بخش دم = مدرسه عباسقلیخان خاستگاه هسته اولیه جنبش نواندیشی در میان بخشی از اقوام محروم افغانی
بخش دوم
=============
مدرسه عباسقلى خان
-------------------------
پس از چند شب و روز اقامت در هرات ، از يك مسير چپ راه بهطور قاچاق عازم مشهد شديم ؛ سه روز بعد بهمشهد رسيديم. درآن زمان داوود خان تازه بهقدرت رسيده بود. با اينكه مرزهاى كشور را گشوده بود و شخصاً تلاش گستردهى جهت بهبود وضعيت اقتصادى كشور روى دست گرفته بود ، معالوصف مانع خروج غيرقانونى اتباع افغانستان از كشور مىشد. هرچه بود ، خروج قاچاق بهتازگى رونق يافته بود. شايد افراد گروه ما از نخستين كسانى بودند كه پاى شان بهقصد كارگرى در ايران باز مىشد. ما از خود شهر «هرات» قاچاق خارج شديم. هراتىها بهما «تجاوزى» مىگفتند. ما از اين كلمه هم مىترسيديم و هم خوشمان نمىآمد. گروه ما شامل 35 نفر مىشد ، من كوچكترين در بين همه بودم. نخستين شب را در خارج از شهر ، در يك مجموعه ويرانه خوابيديم كه در حقيقت پر از كُلاش برنج بود. در اطراف آن باغ انارى وجود داشت كه هيچ چيز برشاخههاى خود نداشت ؛ تمام محصول آن باغ را با ذرهبين چيده بودند. برگهاى درختان نيز سهم باد و توفان شده بود .
در قسمت خاك ايران ، شبها اغلب با چوپانانى برمىخورديم كه گوسپندان خود را در مزارع پاليز مىچرانيدند ، در آن موقع خربزهى مشهور مشهدى تازه جمع شده بود و رشته بوتههاى آن در حد فراوان روى زمين تنيده بود. ما خربزههاى نيمه سالم پيدا مىكرديم و مىخورديم. بسيار خوشمزه بود. برخى از آنها نيمخوردههاى گوسپندان بود كه شبهاى قبل سهم خود را خورده بودند و باقى را براى ما گذارده بودند .
ساعات زيادى از شب را در مسير تايباد - تربت جام بهموازات جادهى اصلى حركت كرديم ، اتوبوسهاى ايرانى در هواى صاف و سرد پاييزى كوير ، با سرعت از جاده مىگذشتند ، درحالى كه چراغهاى داخل هريك روشن بوده و پردههاى رنگارنگ ، زينت خاص بهآنها مىبخشيد. صداى دلانگيز اتوبوس و آسايش مسافرانى كه در درون آنها نشسته بودند ، حسرت ما را برمىانگيخت. گاهى هم چراغ موترهاى پليس توجه ما را بهخود جلب مىنمود و موجب حيرت و حسرت و لذت و ترس بهطور يكجا مىشد. بهراه خود ادامه داديم. پس از عبور از پاسگاه تربت جام بهطور سازماندهى شده ، در روز روشن سوار همانگونه اتوبوسهاى شديم كه شبهاى قبل حسرتش را مىخورديم. اكنون مىتوانم بهدرستى حدس بزنم كه جماعت ما در آن موقع چه رنگ و رُخ و حال و وضعى داشتهاند ، و لباسهاىمان چگونه بوده است ؟!
معهذا هيچكس بهما چيزى نگفت. تا شهر مشهد هيچ مشكلى براى هيچكس پيش نيامد. در يك بعد از ظهر وارد مشهد شديم. هوا بعد از بارندگى پاييزى ، صاف و آفتابى بود. موتر تاكسى ، جلو حرم امام رضا توقف نمود ، ما مستقيماً بهزيارت حرم امام رضا مشرف شديم ، صحن و سراى وسيع و رواقها و گنبد و گلدستههاى حرم فوقالعاده باشكوه بود. تا آن موقع چنين بناى با عظمت را نديده بودم .
از آنجا بهمنزل عموى پدرى رفتيم كه در يكى از محلههاى اقمارى مشهد واقع بود. برايش حدود يك سير كابل روغن زرد ، سوقات آورده بوديم ؛ طفلكى پير و نابينا شده بود ، لباس كامل روحانى مىپوشيد ، ولى مشمول حوزه نبود. پس از چندى ، يكى از هم محلىها كه در مشهد مشغول دروس حوزوى بود ، دست مرا گرفت و بهدفتر آقاى مصباح كه در آن زمان نمايندهى تامالاختيار آيةاللّه خويى و سرپرست حوزه علميه مشهد بود ، برد .
