رمان عشق وآتش قسمت اول

 

پشت فرمون ماشين نشسته و منتظر علامتم ....اين اولين بارم نيست پس از اضطراب خبري نيست...فقط كمي كلافه ام.... اونم به خاطر زياد منتظر موندن ...اهنگ يساري داره مي خونه منم همراه آهنگ با انگشت دستام رو فرمون ضرب ميام ......از صداش خسته مي شم مي زنم اهنگ بعدي..... عباس قادري ..
...ايينه ماشينو به طرف خودم بر مي گردونم در حالي كه ادامسي رو تو دهنم مي چرخونم دستي به چتري جلوي موهام مي كشم ..........و زير كلاه مشكي كه سرم كردم مخفيشون مي كنم
به روبه رو خيره ميشم اكبر هنوز علامت نداده ...چشمم به شلوار كتون كرم رنگم مي خوره .... تازه ديروز گرفتمش ..
تو داشبورد رو زير رو مي كنم...... جز چندتا قبض جريمه و كاغذ مچاله شده دور ساندويچ چيزي ديگه اي توش نيست...
صداي سوت اكبرو مي شنوم ....سرمو بالا ميارم ...بلاخره علامت داد ...
جلدي از ماشين پياده مي شم ...كلاه كاپشنو مي كشم رو سرم و صورتمو كلاملا مي پوشونم...دستامو مي كنم تو جيبم و با عجله از خيابون رد مي شم ...سر صبحه رفت و امد زيادي نيست ...قد متوسط.... هيكلي لاغر ....و به همراه لباسي كه پوشيدم باعث مي شه كمتر كسي شك كنه كه من يك دخترم ...
به محل مورد نظر دارم نزديك مي شم...با ارامش ادامسمو تو دهنم مي چرخونم و مي ندازم لاي دندونام و فكمو تكون مي دم ... دستمو مي كشم زير بينيم......دارم به طرف نزديك مي شم...
اغاز نقشه است ...مثل هميشه ....برام يه تفريح شده ...
- .آي قربونت ...بيا .....بيا نزديكتر مي خوام اون لبخند كذايتو از لبات براي هميشه پاك كنم ...اي جان يكم ديگه بيا جلوتر
دست مي كنم تو جيبم ....تو دستم مي گيرمش تا وقتي نزديك شد از جيبم درش بيارم ...دو قدم ديگه ....سريع از جيبم درش ميارم و مي زنم به پهلوش و از كنارش رد مي شم ...تعادلشو از دست داد ...نفسش بند امده ...حقم داره با اين شوك الكتريكي فيل هم از پا در مياد تو كه مورچه اي فدات ...
افتاد رو زمين ...جمشيد منتظره ....صداي سوت دوم ..يعني كسي نيست ...
با دو بر مي گردم عقب بيچاره از حال رفته ..محكم با دستش دسته كيفو گرفته ....يه لگد مي كوبم به پهلوش كه به خودش مي پيچه و دستش شل مي شه ..
كيفو از دستش مي كشم ....به طرف جمشيد مي دوم ...كه صداش در مياد
اي دزد ..بگيرينش ...دزد ...زندگيمو برد ...دزد ...
چند نفر متوجه شدن... به طرف من مي دون ....مي خوام از خيابون رد بشم كه يه ماشين از جلوم رد مي شه .
- اي بخشكي شانس ...
جمشيد دور مي زنه ....مجبورم از يه كوچه ديگه در برم ...... كيف تو بغلم ...يه نفس مي دوم .
بگيرينش داره از اون ور در ميره
وارد يه خيابون ديگه مي شم....هنوز دنبالمن ....
ناكس چه مي دوه..... بگيرينش الان درميره
چند نفر ديگه هم اضافه شدن ...يه خيابون ديگه... ماشينا پشت چراغ قرمز وايستادن ..به عقب نگاه مي كنم حالا 5 -6 نفري شدن ...به ماشينا مي رسم .... مي پرم رو كاپوت ماشينا و با سرعت از روشون مي پرم..
اوي عوضي مگه ميموني ...
بگيرنش اون دزده دزده .....حتي از سقف ماشينا هم بالا مي رم..تله تئاتري شده ...بيشتر خنده ام گرفته ...همه عقب موندن ..از روي ماشين هر كي رد مي شم يه فحش ابدار نثارم مي كنه ....از بابا و ننه ام گرفته تا فك و فاميل ...اوناييم كه مردن دارن تو قبر مي لرزن...
از روي اخرين ماشين مي پرم ...جمشيد انور نرده ها منتظرمه و داد مي زنه ..
.بدو بيا دارن ميان ....
كيفو به طرفش پرت مي كنم .....تو هوا مي قاپش ....دست راستمو مي زارم رو نرده و مي پرم از روش ....منتظر مه ...مي پرم پشتش و مي گازه ...دهن همه از تعجب باز شده ....ديگه نمي دون ........بر مي گردم و با صداي بلند ...
- هي عوضيا ...هرچي فحش داديد برگرده به خودتون مفت خوراي نفهم
و زبونمو در ميارم و بلند مي زنم زير خنده ...جمشيد بين ماشينا لايي مي كشه و من از سرخوشي جيغ مي كشم
- يوهووووووووو..اي جان بگاز.... اره اره همينه ..بگاز ...
كف همه بريده ..........راننده ها از حركتاي ترسناك ما بوق مي زنن ولي كو گوش شنوا ...دوتامون مي دونيم امروز چقدر كاسب شديم ....
جمشيد - محكم بگير مي خوايم پرواز كنيم ...
با دستام دوطرف پهلوشو مي گيرم .. و اون گاز مي ده ......تو پيچ بعدي كمي مايل ميشيم به طرف چپ و دوتا مون جيغ مي زنيم ....

