20 داستان كوتاه از زندگي شهيد رجايي و باهنر
زندگینامه شهید رجایی
۱۳۱۲؛ تولد در شهر قزوین
۱۳۱۶؛ از داشتن نعمت وجود پدر محروم شد و تحت تکفل مادری مهربان قرار گرفت.
۱۳۱۸؛ آغاز تحصیلات ابتدایی تا اخذ گواهینامه ششم ابتدایی در قزوین.
۱۳۲۷؛ آغاز خدمت در نیروی هوایی.
۱۳۳۲؛ فارغالتحصیل شبانه دوره متوسطه.
۱۳۳۵؛ ورود به دانشسرای عالی.
۱۳۳۸؛ اخذ مدرک لیسانس در رشته ریاضی و استخدام در وزارت فرهنگ به عنوان دبیر ریاضی.
۱۳۴۰؛ عضویت در نهضت آزادی و دستگیری وی به مدت ۵۰ روز.
۱۳۴۰تا ۱۳۵۰؛ انجام دادن یک رشته فعالیتهای آموزشی مخفیانه با همکاری افرادی چون شهید دکتر باهنر برای تربیت و پرورش افرادی که بتوانند در نبردهای مسلحانه شرکت کنند و به یاری رزمندگان فلسطینی بشتابند. در این سالها شهید رجایی به کشورهای فرانسه، ترکیه و سوریه سفر کرد تا برنامه مذکور را به نحوی سازماندهی شده عملیاتی سازد.
۱۳۵۳؛ دستگیری و زندانی شدن به مدت چهار سال.
۱۳۵۷؛ آزادی از زندان به همراه دیگر زندانیان سیاسی و ورود به مبارزات سیاسی و فرهنگی و تأسیس انجمن اسلامی معلمان.
۱۳۵۷و ۱۳۵۸؛ پس از پیروزی انقلاب، مسئولیت وزارت آموزش و پرورش را برعهده گرفت و در زمان وزارت خود موفق به دولتی کردن همه مدارس شد و سپس به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی برگزیده شد.
۱۳۵۹؛ در ۱۸ مرداد به عنوان اولین نخستوزیر جمهوری اسلامی ایران معرفی و با رأی قاطع به نخستوزیری انتخاب شد.
۱۳۶۰؛در پی عزل بنیصدر، به ریاست جمهوری رسید.
۱۳۶۰؛ در هشتم شهریور در انفجار دفتر نخست وزیری به شهادت رسید.
زندگینامه شهید باهنر
۱۳۱۲؛ تولد در شهر کرمان در محلهای به نام محله شهر.
۱۳۱۷؛ به مکتبخانهای سپرده شد و نزد بانوی متدینهای قرائت قرآن را آموخت.
۱۳۲۳؛ با راهنمایی حجتالاسلام حقیقی، دروس حوزوی را آغاز کرد.
۱۳۳۲؛ پس از اخذ دیپلم و رساندن تحصیلات دینی تا سطح، برای ادامه تحصیلات حوزوی، به شهر مقدس قم عزیمت کرد و در مدرسه فیضیه سکونت یافت. وی فقه را در محضر آیتالله بروجردی، فقه و اصول را در محضر امامخمینی و تفسیر و فلسفه را نزد علامه طباطبایی آموخت.
۱۳۳۵؛ ضمن ادامه تحصیلات حوزوی، در امتحانات دانشگاه شرکت و وارد دانشگاه الهیّات شد.
۱۳۳۷؛ پس از اخذ لیسانس، دوره فوق لیسانس رشته امور تربیتی و دکترای الهیات را آغاز کرد.
۱۳۴۲؛ در اسفند ماه بود که پس از ایراد سخنرانیهایی در مساجد هدایت، الجواد، و حسینیه ارشاد دستگیر و پس از آن، ۶ بار پیاپی به زندانهای کوتاه مدت محکوم شد.
۱۳۴۴و ۱۳۴۵؛ فعالیت در جهت ارشاد و تبلیغ مبانی دینی برای قشرهای مختلف مردم. در این سالها، شهید باهنر ضمن حضور در مراکز تجمع نیروهای مذهبی متعهد و مبارز، سخنرانیهای مهمی را در باب لزوم سرمشقگیری ملتهای اسلامی از نهضت امام حسين عليه السلام بیان میکرد.