برايم نوبت امتحان گرفت ؛ بهنوبت خودم امتحان دادم ، مبلغ 50 تومان ماهانه برايم مقرر شد. در مرتبهى بعد همان آدم برايم يك حجره در مدرسهى علميهى عباسقلىخان {كه در چند قدمى حرم امام رضا واقع بود }گرفت. و من مستقل شدم .
مدرسهى علميهى عباسقلىخان كه خيلى زيبا و بهصورت چهارباغ ساخته شده ، بهطور سنتى در اختيار طلاب و روحانيونى بوده است كه داراى اصالت افغانستانى بودند ، چون در اصل ، طبق وصيت بانى خود وقف خاص طلاب هراتى مىباشد. مرحوم «عباسقلىخان» يكفرد مؤمن هراتى بوده كه در عهد صفوى {زمانى كه مرزهاى كنونى وجود نداشته} زندگى مىكرده است. برخى او را حاكم غور و هرات و برخى تاجر برجسته مىدانند. او بنا بهاعتقادات مذهبى اين مدرسه را در مجاورت آرامگاه امام هشتم ساخته و در آن زمان تمام مخارج و مايحتاج طلاب و اساتيد آن را نيز در نظر گرفته بوده. يك بازارچه بههمين منظور در مجاورت مدرسه ساخته و آن را وقف كرده بوده .
مىگويند اين محل قبل از احداث مدرسه ، كاروانسرا بوده كه زوار و تجار هراتى در آن اُطراق مىكردند. داستانى وجود دارد مبنى براينكه عباسقلىخان ابتدا بهفرزندش وصيت مىكند كه پس از فوتش كاروانسرا را مبدل بهمدرسه نمايد ؛ فرزند عباسقلى خان ضمن يك صحنهسازى بهپدرش مىفهماند كه اين وصيت به مانند چراغ از پشت سر ، در شب تاريك است. اگر تو مىخواهى ، چرا در زمان حيات خودت اين كار را نمىكنى. الى آخر ...
در زمان ما اين مدرسه و موقوفات تابع آن زير نظر توليت آستان قدس رضوى اداره مىشد. هر از گاهى هدايايى از سوى آن آستان بهطلاب و اساتيد اين مدرسه پرداخت مىشد. هريك شخصاً آن را از دفتر آستانه دريافت مىنمودند كه شامل مواد خوراكى ، وجه نقد و بعضاً البسه بود. وقتى من براى نخستينبار براى اخذ هدايا بهدفتر آستانه رفتم ، يك كارتن حاوى قند ، شيرينى ، شكر ، نبات ، روغن ، برنج ؛ با مقدارى وجه نقد بهمن تعلق گرفت كه بهمدرسه آوردم .
اين مدرسه كه در مجاورت حرم امام رضا موقعيت داشت و از طرفى زير نظر آستانهى مقدسه اداره مىشد ، از نذورات فراوان زوار برخوردار بود. تقريباً هر روز يكى دو رأس گوسپند نذرى زوار در آن ذبح مىشد. گاه وجوه نقدى بين طلاب توزيع مىگرديد. اكثر اوقات ما را بهدعوت مىبردند. گاه كارتهاى دعوت بهصرف غذا در يكى از هتلهاى لوكس مشهد بهدست ما مىرسيد ، غذاى پخته مىآوردند. همهى اينها از طرف زوار و خيرانديشان بود. در آنجا نعمت آنقدر فراوان بود كه ما اغلب نمىتوانستيم سهميهى خود را مصرف كنيم. طلبه هم كم بود ، بسيارى از حجرههاى مدرسه خالى بود. برخى از حجرهها را افرادى مسن و متأهل بهخود اختصاص داده و درب آن را قفل زده بودند. آنها ساعاتى از روز را بهمنظور بهرهمندى از نذورات در حجرات مىگذرانيدند ، شبها بهمنازل خود مىرفتند .
در مدت سه سالى كه من در مدرسهى عباسقلىخان مشغول تحصيل بودم سه بار محمد رضا شاه پهلوى - شاهنشاه ايران بهزيارت امام رضا مشرف شد. هربار در فصل تابستان مىآمد. هليكوپتر حامل شاه در وسط چمن جديدالاحداث دور حرم بهزمين مىنشست ، مردى لاغراندام و متوسطالقامة بهاتفاق معدود همراهان از آن پياده مىشد ، و وارد حرم مىگرديد كه ساعاتى قبل تخليه شده و انتظار ورودش را مىكشيد .
