت فرسای 9ماهه کل نظام آموزشی ،مدرسه ،کلاس و درس و معلم را به تنهایی و در عرض 3ماه هم میشود انجام داد.
خط کش: لوازم التحریر مشترک شاگرد ها و معلم ها،با این فرق که شاگرد ها از آن به صورت افقی استفاده میکردند و معلم ها به صورت عمودی.
رج زدن: ابتکار «بخند تا دنیا به روت بخنده»از مهارت های دانش آموزی است و به معنای تنظیم روشی برای هر چه سریعتر تمام کردن مشق،به منظور ذخیره وقت و انرژی .شایعترین و کاربردی ترین روش رج زدن است .نوشتن مشق از بالا به پایین و به شیوه نوشتن ژاپنی است مثلادر مشق«آن مرد آمد»میشد اول همه «الف»ها را زیر هم نوشت .بعد کلاهشان را گذاشت بعد«ن»و همینطور تا آخر.
رفوزه: بچه باحال ،هم قافیه «کوزه»کسی که از فرط علاقه به درس یا معلم خاصی ،سعی میکرد تا سال بعد در همان کلاس بماند تا پایه اش هرچه قویتر شود.
روپوش: هویت«بنی آدم اعضای یک پیکرند» لباس فرمی که رنگش فقط یک پرده تیره تر از رنگ لباس زندانی ها بود.
زنگ: نوعی واحد سنجش زمان که وجه تسمیه اش از صدای اول و آخرش آمد ،به مجموعه ساعت هایی که دانش آموز موظف است در کلاس پای زمزمه محبت معلم حضور داشته باشد و در آن مدت ،به انجام وظایف محوله حتی غیر محوله بپردازد. گفته میشود.زنگ کمتر از 45دقیقه نداریم ولی آن سرش با خداست .
زنگ تفریح: آزاد باش، آخرین فرصت نوشتن مشق جشن عاطفه ها، و شادی سهیم شدن در تغذیه همکلاسی ها ،به فرصت تنفس بین هر دو زنگ
_البته اگر ناظم مدرسه اجازه بدهد _زنگ تفریح گفته میشود.
آرزوهای دوست داشتنی.....
هنوزم که هنوزه دوست دارم یه وجود غیر حقیقی داشتم و راستش و بخوایین جودی ابوت ِ قصه ی بابالنگ دراز بودم....یا هنوز مثل بازی های دوران بچگی سوباسا بودم....یا تو قسمتی از دنیای آنشرلی زندگی میکردم یا پپرو بودم و یه دله شیر داشتم و میرفتم مثلا بابامو پیدا کنم(از اونجایی که بابای پپرو گم شده بود میگم_بابای من که خونه س!).یا آبجیم دست جادویی داشت و مث دوقلوهای افسانه ای دستامونو به هم میزدیم و یه افسانه ای هم این وسط رخ میداد...یا شاید پسر شجاع ،که من هنوز تو شجاع بودنش شک دارم....!!
اما هیچ وقت دلم نمیخواد ربطی به اون برنامه کودک "هادی و هدی" داشته باشم....
ببخشید الان یکی هیچی نگه میگم جک و جیل هم(اون دوتا خرسا)....خب اینو الان دوست ندارم(کارتونش نه ها!اینکه جک باشم یا جیل[نیشخند]....!!!
اما کتی هم دوست داشتم(توی زنان کوچک_معمولا شخصیتهایی که خودشون ربطی به نویسندگی داشتن و بیشتر دوست داشتم_مث کتی،جودی و...)
اتاق زی زی گولو آرزوی من بود....با اون تخت کوچیک و وسایل فنچی که داشت...
جیمبو رو دوس داشتم....اما هنوز از آهنگه شروع جیمبو میترسم!
من همه ی کارتونای دوران کودکیمو دوست داشتم....مگه میشه چیزایی که لحظه های کودکیت با اونا انس گرفته رو دوست نداشت؟
زیاد نمینویسم چون میدونم نوشتنی ها زیاد شده....فک کنم اینا هم کل عکسام نباشه.احتمال میدم یه سری رو آپلود نکرده باشم.و اینکه یادم نیست این عکس ها رو قبلنا از سایت چه بنده خداهایی گرفته بودم...به هر حال حلالم کنن....
میتونید بگردین کارتونهای دوست داشتنیتونو پیدا کنید و اگه با اونا خاطره قشنگ دارین بنویسید دوست دارم بخونم....با تشکر!
سه تا آهنگ از سه تا کارتونی که دوسشون دارم میذارم.هرسه تا آهنگای اصلی کارتونان.حجمشون هم زیاد نیست.وقت نشد وگرنه ازشون کلیپ تصویری هم میذاشتم.از جودی و پسر کوهستان و یه برنامه کودک دیگه که نمیدونم دیده بودین یا نه گلنار، و چند تای دیگه کلیپ میتونستم بذارم اما وقت نشد.اگه شد بعدا...
راستی نوستالژی همشهری رو هر کی نخونده بود -این شمارشو،ماه مهر پارسال- یه نوستالژی خوب و از دست داده.اگه دوست داشتین بگین من اسکن صفحه هاشو براتون بعدا بذارم.عکس ها هم که گفتم خیلی زیاد بود نشد خیلی ها رو بذارم
راستی الان که من دارم این مطالب رو میذارم پنج شنبه س پس یه شعر کوچیک:
جمعه ها پلکاشونو وا می کنن
می کشن به آسمون نگاشونو
اگه از راه نرسی پنجره ها
وقف گریه می کنن دلاشونو
مطالب مشابه :
سفر با موتورسیکلت هوندا125
موتور فروشی برای سبزی و میوه خریدن و رفتن دکان بقالی! موتور گازی براوو بهترین است.
حرف:...
فروشی» شود موتور ساز» نکردیش که حسرت داشتن یک «مینی هوندا» یا اصلا یک «براوو
نوستالژی ماه مهر...
اگر به خاطر تک چرخ زدن با موتور براوو جلوی مدرسه دخترانه دیوار لوازم التحریر فروشی ها
موشکافی در صورت های مالی "خمحرکه"
* پروژه طراحي و توسعه گيربکس موتور هاي گازي براوو، وسپا دستورهای فروشی که
برچسب :
موتور براوو فروشی