حرفهای زیبا

 روزی پسر کوچولویی می خواست یک سنگ بزرگ را جابه جا کند; اما هرچه می کوشید حتی نمی توانست کوچک ترین حرکتی هم به آن بدهد.
پدرش که از کنارش می گذشت، لحظه ای به تماشای تقلای بی حاصل او ایستاد. سپس رو به او کرد و گفت: « ببین پسرم، از همه توان خود استفاده می کنی یا نه؟»
پسرک با اوقات تلخی گفت:« آره پدر، استفاده می کنم.»
پدر آرام و خونسرد گفت:« نه، استفاده نمی کنی. تو هنوز از من نخواسته ای که کمکت کنم.»

.........................

پدر جزئی از وجود ما انسان هاست و تجلی دهنده قدرت و عظمت خداوند مهربان در زمین است.
پدر مخلوقیست که هر  جا تو را در حال زمین خوردن ببیند، حاضر است از خود بگذرد، تا تو در مقابلش همیشه سربلند باشی.

چه سخت است وصف کسی که معناگر عشق است! مصداق آدمیت!

همان کسی که می شنود حرفایی که قلبش را می سوزاند و می بیند دردهایی که امانش را می برد.

ولی خود را به نشنیدن میزند، به ندیدن تا پنهان کند زخمهایی را که به خاطر مهربانیش بر جای مانده

و پنهان کند، دردهایی را که به خاطر شاد کردن دلی، در سینه اش پنهان مانده!

 

آری! چه سخت است و چه ماجرای عجیبی  دارد، این " عشق! "

   


  تکیه اش بر دیوار و با تنهاییش سر می کرد، دلش خیلی گرفته بود و تنهایی امانش نمیداد.

طاقتش تمام شد و شروع به بد گفتن از خدا کرد، آنقدر گله کرد و بد گفت که خستگی وجودش را فرا گرفت

انگار باید در تنهایی خود می سوخت و می ساخت. سر بر زانوهایش گذاشت و دل به تنهاییش سپرد.

احساس اینکه هیچکس دردش را نمی فهمد سخت آزارش می داد و در ذهنش حرفهایش را مرور می کرد

در میان این افکار، ناگهان! گرمی دستانی را بر شانه هایش حس کرد که با لطافت و مهربانی صدایش می زد:

ای عزیزترینم از چه دردمندی؟ و از چه دلت گرفته ؟!

مهربانم بگو، هر آنچه را که بر دلت سنگینی می کند بگو..

صدایش خیلی آشنا بود گویی که بارها این صدا را شنیده است، نگاهش را به نگاهش گره زد، باورش نمی شد، انگار تمام عمر در کنارش بود و تمام عمر، او بود که دردهایش را تسکین میداد..

بغض امانش را بریده بود، دگر طاقت نیاورد، سر بر شانه هایش انداخت و تا می توانست گریه کرد و در آغوش گرمش آرام گرفت.

گذشت...

انگار زندگی جدیدی را آغاز کرده و دوباره امید و نشاط در زندگیش جاری شده.

زندگی را آغاز کرد و فراموش کرد آنکه را که همیشه فراموش می کرد.

و خدا در حالی که خیسی اشکها را بر شانه هایش حس می کرد همچنان به او لبخند میزد.

 

       

خدای عزیزم! مرا گفتی از رگ گردن به تو نزدیک ترم!

آخ! چه زیــبـــــا گـفـتـی...

اگر ذره ای از محبتت نباشد زندگانی بر من تمام است.

                    ......... 

خدایا بار دگر محبتت را بر من روا دار

دلم برای دوست داشتن های راستین تنگ شده
کارت پستال های بسیار زیبا مخصوص روز مادر


 سپاسگزارم از اینکه ترانه ها و موسیقی های روز را برایم آوردی



که می تواند برای تمام زندگیم کافی باشد .



سپاسگزارم که غروب را برای اولین بار به من نشان دادی



_ برای اینکه در زیر باران سیل آسا با من هم گام شدی



به خاطر قدم زدن در ساحل زمستانی



سپاسگزارم که ....


 

 اگـه بـرف بـيــــــاد...



  زمـيـن لـغـزنـده بـشـه...



  تـو پـشـت سـرم بـاشـى...



  مـن سـر بـخــورم...



  تــو بـازومـو بـگـيــرى...



  مـن هـول بـشـم تـو هـول بـشـى...



  عـاشـقـه ايـن هـول شـدنـام...