خوشحاليمون حد نداره .....بعد از كلي گاز دادن و فرعي پيچيدن وارد يه كوچه خلوت شد ...پريدم پايين ..اونم امد پايين ...چاقو ضامن دارشو از جيب پشتيش در مياره و شروع مي كنه به باز كردن ...ولي نمي تونه بازش كنه .جمشيد- .اه چرا باز نمي شه .
- اوي كيفو داغون كردي بده من..
سر كيفو مي چرخونه طرفم ....به شماره ها خيره مي شم ....چاقو رو مي گيره طرفم..
- نه چاقو نمي خوام ...
چاقو رو جمع مي كنه و دوباره مي زاره تو جيبش ...
جمشيد- مگه رمزشو بلد ي...
از تو جيبم كيف پولو در ميارم
جمشيد- اين چيه ؟
- كيف پولش
با تعجب............ اينم قاپيدي ...
خنده عريضي كردم
- سنگ مفت گنجشكم مفت ..اشكالي داره ؟
جمشيد- نه
از توي كيف كارت شناسايشو در اوردم
-فكر كنم رمزش يا بايد شماره شناسنامه اش باشه يا تاريخ تولدش...
احتمالا شماره شناسنامه اش باشه ...
رمز وارد كردم ..
- جون مادرت باز شيا ..شرمنده ام نكنيا ...چشممو بستم و دكمو رو فشار دادم ...
جمشيد- اي فدات ....الحق كه ابجي خودمي .....
- پيففففففف ....اخه جمشيد تو چي داري كه من بهت رفته باشم كه مي گي الحق ابجي توام
جمشيد- خوب بابا يه زري زدم ديگه ...كيفو به طرف خودش گرفت و درشو باز كرد.....واي چقدر پول همه اش تراوله ...
جمشيد- بپر بريم ...الاناس كه اكبر از ترس اينكه سرش كلاه بره سكته ناقص رو بزنه ..
دوتاييمون بلند مي خنديمو سوار موتور مي شيم ...تو حين حركت كيف پولو وارسي كردم ....جونمي 10 تا تراوله 50 تومني ...دور از چشم جمشيد پولارو گذاشتم تو جيبم ...
جمشيد- توش چيه ؟
- هرچي بود مال خودم..
جمشيد- اره دستمزد هنر دستاي توه ...همش مال تو ....
تو دلم اره جون عمه ات
جاهاي ديگه كيفو گشتم .....كارت شناسايي و كارت عابر بانك ...نه اينا به دردم نمي خوره ...
همونطور تو حركت كيفمو پرت كردم تو جوي اب ....به محلمون رسيديم ...
جمشيد- برو پايين شب ميام..
- پس حق من چي ..؟
جمشيد- نترس خير سرم برادرتما ...
- اره گفتم حواست باشه كلاه سرم نزاري.......
جمشيد- تا حالا سرت كلاه گذاشتم؟
- اي بگي نگي
جمشيد- بروووو
پياده شدم...و اون با يه حركت با سرعت ازم دور شد..
همونطور كه دور مي شد...بهش نگاه كردم و دستامو كردم تو جيب كاپشنم
- از حالا مي دونم كه از اين پول نه چيزي گير من مياد نه گير خودت

.....نزديك ظهر بود ....فائزه و طاهره رو ديدم كه كنار در با عروسكاشون بازي مي كردن ....اوه اوه باز اينا كاسه كوزه اشپزخونه اوردن بيرون...ببين چه خاله بازيم مي كنن...اينا كه از الان اينن..... بزرگتر بشن چي بشن ... لابد يه دو جين بچه هم مي يارن....
طاهره- ابجي فري امد ..
فائزه - اخ جون ..
دوتاشون با سرعت با عروسكاشون امدن طرفم...با خوشحالي زايدالوصفي هر كدومشون يكي از دستامو گرفتن..
-باز شما وسايل خونه رو اورديد بيرون ....
طاره انگشت اشاره اشو ميزاره دهنش ......نصف موهاش از كشش در اومده واويزونه...
با صداي حق به جانبي ..خوب ابجي فري الان جمشون مي كنم....
با خنده حالا كه همه ي اهل محل فهميدن جز دوتا كاسه مسي چيز ديگه اي تو خونه نداريم.....
باز مثل فيلسوفا ..يعني هيچي ديگه اي نداريم ؟...
گونه اشو مي كشم ...نه جيگر جونم ..
رو زمين زانو مي زنم ...موهاي طاهره رو جمع مي كنم و دوباره با كش مي بندم و لپشو يه ماچ ابدار مي كنم ...فائزه با حسرت نگاه مي كنه..
- قربونت برم اونطوري نگاه نكن كه دلم اب شد ... تو رو يادم نرفته بپر تو بغلم ....با خنده يهو مي پرم تو بغلم ....موهاش خيلي كوتاه ..
دستي به موهاش مي كشم و لپشو مي كشم و بوسش مي كنم و كمي لباسشو مرتب مي كنم ....و مي زارمش زمين ..
دست مي كنم تو كيفم و يه 1000 در ميارم .....
- خوب دوتايي بريد هرچي هله و هوله است براي خودتون بخريد....تا منم ببينم چه بلايي سر خونه اورديد؟
. دوتايي مي پرن بالا و پايين....طاهره پولو مي گيره و به طرف سر كوچه مي دوه...فائزه دوباره بوسم مي كنه و زودي مي دوه طرف طاهره
- سرمو تكون مي دم ...اي ...اي ....
.از روي زمين بلند مي شم..جلوي درو نگاه مي كنم شده بازار مس گرا
- واي چه ابيم توشون ريختن ...خم مي شم و اب تو كاسه هارو خالي مي كنم و شروع مي كنم به جمع كردن ظرفا ....
وارد حياط مي شم ....به طرف اشپزخونه مي رم ....
زير سماور روشن مي كنم ...كاپشنمو در ميارم و پرتش مي كنم رو كابينت سه دره رنگ ورو رفته اشپزخونه.....كلاهو از رو سرم مي كشم .....موهاي بلندم از زير كلاه ابشار مي شن و مي ريزن بيرون