محمد رضا شاه پس از اداى زيارت و انجام طواف بهدور ضريح ، در سالن بزرگى موسوم به «دارالزُّهد» مىآمد ، درحالى كه گروه كوچكى از طلاب و روحانيون نيز در آنجا حضور داشتند ؛ در جمع آنان مىنشست و روضه گوش مىداد. بنا بهدلايل پيش گفته ، طلاب مدرسهى ما ملزم بودند همراه با شمارى ديگر از روحانيون اوقافى سطح شهر ، در مجلس روضهى شاه شركت نمايند. واعظ و روضهخوان ثابت او كسى بهنام «شيخ محمد رضا نوغانى» بود كه سخنورى بىمانند بود. اين واعظ شاه ، واقعاً «شاه واعظان» بود ، من ديگر چنان سخنران نديدم، در اداى آهنگين كلمات ، و تأكيد روى حروف و كلمات محورى تسلط و نبوغ منحصر بهفرد نشان مىداد. دهنش بهاندازهى يك غار باز مىشد ... وقتى او سخن مىگفت زمان متوقف مىگرديد .
نوغانى در اين موقع معاون عبدالعظيم وليان {استاندار وقت و توليت آستان قدس رضوى} هم بود. گفته مىشد دختر نوغانى نيز سمت مهمى در استاندارى خراسان دارد. عبدالعظيم وليان شخصى فرهيخته و تحصيلكرده بود ، ملت افغانستان را خوب مىشناخت ، بهاهميت و حساسيت روابط دو ملت آگاه بود. كتاب ارزشمندى در مورد افغانستان دارد .
شاه در اين مواقع در اوج قدرت و عظمت قرار داشت. طى دههى قبل از آن پلان كمپلكس اصلاحى او تحت عنوان «انقلاب سفيد» با موفقيت بهاجرا در آمده و ايران را وارد عصر جديد كرده بود. افزون برآن ، كشورش زير 30 ميليون نفر جمعيت داشت ، روزانه 6 ميليون بشكه نفت توليد مىكرد كه در بازار جهانى از قرار هربشكه بالغ بر 30 دالر مىفروخت. ارزش پول كشورش در مقابل دالر آمريكا نسبت 7 بر 1 بود. دراين موقع درآمد سرانهى مردم ايران بالغ بر ..85 دالر مىگرديد. از جانب ديگر پس از جنگ دوم جهانى و اجراى طرح مارشال در اروپا نسيمى از آن طرح بهايران نيز رسيده و آن را از موقعيت جهانى مستحكم و مطلوب برخوردار كرده بود. چون شاه يك سنگربان مهم غرب در مواجه با اتحاد جماهير شوروى بود. به همين خاطر بالاى غربيان ناز مىفروخت. و اتحاد شوروى از او خوشش نمىآمد .
محمد رضا شاه خود را راهبر كشورهاى توليد كنندهى نفت در منطقه مىدانست و از سطح نازل قيمت نفت گلايه داشت. بهرغم شخصيت باطنىء شكنندهى كه داشت ، سخنان گُنده گُنده زد و بدينترتيب خود را در منظر شركتها و كارتلهاى نفتى غرب عنصرى نامطلوب نشان داد. با اينكه از ديد سياستمداران و استراتژيستهاى غربى فردى وفادار بود ؛ لكن نفتخواران غربى او را عامل اصلى عدم ثبات در بازار نفت تشخيص داده و در پى تضعيف و حذف او برآمدند. مبارزهى شاه با شركتهاى نفتى غرب تا آنجا پيشرفت كه او طى كنفرانس مطبوعاتى گفت : «از اين پس قيمت نفت را من تعيين مىكنم.» اين حرف او جهان غرب را كه بهتازگى از شوك ناشى از تحريم نفتى اعراب رهايى يافته بود ، بهوحشت جديد انداخت. شاه شرح مبسوطى از اهداف و موفقيتهاى خود را در كتابى تحت عنوان «پاسخ بهتاريخ» آورده است .
«نفت» مادهى است رقيق و سياهرنگ كه از دل زمين بهدست مىآيد و لزوماً و بهسرعت تبديل به «باد» مىشود. شما جريان خروج اين " باد " را همهروزه از مخرج موترها گرفته تا اگزوز هواپيماها و موشكهاى فضاپيما مشاهده مىكنيد ؛ نظير همين بادها در كلهى سلاطين نفت نيز پيدا مىشود كه در تصاميم و اظهارات شان عامل نخستين است. بههمين قرار ، شاه ايران متكى بر «باد نفت» با برپايى جشنهاى باشكوه دوهزار و پانصدساله در تخت جمشيد شيراز ، اوج عظمت و غرور خود را بهنمايش گذاشت ؛ او كه خود را وارث تاج و تخت كوروشكبير مىدانست ، متعاقب برگزارى اين جشنها ، تقويم رسمى ايران را كه چون افغانستان برگرفته از هجرى شمسى بود ، حدود يك هزار و دوصد سال عقب برد و دورهى سلطنت كوروش كبير را مبداء گرفت. سال 1355 هجرى شمسى مصادف شد با 2535 شاهنشاهى .