  اگـه بــرف بـيــــــــــاد...!


  آنقدر پیش این و آن از خوبی هایت تعریف کردم !



  که وقتی سراغت را می گیرند ...



  شرم دارم بگویم تنهایم گذاشت !!!




من با تو فاصله ای ندارم !



  مـثـل هـوا



  کـنـارت هـسـتـم ...



  فـقـط ، کـمـی مـرا نـفـس بـکـش



 " حبسم کن درون سینه ات ...! "




 کـسـی چـه مـی دانــد ؟ !



 شاید روزی بیاید که حال من هم خوب شود ...



 هــوا خـــوب شـــود ...



 عــشــق خــوب شــود ...



 و تـــــو ...




 خــــوب مــن شـــوی !!!





تیک تیک ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند و...

دقایق برای ساعتها نجوا می کنند....

ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و....

روزها ،ماه ها را و ....

ماه ها..... سالها را

واین چنین می شود که ایام می گذرد

ومن روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را

باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و...

می گویم:.

.

.

انگار همین دیروز بود






چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی کسـی زیــر ایـن گنــبد کبــود

انتظــارت را میـکشـــــد چــه شیرین اســـــت

طعــم پیامکی کــه میگـــوید :
 
" کجایـی نگران شدم "





%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%20%D8%B9%D8%A7%


 

ایـن روزهـا،

بـا تـو،

بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم،

حـرف دارم…

امـا مـجـالـی نـیـسـت تـا بـنـشـیـنـی بـه پـای ایـن هـمـه حـرف،

دلـم تـنـگ اسـت،

فـقـط بـرای حـرف زدن بـا تـو…

دیـگـر نـمـیـدانـم چـه کـنـم، یـا چـه بـگـویـم…



خـسـتـه ام،

کـمـی هـم بـیـشـتـر… فـراتـر از تـصـورت…

سـخـت اسـت بـرایـم تـوصـیـفـش…

تـا بـه حـال نـمـیـدانـم،

دیـده ای درمـانـدگـی و بـی قـراری هـای من را یـا نـه…؟

بـغـض فـرو خـورده در گـلـویـم

بـهـانـه گـیـری هـای دل بـی قـرارم

و یـا…غـم نـهـفـتـه در نـگـاهـم،…

کـه بـه خـدا قـسـم،

هـیـچ یـک از ایـن هـا، دیـدن نـدارد…

باهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم . . .

کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟

!وقتی کســی

جایت آمد …

دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ….میگویــند :

عاشــقت

هســتند برای همیشه نه ……فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !و این است بازی باهــم بودن..

بیــــا

باید امشب جور دیگر نگریست

جور دیگر گونه ای دیگر گریست

و حالا من به آرامش خواهم رسید

اما بدون تو آرامشی که دیگران آن را به این نام میخوانند

اما من آن را فلاکتی میخوانم و بس

اینجا شادی برای من معنا ندارد

هنوز سردرگمم که آیا تورا فراموش کنم یا نه

آیا به امید روزی بنشینم که تو مرا میبینی یا نه

اینجا فقط تنهایی و غم و انتظار معنا دارد

تاریک است و بی روح

حتی پرنده ای در آن پر نمیزد

حتی صدای خنده ی کودکی شنیده نمی شود

فقط صدای ناله ی من گاه گاه بلند می شود

که تو را می خواند...!


گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت

می گویند : شاد بنویس...!!
نوشته هایت درد دارند...!!
و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!!
گوشه ی خیابان شاد میزد...!!
اما با چشمهای خیس...!


normal_Avazak_ir-Love%20%2810330%29.jpg

کدامیک از ما بدجنس تریم؟

من؟

که آرزوی کشیدن موهایت یکدم رهایم نمی کند؟

یا تو؟

که همیشه هوس کندن گوش هایم آزارت می دهد؟

بدجنس!!

کدامیک بچه تریم؟

من؟

که کودکانه بهانه چشمهایت را می گیرم؟

 

 

یا تو؟

که بچه گانه شعرم را خط خطی می کنی؟

کدامیک عاشق تریم؟

من؟

که ذره ذره وجودم چون شمع در حسرت نگاهت آب می شود؟

یا تو؟

که شعله نگاهت هردم شعله ور نگشته خاکسترم می کند؟

کدامیک بازیگوش تریم؟

من؟
که دلم بازیچه بازی موهایت در نسیم هر لحظه به

شوق بوییدن زلفت می تپد؟

یا تو؟

که با هر کرشمه ات بیچاره دلم را به بازی گرفته ای؟

… ها؟! …کدامیک؟


از تنهایی گریزی نیست . . بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند . . . نمیخواهم کسی شال

گردن اضافی اش را دور گردن آدم برفی احساسم بیاندازد











قوي ترين زن جهان هم که باشي...