قابلمه رو بر مي دارم و مي رم تو حياط و از شير لبه حوض پرش مي كنم....ته گوني برنجو مي بينم چيزي به تموم شدنش نمونده ..
- يادم باشه بعد از ظهر برم براي خونه يكم خريد كنم ...
سريع يه غذا سر هم مي كنم تا وقتي كه همه بر مي گردن چيزي براي خوردن داشته باشيم ....
مي رم تو اتاق و كمي اتاقو جمع و جور مي كنم ....
صداي زنگ موبايل در مياد ...رو زمين دراز كش مي شم و از زير كمد.... جايي كه وسايلمو جا سازي مي كنم برش مي دارم....اينم از قنيمتاي دزديه هفته پيشه ....از مدل گوشيش خوشم امد نداختمش دور ....ولي يادم رفته سيم كارتشو بندازم دور ....
همونطور كه رو شكم دراز كشيدم به شماره نگاه مي كنم ..... بر مي گردم به پشت و دكمه سبزشو فشار مي دم...مي زارم دمه گوشم...
الو الو ....توروخدا جواب بديد...
صدامو بم مي كنم و مثل پسراي چاله ميدون ....
- بنال ....
تورخدا اقا اون كيف تمام دارو ندارم بود .....هر چي پول بود برش داريد و مداركم و با سندارو پس بديد
- هوي درباره چي حرف مي زنيد...
خواهش مي كنم
- خواهش مي كنم انقدر خواهش نكن..... چون من نمي دونم درباره چي حرف مي زني ....
چرا نمي دوني هفته پيش جلوي بانك
- جلوي بانك چي؟
نگو نمي دوني... يادت رفته چطوري كيفمو از دستم قاپيدي ..انقدر نامرد نباشيد
- من بودم كه كيفتو قاپيدي؟ ...وا مصيبتا اينم از اون حرفاست ؟از كجا مي دوني من بودم....
نمي دونم ولي گوشيم كه دست شماست
- خوب خره اينو من پيداش كردم..... حالا دارم باهاش حال مي كنم....
شروع كرد به گريه كردن ......باور كنيد اگه اون اسنادو از دست بدم ..بد بخت مي شم...
- خب به جرگه بدبختا خوش امدي و زدم زير خنده ....
پسرم مريضه قرار بود خونه اي كه سندش دست شماست رو بفرشم براي مخارج عملش ....
- اينم از اون حرفاست ..صد بار انقدر فيلم تكراري نبينيد ....اخه ديالوگاتونم تكراري ميشه
يعني چي اقا؟
- هيچي بابا ....خوب حالا كه چي ؟....مي گي چيكار كنم...
فقط اون سندو برام بيار ..خواش مي كنم..اگه به خاطر پسرم نبود انقدر التماست نمي كردم ....
- اوه وجدانم داره تكون مي خوره يكمم داره قلي ولي مي ره ....ببين يه مشكلي هست
چي؟
- خب ببين پسر خوب من كه بلا نسبت ياسين نمي خونم دم گوشت ..مي خونم؟
اقا من جاي باباتم ....انقدر اذيتم نكن
- بابا جون ...نه..نه من به بابا م مي گم پدر ... پدر جان چرا نمي فهمي من كه كيفتو ندزديدم ....از كجا بدونم كيفت كجاست
باشه بگو گوشي رو از كجا پيدا كردي منم برم همونجا بگردم
- نه بابا ..نكنه تو خيلي زرنگي يا من خيلي اسكلم....
خواهش مي كنم.....
صداي گريه اش داشت احساساتيم مي كرد..بينيمو كشيدم بالا...
- خب آبغوره نگير مي ترسم ارزون بشه .... اگه پيدا كردم كجا برات بيارم...
چي جدي برام مياري ؟
- الله اكبر ...حالا بيا و ثواب كن ...اگه پيدا كنم اره ميارم...
- اصلا شمارتو بده من.....بعد بهت زنگ مي زنم و برات ميارم خوبه
خدا خيرت بده ....
- خيل خوب خر كردن بسه ...من كار دارم ...
كي مياري ؟
- فردا
فردا؟خيلي ديره
- هوي پرو نشو ديگه .....زيادي حرف بزني نميارما
باشه باشه هر چي شما بگيد..
-خيل خوب باي كن برو
چي؟
- اي حناق بگيري مي گم باي باي كن ....ننه ات ادب يادت نداده
بعد از مكث طولاني ......چشم باي ..
خندم گرفت .... گوشي رو قطع كردم....

پا شدم و كيفي رو كه قايم كرده بودم در اوردم .....توشو گشتم ....چندتا برگه كه نمي دونم چي بود به همراه يه سند ....دلم براش سوخت ياد گريه هاش افتادم....شالمو سرم كردم ......اي خدا چيكار كنم ديگه دل رحمي تو دل و روده هام موج مي زنه ....
......كيفو برداشتم ....طاهره و فانزه هر چي لواشك تو مغازه بودو به گمونم خريده بودن..
- اوي چتونه ..بابا پا به ماها شم انقدر لواشك نمي خورن ....
دور دهن دوتاشون از لوشك و تمر كثيف شده بود..با صداي بلند خنديدن
- طاهره من دارم مي رم بيرون حواست به قابلمه باشه باز نيام ببينم سوخته.... من زودي بر مي گردم ....
طاهره- چشم ابجي فري
- جمشيدم امد بگو رفته خونه اقدس ...
طاهره- باشه
-آ قربون دختر ...
در خونه اقدس و زدم ...از بالاي پنجره سرك كشيد تا منو ديد خنديدو زودي امد درو باز كرد ...
اقدس- ...سلام ...فري جونم
- سلام اقدس جون ..مي خواستم يه دوساعتي چادرتو ازت قرض بگيرم...
اقدس- الان برات ميارمش ...
عادتمون بود....اون يا از لباساي من استفاده مي كرد يا من از لباساي اون ...هم هيكل بوديم .....
اقدس- بيا خانومي ..
- اقدسي من يه دوساعتي بايد برم يه جايي... قربون مرامت تونستي به اين دوتا وروجك يه سري بزن باز اتيش نسوزونن ..تا من زودي بر گردم
اقدس- باشه فري جون برو خيالت راحت
...چاردو رو سرم انداختم ...
- پس من رفتم خداحافظ
اقدس- هي فري
- جونم ...
اقدس- امشب مصي فيلم مياره مي خواي براي تو هم بيارم...
- اره.... شب بيار كه خونه ام ..
اقدس- باشه
دستمو براش تكون دادم .....