۱۳۴۶تا ۱۳۵۰؛ ادامه روشنگریها و فعالیتهای سیاسیـ اجتماعی هدفمند در راستای زنده نگهداشتن نهضت امام خمینی در مکانهایی چون مکتبالحسین، مسجد جلیلی، و… .
۱۳۵۰؛ ممنوعالمنبر شدن،در پی سخنرانی شدیداللحن علیه جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی.
۱۳۵۲؛ به دنبال فعالیتهای گسترده شهید باهنر و حساسیت و اعمال کنترل شدید ساواک بر اعمال و رفت وآمدهای ایشان، دستگاه امنیتی رژیم، به طور مرتب و مکرر، نزدیکان، به خصوص همشیره ایشان را دستگیر میکردومورد بازجویی قرارمیدادودر بیابانهای اطراف تهران رها میکرد.
۱۳۵۷؛ به فرمان امام و به همراه چند تن از یاران،مأمور تنظیم اعتصابات شد و در همان سال نیز با فرمان امام به عضویت شورای انقلاب اسلامی در آمد. پس از آن، مسئولیتهایی از قبیل نمایندگی مردم کرمان در مجلس خبرگان، نمایندگی شورای انقلاب اسلامی در وزارت آموزش و پرورش و نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی را برعهده داشت. در کابینه شهید رجایی نیز وزیر آموزش و پرورش شد.
۱۳۶۰؛پس از فاجعه هفتم تیر،شهید باهنر به عنوان دبیر کل حزب جمهوریاسلامی معرفی شد.
۱۳۶۰؛ در پی برکناری بنیصدر و انتخاب شهید رجایی به عنوان رییس جمهور دکتر باهنر به عنوان نخستوزیر معرفی شد.
۸شهریور ۱۳۶۰؛ شهادت در دفتر نخستوزیری
دو یار دیرینه
شهید رجایی و شهید باهنر، دو یار دیرینه، همرزم، همفکر و همدل بودند. گویی یک روح در دو بدن که هرگز از اظهار مهر و محبت به یکدیگر دریغ نمیورزیدند. هنگامی که در زمان تصدی نخستوزیری شهید رجایی؛ شهید باهنر نامزد پست وزارت آموزش و پرورش شد، شهید رجایی درصحن مجلس، با خضوع و خشوع فراوان و شگفتآوری، ارادت قلبی خویش را چنین به شهید باهنر اظهار نمود: «برادرانی نامزد این سمت بودندکه مورد تصویب قرار نگرفتند. دلم نمیآمد که دکتر باهنر را از مجلس بگیرم . ... میخواهم از مجلس اجازه بگیرم که این برادر عزیز را به ما بدهند. ... در مورد آقای باهنر بحثهای مختلفی شد که یکی هم مساله مدیریتیشان بود. در مورد مدیریت، بنده شخصا شاگرد ایشان بودم. آقای باهنر، قاطعیت خود را در پس یک پرده عطوفت پنهان کرده است»
در اولین جلسه هیئت دولت كه به ریاست آقای رجايی تشكیل شد ایشان بحثی را در مورد میزان حقوق وزیران به میان كشید و پس از تبادل نظر تصمیم نهایی خودش را بر مبنای پرداخت ماهیانه هفت هزار تومان حقوق به وزرا اعلام كرد كه این مبلغ در سطح حقوق یك كارمند متوسط بود. دوستان چیزی نگفتند تا اینكه پس از گذشت چند ماه تدریجاً زمزمه هایی شروع شد كه این حقوق كفاف زندگی وزرا را كه اكثراً عائله مند بودند و باید از این مبلغ اجاره منزل را هم بپردازند نمی كند ، اما به دلیل حیائی كه از ایشان داشتند كسی چیزی نمی گفت . برخی از دوستان ترجیح دادند مسئله را به من منتقل كنند آنها می گفتند حقیقتاً قضیه اینطوری است و نمی رسد.