  وقت هايي هست ...


  که دستي بايد لمس ات کند...


  تني ...


  تنت را داغ کند...


  و لبي...


  طعم لبت را بچشد ...


  مستقل ترين زن جهان هم که باشي...


  وقت هايي هست...


  که دلت پر ميزند براي کسي که برسد و بخواهد...


  که آرام رانندگي کني ...


  و شام ات را نخورده روي ميز نگذاري و بروي...


  مسافرترين زن دنيا هم ...


  دست خطي مي خواهد که بنويسد برايش...


  " زود برگرد "...


  طاقت دوري ات را ندارم !!!


دلم تنگ است برای بودنت میان این قلب پر هیاهو.

چند وقتیست که فراموشت کرده بودم، نه یادی از تو می کردم و

نه سراغی از تو می گرفتم.

خیلی برایم سخت است که چگونه تو را شریک عشق های

دیگرم کردم، بی آنکه بدانم هیچکس جز تو لایق وابستگی

نیست.

این شرمساری را چگونه پنهان کنم وقتی که مدام از پیام هایت

روی بر می گرداندم و تو هر بار مرا می خواندی،

و چگونه این محبتت را پاسخ دهم در حالی که تو را رها کرده

بودم، لحظه ی مرا به خود وانگذاشتی.

 

چگونه این بزرگی را در فریادم نگنجانم و چگونه از مهربانی بی

حدت این بغض را پنهان کنم وقتی که دنیا بر من تنگ آمده بود و

یقین کردم که هیچ پناهی جز تو ندارم، باز تو بسویم آمدی بی

هیچ منتی و هیچ سرزنشی، شنیدم مرا خواندی:

برگرد، مطمئن برگرد تا یک بار دیگر با هم باشیم

 

تا یک بار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم و تا ابد برای

هم باشیم.

 

 

خدایـــــای عزیزم! ای آرامش دهنده این جسم خسته و روح پر

جراحت

تو را سپاس که هزاران بهانه دستم می دهی و هزاران راه پیش

پایم می گذاری تا بار دیگر به سوی تو باز آیم.


           

ای دل! شدی سنگ صبوری برای همه.
همیشه شریک دردهایشان بودی و همنشین دل خرابشان..
همیشه لحظه های تنهایشان با تو تقسیم می شد و بغض های گلوگیرشان با گریه بر شانه های تو جاری می شد.  
ولی کاش می دانستند درد تو کمتر نیست، حال تو بهتر نیست..
کاش می توانستی فریاد زنی که تنهایی درد دارد و چه سخت است..
اما ملالی نیست!
شاید، شاید قسمتت این بود.
درد کشیده باشی تا بفهمی حال دلی را که درد امانش را بریده و بفهمی نگفته هایی را که پشت سنگینی یک بغض پنهان مانده.


 ********************

خدایا تنها مگذار دلی را که هیچکس دردش را نمی فهمد،
 چرا که خود می دانی چه سخت است تنهایی.


از محبت خارها، گل می شود                  وز محبت سرکه ها، مل می شود. از محبت تلخ ها، شیرین شود                   وز محبت مسها، زرین شود.  از محبت دار، تختی می شود                   وز محبت بار، بختی می شود. از محبت نار، نوری می شود                   وز محبت دیو، حوری می شود. از محبت سنگ، روغن می شود                بی محبت موم، آهن می شود. از محبت نیش، نوشی می شود                  وز محبت شیر، موشی می شود. از محبت مرده، زنده می شود                   وز محبت شاه،بنده می شود...                   
فریاد برآوردم خــــدا تنهاست
همه خندیدند،
گذشت...
دانستم مقصد بهشت بود نه خــــدا.