مترو بهترين جا براي تحويل كيف بود ...باهاش تماس گرفتم . بله...بله
- هول نكن عزيزم ........... اصلانم دلتنگ نشو جونم
چشم
- افرين پسر خوب....
-مترو رو كه بلدي كجاست
بله ...
-ا باريكلا.....خوب شما بيا متروي طرفاي ترمينال جنوب
بلدي كه انشالله .....يا با اونجاها بيگانه اي
نه بلدم.. بلدم..
-زياد لفتش نديا ..
سندو مي خوايد بياريد؟...
- نه مي خوام لينا نمكي برات بيارم....عقل كل پس دارم برا چي مي گم بيا...
اقا خدا از بزرگي كمتون نكنه هرچي مي خوايد خدا بهتون بده ....
- خيلي خب بسه تا يه ساعت ديگه اونجا باش ....سوار مترو نشو تو ايستگاه منتظر باش.... تا باز من بزنگم .......گرفتي كه ؟
بله اقا...
حسابي موهامو دادم تو چادرو درست و حسابي سرم كردم....
به مترو رسيدم قبل از ورود بهش زنگ زدم
- رسيدي؟
بله
- هي ياروهه من چطوري قيافه نحستو تشخيص بدم ...
من يه شلوار جين با يه كت سفيد پوشيدم موهامم جوگندميه ..چشامم مشكيه...
- اوي اوي ...يواشتر ..... مگه داري با دوست دخترت قرار مي زاري كه رنگ چشماتم مي گي
ببخشيد گفتم كه راحت تشخيص بديد
- حالا چندتا داري؟
چي؟
- خره ....دوست دختراتو مي گم(اخه به تو چه مردم ازار ....بذار مردم به خوشيشون برسن فضول )
هيچي بخدا ؟
- ادم شو ....بذرا كيفتو صحيح سالم بيارم ...(حالا هي گيربده ..هي گير بده ...ببين مي توني طرفو به برادران و خواهران گشت ارشاد تحويل بدي ..نيلا تن تو هم مي خواره )
چشم
-حالا بگو چندتا داري؟
دوتا
- نه اشتهاتم خوبه ...زنم داري ديگه...؟
بله....
- اسمت چيه خوش اشتها ؟
نادر
- نادري جون الان همونجا وايستا تا بيام.... باشه پسر خوشگلم ...
بيچاره از سر ناچاري چيزي نمي گفت
گوشي رو قطع كردم و وارد سالن شدم ..با اون دك وپوزش معلوم بود كه منتظره منه ..چندتا سرفه كردم كه صدام برگرده سر جاش ....
طوري چادرو رو صورتم گرفتم كه فقط چشمام و دماغم ديده بشه
- ببخشيد اقا نادر.....
سريع برگشت طرفم....
چشاش چهارتا شده بود..
با تته پته ..بله
- اينو يه اقايي دم در سالن به من داد.... شمارو نشونم داد .... گفت اينا رو بدم به شما ..
كيفو با ترس ازم گرفت.. درشو باز كرد و سريع سندو در اورد...به محض ديدن سند يه نفس راحت كشيد...
- گفت اينم مال شماست
گوشي رو ازم گرفت..باورش نمي شد كه دوباره مداركشو به دست اورده باشه ..
-با اجازه
ببخشيد خانوم ..
-بله
خيلي ممنون
- خواهش ....
چند بار برگشتم و عقبو نگاه كردم هنوز داشت نگام مي كرد....
مردك هيز .خدايا شاهد باش امدم ثواب كنم ولي اين جماعت شرم و حيا حاليشون نيست كه..تا كه خيالشون راحت ميشه... فيلشون ياد هندوستون..تاجيكستانو ..افغانستان مي كنه
احمق بيشعور دوتا بست نيست بازم مي خواي(فري جون خودتو خيلي تحويل مي گيريا ....بگو ماشالله ...ماشالله نيلا جون... )

.....سر راه كلي براي خونه خريد كردم .........موتور جمشيدو دم در ديدم ...صداي بچه ها از تو خونه ميومد....وارد كه شدم ..جمشيدو ديدم که رو تخت چوبي دراز كشيده و داره با گوشيه جديدش ور مي ره
جمشيد – امدي؟..........اوه چه خبره ...چقدر خريد كردي
-هيچي تو خونه نداشتيم ....تو هم كه وظيفه شناس ...از گشنگي هم بميريم ...انگار نه انگار.... زورت مياد براي خونه خرج كني
با خنده ..تو هستي ديگه
-اي مرض........ مردي گفتن زني گفتن
جمشيد - شرميو حياي گفتن ...اخ كه من چقدره بي حيايم...
...خيلي لوده بود ....تو محل بهش مي گفتن جمشيد قمه... از بس كه سر هر چيزي قمه كشي مي كرد . ....به منم مي گفت فري فرفره به خاطري فرز بودنم تو كارا.... اينم از سر صدقه باباي خدابيامرزم بود از همون بچگي پيچ خم كارو خوب گذاشته بود كف دستم ..جمشيد بيشتر ادعا داشت تا عمل ولي من بر عكسش بودم......كم حرف ولي كار درست.....
هفته اي يه بار يه بدبخت بيچاره رو از زندگي ساقط مي كرديم و مي نشونديمش سرجاش .....
بعضي وقتا كه زيادي گند كار در ميومد.... تا چند ماه كاراي بزرگ نمي كرديم ..و بيشتر با كيف قاپي روزگارو سر مي كرديم...
مجبور بودم ...جمشيد كه دست به جيب نبود هر چيم كه در مي يورديم يا مي داد سر گند كارياش يا سر قمار همه رو مي باخت...براي همين خودم دست به كار شده بودم ......كه تو خرج اين دوتا بچه و خودم نمونم..طاهره و فائزه خواهراي واقعيم نبودن ....خيلي كوچيك بودن كه مجبور شدم سر پرستيشونو قبول كنم ....و نذارم مثل بقيه بچه ها برن سر چهار راهها براي گل فروشي كه به نظرم همون گدايي بود ....
خوشبختانه هنوز لو نرفته بودم هر كي مشخصات منو به پليس مي داد ....فكر مي كرد من پسرم..و پليس هيچ وقت نمي تونست منو شناسايي كنه..زياد هم كار نمي كردم كه تابلو بشم .....
ولي تو محل تابلو بودم....
جمشيد - كيف هفته پيشو چيكار كردي؟
- دادم به صاحبش
يهو رو تخت نشست
جمشيد - چيكار كردي
- كري مي گم دادم به صاحبش....
جمشيد - براي چي؟
- چيزي كه توش نبود ...پسرش داشت تلف مي شد منم كمك كردم سندشو برسونم دستش
جمشيد - تو غلط كردي
- هوي حرف دهنتو بفهم ..هر كاري که دلم بخواد مي كنم ...تو كه هر چي پول بود از توش برداشتي ....به كيفش چيكار داشتي...
جمشيد - نكنه خودت سندو مي خواي هپلي هپو كني
-گمشو ديگه انقدر حروم خور نيستم ....
جمشيد - اخرين بارت باشه بدون مشورت من كاري مي كني ..نكنه الانم داري از سر قرار مي ياي الاغ ....
- اره براي اينكه دلتم بسوزه ....باهم كافي شاپم رفتيم .....
با پا چنان كوبيد به دبه كنار حوض.... كه ده متر رفت رو هوا
جمشيد - رو اعصاب من راه نرو ها.......رفتي كه چي غلطي بكني ....؟
خوب بلد بودم حرصشو در بيارم ....موقعه دزدي غيرت ميرت حاليشو نبود ....حالا براي من غيرتي شده بود
- غلطي نمي كردم ....داشتيم لب گيري مي كرديم
با عصبانيت دستشو گرفت زير چونم و هولم داد به طرف ديوار حياط....
جمشيد- عوضي درست حرف بزن ببين چه غلطي مي كردي...
- كثافت ولم كنم ..به جاي اينكه من طلب كار باشم كه پولم چي شد.... تو داري برام بز مي رقصوني ....
- بدبخت انقدر ساده اي كه مي دونم..... باز دورت كردن تمام پولارو از دستت در اوردن ...
به سمتم دويد و موهامو تو مشتش گرفت ...خفه شو
طارهره و فائزه از ترس سرجاش وايستاده بودنو مارو مي ديدن
- من خفه شم يا تو كه سر چندتا بطري زهرماري دارو ندارتو مي دي بره .....
موهامو ول كرد و رفت رو تخت دراز كشيد
جمشيد - فري زياد حرف مي زني..چاكتو ببندا
جمشيد- .برو گمشو شامتو بيار كوفت كنيم ....حوصلتو ندارم ...
- اشغال نفهم ....
دستي به موهام كشيدم .....حالا خوبه خواهر تنيشم ....انقدر ابراز علاقه مي كنه ....
- من نمي دونم تو چقدر به اين رضا موشي بدهكاري كه هرچي بهش مي ديم بازم تموم نميشه
رفتم اشپزخونه فائزه كه كوچيكتر بود به گريه افتاده بود...
بغلش كردم
- قربونت برم تو چرا گريه مي كني ؟..
فائزه- چرا موهاتو كشيد....؟
- داشتيم خير سر نداشتمون بازي مي كرديم ديگه
فائزه- پس چرا جيغ زدي؟
- ابجي فري به فدات اينم جز بازيه ...
فائزه- يعني منم مي تونم موهاتو بكشم ..
خنديدم ...اره اون كه كشيد.... تو هم بكش كه بدبختيم كامل بشه
با خنده يه تيكه از موهامو گرفت تو دستش و كشيد و لي خيلي كم جون بود
فائزه- پس چرا داد نمي زني؟
- اييييييييييييييييييييي خوبه
خنديد اره
- افرين دختر خوب برو با طاهره بازي كن تا من شامو اماده كنم ...
تا پاش به زمين رسيد بدو رفت تو حياط