از آنجا كه ایشان یك فرد منطقی بود، وقتی دید قضیه تقریباً حالت عمومی به خود گرفته است قبول كرد دو هزار تومان دیگر به حقوق وزرا اضافه كند این در حالی بود كه در آن زمان سقف حقوق وزرا بیشتر از پانزده هزار تومان بود ولی هدف آقای رجايی این بود كه وزرای كابینه اش یك زندگی متوسط در حد همه مردم و كارمندان دولت داشته باشند.
با توجه به اینكه من می توانستم در مناطق بالای شهر مطب خودم را دایر كنم ولی ترجیح دادم در منطقه صبای فعلی كه سابق به مفتآباد معروف بود این كار را بكنم.
آقای رجايی كه وضع مردم این محل را به خصوص در سالهای 1340 به بعد می دانست كه اكثراً از طبقه سوم جامعه و دارای شغلهای پایین مثل نفت فروشی ، رفتگری و غالباً فقیر بودند به من گفت مطب تو باید اینجا باشد. در بین این مردم فقیر ، هر چند زحمت می كشی اجر آن را هم از خدا می بری . این توصیه ایشان در حالی بود كه برخی از فامیل مرا به دلیل زدن مطب در این منطقه به شدت ملامت می كردند.
وزرای فقير
دقیقاً بخاطر دارم وقتی بحث انتخاب و معرفی كابینه آقای رجايی مطرح بود ایشان طی صحبت هایی كه داشتند صریحاً اظهار كردند من تمامی وزیران كابینه ام را از محله سرچشمه انتخاب می كنم كه البته منظور ایشان این نبود كه وزرا را از كسانی كه در این ناحیه زندگی می كنند انتخاب می كند. بلكه معتقد بود وزرا باید عمدتاً از نواحی پایین و جنوب شهر انتخاب بشوند و فرهنگ زندگی آنها فرهنگ سرچشمه و میدان شهدا باشد كه این در حقیقت اعلام موضع و جهت گیری ارزشی ایشان را به مردم نشان می داد.
شبيه رجايي
در دوران نخست وزیری دائی ام یك روز ایشان كه طبق معمول برای بازدید از خواهرش به خانه ما آمده بود ، وقتی می خواست برود از یك نانوایی كه در آن محل نان خوبی می پخت چند نان خرید و به طرف منزلش پیاده راه افتاد. من هم كه دوست داشتم لحظات بیشتری را با ایشان باشم به همراهشان حركت كردم تا چهارراه آبسردار با هم رفتیم ، سر پیچ فخرآباد یك ماشین جلوی ما پیچید ، اندكی توقف كرد و نگاهی سراپا تعجب به آقای رجايی كه دو نان خریده و پیاده راه می رفت كرد، باورش نمی شد این همان رجايی نخست وزیر است. كسی كه عقب نشسته بود به او گفت : نگاه كن این آقای رجايی است. راننده هم گفت خیال میكنی؛ این شبیه رجائی است . رجايی كه توی پیاده رو راه نمی رود. به دائی ام گفتم در این رفت و آمدها ممكن است خدای ناكرده شما را ترور كنند. گفت نه از این جور مسائل كه الان دیدی زیاد برای من اتفاق افتاده و من چون بدون برنامه قبلی این كارها را می كنم همه خیال می كنند فردی را كه در خیابان و كوچه و پیاده رو می بینند كسی شبیه من است ، نه خود من ، لذا كاری به كار من ندارند و خطری احساس نمی كنم مگر اینكه مرا از ابتدا كاملاً تعقیب و شناسایی كنند.
ما باید از اینها درس بگیریم
در یكی از مسافرت هایی كه آقای رجايی به استان مازندران داشت در مسیر خود از ساری به سمت گرگان چشمشان به یك خانه نیمه مخروبه افتاد، به راننده گفت به طرف این خانه حركت كن، بعد به بقیه همراهان گفت شما بروید من اینجا مقداری كار دارم. پس از این خودشان به اتفاق سه نفر دیگر از دوستان از ماشین پیاده شده و به طرف آن خانه حركت كردند كه پیرزنی در آن زندگی می كرد. آقای رجايی به ایشان سلام كرد و پرسید مادر اینجا چكار می كنی و اموراتت چگونه می گذرد ؟ آن زن پاسخ داد هیچی ، عمر را می گذرانم و یك آقا سیدی به اینجا می آید و مرتب به من كمك می كند. وقتی آقای رجايي از او پرسید چه نیازهایی داری آن پیرزن گفت مگر شما كه هستی كه می گویی من چه احتیاجاتی دارم؟
یكی از همراهان به او گفت ایشان آقای رجايي نخست وزیر هستند. پیرزن تا این حرف را شنید گفت خدا خیرش بدهد ، من كه محتاج نیستم شما بروید به دیگرانی كه از من محتاج تر هستند كمك كنید. تا آقای رجايي این حرف را از آن پیرزن شنید اشك در چشمش حلقه زد و گفت برویم، ما باید از اینها درس بگیریم.