اين تصميم او مستند تاريخىء مهم داشت ؛ زيرا «كوروش كبير» فرزند «كامبوزيا» پادشاه هخامنشى ، از قوم «پارت» بود كه از مادرى بهنام «ماندانا» دختر «آستياكس» آخرين پادشاه قوم «ماد» متولد شد. او پادشاهى هردو قوم را بهارث برد و خود مهمترين حلقهى اتصال ميان دو قوم " پارت " و " ماد " گرديد. همين مطلب در تدوين منشور منتسب بهاو نقش داشت و كوروش را شخص قابل احترام در تاريخ بشرى كرد .
شاه سپس شعار «بسوى تمدن بزرگ» را وجههى نظر قرار داد. او در سال 1356 {كه مصادف با 2536 خودش بود} گفت : «ايران 10 سال بعد بهتمدن بزرگ مىرسد.» از آنجا كه سقوط رژيمهاى استبدادى و خودكامه بسا ناگهانى است ، يك سال بعد از آن مفتضحانه كشور را ترك نمود و سلطنتش سقوط كرد ؛ 10 سال بعد )1366 = 2546( ديگر خود در اين دنيا وجود نداشت ، انقلاب اسلامى در كشورش پيروز ، و جمهورى اسلامى برقرار شده بود. جنگ ايران و عراق در اوج خود بود و بخشهاى از خاك ايران در اشغال ارتش عراق قرار داشت .
آتش در نیستان
در مدرسهى عباسقلىخان در مجاورت حجرهى ما يك شيخ عجمى زندگى مىكرد كه حدود 40 سال سن داشت. امّا ، قبراق و بانشاط بود ، طرز قيافه و عمامه بستنش آدم را بهياد نوغانى مىانداخت. قاعدتاً او نبايد در آن سن و سال ساكن حجرهى مدرسه مىبود ؛ علت هرچه بود ، بسيار اهل مطالعه بود ، انواع روزنامهها ، مجلات و كتابها را مىخواند و منظماً بهاخبار راديوها گوش مىداد .
شايد ارزش گفتن داشته باشد كه بارها بين من و آن شيخ ، بحث ناتمامى در اين مورد در مىگرفت كه : «ايران پيش رفتهتر است ، يا افغانستان ؟!» چنين بحثى اغلب موقع شستن ظروف در كنار حوض بزرگ وسط صحن مدرسه آغاز مىشد. همهگاه ادامه داشت !
من تأكيد داشتم كه افغانستان پيشرفتهتر از ايران است ! فارغ از هرنوع تعصب ، اعتقادم همين بود. من در آن موقع كابل را با مشهد مقايسه مىكردم ، تهران را نديده بودم. كابل بسا پر ازدحام بود و پر زرق و برقتر از مشهد آن روز مىنمود ؛ ولى آن شيخ خلاف گفتهى من جواب مىداد و استدلال مىكرد كه كشور ايران پيشرفتهتر است. از جمله دلايل محكم و كمرشكن او اين بود كه «افغانها براى كارگرى بهايران مىآيند ، در صورتى خلاف اين واقع نمىشود.»
متأسفانه پاسخى در مقابل اين گفتهى او نداشتم ، سرم پايين مىافتاد. اكنون فكر مىكنم كه خوب بود او افغانستان را نديده بود ، وگرنه از وضعيت شرمآور كوچهها و جوىچههاى كابل چه مىگفت ؟! امروزه پس از گذشت سى و پنج سال اوضاع بدتر نيز شده است .
من مىديدم كه هر از گاهى يك سيد افغانستانى ، با قيافه و تيپ استثنايى (درست شبيهه خود همان شيخ) بهديدارش مىآيد. آن دونفر ساعتهاى طولانى درب حجره را مىبستند و باهم گپ مىزدند. هيچ فهميده نشد كه دربارهى چه چيزهاى باهم صحبت مىكردند. سيّد افغانستانى از نظر سن و سال كوچكتر از آن شيخ ايرانى بود. حدود 25 - 24 سال سن داشت. و قيافهى شبيهه بهسيّد جمال ، عمامهى خود را نيز شبيهه او مىپيچيد. در ناحيهى پيشانى يك داغمهى بزرگ داشت كه در نگاه اول جلب توجه مىكرد. شمايل غير عادى او در بيننده اين كشش را ايجاد مىكرد تا لحظات زيادى بهاو چشم بدوزد. واقعاً اشخاصى كه چيزى در درون دارند ، در سيماى شان نيز متجلى است .
رابطين آن شيخ عجمى و سيد افغانى گاه از روى اشتباه ، نشرات ، يا كتب مطالعاتى متعلق بهآن دو را بهحجرهى ما مىانداختند. اول بار كه چنان بسته را باز كرديم ، ديديم محتوى آن شامل چندين نسخه از كتابها ، جزوات و اعلاميههاى متعلق بهسازمان مجاهدين خلق ايران است .