در قابلمه رو برداشتم جمشيد - از كيف پول چقدر گيرت امد ؟
- هيچي
سيگارشو گذاشت رو لبش و كبريت در اورد كه روشنش كنه
جمشيد- هيچي كه اين همه خريد كردي
- اوه تو به اين ميگي اين همه
جمشيد- يالا بده
- خودت گفتي مال منه
جمشيد- گه خوردم كه گفتم خوبه ...حالا بده
- نمي دونم
يقه امو گرفت و با عصبانيت
جمشيد- مي گم كجاست؟... بگو تا اون روي سگم بالا نيومده
مي دونستم دستش به پولا برسه هيچي برام نمي زاره ...
-چيزي ندارم كه بهت بدم ...
نداري اره............كه نداري ..باشه خودت خواستي
قابلمه رو برداشت و پرتش كرد كف حياط..شروع كرد به داغون كردن وسايل اشپزخونه ..
عربده مي كشيد
جمشيد- مي گم پولا كجاست .....
اكثر همسايه ها از پنجره و بالا پشت بوم داشتن سر ك مي كشيدن
- بي شعور عوضي بيا ايناهاش.... باز برو بده به اون عوضيا .....بي لياقت بي غيرت ....
پولارو طرفش پرت كردم و فقط 300 تومن براي خودم نگه داشتم... اونم قايمكي ....چون اگه مي ديد اونارو ازم مي گرفت ...
خم شدو پولا رو از كف اشپزخونه جمع كرد ....
به طرف تخت رفت و كاپشنشو برداشت ....از خونه زد بيرون ....
نشستم كف اشپزخونه وشروع كردم به گريه
- اينم شد زندگي .....بي غيرت ...عوضي ...
طاهره و فانزه باز با ترس جلوي در اشپزخونه نگام مي كردن..فائزه چشمش به قابلمه بود كه همش ريخته بود كف حياط ....
- چرا اونجا وايستاديد
دستامو باز كردم دوتاشون اومدن تو بغلم و هر كدومشون رو يكي از پاهام نشستن
فائزه - ابجي فري حالا هيچي نداريم كه بخوريم ...
- مگه فري مرده الان يه چيز خوشمزه تر درست مي كنم باهم مي خوريم ....
بعد از رفتن جمشيد خيالم راحت بود كه سرو كله اش براي چند روزي پيدا نميشه ....
ناراحت از اين بودم كه باز خر شدم و باهاش رفتم دزدي ....
از اين 300 تومنم چيزي برام نمي موند... باهاش اجاره چندماه عقب افتاده صاحبخونه رو بايد مي دادم ..ته تهش يه 20 -30 تومني مي موند....كه اونم به جايي بند نبود....بازم دستم خالي مي شد ....
اميدم براي همون 20- 30 تومنم از بين رفت ...با دادن تمام پول به صابخونه ديگه هيچي براي خرج كردن نداشتيم..10 روزي بود كه از جمشيد خبري نداشتم ...
تازه مرده شور قيافش مي بودم .....فايده اي نداشت بايد كاري مي كردم سه نفر ادم بوديم ..خورد و خوراكمونم تموم شده بود...
دوتاشون بچه بودن حاليشون نبود كه ..فقط گشنگي رو خوب مي فهميدن..باز طاهره مراعات ميكرد ولي فائزه نه
صبح زود كمي زودتر بيدار شدم..بچه ها خواب بودن ..ديگه مي دونستن وقتي من خونه نيستم.... نگران نباشن چون تا ظهر خودمو مي رسوندم خونه ...با وجود بچگيشون عقلشون خوب مي كشيد كه چيكار كنن...
طاهره ديگه ياد گرفته بود ظرفا رو هم بشوره ...ويكم مي تونست كمك حالم باشه...
امروز مي خواستم با چادر برم بيرون كه كمتر جلب توجه كنه .....كارم تو جاهاي شلوغ بود .....
از اين كار خوشم نمي يومد ..ولي چاره اي هم نداشتم ....راهمو به طرف بازار بزرگ مولوي كه جمعيت توش مي لوليد كج كردم ...

ساعت 8 شده بود ..صداي چرخ چرخا كه باهاش بارارو جابه جا مي كردن ..صداي مردا.. پسرا كه مي گفتن برو كنار بار داره مياد ....مغازه دارا ...مردم ...همه و همه دست تو دست هم مي داد كه من كارو راحتر انجام بدممخصوصا كه بعضي جاها انقدر ادما بهم فشرده مي شدن كه اگرم دستم بهشون مي خورد شكي نمي كردن ...تا ظهر جيب چند نفري رو زدم .....يه گوشه دنج پيدا كردم كه تو ديد نباشه ...
اولين كيفو باز كردم ...نزديك 50 هزار تومن ...بعدي 10 تومن ..اوه چه بيچاره
بعدي 30 تومن.....
- بيا اين همه جون بكن ..دست بچرخون اخرشم اين .....خوب بد نبود .....كيفارو تو صندوق صدقات انداختم و از بازار زدم بيرون ....
با خودم فكر كردم به يكي از محلهاي بالا ی شهر سر بزنم ..شايد اونجا بختم وا بشه ....
اونقدر لارج بودن كه بدون دزدي اگه فقط دست جلوشون دراز مي كردي كمترين پولي كي مي دادن 10 تومن بود....فقط بدبختي این بود سر هر كوچه باجه نگهباني گذاشته بودن و نمي زاشتن هر كي بره تو ...از خير دزدي اونجا هم گذشتم ....
تو راه برگشت از كنار مغازه هاي لوكس و گرون قيمت رد مي شدم و نيم نگاهي به اجناس تو مغازه مي كردم
از كنار يه مغازه لباس مجلسي رد شدم ...وايستادم به يكي از لباسا نگاه كردم ...يكي از لباسا بدجور چشممو گرفته بود ....
يعني قيمتش چنده ...فري هر چقدر باشه (خوب كه چي )....شايد بتونم بخرم (پولشو داري....)...نه
پس غلط مي كني بهش فكر مي كني ...اره راست مي گي نيلايي تازه داشته باشم بايد كدوم قبرستوني تنم كنم ...افرين دختر خوب بلاخره اون مخ اكبندت راه افتاد..
ولي جون تو نيلا...براي حال گيري تو هم شده مي خرمش كه انقدر حرفت مفت نزني ...وا ....والا
چادرو كمي كشيدم بالا...
و دوباره راه افتادم كه صداي ممتد بوق ماشيني نظرمو به خودش جلب كرد ....سر چرخوندم ....