در روزهای اول نخست وزیری ، آقای رجايي مرا خواست و به من حكمی داد كه طی آن كلیه اموال مازاد دولت را شناسایی و از سطح وزارتخانه ، سازمان ها و مراكز دولتی جمع آوری كنم. ایشان به من گفت هر چه اموال لوكس در ادارات و وزارتخانه هاست نظیر لوستر ، فرش و غیره همه را جمع كن. ظاهراً امام به ایشان هم تذكری داده بود كه این كار بشود. ایشان هم این بخشنامه را كرد. با حكمی كه از او داشتم به تك تك وزارتخانه ها می رفتم و اموال مازاد و تشریفاتی را جمع می كردم. ایشان حتی به من گفت این لوستر بزرگ وسط مجلس را جمع كن .
وسایل تزئینی
وقتی آقای رجايي می خواست در دفتر بنی صدر مستقر شود و كارش را شروع كند از آنجا كه اتاق كار بنی صدر اتاق خیلی شیك و مجللی بود و مملو از وسایل تزئینی و دكوری كه در داخل ویترین های شیشهای قرار داشت.
تا برای بازدید وضع اتاق ها وارد شدند گفتند بچه ها تمام اینها و هر چه وسایل تزئینی است را بردارید و در داخل این كمدهای چوبی بگذارید كه دیده نشوند. تنها چیزی را كه قبول كرد در اتاق كار جدیدش بگذاریم یك رادیوضبط و چند جلد كتاب بود. ایشان گفت به جز این ها بقیه چیزها را جمع كنید و بردارید.
زندگي پيامبرگونه
یک بار یکی از وزیرانش را بر کنار کرد. وقتی از او پرسیدند: چراچنین کردید؟ گفت: این آقا هنوز جا خوش نکرده، میگوید: خانه سیصد متریام برای خانواده و محافظینم کوچک است. یکی از خانههای مصادره شده طاغوتیان را به من واگذار کنید یا بفروشید ، تا زن و بچهام کمتر در عذاب باشند. من به او گفتم: «آقاجان! ما انقلاب نکردیم که خانههای مردم را مصادره کنیم، بعدا خودمان در آنها سکونت کنیم. ما آمدهایم مشکل مردم را حل کنیم. اگر قرار باشد مثل طاغوتیان در آن خانهها زندگی کنیم، مشکلات مردم را فراموش خواهیم کرد.
همنوایی با محرومان
توجه به محرومان و دلسوزی واقعی برای پا برهنگان و زیردستان، از ویژگیهای روح لطیف و دل مهربان رجایی بود. او میگفت: مردم ما خیلی خوباند و از کمبودها و کسریها گله ندارند. آنچه مردم را میآزارد و صدایشان را در میآورد، وجود تبعیضات ناروا و دوگانگی غیرقابل تحمل در عملکردها و سوء استفاده از بیتالمال است وبس.