***********
میگن بارون رحمت الهیه ولی خدا دلش از دست ما آدما گرفته.




چه سخت است از صبر گفتن و دلجویی دادن وقتی که لحظه هایت همیشه با درد آمیخته شده است.
چه سخت است امید بستن به فرداهای دور از انتظار وقتی که تنها، درد مرهم زخم هایت باشد.
میدانم چقدر سخت است وقتی صبرت را به ازای روزها تحمل رنج از دست می دهی و میدانم چه سخت است وقتی ناله های لحظه های تنهاییت را با شانه های بی کسی شب تقسیم می کنی تا حرمت اشک های پاکت را مقابل هر کس نشکنی.
آری، چه سخت است موعظه وقتی که هیچکس دردت را نمی فهمد و هیچکس نمی تواند تسکین دهنده دل خرابت باشد...

                            نمی دانم چه باید گفت
                                       ولی
            تا می توانی گریه کن، شاید دنیا شرمش بگیرد.

*  *  *  *  *  *
خداوند همیشه در کنار ما هست برای روزهایی که نمی توان به تنهایی قدم برداشت.

   

مــــادرم!روزهاست که انتظار این لحظه را می کشم تا ناب ترین و زیباترین کلمات را نثار وجود پاک و مبارکت کنم،
ولی افسوس  کلمات حقیرتر از آنند که شایستگی بیان مهر تو را داشته باشند و کوچکتر از آنند که تجلی دهنده معنای حقیقی نگاه پر مهر تو باشند; نگاهی که به تمام هستی می ارزد.
مادرم باور کن چیزی در این دنیا نیست که لایق جبران و هدیه به محبت های تو باشد و باور کن هیچ چیزی در این دنیا نیست که تداعی کننده آغوش پر مهر تو باشد.


  فقط بگذار ساده بگویم:
                       مــــادرم!                                                            چون تو نماز خوانده ای
                                                              خدا
                                                                    پرست شدم!


*************

مادرم هیچگاه نگاهت را از من بر ندار...


                       

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز

صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست

عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست

شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم

باور مکن که طعنه طوفان روزگار

جز در هوای زلف تو دارد مشوشم...

  

بخشندگی را باید از آن کودکی آموخت که هر چقدر دلگیر باشد و هر چقدر هم کینه به دل داشته باشد می بخشد، بی آنکه در چهره اش نه اثری از خشم دیده شود و نه کینه. نه کلامی و نه ملامتی، نه سرزنشی و نه زخم زبانی. هر بار که آشتی می کند ما را به کشتی خود می برد و لبخندش زندگی را معنا می بخشد. کودکان جسم کوچکی دارند ولی دل هایشان خیلی بزرگ است. مثل بزرگترها نیستند، انگار گذشت سال ها ما را بی گذشت می کند، بی رحمی را فرا می گیریم و خطاهای دیگران، هرچند کوچک باشد تا مدتها بر ذهنمان می ماند و در پس شکست هایمان همیشه انتقام نهفته است تا آسوده شویم.
کاش بدانیم: فقط یک بار شانس زیستن داریم. پس عشق را همراه همیشگی زندگیمان کنیم تا دیر نشده است  

ديدی غزلی سرود؟
عاشق شده بود.
انگار خودش نبود
عاشق شده بود.
افتاد.شکست . زير
باران پوسيد
آدم که نکشته بود .
عاشق شده بود

 

عاشقانه

 

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش

 

عاشقانه

 

هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود ، دري ديگر باز مي شود ولي ما اغلب چنان به دربسته چشم مي دوزيم كه درهاي باز را نمي بينيم

 

عاشقانه


فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد شيريني نيست و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند

 

عاشقانه

 

يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر مي‌ارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد

 

عاشقانه


براش بنويس دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس .. تو ... بنويس

 

عاشقانه

 

تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم

 


       
خندم می گیرد از تقلایت ای دنیا که چگونه در پی آنی که زمینم بزنی.
ای دنیای پر از سراب این را بدان:
اگر تمام غم هایت را بر دلم فرو ریزی، هرگز در مقابلت کمر خم نخواهم کرد.
اگر تمام دردها و رنج هایت را بر سرم آوری، هرگز در مقابلت زانو نمی زنم.
اگر تمام سختی ها را زمینه راهم کنی، هرگز زندگی را در مقابلت نمی بازم.
اصلا
 هر چه خواهی کن، هر چه خواهی باش...

ولی همیشه این را بدان

 من، خدا را دارم.