خواهر نبينم غريبي كني ...دوتا پسر سوسول با مزداي نقري رنگ داشتن كنارم با ماشين حركت مي كردن...
چيزي نگفتم و به راهم ادامه دادم
خواهر برسونيمتون....
- ممنون برادر مي ترسم زحمتتون بشه
تعارفي ميكني خواهر ...
- نه برادر جان ...
پس در خدمت باشيم خواهر ...
- اوف برادر اينطور كه تو التماس مي كني ...هيلاري كيلينتونم كم مياره ....من كه جاي خود دارم
خواهر شما خودت يه پا جنيفر لوپزي
ماشينو نگه داشتن ..بغل دستيش سريع از ماشين پياده شد و در عقبو برام باز كرد...
- واي چه جنتلمن برادر ....خدا از جوني كمت نكنه ....انشالله هر شب خواب حورياي بهشتي رو ببيني
خواب چرا خواهر ..الان داريم زنده اشو مي بينيم ....
- مواظب باش پخش زنده است برادر..... مي ترسم شبكه برفكي بشه ...
نه خواهر حالا حالا ها برفكي نميشه
- از ما گفتن بود برادر ...
من نشستم و اون درو بست
دوتا شون به خيال اينكه بزم امشبشون جور شده ....ذوق مرگ شده بودن
(اخه جوجه فكليا هنوز نفهميديد نبايد پا رو دم فري فرفري بذاريد ... دمت گرم نيلايي به خوب موردي اشاره كردي......... ..چاكر ابجي فري ....
چادرو از سرم در اوردم .....
خواهر چادر ي نيستي؟
- نه برادر.... چادرو سر مي كنم تا اوني كه چشم بصيرت داره ..منو ببينه
دم خواهر گرام گرم كه متوجه بصيرت چشماي ما شدن
- قربون بصيرت چشماتون ....از ده هزار فرسنگي هم مي دونيد دست رو چي بذاريد ..
پس چي فكر كردي خواهر ...
اروم بدون جلب توجه دست بردم تو كيفم
- فقط برادرا ...شما كه انقدر حرفه ای هستيد... تا حالا به مشكلي هم بر خورديد..؟.
نه خواهر ما جايي نمي شينيم كه اب بره زيرمون
- اه چه خوب برادر....حالا داريم كجا مي ريم ...
منزل برادر ماني
- برادر ماني ...ماشينم مال شماست ؟
بله خواهر ....
- برادرا مفت خوراي پاپا جوناشون هستن ديگه ؟
بله خواهر
- خدا حفظتون كنه ...
دوتاشون خنديدن
- كي بريم منزل شما برادر
منزل منم اگه بخواي فردا شب خواهر ....
- عاليه .....چه شانسي اورم من برادر...دوتاشون بلند زدن زير خنده ....
از خيابوناي خلوت كه رد مي شديم .... كار من اسونتر مي شد ...
- راستي اسم شما چي بود برادر
كوچيك و غلام شما برادر فرهاد ...برگشت كه ابراز اشنايي كنه و بهم دست بده توي يه حركت چاقو رو از كيفم در اوردم ...دستشو گرفتم و پيچوندمو گرفتمش پشت صندلي ... چاقو رو گذاشتم زير گردنش ....گردنشو حسابي بالا اوردم
ماني - كثافت چيكاري مي كني ؟- زر زيادي بزني رگشو زدم ..نگه ندار برو ...نگه ندار ....كثافت مي گم نگه ندار...فرهاد قرمز و عرق كرده بود و زبونش بند امده بود...مانيم هول كرده بود...- برو تو اون كوچه.... كوچيكترین حركت ناجوري كني... چاقو زير دستم لغزیده... انوقته كه كار دست برادر فرهاد بدم ....- افرين همين طور برو ....اونجا نگه دار......اروم يه گوشه پارك كرد ..كيفمو طرفش پرت كردم ..- هر دوتاتون هر چي داريد خالي كنيد تو كيف ...دست بجنبونيد.....د....يالا ...جيباي دوستم خالي كن ...ساعتاتون ......ماني با لرزش تمام داشبوردو خالي كرد ...موقع خالی کردن جیبای فرهاد خواست مثلا به طرفم حمله كنه ..که سريع خودمو كشیدم عقب و با چاقو رو ساعد دست فرهاد كشيدم كه كمي زخمي شد و دوباره گذاشتم زير گلوش ..فرهاد- عوضي چيكار مي كني نمي بيني مي تونه منو بکشه ..سرش داد زدم....بايد بكشمش كه ادم شي ..-.زنجير طلاتو در بيار .....داره رو گردنت زيادي مي كني ....كيفو بده من ...بند كيفو انداختم رو دوشم ...خوب تو ...من ؟- اره برادر ماني.... شلوارتو در بيار ..چي؟ - مي گم اون گوني رو در بيار ...اخه- نكنه مي خواي اينبار دست توروخط خطي كنم ...همونطور پشت فرمون شلوارشو در اورد ...- براي برادر فرهادم در بيار ....فرهاد- هر چي مي خواستي گرفتي چيكار به شلورامون داري ..؟- خوشگلن مي خوامشون ....حالا درش مياري يا به زور درشون بيارم ....حالا پيرهناتون ...ايناروم؟- اره درشون بياريد ....لباساشونو گرفتم و انداختم كف ماشين زير پاهام ...دوتا شون يه ركابي و شورت فقط براشون مونده بود...-برادر ماني پياده شو..اينجا تو این سرما؟ ..گردن فرهادو بيشتر فشار دادم ....و چاقو رو بیشتر زیر گلوش بردم -پياده مي شي يا جرش بدم ...پياده شد ...همونطور چاقو زير گردن فرهاد رفتم پشت فرمون نشستم ....برادر ماني برو پشت اون در خت ....ماني عقب عقب رفت ...رو به فرهاد ....برادر درو باز كن كامل ...باز كرد ماشينو با يه دست رو شن كردم ..دنده رو گذاشتم رو يك ....پامو رو پدال گاز گذاشتم-انور نگاه كن...يه پاتم بذار بيرون .با تردید پای راستشو گذاشت بیرون - .ا ماشالله....... حالا اون پشت دنبه اتم بذار لبه صندلي ....لبه تر..اهان گذاشت ...با پاي راستم محكم كوبيدم بهش كه پرت شد بيرون ......قبل از اينكه به خودشون بيان پامو گذاشتم رو گاز و با سرعت ازشون دور شدم ..به سر كوچه رسيدم .... برگشتم عقبو نگاه كردم ....ماني رفته بود به داد فرهاد برسه - تا شما باشيد دختر بلند نكنيد ...عوضياي بي شرف....دوباره حركت كردم ...چندتا كوچه بالاتر از ماشين پياده شدم و همونطور وسط خيابون ماشينو ول كردم ....با سرعت خودمو تو كوچه پس كوچه ها گم كردم ....انقدر دويده بودم كه نفسم بالا نمي يومد....جلوي يه خونه رو پله نشستم ...