یکبار که از تلویزیون میخواستند از خانه و زندگی ساده شهید رجایی فیلمبرداری کنند، پیشنهاد کردند اول دستی به سر و روی آن بکشند و یک نقاشی معمولی هم در داخل انجام دهند. با موافقت آن شهید، تعمیرات ضروری و نقّاشی ساده انجام شد و هزینه آنها را خود شخصا طی چکی از حقوق معلمی خویش پرداخت. وقتی گروه فیلمبرداری آماده کار شدند، شهید رجایی پشیمان شد و گفت: چه لزومی دارد این کار را بکنید؟ من از مردم کشورم خجالت میکشم که بعضی از آنان سرپناهی ندارند و برای نداشتن یک اتاق یا منزل کوچک در عذاب هستند، آن وقت شما میخواهید خانه من را به آنان نشان بدهید که چه بشود؟
فیض سحر
یکی از یاران او میگوید: شهید رجایی اصولاً آدمی شبزنده دار و اهل تهجد بود و این روحیه شبزندهداری را از دوستان، و حتی از خانوادهاش پنهان میداشت. به ندرت اتفاق میافتاد که کسی از راز شبانهاش آگاه شود. تعدادی از ما که ـ در آغاز انقلاب ـ شبها مثل او در نخستوزیری میماندیم، نمیدانستیم بیداری در دل شب و نماز شبانهاش چگونه انجام میشود. او بعد از نماز صبح، هیچگاه از دعا و تلاوت قرآن و تدبّر در آیات وحی غفلت نمیکرد.
نمازاول وقت
یکبار در حین پرسش و پاسخ مسؤولان، با شنیدن اذان ظهر، خطاب به حضار و جمع گفت: اگر خبر داده باشند برای مدت بیست دقیقه ضرورت دارد ارتباط تلفنی با مرکزی برقرار کنم، آیا اجازه هست که همین جا صحبت را متوقف و ادامه آن را به بعد از تلفن موکول کنیم؟ حاضران که از پیشنهاد غیرمنتظره شهید رجایی غافل گیر و شگفتزده شده بودند، گفتند: اختیار دارید. بله قربان! او گفت: هماکنون دستگاه بیسیم الاهی (اذان)خبر از انجام فریضه ظهر داده است. ما فعلاً وظیفه داریم با اقامه نماز، این ارتباط را برقرار کنیم. سپس بدون تکلف، لحظهای بعد در برابرنگاه ناباورانه حضّار، با جمعی به نماز ایستاد و این تکلیف الاهی را سروقت انجام داد.
همسایگی یعنی این !
یکی از همسایگان آن شهید میگوید: ما همسایه شهید رجایی بودیم و او نخستوزیر شده بود. اتفاقا همان روزها، ما کمی کار تعمیرات ساختمانی داشتیم. صبح روزی که مواد زاید بنایی را با شوهرم به کوچه میبردیم، او از نانوایی محل نان خریده بود و به منزل میرفت. ما را دید و طبق معمول سلام کرد و گفت: کمک میخواهید؟ شوهرم تشکر کرد و اظهار داشت: کار مهمی نیست؛ امّا او خیلی سریع نان را به منزل رساند و پیش ما برگشت و جدی آستین را بالا زد و با خلوص خاصّش، به کمک ما شتافت. هر چه اصرار کردیم و خواستیم او را از این کار پرزحمت بازداریم، نپذیرفت و به کمکش ادامه داد و در همان حال تلاش گفت: همسایه بودن یعنی همین.
دل دریایی
پیش از انقلاب، یکبار او را دیدم که برای خرید میوه، از خیابان ایران به میدان ژاله (شهدا) میرفت. گفتم: برای خریده میوه چرا این همه راه میروی؟ گفت: آنجا دوستی دارم که دکّهدار و میوهفروش است. همراهش تا همانجا رفتم و دیدم این بزرگوار بعداز خوش و بش کردن با میوهفروش، دور ازچشم او، میوههای له شده و معیوب را در پاکت میریزد. تعجب کردم و برای کمک به او، چند میوه خوب و سالم را در پاکتش ریختم، امّا ایشان بیآنکه میوه فروش متوجه شود، آنها را از پاکت در آورد و به جای آنها، میوههای معیوب را در پاکت ریخت! بعد از پرداخت وجه در بین راه پرسیدم: قصه چه بود؟ اول چیزی نخواست بگوید، اما در برابر اصرارم گفت: این مرد دو پسر داشت. یکی در جریان مبارزه شهید شد و دیگری اکنون در زندان به سر میبرد. ما و برخی از دوستان در طول هفته، بیآن که او بداند، به قصد کمک به این پدر تنها و دلسوخته، از ایشان به این شکلی که دیدی میوه میخریم.
