در سوگ استاد ساعتی
یکشنبه بود. آخر شب. دراز کشیدهبودم جلوی ضبط و نوار «شعر و زندگی شهریار» را عقبجلو میکردم تا آمادهاش کنم برای فردا. زنگ پیامک گوشیم درآمد. قشقاوی پیامک زدهبود: «برای سلامتی استاد ساعتی که به علت سرطان در کما هستند تنها یک حمد بخوانیم.» دنیا روی سرم خراب شد. یعنی استاد ساعتی سرطان داشت و ما شاگردانش نمیدانستیم؟ صبح دوشنبه، سر کلاس، هر چه کردم نتوانستم ناراحتیام را بهبچّهها منتقل نکنم. اوّل زنگ، از همهشان خواستم تا با هم یک حمد برای بهبودی استاد بخوانیم.
در این چند روز، با هر زنگ پیامک گوشیم، بند دلم پاره میشد که نکند خبر بدی از استاد باشد. نگران، اوّل نام فرستنده را میخواندم و بعد هم پیامک را. تا امشب ... تا امشب که خوابیدهبودم. بابام بالای سرم آمد که: «پاشو هی گوشیت زنگ میخوره و sms برات میآد. بیا ببین کیه.» چشمهام باز شد. دلشورۀ بدی آمد سراغم. نکند...؟ بلند شدم و یکراست رفتم سر وقت گوشی. اوّل از همه پیامک سیاوش گودرزی را خواندم. آمد بهسرم همان که میترسیدم: «انا لله و انا الیه راجعون. استاد ساعتی امروز دار فانی را وداع گفت.» بقیۀ پیامکها را خواندم. آنها هم در همین باره بود. بغض چنگ انداخت به گلویم. همۀ خاطراتی که از استاد داشتم و در این چند روزه مرتب بهیادشان میافتادم، جلوی چشمم آمد. چهل سال تدریس و سروکار داشتن با گچ و تخته، عاقبت کار خودش را کرد. سرطان حنجره استاد را از ما گرفت.
***
کتاب زبان انگلیسی سال دوّم دبیرستانم را باز میکنم. دانهدانه، نکاتی را که استاد میگفت نگاه میکنم. با چه ذوق و سلیقه و شور و شوقی اینها را پای تخته مینوشت و ما هم بهتقلید، گوشهوکنار کتاب ثبتشان میکردیم. خطم را نگاه میکنم. هنوز هم انگلیسی را همینجوری مینویسم. خطم رونوشتیست از خط استاد. حروف لاتین را بهشیوۀ خاصّی مینوشت که قبلا ً نمونهاش را کمتر دیدهبودم.
ورق میزنم کتاب را. میرسم به خطخطیهایی که مثلا ً امضای استاد بود. هر بار که تمرینهامان را میدید، با رواننویس قرمز یا سبز یا آبیاش، خطخطی کوچکی گوشۀ برگه میکرد؛ یعنی که «ملاحظه شد». و هر بار هم ما، بهشوخی کتاب را دست میگرفتیم و جای امضای استاد را بهسر و صورت و چشم میکشیدیم و استاد هم تنها از آن لبخندهای همیشگیاش میزد و ما چقدر بهمان خوش میگذشت با این ادا و اطوارها.
به صفحههای پایانی کتاب میرسم. چشمم میخورد به کارت «هزارآفرین»ی که بهمناسبت 20 گرفتن در آزمون پایان سال از استاد هدیه گرفتم! دلم بدجوری میگیرد. چقدر حال کردهبودم آن موقع، از گرفتن این هدیۀ نوستالژیک که ما را میبُرد بهحالوهوایی که تجربهاش نکردهبودیم: حالوهوایی که پدر و مادرهامان در آن درس میخواندند و با کارتهای صدآفرین و هزارآفرین تشویق میشدند.