یک روز مردی قصد سفر کرد، دختر مجردی هم داشت که امکان بردن وی نبود، با خودش گفت دخترم را نزد امین مردم شهر می برم و بعد عازم سفر خواهم شد. دختر را نزد شیخ برد و ماجرا را برایش توضیح داد و شیخ هم قبول کرد. شب شد و دختر دید شیخ هوس شوم به سرش برده است، دختر با زحمت فراوان توانست فرار کند، هوا خیلی سرد بود، دختر بعد از فرار هیچ لباس گرمی بر تن نداشت، در راه دید که چند نفر، گرد آتش جمع شده اند و مستانه مشغول نوشیدن شراب هستند، با خودش گفت آن امین مردم بود و قصد شوم کرده بود، مستان که جای خود دارند. یکی از آنها دختر را دید و به دوستانش گفت: که سرشان را به زیر بیندازند، در بین این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال رفت، یکی از آن ها دختر را به آغوش گرفت و در کنار آتش قرار داد تا گرمش شود، مدتی بعد دختر بهوش آمد دید که سالم و گرم است و آنها هم کاری به او ندارند، در آن لحظه گفت: یک پیک هم مرا مهمان کنید و بعد از آن این شعر را سرود:
از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد
ترک تسبیح و دعا خواهم کرد
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند


.......................................................................

نکته: مفهوم داستان، مجازات کردن شخص یا افراد خاصی نیست یا اینکه چه کسی درستکار است، بلکه مفهوم، انسانیت این افراد است، و مطمئنن
کسانی که گناهی انجام داده و به خود ظلم کرده اند هیچگاه از رحمت خداوند به دور نیستند و کسانی هم که یک عمر دم از بندگی خداوند می زنند امکان لغزششان در هر لحظه هست و خوب بودن به بسیاری روزه و نماز نیست.
پس
هر کسی که هستیم
باید در همه جا مواظب کردارمان باشیم و قبل از هر کاری رسم جوانمردی و انسانیت پیشه کنیم.

       

پسرک گرسنه اش است، به طرف یخچال می رود،
در یخچال را باز می کند...
عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند،
دست می برد بطری آب را بر می دارد
کمی آب در لیوان می ریزد...

صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه ام بودم "

پدر این را می داند پسر کوچولویش چقدر بزرگ شده است.

                

آنچه نباید وابستگی نشاید، هیچ كس لایق وابستگی نیست جز او و اگر به غیر او وابسته شدیم مجازاتش جهنم جدائیست چرا كه خود را از برای ما نمی خواهد كس، ما را همه از برای خود می خواهند. فقط اوست كه ما را برای خودمان می خواهد با او باید همواره آشتی بود و در قهر و آشتی همواره او را دوست داشت و در قهرو آشتی از او جدا نشد. 

    

اگر بروی چشمانم دیگر سوی دیدن ندارند...

بعد از تو، آسمان چشمانم همیشه بارانیست.

      


خدایا دستانم را هر چه بالا می آورم به آسمان نمی رسد

 تو که می توانی;

 دستان ناتوانم را بگیر و راهی آسمانم کن...!

        

دیروز بزرگی می گفت:

هر وقت احساس کردی ناخودآگاه دلت گرفت، بدان جایی کسی دردی دارد.
 
هــــــــــــــــــــــی این روزها چقدر دلم می گیرد...!!

تنها، تنهایی عامل نا امیدیست،
تنها، خستگی روح، عامل کناره گیریست،
و تنها، بی همزبانی عامل همٌ و غم و درد است...
 پس
دنبال کسی باش که شادی را در دلت جریان بیندازد، دردهایت را بفهمد و تو را درک کند...
دنبال کسی نباش که همیشه امیدت را نا امید کند، همیشه تو را به سخره بگیرد و از همه بدتر غرورت را زیر پا له کند...

حواست باشد، حواست باشد که بازی زمانه، گرفتار اندوهت نکند...



در یکی از شب های سرد زمستان، یک نفر با مرد فقیری برخورد کرد، مرد فقیر به سوی او دست دراز کردو صدقه خواست.
ولی آن شخص بعد از کمی جستجو در جیب هایش پولی نیافت.
فقیر همچنان خیره به او بود و انتظار می کشید و خوشحال از اینکه قرار است به او کمک شود.
آن شخص ناراحت و پریشان شد از اینکه پولی نیافته تا به او کمک کند،
در همین حال دستان سرما زده مرد فقیر را گرفت و رو به او گفت: " برادر عزیزم پولی ندارم که به تو کمک کنم، مرا ببخش "
فقیر در حالی که به او خیره شده بود، بغض کرد و گفت:
" تو بزرگترین هدیه را به من داده ای، تو مرا برادر خطاب کردی و این از همه چیز برای من با ارزشتر است "



                       
شخصی را به جهنم می بردند، در راه جهنم صورتش را برمیگرداند و به عقب خیره می شد...
ناگهان! خداوند فرمود: صبر کنید، او را به بهشت ببرید...!
فرشتگان با تعجب دلیل این کار را پرسیدند؟!
خداوند به آنها فرمود: او در راه رفتن چند بار به عقب نگاه کرد و در دلش امید به بخشش من داشت و من نیز او را بخشیدم...