خدمت به مادر
همسر شهید رجايي می گوید: ایشان در چهار سالگی از نعمت پدر محروم شد و زیر سایه پر مهر مادری فداکار و بزرگوار قرار گرفت تا این که به موقعیت های بزرگ اجتماعی دست یافت، اما هیچ گاه از این مسأله غافل نبود که وجود مادری و برادری هرچند نه با تجربه، ولی کمک خانواده، خلأ بی پدری او را پر کرده اند. به همین جهت، او همیشه زحمات مادر و برادرش را ارج می نهاد و با آنان رفتاری مؤدبانه داشت. وقتی به منزل می آمد، اول به سراغ مادر می رفت وبه او سلام می کرد و با احترام خاص وی را می بوسید. معمولاً او را به نشانه محبت بغل می گرفت و نازش را می کشید. گاهی به عادت کودکان سر به زانویش می گذاشت و می گفت: آدمی تا هنگام پیری، در کنار مادرش فکر می کند که هنوز بچه است.
پیام به معلمان
شهید رجایی یک معلم بود و به معلمی خویش عشق می ورزید. معلمی که به راستی، شغل خویش را شغل انبیای الاهی می دانست و در پیروی از آنان به جان می کوشید. او می گفت: همان موقعی که تحصیلات دبیرستانی را به صورت آزاد و متفرقه ادامه دادم و دیپلم گرفتم، شبی در مسجد هدایت، [حضرت آیت اللّه طالقانی] سخنرانی داشتند و از رسالت پیامبران صحبت می کردند و می گفتند که پیغمبری نوعی معلمی جامعه است و من که خیلی از نظر ذهنی و قلبی و روحی آماده بودم، این جمله های ایشان در من اثر کرد و دنبال هیچ دانشکده دیگر نرفتم و تصمیم گرفتم که شغل معلمی را پیشه کنم. برای معلمان کشور جز این پیام ندارم که بگویم: خواهران و برادران! شما شمع محفل انسانیت هستید، هم چنان که شهید مطهری بود. هر کس چیزی می سازد و شما انسان می سازید.
روز واقعه
هشتم شهريور ۱۳۶۰، خيابان پاستور، ساختمان نخست وزيري
ساعت روي ديوار يك ربع به سه بعدازظهر را نشان مي دهد. شوراي امنيت كشور امروز جلسه دارد.
اعضاي شورا يك به يك وارد سالن مي شوند. قرار بود از امروز جلسه رسماً زير نظر دكتر محمدجواد باهنر نخست وزير اداره شود. اما باهنر اين كار را به عهده رجايي گذاشت.
رجايي قسمت بالاي ميز و باهنر در كنار او سمت چپش نشسته، مسعود كشميري دبير جلسه سمت راست مقابل باهنر، تيمسار وحيد دستجردي كنار باهنر و بعد از او اخياني به جاي فرماندهي ژاندارمري كل نشسته، در كنار وي به ترتيب تيمسار كتيبه، سرورالديني معاون وزير كشور، خسرو تهراني از اطلاعات نخست وزيري، كلاهدوز قائم مقام سپاه يك طرف ميز بودند و طرف ديگر ميز تيمسار شرف خواه معاون نيروي زميني، سرهنگ وحيدي معاون هماهنگي ستاد مشترك، سرهنگ وصالي فرمانده عمليات نيروي زميني، و سرهنگ صفاپور فرمانده عمليات ستاد مشترك نشسته بودند.
مسعود كشميري دبير و منشي جلسه است. تمامي صورتجلسه ها را او مي نويسد. اعضاي جلسه را هم او دعوت و هماهنگ مي كند و ساير كارهاي دفتري شورا به عهده اوست. اين جلسه هم آمده، ضبط صوت بزرگش را هم آورده است كه مذاكرات را ضبط كند. آن را جلو رجايي و باهنر مي گذارد. كسي به فكرش نرسيد كه چرا او از ضبط به اين بزرگي استفاده مي كند. كشميري مورد اعتماد همه بود. سيري كه طي كرده بود تا به اين مقام رسيده بود جاي شك و شبهه اي باقي نمي گذاشت. به خصوص كه قيافه حق به جانبي داشت. از ريش محرابي و صورت سرخ و سفيدش روحانيت و نورانيت مي باريد. تسبيح اش هم هميشه همراهش بود و براي خيلي كارها استخاره مي كرد. همه او را به تشرع مي شناختند. در جلسات دعاي كميل او يكي از دعاخوان ها بود و گاه پيش نماز هم مي ايستاد. كسي حدس نمي زد كه او از اعضاي گروه رجوي و نفوذي در عالي ترين مركز تصميم گيري يعني شوراي امنيت كشور باشد. به خصوص كه او مواضع تندي عليه آنها داشت و گويا پيشنهادهايي مثل بمباران ايستگاه راديويي مجاهد داده بود كه اعتماد اطرافيان به او دوچندان شده بود.
