اشعار بزرگان
پرواز را به خاطر بسپار
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغهاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است.
فروغ فرخزاد
لحظه ديدار
لحظه ديدار نزديك است ...
باز من ديوانه ام، مستم .
باز مي لرزد، دلم، دستم .
باز گويي در جهان ديگري هستم .
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !
هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!
آبرويم را نريزي، دل !
- اي نخورده مست -
لحظه ديدار نزديك است .
مهدی اخوان ثالث
خون سرد
من از اين دونان شهرستان نيم ...
خاطر پر درد كوهستانيم،
كز بدي بخت، در شهر شما
روزگاري رفت و هستم مبتلا!
هر سري با عالم خاصي خوش است
هر كه را كه يك چيزي خوب و دلكش است ،
من خوشم با زندگي كوهيان
چون كه عادت دارم از طفلي بدان .
*****
به به از آنجا كه ماواي من است،
وز سراسر مردم شهر ايمن است!
اندر او نه شوكتي ، نه زينتي
نه تقليد، نه فريب و حيلتي .
به به از آن آتش شبهاي تار
در كنار گوسفند و كوهسار!
*****
به به از آن شورش و آن همهمه
كه بيفتد گاهگاهي در رمه :
بانگ چوپانان، صداي هاي هاي،
بانگ زنگ گوسفندان ، بانگ ناي !
زندگي در شهر، فرسايد مرا
صحبت شهري بيازارد مرا ...
زين تمدن، خلق در هم اوفتاد
آفرين بروحشت اعصار باد ...
نیما یوشیج
شاهکار آفرینش
اي علي اي شاهكار اوستا آفرينش !
اي جمالت جلوه گاه ذات پاك كبريايي !
اي علي اي دست تو دست تواناي الاهي !
اي علي اي حكم عالمگير تو حكم خدايي .
***
اي علي نام تو و داغ تو را در سينه دارم
من بلوح سينه دردآشنا نقش تو كندم
هر دم آهنگ علي برخيزد از ناي وجودم
اي علي بشنو نواي عشق را از بند بندم .
***
رزم را يكتا سواري، فتح را تنها اميدي
هان! تويي شير خدا سر حلقه شمشير زنها
عدل را نيكو پناهي، رحم را تنها نشاني
هان! تويي يار يتيمان، ياور بيت الحزنها
***
شب نخفتي تا يتيم بي امان آرام گيرد
گرسنه ماندي كه خوان بي نوا بي نان نماند .
خون دل خوردي كه خون مردمي بيجا نريزد
خون خود را ريختي تا ظلم را بنيان نماند .
***
قصه هاي زورمندان ديدم و بسيار ديدم
چون علي در عرصه عالم هماوردي نديدم
از بزرگان داستانها خواندم و بسيار خواندم ـ
راستي در آفرينش چون علي مردي نديدم .
***
هر چه خواندم از علي سرمايه توحيد من شد
من بنور شاه مردان يافتم راه خدا را
مكتب پيغمبران را او معلم بود و منهم ـ
در جمال پاك او ديدم جمال انبيا را .
***
هيچگه در آفرينش بي علي سيري نكردم
من به نور صبحگاهي ديده ام نور علي را
از خدا هرگز ندانستم جدا او را كه ديدم
روز و شب در گردش چرخ زمان دست ولي را .
***
قصه ها از پهلوانان خوانده ام، اما چه گويم؟
پهلوان هرگز نريزد اشك پيش مستمندان
ليكن اي آگه دلان! تاريخ مي داند كه هر دم
ديده اند اشك علي را پيش روي دردمندان .
***
عاجزي در دست ظالم، ظالمي بدخواه عاجز
هر كه را غير از علي ديدم، بدين هنجار ديدم
شاه مردان را بكوي دردمندان اشكريزان
ليك با گردنكش خود كامه، در پيكار ديدم
***
داستان پهلوانان را بسي خواندم وليكن
زورمندان را نباشد رسم و راه مهرباني
جز علي شير خدا كس را ندانم كز سر مهر ـ
اشك ريزد بر يتيمان در شكوه پهلواني
***
روزها شير خدا بود و دل مردم نوازش
شامها اندوه مردم بود و چشم اشكبارش
در جوانمردي فريد دهر بود آن بي همانند
لافتي الا علي، لاسيف الا ذوالفقارش .
***
اي علي اي تكسوار پهن دشت آفرينش !
من چه گويم، قطره وصف پهن دريا كي تواند؟
تو ابر مردي، يگانه گوهر بحر وجودي
بي قريني در جهان، وين نكته را تاريخ داند .
***
آيه « اليوم اكملت لك دين » فاش گويد:
تو اميد امتي، شاهنشه خم غديري
اي علي! بر شانه پاك محمد پا نهادي ـ
تا بداند عالمي، در آفرينش بي نظيري .
***
گر بشر گويم تو را از گفته خود شرمگينم
ور خدا خوانم تو را، زانديشه خود بيمناكم
فاش گويم، در تو ديدم جلوه ذات خدا را
وين سخن حق است و از آن نيست نه شرمم نه باكم .
***
چشم در راه تو دارم، اي شه آزاد مردان !
