مريضي سپهر و خريدهاي من

 سلام مامانی ها سلام کوچولوها
پسری من کلی کارهای جدید یاد گرفته است.
دیشب اولین غلت زندگیش را زد. وای اینقدر من و بابایی خوشحال شدیم که انگار توی المپیک مدال آورده است. من با جیغ و داد بابایی را صدا کردم و هر دومان نشستیم بالای سرش و تشویقش کردیم که دوباره غلت بزند. البته خیلی نمی تونست سرش را بالا نگه دارد و سریع خسته می شد و گریه اش در می آمد. ولی خیلی جالب بود.
آقا پسرم هر چی دم دستش باشه می ذاره توی دهنش. از ملافه و پتو گرفته تا آستین بلوزش و دست من. سعی می کنم ملافه اش را تند تند بشورم که مشکلی پیش نیاید. موقع شیر خوردن حتماً‌ باید دستش یک جایی بند باش.بیشتر وقتها یقه ی لباس منو می گیره یا دستم را می گیرد یک بار هم گوش خودش را گرفت. خلاصه نمی تونه دستش را بیکار بگذارد. ً‌سرش دائم در حال حرکت است با حرکت من و باباش هم سرش حرکت می کند. واییییی که این پسر چه قدر عاشق تلویزیون و موبایل است. چون هردوشان صدا و حرکت و تصویر همزمان باهم دارند. خیلی اوقات که کار دارم می گذارمش توی زمین بازیش و روبروی تلویزیون. کیف می کند و صداش تا نیم ساعت در نمی آید. دیروز خیلی نق نق می کرد مشکلی نداشت فقط دلش می خواست که بغلش کنم . من هم حس بغل کردن را نداشتم. با موبایلم بازی می کردم ولی صفحه اش را روبروی صورت سپهر گرفته بودم. آنقدر خوشش آمده بود که ساکت شد. یکی از کارهایی که باعث خنده و خوشحالی اش می شود این است که به شدت و با سرعت سرمان را این طرف و آن طرف ببریم. کلی با این کار تفریح می کند ولی مشکلش این است که ما بعد از مدتی سرگیجه می گیریم. قبلاً‌ به کامپیوتر هم علاقه داشت و روی پای بابایی یا من می نشست و آرم به مانیتور نگاه می کرد. ولی جدیدا‍‌مثل این که جذابیتی برایش ندارد وقتی روی پایم باشد آنقدر وول می خورد که نمی توانم هیچ کاری بکنم. چند بار هم به شدت خودش را پرت کرده جلو و نزدیک بوده سرش به میز و صفحه کلید بخورد.
کارخانه حباب سازی سپهر هم هنوز فعال است و روزانه مقادیر بسیاری حباب در سایزهای مختلف تولید می کند. نمی دانم این حباب ها و آب های روان نشان دندان درآوردن است یا همه بچه ها این طوری هستند. البته  جدیدا‍ً‌موقع شیر خوردن با اون لثه های بی دندونش گاز هم می گیرد.
 سپهر با عمه کوجیکه خیلی جوره. هر وقت که باهاش حرف می زنه کلی آغون واغون براش می گه و کلی صدا درمیاره . عمه هم کلی استعدادهای سپهر را کشف می کند. هفته ی پیش خانه شان بودیم سپهر برای اولین بار به طور متناوب خنده ی صدادار می کرد. این قدر قشنگ از ته دل می خندید که کیف کردم.
هنوز که هنوزه با این که سه ماه و نیم از حضور سپهر می گذرد گاهی اوقات که بهش نگاه می کنم باورم نمی شود که پسر من باشد. می نشینم و با دقت اجزای صورتش و دست و پایش را نگاه می کنم و هی فکر می کنم خدایا این همه ترکیبات زیبا این انگشتان و ناخنها و مژه ها و ... چه گونه ساخته شده اند؟‌ بعد خدا را شکر می کنم که پسرم سالم و سرحال است و از ته دل می خواهم که هیچ مادری مریضی فرزندش را نبیند.
روز چهارشنبه اولین مریضی جدی سپهر را تجربه کردیم. چند بار سرماخوردگی خفیف داشته ولی در اون حدی نبوده که نیاز به دکتر باشد. روز چهارشنبه بعد از مدتها با همی رفتیم خونه ی یکی از دوستانمان. اول که رسیدم سپهری خوب و خوش بود. یک ساعت بعد از رسیدنمان من رفتم توی اتاق که به سپهر شیر بدهم. این دوستمان یک بچه ی دوساله دارد. وقتی سپهر داشت شیر می خورد اومد و بالای سرش یک جیغ بنفش کشید. از همان لحظه دیگر سپهر شروع به گریه کرد و شیر نخورد تا دوساعت بعدش. این قدر گریه کرد و گریه کرد که نگران شدیم. اولین بارش بود که هر کاری هم می کردم شیر نمی خورد. بغلش می کردیم راهش می بردیم هم ساکت نمی شد . فقط توی کالسکه یک کم آرومتر بود. دیگه نگران شدیم و بردیمش دکتر. خوشبختانه دکتر خودش نزدیک بود و با این که ساعت هشت و نیم شب بود مطب باز بود. دکتر که مشغول معاینه شد من و بابایی با نگرانی به دست و صورت دکتر نگاه می کردیم تا نشانه ای از تعجب یا نگرانی ببینیم. من فکر کردم علتش جیغ اون بچه بوده است ولی این نبود. سپهر اون روز بعد از یک هفته گلاب به روتون کرده