دقايقي از شروع جلسه گذشت. دستجردي گزارش وقايع مهم هفته گذشته را مي داد. درميان اين بحث ها كسي نفهميد كه كشميري از جلسه بيرون رفته است.
ناگهان صدايي مهيب همراه با شعله هاي آتش و دود غليظ قهوه اي همه چيز را به هم ريخت. معلوم نبود چه اتفاقي افتاده است، هر كس دست و پايي سالم داشت به طرف در ورودي مي دويد. كارمندان داخل ساختمان سراسيمه اين سو و آن سو مي دويدند. همه ياد فاجعه هفتم تيرماه گذشته در دفتر حزب جمهوري افتادند و صحنه هاي دلخراش آنجا جلو چشمشان مي آمد. لحظاتي بعد كه دودها فروكش كرد معلوم شد كه چه اتفاقي افتاده است. كساني مجروح و تكه پاره شده بودند.
رجايي و باهنر كه بيش از همه در معرض بمب قرار داشتند بيشترين آسيب را ديده بودند و اجسادشان اصلاً قابل شناسايي نبود. هر كس به فراخور دوري و نزديكي به آنان دچار سوختگي و جراحت شده بود. اما از بدن كشميري اثري نبود. حدس زده شد كه او در آتش سوخته و پودر شده است. فردا صبح كه شهيدان حادثه تشييع مي شدند او هم جزء شهداي اين بمب گذاري محسوب شد و روزنامه كيهان اين خبر را اعلام كرد. اما با كمال ناباوري روزهاي بعد معلوم شد كه او همان ساعت به فرودگاه رفته و از كشور خارج شده است.
با انفجار نخست وزيري جامعه جنگ زده، در ماتمي جديد فرو رفت، عالي ترين مديران كشور از دست رفته بودند. تهران تعطيل شد. مردم به خيابان ها ريخته و به عزاداري پرداختند. آنها با شعارهايشان انتقام گيري و مبارزه با تروريسم را از مسئولين تقاضا مي كردند. گفته شد بيش از يك ميليون نفر رجايي و باهنر را تشييع كردند.
و رجايي و باهنر را به آرامگاه ابديشان بردند ؛ آنان كه « عند ربهم يرزقون » شدند.
مطالب مشابه :
تحولات مطبوعاتی تاکستان
چون پرویز رحمانی نماینده موسسه اطلاعات و شادروان قاسم طاهرخانی نمایندگی نان و نام
معرفی دکتر مهدی حمیدی شیرازی
به سحر سخن راه اعجاز عالی داخل شد و به سال 1316 در رشته ادبیات فارسی با رتبه اول به اخذ نان
تعریف و شرایط اعطای پروانه نمایندگی بیمه
بیمه-وبشخصی سيدميلادهاشمی مهنه - تعریف و شرایط اعطای پروانه نمایندگی بیمه
لیست تعدادی از ایرانیان موفق مقیم خارج از کشور
يک روز هنگام سحر و سپس براي اخذ مدرك كارشناسي در رشته نانآور یك خانواده
20 داستان كوتاه از زندگي شهيد رجايي و باهنر
۱۳۱۸؛ آغاز تحصیلات ابتدایی تا اخذ نمایندگی مردم کرمان در آن محل نان خوبی می
زندگي نامه نويسندگان لغت نامه ها و و در مورد آنها
پس از خلع محمدعلی شاه، دهخدا از طرف مردم تهران و کرمان به نمایندگی نان به تحمل این اخذ
برچسب :
اخذ نمایندگی نان سحر