چند برگۀ دفتر از لای جلد آمادۀ کتاب بیرون میکشم. یکیاش دیکتهایست بهتاریخ شنبه هفده آوریل 2007 که 18 شدهام. استاد چندتا غلط ازم گرفته و دست آخر یک مُهر آبیرنگ «آفرین» هم زده گوشۀ کاغذ. یادش بخیر. چه سلیقهای داشت در اینجور کارها. همۀ تلاشش را میکرد تا ما هم خوشسلیقه بار بیاییم. برگۀ دوّم تکلیفم بود: نوشتن یک بند دربارۀ یک موضوع. استاد پایین برگه یک «very good» درشت و خوشخط نوشتهاست، همراه با یک A.
تبحّر و مهارت استاد در جذب و علاقهمند کردن دانشآموزان بهکلاس، عالی بود. هرچند شاگردانش، بیش از کلاس، بهخود استاد و شخصیت بیمانندش دلبسته میشدند.
***
سیدیها و دیویدیهای عکسها و فیلمهای قدیمی را زیر و رو میکنم، بلکه برسم بهآن چند عکس از استاد ساعتی. دست آخر پیدایشان میکنم. (این چند عکس از همانهاست.) تا چشمم میخورد بهعکسها، بغضم میترکد. میروم روی ایوان میایستم. دستم را به نردهها تکیه میدهم. سرم را پایین میاندازم. خاطرات و صحبتها و لحن صدا و رفتارهای استاد ساعتی را در ذهنم زنده میکنم و اشک میریزم.
***
پیرمرد چشم و چراغ و قوّت قلب مدرسه و دانشآموزان و حتا دبیران بود. از دربان مدرسه تا دانشآموزان و مدیر، با همه، انگلیسی حرف میزد. تنها سر کلاس درس بود که میتوانستی فارسی صحبت کردنش را ببینی! آرامآرام، با طمأنینه گام برمیداشت. با همان کتشلوار سبز همیشگی – که این اواخر سرمهای شدهبود – و کیف جادویی مشکی و قدیمی گلگشادی که همیشۀ خدا یک تخم کفتر و یک تخم غاز، در کنار کلی چیز شگفتانگیز دیگر تویش پیدا میشد؛ از عکس و سیدی و کارت پستال گرفته تا کاردستیهای جورواجور که بعضیشان یادگار شاگردهای قدیمی استاد بود.
خدایش بیامرزد.
پ.ن.1: برای ما که زحمتی ندارد. برای شادی روحش فاتحهای بخوانید.
پ.ن.2: پوزش میخواهم که این نوشته، این اندازه طولانی شد. استاد ساعتی بسیار بیش از اینها بهگردن شاگردانش حق داشته و دارد.
عکس یکم و سوّم: سیّدعلی عاملیان – اسفندماه هزاروسیصدوهشتادوشش – کلاس 302، دبیرستان علامهحلی، آخرین زنگ زبان انگلیسی دبیرستان – دوربین: کنون ایکسوس نهصدوپنجاه آی اس دیجیتال
Photos (the 1st and the 3rd): Seyyed Ali Amelian – March 2008 – class 302, Allame Helli Highschool, the last English period in highschool – Canon IXUS 950 IS digital
مطالب مشابه :
ساعت موبایل یا گوشی ساعتی
شیراز، شعر،تجارت - ساعت موبایل یا گوشی ساعتی محصول اول : موبایل ساعتی یا ساعت موبایل .
موبایل مچی ساعتی مدل 2014
گوشی اپل 4 اس تک سیم گوشی موبایل ساعتی طرح سامسونگ samsung gear: نوکیا NOKIA N9 طرح
در سوگ استاد ساعتی
دوستانه - در سوگ استاد ساعتی زنگ پیامک گوشیم درآمد. قشقاوی پیامک زدهبود:
گلکسی اس5
گوشی باران - گلکسی اس5 ظرفیت باتری ۲۸۰۰میلی آمپر ساعتی زمان انتظار ۳۹۰
معرفی و نقد و بررسی گوشی موبایل سونی اکسپریا اس پی
nice - معرفی و نقد و بررسی گوشی موبایل سونی اکسپریا اس پی باتری 2370 میلی آمپر ساعتی
برچسب :
گوشی ساعتی