سيّد افغانستانى در آن موقع در مدرسهى جعفريه سكونت داشت ، جاى كه برخلاف مدرسهى ما گروه زيادى از طلاب جوان افغانستانى را در خود جا داده بود و علىالاصول خارج از برنامهى اوقاف بود. آن مدرسه يكى از مراكز ناراضيان شناخته مىشد. آن سيّد در آن مدرسه و برخى مدارس ديگر حلقههاى روشنفكرى تشكيل داده و با آنان كتابهاى سيّد محمد باقر صدر ، شيخ على تهرانى ، مرتضى مطهرى ، دكتر على شريعتى و نشريات سياسى مىخواند. امتياز بزرگ او اين بود كه تمام سطوح حوزه را در حد عالى بلد بود. از اول تا آخر تدريس مىكرد. از صبح علىالطّلوع تا غروب درس مىگفت. بسيارى از طلبههاى جوان مناطق مركزى كه بعدها هريك آنان از اعضاى شوراى رهبرى گروهاى جهادى شدند ، نخستينبار توسط او با دنياى سياست و روشنفكرى آشنا گشتند . او را مىتوان نخستين معلم نوانديشى و آغازگر عصر روشنگرى در ميان طلاب و جوانان افغانستانى دانست .
او قبل از عزيمت بهمشهد در مدارس علميهى متعلق بهسيّد حسن رئيس يكاولنگى ، سيّد عالمى بلخابى ، بصير هراتى و عبداللّه واثق تا سطوح عالى حوزوى را تحصيل كرده بود ، هنگامى كه در مشهد بهسر مىبرد با رهبران فكرى ايران ارتباط نزديك داشت .
در هر زمان و زمينى تعداد معدودى آدم پيدا مىشوند كه بنا بهدلايل پيچيدهى روانى و عاطفى منشأ عشق يا نفرت شديد قرار مىگيرند. آن سيد افغانى از اين قماش بود. دوستان و دشمنان مخصوص بهخود را داشت. دوستانى كه تا سرحد عشق بهاو دل بسته بودند و دشمنانى كه يك لحظه از تبليغات سوء برضد او غافل نبودند ؛ هردو طرف براى او افسانهها مىبافتند. روزى اماناللّه موحدى دايكندى ، از شاگردان او بهديدنم آمد. از او خيلى تعريف كرد ، سپس برايم يك برنامهى مطالعاتى ارايه كرد و تأكيد نمود كه كتابهاى دكترعلى شريعتى را مطالعه كنم .
سرانجام ، جمع و جوش مدرسهى جعفريه از چشم ساواك پنهان نماند. در يك شب زمستانى سال 1355 طى شبيخون بهآن مدرسه ، گروهى از طلاب ، شامل آن سيّد را دستگير كرد. گروهى ديگر تا چندين روز متوارى بودند. پس از چند روز بقيهى طلاب آزاد شدند ؛ امّا ، آن سيّد مدتى زندانى و سپس بهافغانستان ديپورت شد. ديگر بهايران باز نگشت .
او آتشى در دلها افروخته بود كه خاموش شدنى نبود .
سنت دايمى و تغييرناپذير در جوامع ما اين است كه چنين اشخاصى سرِ سالم بهگور نمىبرند "محمد كاظم فاضل " در كتاب «عربها و سادات افغانستان» دربارهى او مىنويسد :
پس از وقوع كودتاى 7 ثور سال 1357 مورد بد گمانى دولت كمونيستى قرار گرفت و بهمناطق ارزگان و سپس درهصوف و چاركنت فرار كرد ، در آنجاها نيز آرام نگرفت و بهتشكيل هستههاى مقاومت مبادرت ورزيد. سيّد داوود مصباح ، والى وقت باميان ، گزارشهاى در مورد او به«كابل» فرستاد. در نتيجه از طريق ولايت سمنگان مورد پىگرد قرار گرفت. از آنجا به«كابل» فرار كرد و مدتى بهنام " سيّد حيدر قالين فروش " فعاليت نمود .
از «كابل» بهغزنى نقل مكان نمود و در غزنى توسط مأمورين حكومتى دستگير شد. مأمورين ولايت غزنى نتوانستند هويت او را تثبيت نمايند ، بناءاً براى احراز هويت ابتدا به«كابل» و در آخر بهباميان فرستاده شد ، بهمحض رسيدن خبر ورودش بهزندان باميان ، شمارى از بستگانش شامل پدر ، عمو ، برادران ... بهقصد وساطت بهديدن او رفتند ، اين حركت وابستگان باعث شناسايى آن سيّد گشت كه نهايتاً منجر بهاعدام دستهجمعى همهى آنان گرديد. در اينجا پديدهى بهنام «سيّد حيدر محمودى» بهپايان كار خود رسيد .