بود. البته قبلا سه چهار روز یک بار بود ولی به دکترش گفته بود مشکلی نیست بعضی بچه ها این طوری هستند. این دفعه که خیلی طول کشید من بر مبنای حرف قبلی دکتر خیلی نگران نشدم. ولی دکتر که معاینه کرد گفت یک کم روده هایش گیر کرده اند و علت گریه هایش هم دل دردش بوده است. البته گوشش هم کمی التهاب داشت. خلاصه دوا و دارو داد و مشکلش حل شد. ولی خیلی خیلی تچربه ی سختی بود. گریه هایش خیلی سوزناک بود. خیلی من و بابایی ناراحت شدیم. بابایی این قدر ناراحت شده بود که وقتی دکتر می خواست نسخه بنویسد و اسم سپهر را می پرسید یادش نمی آمد اسم پسرش چیه! من هم تا دو روز بعدش همش نگران و ناراحت بودم تا گریه می کرد می ترسیدم مثل اونشب دیگه گریه اش قطع نشود. مامان قربونت برم ایشالا که دیگه هیچ وقت مریض نشی عزیزم. الان فهمیدم مامان ها می گن کاشکی من به جاش مریض می شدم یعنی چه. مخصوصاً که این کوچولوها زبون ندارند بگن مشکلشون چیه آدم دلش بیشتر می سوزه.
امروز با مامانم رفتم خرید. خرید رفتنم هم با وجود سپهر به صورت پروژه  درآمده است. از یک هفته قبل باید فکر کنم که چطوری برم با چی برم اونجا که رفتم اگر کارم طول کشید چه طوری سپهر رو شیر بدم. خلاصه باید همه جوانب را بسنجم. امروز با مامان رفتیم بازار پارچه مولوی. اول می خواستم سپهر را بزارم توی آغوش ولی بعد تصمیم گرفتم که کالسکه اش را ببرم. خوبی کالسکه هم این است که تا می شود و پشت ماشین جا می شود. ماشالا دیگه سپهر سنگین شده و توی آغوش که بزارم کمر درد می گیرم. خلاصه گذاشتمش توی کالسکه و خیلی هم خوب بود چون بیشترش خواب بود. اصل خریدم برای سپهر بود. براش پارچه خریدم که خودم لباس بدوزم. این لباسهایی که برای توی خانه اش می خرم خیلی جنسهای بی خودی دارند. یا رنگشان می رود یا کرک می شود یا با دوبار شستن از شکل می افتد. خلاصه کلی پارچه های قشنگ برای پسری خریدم که نونوارش بکنم. می خوام خودم براش لباس بدوزم تا هم سایزش درست باشه هم رنگی که دوست دارم باشه. خیلی جالبه برای سپهر که خرید می کنم خیلی خوشحال می شوم انگار که دارم برای خودم خرید می کنم. کلی ذوق دارم که لباسهای جدیدش را تنش کنم. همچنان هم برنامه ی پرو لباس را چند وقت یک بار داریم. با این حال چند تا از لباسهایش هم قبل از اینکه بپوشد برایش کوچک شدند. تا وقتی که لباسی توی کمد باشد نمی توان حدس زد که اندازه شده است یا نه؟ ما هم که چند وقتی بچه کوچک دوروبرمان نبوده است سایز دستمان نبود. موقع خرید سیسمونی کلی لباس خریدیم ولی سایزی که مثلا برای هفت هشت ماهگی اش خریدیم الان اندازه اش شده است. خلاصه
خودم هم از حدود دو هفته است که دو روز در هفته می رم استخر. می دونید چه سانسی؟ سانس ساعت هفت و نیم صبح. برای من که مدتها بود ساعت 10 و 11 بیدار می شدم خیلیه ها. می خواستم کلاس ورزش اسم بنویسم ولی مشکلم سپهر بود. چون همی هم شبها دیر می آمد و سخت هم بود که سپهری را ببرم خونه ی مامانم. چون راهم کلی دور می شد. ولی صبحها که همی حدود نه از خانه می رود بیرون می شد سپهر را بگذارم و بروم. خلاصه منم همت کردم و رفتم. ولی خیلی خوبه که صبح زود از خواب بیدار می شوم. به کلی از کارهایم هم می رسم.
خب دیگه مامانی مواظب خودتون و نی نی های گلتون باشید.
پ.ن۱: در مورد سرکار رفتن و وضعیت سپهر چند تا راه دارم که هنوز تصمیم نگرفته ام گفتم اینجا با دوستانم مشورت کنم تا به نتیجه ی قطعی برسم. اول اینکه نمی تونم تمام مدت پیش مامانم بزارمش چون مامانم خیلی گرفتاری و کار داره و نمی تونه سپهر رو نگه داره. می تونم براش یک پرستار مطمئن بگیرم که قبلاْ هم بچه ی خواهر شوهرم را نگه می داشته و خیلی هم مهربانه و خونشون هم نزدیک خونمون است. ولی این طوری برای شیر دادنش مشکل دارم. راه دوم هم این است که ببرمش مهدکودک که تقریبا چسبیده به اداره است و می شه دو یا سه بار در روز برم و بهش شیر بدم ولی مشکل بردن و آوردن و کلا مهد گذاشتن و این که نمی دونم اونجا به بچه ها چه طوری رسیدگی می کنند هست. ولی خوبیش اینه که می شه دو سه بار بهش سر بزنم. البته مامانم هم می تونه دو سه روز نگهش داره ولی بقیه اش را چی کار کنم؟ خلاصه من را دریابید و راهنمایی کنید.
 