كيفمو باز كردم ..لاش خورا ببين روز ي چقدر پول خرج مي كنن....نزديك 3 تومن ميشد....سرمو گذاشتم رو دستم ...كه يهو در باز شد ..دومتر پريدم رو هوا
يه زن بود...
چرا اينجا نشستي ...؟
لبام خشك شده بود.
- ميشه به من يه ليوان اب بديد...
يه جور نگام كرد كه يعني نه
- خواهش مي كنم خانوم خيلي تشنه امه ...
با اكراه ....بيا اينجا شير اب هست مي خواي از اينجا بخور...
ای خدا اينجا براي دادن يه ليوان ابم خساست به خرج مي دن ...
سر شلنگ از كف حياط برداشتم... شيرابو باز كردم دهنمو گرفتم جلوي شلنگ ...فكر كنم يه دو پارچي اب خوردم ...شير ابو بستم ...با دسته مانتوم لبمو خشك كردم ...
- دستتون درد نكنه...
به لباسام نگاه كرد ....
كارگري ؟
- من؟
اره اگه كارگري پول خوبي مي دم امروز برگاي حياطو جمع كني ...
- خانوم شما از روي لباس ادما تشخيص مي ديد كه چيكارن ؟
نه چطور؟
- پس براي همينه كه به يه پزشك مملكت توهين مي كني ؟
با پوزخند... تو پزشكي ؟
-نه عمه ات پزشكه
درست حرف بزن
-تو درست حرف زدي كه من بزنم ....فكر مي كني كه خيلي هنر مي كني .. پول شوهر بدبختو خرج مي كني ....
گمشو برو بيرون ....من ليسانس دارم ..
- اره ليسانس ولگردي و قرطي بازي ...
برو گمشو بيرون تا به پليس زنگ نزدم ...
- بابا جوش نيار ....يه چين به چيناي زير چشمات اضافه مي شه پيرزن ...
انوقته كه باز شوهر بدبختت مجبور پول زيباييتو بده
من پيرزنم ؟
خواست داد بزنه كه از خونه زدم بيرون .....صداي جيغ جيغ كردنش داشت ميومد....با خنده و دو از اون خونه دور شدم به يه اژانس رسيدم
-اقا من مي خوام برم محله ي..........
مرد با تعجب نگاهم كرد..
- چيه اقا ....مگه گفتم بريم مريخ
عصباني شد..ما اونورا نمي ريم ...
- شما اژانسيا هم سهميه بندي منطقه ای شديد...؟
خانوم برو مزاحم نشو
-مزاحم چيه اقا ...من ماشين مي خوام ...
ما ماشين نداريم ..
-اينجا كه دوتا ماشينه
مي گم نداريم
-اي تف به ذاتت بياد دروغگو ....
چي گفتي ...؟
-هيچي گفتم بشين ته خوري اين جماعتو كن لياقتت تو همين حده ...
مثل اينكه دنبال دردسر مي گردي ...
-ماشين خواستن دردسره ...
جوابمو نداد...
ماشين نداري ديگه ؟
برو گدا ....
عصباني شدم محكم با پا كوبيدم به ماشين ..كه صداي دزد گيرش در امد..
- گدا جدو ابادته ...

تا برسم خونه پدرم در امد..غروب شده بود ...كليدو انداختم رو در .....تعجب كردم صداي بچه ها نمي يومد ...
پا تو حياط گذاشتم ...طاهره و فائزه ارومو سر به زير رو تخت چوبي نشسته بودن ..
خوب دقيق شدم ديدم گريه كردن ...
به طرفشون رفتم ...چي شده...؟
ای ای ارومتر ......
-تو؟.............تو توي خونه ي من چيكار مي کنی؟ ..
خونه ی تو؟
به دورو برش نگاه كرد..فكر نمي كنم اينجا خونه ی تو باشه ...از كي تا حالا مستاجر جماعت صاحب خونه هم می شن ...
- حالا هر چي.... الان كه دارم پولشو مي دم ...با اجازه كي وارد خونه شدي ..
با اجازه داداش جون بي غيرتت...
- گمشو برو بيرون ...
چاقومو در اوردم ...كه يكي از نوچه هاش دستمو گرفت ....
و چنان دستمو فشار داد كه چاقو از دستم افتاد..و دستمو از پشت محکم گرفت
- اخ ..چي مي خواي از جونم رضا موشي
نه خوبه مثل اون نامرد نيستي فري ...
به طرف بچه ها رفت پاي راستشو گذاشت روي تخت و ارنجشو بهش تكيه داد...صورتشو به طرفم گرفت ...در حالي كه موهاي فائزه رو نوازش مي كرد
این زندگيه كه تو داري فري؟ ...تو الان مي تونستي بهترين خونه رو داشته باشي ...حتي يه پرايد مي تونست زير پاهات باشه ...
- خفه شو ..
به طرفم امد دستشو گذاشت زير چونم ....و به چشام زل شد...
فقط اگه زبونت انقدر تند نبود خواستني تر بودي فري ...
با قدرت تمام اب دهنمو تف کردم رو صورتش...
چشمشو با نفرت بست و دستشو بلند كرد كه بكوبه تو صورتم.... و لي رو هوا نگهش داشت ... و با همون دست صورتش پاك كرد...
با همه ای این كارا نمي دونم چرا هنوزم برام خيلي عزيزي فري ...