«حسين شفايى» نيز در كتاب «زندانيان روحانيت تشيع» مختصرى از شرح حال محمودى را آورده است. يك دهه بعد از آن ، مجلهى «حبلاللّه» ضمن نشر بخشى از آثار فكرى محمودى تحت عنوان «ارزشيابى ايديولوژى اسلامى» او را چنين معرفى كرد :
«سلسله مقالات ايديولوژيكى انتشار نيافته از «محمودى» يكى از طلبههاى جوان كشور كه در شرايط خفقان و سركوبگرانهى داوود شاهى بهتنوير افكار جوانان همت گماشته است ، به دست ما رسيد ... محمودى يكى از طلاب روشنفكر كشور بوده كه در زمان رياست جمهورى قلابى داوود شاه كلاسهاى درس جهت روشنگرى جوانان در سطح شهر كابل ايجاد نموده بود. و با روىكار آمدن كودتا ، محمودى چون خيلى از روحانيون و روشنضميران كشور به سياهچالهاى رژيم كودتا افتاد كه از سرنوشت او اطلاعى در دست نيست.»
بازگشت بهخويش
در آخرين روزهاى فصل بهار سال 1356 «دكتر على شريعتى» با مرگ مشكوك در «لندن» درگذشت. متعاقباً ، نام و آثار او بيش از پيش سر زبانها افتاد. سالها بعد از آن ، اين جر و بحث لفظى و عوامانه {مطلق گرايانه} در ميان طلاب حوزات علميه ادامه داشت كه «آيا ، آثار دكتر على شريعتى خوب است ، يا بد ؟!» ، «آن را بخوانيم ، يا نخوانيم؟!»
شريعتى پس از تحمل يك دوره زندان ، از تهران به«لندن» رفته بود ، او تا آن موقع توانسته بود حرفهاى خود را بزند و بهقول خودش «مبانى اسلام منهاى روحانيت ]مشهور بهاسلام راستين[ را پىريزى نمايد» او با بيان و بنان قوى و منطق مجادلهآميز خود در مسير هرمبحثى كه قرار مىگرفت ، بهبهترين شيوه و استدلال آن را بهنتيجه مىرسانيد ؛ در جلسهى بعد اگر قصهى معارض با مبحث قبل را در پيش مىگرفت ، باز هم چنان استدلال مىنمود كه در اين وسط خود هم نمىتوانست نسبتى بين اين دو مقوله برقرار نمايد. فىالمثل اگر نمط حرف او در جهت بيان نقش مثبت روحانيت در جامعهى سنتى كشيده مىشد ، آن چنان نسبت بهاهمّيت و ضرورت نقش آنان استدلال مىكرد كه خود روحانيون هم نمىتوانستند نسبت بهنقش وجودى خود آنسان استدلال كنند ؛ لكن هرگاه در مقام انتقاد و بيان ضعفها و كاستىهاى ملاّها برمىآمد ، چنان پنبهى همه را مىزد كه بههيچ يك امان نمىداد. سرانجام ، خود را بنيانگذار «اسلام منهاى روحانيت» قلمداد مىكرد . شريعتى يك جدالكار ماهر بود ، مخاطبان را از اعتقادات سنتى جدا مىكرد و در وادى برهوت ، هشت و منگ رها مىنمود. آن چنانكه شخص، در عين احساس هواى تازه در وجود خود ، نمىدانست گام بعدى چيست ؟
با همهى اين اوصاف ، شريعتى بهاتفاق اقبال لاهورى و سيّد جمالالدّين افغان مظهر «اسلام منهاى روحانيت» در بين روشنفكران و نخبگان مسلمان قرار گرفت .
او ، در كتاب «ما و اقبال» بهتفصيل در اين مورد سخن زد و اين خط را ترسيم كرد .
در صورتى كه قبل از شريعتى ، سيّد جمال و اقبال مظهر و منادى بيدارى شرق {اسلامى }در برابر غرب استعمارگر شناخته شده بودند ؛ شعارى كه آنها سر زبان كنشگران مسلمان انداختند «از خواب گران ، خواب گران ، خواب گران خيز» بود .