تا بتابي نوري از ملك ولايت در ضميرم
راه حق پويم اگر نور تو گردد راهبانم
فيض حق يابم اگر دست تو باشد دستگيرم
مهدی سهیلی
خوشه های گندم
كسي به سوك نشست
و در مصيبت آن روزهاي خوب گريست
كسي نمي داند
كه پشت پنجره آواز كيست مي آيد
كه كيست مي خواند
*****
كسي به سوك نشست
كه سوكوار جواني ست
سوكوار اميد
و سوكوار گذشتن
و برنگشتن هاست
كسي نمي داند
كه پشت پنجره رودي ست در سياهي شب
*****
چرا نسيم
چرا آن نسيم روح نواز
ميان برگ درختان نمي وزد امشب؟
هميشه تنهائي
در آستانه وحشت
در آستانه تب
كسي سراغ مرا از كسي نمي گيرد
كه هستيم تنها
در انعكاس صدايي ز دور مي آيد
و در سياهي شبها
رسوب خواهد كرد
*****
هنوز مي گذرم نيمه هاي شب در شهر
مگر كه لب بگشايد به خنده پنجره اي
كجاست دست گشاينده ؟
خواب سنگين است
*****
مرا به ياد بياور
مرا ز ياد مبر
كه انعكاس صدايم درون شب جاري ست
كسي نمي داند
كه در سياهي شب دشنه اي ست
در پشتم
كه در سياهي شب خنجري در كتفم
*****
مرا نديدي
- ديگر مرا نخواهي ديد
كه پشت پنجره سرشار از سياهي شب
كه پشت پنجره آواز ديگري جاري ست
*****
ميان خلوت خاموشي شب دشمن
بخوان به زمزمه آواز
سكوت را بشكن
چرا فراموشي ؟
چرا خاموشي ؟
*****
به گوش خويش مگر بشنويم اين آواز
كه عاشقان قديمي دوباره مي خوانند
مرا به نام
ترا به نام
كه نام
نام من و توست
عشق، آواز است
مرا به نام بخوان
- اين سكوت را بشكن
چرا ؟
- كه زمزمه
- از آيه هاي اعجاز است
*****
دريغ و درد كه شرمنده ايم،
شرمنده
كه هست فرصت آواز و
نيست خواننده
حمید مصدق
کوچه
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد : تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!
با تو گفتم :
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"
باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
فریدون مشیری
احساس
بسترم
صدف خالي يك تنهايي است
و تو چون مرواريد
گردن آويز كسان ديگري ...
هوشنگ ابتهاج
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
به زیورها بیارایند مردم خوبرویان را
تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی
چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید
مرا در رویت از حیرت فروبستهست گویایی
تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی
که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی
تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی
تو خواب آلودهای بر چشم بیداران نبخشایی
گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی
مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی
دعایی گر نمیگویی به دشنامی عزیزم کن
که گر تلخست شیرینست از آن لب هر چه فرمایی
گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد
چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریایی
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی
قیامت میکنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن
مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرهایی
سعدی بزرگ
دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست
از خانه برون آمد و بازار بیاراست
در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین
در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست
صبر و دل و دین می رود و طاقت و آرام
از زخم پدیدست که بازوش تواناست
از بهر خدا روی مپوش از زن و از مرد
تا صُنع خدا می نگرد از چپ و از راست
چشمی که تو را بیند و در قدرت بی چون
مدهوش نمانَد نتوان گفت که بیناست
دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد
از بارخدا بِه ز تو حاجت نتوان خواست
فریاد من از دست غمت عیب نباشد
کاین درد نپندارم از آنِ منِ تنهاست
با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم ؟
چون زهره و یارا نبُوَد ، چاره مداراست
از روی شما صبر نه صبر است که زهر است
وز دست شما زهر نه زهر است که حلواست
آن کام و دهان و لب و دندان که تو داری
عیش است ولی تا ز برای که مهیاست ؟
گر خون من و جمله عالم تو بریزی
اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست
تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد
گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست
سعدی بزرگ
مطالب مشابه :
اشعار بزرگان
شعر ناب - اشعار بزرگان - گزیده ای از شعرهای معاصر. شعر ناب. گزیده ای از شعرهای
شعر دو کاج - خاطره کودکی ما
شعر ناب - شعر دو کاج - خاطره کودکی ما - گزیده ای از شعرهای گزیده ای از شعرهای معاصر.
داستان فرعون و شیطان
شعر ناب - داستان فرعون و شیطان - گزیده ای از شعرهای معاصر شعر ناب. گزیده ای از
برنده جایزه بهترین شاعر امریکایی
زیباترین عاشقانه ها،شاهکارهای ادبی و اشعار ناب دلاری شعر شاعران معاصر
بازشناسی برخی از جریان های شعر معاصر ایران
کیان - بازشناسی برخی از جریان های شعر معاصر ایران - کیان «شعر ناب
7 مورد گاندی
چند پیاله شعر ناب - 7 مورد گاندی - میکده ی شعرهای معاصر. چند پیاله شعر ناب.
آیا شعر روایی، شعر ناب نیست...!؟
نقد شعر امروز - آیا شعر روایی، شعر ناب نیست !؟ - نگاهی تحلیلی و انتقادی به جریان های شعری و
چند رباعی
شعر و ادب معاصر و کهن - چند رباعی - - شعر و ادب معاصر و من مستی ناب ناب را می
متن کامل شعر باز باران
چند پیاله شعر ناب - متن کامل شعر باز باران - میکده ی شعرهای میکده ی شعرهای معاصر
برچسب :
شعر ناب معاصر