مكثي كرد ...خوب درباره این مسئله هم ميشه بعدا حرف زد ....كه تو شرايط بهتري باشيم ...برادرت مي گفت بدهيشو بيام از تو بگيرم ...
- هه من ؟....اون گند بالا اوردم من پولشو بدم ....
اگه تو به خواسته دل من تن بدي كه همه خوشبخت مي شن ...
- اخه پير كفتار تو چي داري كه دلم داشته باشي (فري عفت كلام داشته باش...نيلا جون جدت الان سر به سرم نذار كه تو هم بي نصيب نمي شي از حرفام )
مي دوني داداش جونت الان كجاست ...؟
-اره
كجاست؟
-سر قبر تو
اره درست حدس زدي فقط يادت رفت بگي سر قبريه كه من گورشو كندم ....
تا اخر هفته پول منو جور كرديد كه هيچ ..وگرنه داداش جونت مي خوابه اونجا و تو هم هر پنجشنبه مي ري سر قبرش..
-ممنون اگه این كارو کنی...یه جماعت رو از دستش راحت مي کنی .....
فري فكر مي کنی من با تو شوخي دارم

رضا- گوش كن دو راه برات مي زارم ...البته اگه عاقل باشي راه دوم انتخاب مي کنی كه بدون دردسره..... اگرم كله خر باشي راه اولو ...به جمشيد یه راه درست بي دردسر براي بدست اوردن پول نشون دادم ...اما از اونجايي كه تو عرضه اش شك دارم ..تو هم بايد تو كار باشي ..به هر حال يه محله است يه فري فرفره ....
رضا- این كار با بقيه كارا فرق مي كنه ..
سيگاري رو از جيبش در اورد گذاشت رو لبش ....يكي از نوچه هاش با فندك سيگارشو براش روشن كرد...
يه پك گرفت و دودشو داد بيرون ...
رضا- پول زيادي توشه.... انقدر كه حتي تهش براي تو هم مي مونه ..البته به شرطي كه درست و حسابي انجامش بدي ...
- اگه نخوام انجامش بدم چي ؟
به طرف فائزه رفت...با پشت دست گونه اشو نوازش كرد
كوچولو چند سالته ...؟
فائزه با ترس...4 سال
رضا- فري فري مي گه 4 سال..فقط 4 سالشه ..تو كه دلت نمي خواد فقط تو عمرش 4تا بهارو ديده باشه ...
از تهديدش عصباني شدم ....خواستم به طرفش حمله كنم که اكبر محكم از پشت دستمو فشار داد ...
رضا- فري عزيزم من ادم بي رحمي نيستم ...ببين تازه فقط يكيشونو انتخاب كردم نه دوتاشونو ...
زبونم بند امده بود ....
رضا- حالا چي مي گي ؟
- من بايد چيكار كنم ...؟
رضا- افرین حالا شدي همون فري خودم...
يه پك ديگه به سيگارش زد ..
رضا- تا حالا رفتي اون بالا بالا هاي تهرون ...اونجاها كه از ما بهترون توش چرخ مي زننو از صبح تا شب به امثال ما مي خندن
ديدي چه خونه هايي اونجاست ...ادم حسرت يه روز رفتن و گردش توشونو داره...
بهش نگاه كردم..
خودتم مي دوني خيلياشون لياقت اون خونه ها و ماشينا رو با اون همه پولو ندارن ...
منم گفتم چه بهتر که ما حقمونو از این جماعت بگيريم ...اينطوري هم حقمونو مي گيريم ....هم من به حق و حقوقم مي رسم ...
تازه يه درس عبرت هم مي گيرن ...
من این افتخارو بهت مي دم ....كه تو حق این جماعتو ازشون بگيري ..
فقط پوزخند زدم ...
خوب اگه این راه قبول کنی می رسیم به مرحله نقشه و تقسيم وظايف ...
و اما راه دوم ...

رضا موشي به دوتا نوچه اش نگاه كردرضا- دستشو ول كن ...هي عبدي اون دوتا بچه رو ببر بيرون تو هم مي توني بري بيرون اكبر ...
اكبر مچ دستمو ول كرد انقدر درد مي كرد كه مچ دستمو با دست ديگم گرفتم و شروع كردم به ماليدن مچم ....
رضا شروع كرد به راه رفتن ...بهم نزديك شد ..مچ دست راستم تو دست چپم بود و سرم پايين ...دورم چرخيد ... و امد رو به روم وايستاد...
رضا- راه دوم خيلي بهتره ...چون هم عزيز تر مي شي ..هم اينكه همه قرض و قوله جمشيد تموم ميشه...
رضا- خودتم مي دوني من نمي خوام به زور اينكارو كنم ...در عجبم تو بين اين همه دختر ....تو این بيغوله ها .........چرا فقط مهر تو به دلم نشسته ...با خشم به چشاش نگاه كردم ..
لبخند مسخره اي زد ...همونطور كه گفتم دل نمي خواد به زور متوسل بشم.... هرچند كه بشم چاره جز قبول كردنش نداري ..صورتشو به صورتم نزديك كرد ..بوي سيگارش داشت خفم مي كرد ....اما دلم نمي خواد هر شب به زور با خودم ببرمت تو اتاق خواب ........و خودمو از بوسه هاي اتيشيت محروم كنم ...دستمو با خشم به طرف صورتش پرت كردم چيزي نمونده كه كف دستم بخوابه تو دهنش كه با دست محكم مچ دستمو گرفت ...
فري اخرين بارت باشه...چنين جسارتي به من مي كني ...... چون رضا هميشه اروم نيست.....


مطالب مشابه :


آيين‌نامه‌ حفاظتي‌ تاسيسات‌ و ماشين‌هاي‌ اره‌ چوب‌ بري‌

بهداشت، ایمنی و محیط زیست - آيين‌نامه‌ حفاظتي‌ تاسيسات‌ و ماشين‌هاي‌ اره‌ چوب‌ بري




مسابقه حدس اختلاف دو تصوير-- طنز سياسي- تاريخي!

تاكيد بر عدم استقبال مردم از سوي مسئولين، و بعضآ با زيرشلواري و ركابي ماشين شاسي بلند




عشق و آتش 2

دوتا شون يه ركابي و شورت فقط براشون مونده بود ماشين به دست انداز رسيد سرعتش كم شد




رمان عشق وآتش قسمت اول

پشت فرمون ماشين نشسته و منتظر علامتم دوتا شون يه ركابي و شورت فقط براشون مونده بود




لیست کا مل وسایل نوزاد

بلوز ركابي وازلين كالسكه صندلي ماشين. سرويس حوله -خشك كن




برچسب :