امّا ، شريعتى شعار «بازگشت بهخويش» را عميقتر و شفافتر كرد ، در كتابى بههمين عنوان بهطرح سئوال : «كدامين خويش؟» پرداخت و انواع مخلتف «خويش» شامل خون ، نژاد ، طبقه ، سرزمين ، دين ، مذهب ، كيش ، آيين ... مبادرت ورزيده و روى انديشه ، زبان و فرهنگ تأكيد ورزيد و گفتمان مبارزه با ارتجاع داخلى ، استحمار محلى ، استبداد و خرافات را نيز در دستور كار قرار داد ... شريعتى گفت : «اسلام رسالت ، نه اسلام رساله» و اين جملهى يكى از بزرگان سلف دينى را كه مىفرمايد : «لُبِس الاسلام لبسه المقلوب» اينگونه برگردان نمود : «اسلام پوستين خود را چپه پوشيده است» و اذعان داشت : سيّد جمالالدّين افغان ، اين بنيانگذار پاناسلاميسم ، آشكارا گفت : «اسلام ، نه اين است كه هست.»
- بعد از سيّد جمالالدّين افغان اقبال لاهورى آمد و گفت :
تا ته و بالا نگردد اين نظام
دانش و تهذيب و دين سوداى خام
در آخر دكترعلى شريعتى آمد و گفت : «همانسان كه دكتر محمد مصدق اقتصاد منهاى نفت را پايهگذارى نمود ، من هم " اسلام منهاى روحانيت " را اساس گذاشتم.» ...
خلاصه : آن سه نفر منحيث راهگشا و معمار ديگرانديشى ، سرخط جديدى در سير تفكر اسلامى ترسيم نموده و پيوند عميق ميان ديگرانديشان منطقه بهوجود آوردند. افكار اين سه نفر نقل و نباتى شد براى طيفهاى جوان و تحول طلب مسلمان كه نه «لاخدايى» و تندى و تيزى ماركسيسم را مىپذيرفتند ، نه «لاادرىگرى» و اباحهگرى ليبراليسم غربى را ؛ و نهمواعظ كليشهاى ، تكرارى و سرد و بىروح و بىعمل و پر از رياى ملاّيان سنتى را ؛
لذا مسلك خود را «اسلام منهاى روحانيت» معرفى مىكردند .
- محصول اين «اسلام منهاى روحانيت» چه بايد بود؟
= «جامعه بىطبقه توحيدى» ، «يا انترناسيونال طبقاتى» كه در آن زمان وِرد زبانها بود. اين پيام در ميان نسل جديد افغانى (كه سخت تشنهى آگاهى و برابرى بودند) چنين دريافت شد :
«نه شرقى ، نه غربى» در واقع بيان ديگرى است از «بازگشت بهخويش» كه سيّد جمالالدّين افغان آن را مطرح كرد و اقبال و شريعتى آن را پروراند و بارور ساخت. و جهان سوم آن را از زبان پاكبازانى چون «فانون» فرياد برآورد.» ××× )1( قسيم اخگر: سلسله مقالاتى تحت عنوان: «نگرشى برشعار نه شرقى نه غربى» مندرج در نشريهى «پيام مستضعفين» شمارههاى 23 تا 27 ، بهار و تابستان سال 1360 - مشهد . ×××.
- «جامعه بىطبقه توحيدى» با «جامعهى بىطبقه كمونيستى» چه فرقى داشت؟
= در آن عصر مكاتب همه بهدنبال برابرى بودند. لذا رژيم شاه همه را از دم و (بهحق) «ماركسيستهاى اسلامى» مىخواند. بالاخره ، در آن زمان ، جهان دو قطبى بود : امپرياليسم ؛ كمونيسم. سرنخ بسيارى انديشههاى برابرىطلب يا مستقيماً ، يا با عبور از چند پيچ بهكمونيسم مىرسيد ، حتى اگر ندانسته و نا خواسته بود. بايد اعتراف كرد كه در آن عصر مكاتب ، ايديولوژى ماركسيسم - لنينيسم مبتنى بر فلسفهى ماترياليسم ديالكتيك با الهام از اتحاد شوروى در سطح جهان پيشگام بود. احزاب و جريانهاى كمونيستىء منطقه نسبت بهغير خود ، برستيغ قله قرار داشتند. هر بحث تازه را ابتدا آنها طرح مىكردند و در چارچوب ايدههاى خود بهنتيجه مىرساندند ، سپس متفكران اديان و مذاهب از مواضع ]اغلب[ منفعلانه بهنقد و تنقيص آن مبادرت مىكردند. يا بهآن لعاب و رنگى ديگر مىزدند و مىگفتند : «اين حرف ما است»!
بالاخره ، هرچه بود ، يك نبرد مقدس فكرى در سطح جهان راه افتاده بود كه امواج آن در منطقهى بسيار تاريك ما هم مىرسيد. دراين آوردگاه با شكوه بود كه در نيمهى دوم قرن بيستم در منطقهى ما متفكران اسلامى فراوان ، با گرايش «اسلام منهاى روحانيت» ظهور كردند كه اغلب حد وسط را گرفتند و على الاصول با روحانيت سنتى اختلاف مبنايى داشتند ؛ اختلافات روى اين پرسش اساسى دور مىزد كه : «دين براى انسان ، يا انسان براى دين؟»
اسلام بحيث ايديولوژى !