مطالب مشابه :


لباس عید و مسافرت

خلاصه اونجا دو سه تا مغازه هست که فقط لباس بارداری و تا بعداْ که نی نی گلم و مانی قندی




مدلهای لباس بارداری 91

مدلهای لباس بارداری 91. برچسب‌ها: مدل لباس حاملگی, مانی نی, مدل لباس




لباس حاملگي

همه چیز در مورد طراحی الگوی لباس و دوخت. طراحي و دانلود الگو هاي مورد نياز جهت دوخت لباس براي




لباس های نی نی و برنامه های عید

لباس های نی نی و برنامه های دغدغه های من در دوران بارداری و پس از فرناز جون و مانی




خرید لباس بارداری

اینجا از روزهای قشنگم با مهربون همسرم و یه نی نی ناز مانی کوچولو و خرید لباس بارداری.




21 آپریل .خرید لباس بارداری

اصلا خرید لباس بارداری برای مادر یه حس زیبایی که مامان آذر و نی نی مامان افسانه & مانی




مريضي سپهر و خريدهاي من

من و نی نی گوگولی دوران بارداری و بند باش.بیشتر وقتها یقه ی لباس منو می گیره یا دستم را




نوروز 88

من و نی نی گوگولی من در دوران بارداری و پس سر سفره هفت سين باشه به هر زحمتي بود لباس تنش




برچسب :