و این است عظمت پروردگار عالمیان

       

و خداوند شب را مایه ی آسایش قرار داد تا دردهایمان را به خواب شب بسپاریم.


ولی ای کاش شب من فردایی نداشت!


 که دوباره از سنگینی دردم طلب شبی دیگر کنم...


     
دختر گوشه ی پیراهن مادر را کشید و گفت : مامان کی برام کاپشن می خری ؟


مادر به چشمان معصوم دختر نگاه کرد و گفت : هر وقت برف بیاد .


دختر امیدوارانه به دانه های ریز برف نگاه کرد . گوشه ی پیراهن مادر را کشید و گفت : مامان داره برف میاد بریم کاپشن بخریم ؟!


مادر این بار به عکس پدر، روی تاقچه نگاه کرد و گفت : الان که داره برف میاد . باشه هر وقت بند اومد


……………………………………

یادمان باشد در اوج خوشی، بنده ای را فراموش نکنیم که در شبهای سرد زمستان، تنها همراهش اندوه و سرماست...
      

عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر


عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی درجهان رسوا شدن
عشق یعنی سست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن... 



  

باران می بارد، بدون چتر زیر باران قدم می زنم...

 در زیر باران اشک می ریزم،

                                   تا تو نبینی،

اشک هایی را که در پس غرورم سالها نریخته ام.

              

عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد میگذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
میخورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو.

                    
امان از غرور، آن لحظه که اشک در چشمانت سنگینی می کند آن را پنهان می کند
امان از تنهایی، آن لحظه که دردی به سینه داری آن را در وجودت فرو می ریزد
امان از لبخند، آن لحظه که بغض به گلو داری آن را نمایان نمی کند
امان از صبر، آن لحظه که تمام می شود هر چقدر غرور داشته باشی، هر چقدر دردهایت را در پس لبخندت پنهان کرده باشی تو را از پای در می آورد.
              

کاش آنقدر معرفت داشتم که درد پنهان شده در لبخندت را می فهمیدم...
کاش آنقدر معرفت داشتم که عشق پنهان شده در خشمت را می فهمیدم...
کاش آنقدر معرفت داشتم که بغض پنهان شده در سکوتت را می فهمیدم...
کاش معنای حقیقی سکوتت را می فهمیدم، آن لحظه که غم هایت را در وجودت خفه می کردی...
کاش که درکت می کردم... کاش که می فهمیدمت...

ولی افسوس که دیگر نیستی...


         

همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

 دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست، دشمن ساختن کار کمی نیست

 چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست

در فکر فتح قله قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست

    

کودکی هایم اتاقی ساده بود...

قصه ای دور اجاقی ساده بود

 

شب که می شد نقش ها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود

 

می شدم پروانه خوابم می پرید

خوابهایم اتفاقی، ساده بود...

 

قهر می کردم به شوق آشتی

عشق هایم اشتیاقی ساده بود

 

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود...









 


 


مطالب مشابه :


حرفهای زیبا

حرفهای تکان دهنده - حرفهای زیبا - حرفهای تکان دهنده مینویسم که با خواندش تحولی در ان فردی که




جملات زیبا از بزرگان

حرفهای قشنگ - جملات زیبا از بزرگان - . نفسیوس : به جای آنکه به تاریکی لعنت بفرستید ، یک شمع




جملات زیبا 1

حرفهای زندگی - جملات زیبا 1 - مطالب گوناگون ومتنوع وحرفهای خودمانی - حرفهای زندگی




حرفهای زیبا وشنیدنی

حرفهای دلتنگی - حرفهای زیبا وشنیدنی - حرفهای نا گفته دل




عکسهای عاشقانه زیبا همراه با جملات بسیار قشنگ

only love - عکسهای عاشقانه زیبا همراه با جملات بسیار قشنگ - به نام تك مكانيك دلهاي تصادفي




برچسب :