معلوم است كه روحانيت سنتى انسان را براى دين مىخواهد ؛ لكن دستهى دومى بر عكس مىگويد. كسانى چون سيد قُطب با تدوين كتاب «عدالت اجتماعى در اسلام» و برادرش محمد قطب با كتاب «آيا ما مسلمان هستيم؟» و نصر حامد ابوزيد با كتاب «النّص ، السّلطة الحقيقية» و ديگر كسان چون رشيد رضا ، شيخ محمد عبده ... و سيد محمد طنطاوى در مصر ؛ سيد محمد باقر صدر با تدوين كتابهاى «فلسفتنا» و «اقتصادنا» در عراق ، كسانى چون جلال الدّين فارسى ، على شريعى ، مرتضى مطهرى ، سيد محمود طالقانى ، مهدى بازرگان ... در ايران ، ابوالاعلى مودودى در پاكستان ... و ديگر كسان در جاى جاى جهان اسلام تلاش كردند تا تعاليم اسلام را از حد نوعى «عقيده» (كه فقها جانبدار آن هستند) بهايديولوژى (آرمانشناسى) اقتدارگرا ارتقاء دهند كه بدانوسيله بتواند با مكاتب نيرومند و مهاجم كمونيسم و سرمايهدارى همآوردى كند. در آن زمان جهان غرب نيز با تمام توان فكرى ، فلسفى و تكنولوژيك خويش ، درگير جنگ ]سرد[ تمام عيار با هيولاى موسوم بهكمونيسم بود كه شامل همه قلمروهاى فرهنگى ، سياسى ، اقتصادى ، نظامى و غيره مىشد .
از اين زاويه ، ميان جهان غرب و ارباب مذاهب نوعى همآهنگى نانوشته و تفاهمآميز در ضديت مشترك با كفر و الحاد كمونيسم منعقد شد كه تا زمان فروپاشى اتحاد شوروى ادامه داشت. متعاقب سقوط اتحاد شوروى در سال 1990 و در نتيجه ، زوال كمونيسم ، بشريت يك تكيهكاه بزرگ فكرى را از دست داد و همچنين اديان و مذاهب نيز يك شريك نيرومند و فعال را اين موجب شد تا در جبههى متحد ضد كمونيسم شقاق بهوجود آيد. رقابت در عرصههاى انديشه متوقف گرديد. ركود در جهان اسلام حكمفرما شد. محصولات فكرىء اسلامى توليد شده در عصر مكاتب بىمصرف گرديد (مانند فلسفتنا و اقتصادنا و درسهاى دربارهى ماركسيسم ...) چون غالب آنها اساساً يا در احتجاج با كمونيسم و ماترياليسم ديالكتيك بودند ، يا اقتباسى از آن در هردو صورت، وقتى كمونيسم وجود نداشت ، طبيعةً آن افكار و استدلالات نيز خريدارى نداشت. از آنسو هم فكر جديد توليد نشد، لذا نوعى ركود بر منظومهى فكر دينى - اسلامى عارض گرديد. حال آنكه جهان غرب پس از زوال كمونيسم توانست در پناه ليبرالدموكراسى بهراه خويش ادامه دهد. نظريهى «پايان تاريخ» عرضه كرد ؛ لكن جهان اسلام نه استعداد پذيرش دموكراسى غربى را داشت و نه توان رقابت با آن را ؛ در نتيجه دچار خشونت افسارگسيخته شد.
مطالب مشابه :
اجراي 10 هزار ميليارد ريال سرمايه گذاري در گردشگري ، صندوق جهاني توسعه شهرها ،
تا 5 سال آينده 10 هزار ميليارد ريال سرمايه گذاري در حوزه گردشگري شهر مشهد علميه فاضل
سفر زیارتی مشهد مقدس
برنامه اردوی زیارتی مشهد مقدس مدرسه محترم در هتل ولایت در ۱۳۹۳ توسط مدیر حوزه
مشاور وزیر آموزش و پرورش: حوزههای علمیه ویژه فرهنگیان در کشور راهاندازی میشود
حوزههای علمیه ویژه فرهنگیان در کشور راهاندازی می مرکزرفاهی و آموزشی فرهنگیان مشهد.
بخش دم = مدرسه عباسقلیخان خاستگاه هسته اولیه جنبش نواندیشی در میان بخشی از اقوام محروم افغانی
در سال 1353 وارد حوزه علميه مشهد شد و علوم متوسطه را عالى وارد حوزه علميه قم شد
برچسب :
حوزه علميه هتل مشهد