رمان نوای عشق


کیانا:مرسی منم خوبم تو خوبی؟؟با این حرفش خندیدم و گفتم:خب بس که عین خری-:ان قدر به من نگو خر إ-:خب تو عین این خر ها رفتار نکن منم نگم خر-:باز گفت خر چند بار بهت بگم نگو خر-:اه باشه سرم رفتخودشو انداخت رو تخت گفتم:هوی چته تختم شکستبلند شد مانتو و شالش رو در اورد اومد کنارم گوشم رو گرفت و گفت:باز تو بی ادب شدی؟؟؟-:نکن کیانا دردم میاد ولم کن عقده ایولم کرد خندید و گفت:وای نوا دلم تنگ شده واسه خل بازیهامون میای یکم خل بازی کنیم؟؟؟-:خل بازی کنیم؟؟گمشو بابا مثلا 22 سالته میخوای باز مهمونی رو بریزیم به هم؟؟؟-:نه مهمونی نه.میای یکم سر به سر این پسرا بزاریم؟؟-:موافقم منتها کدوم پسرا؟؟-:همون پسر عمه هات دیگه انگار که از دماغ فیل افتادن مخصوصا اون اردشیرو با این حرف زد زیر خنده بیچاره پسر عمم اسمش اردشیر نبودا اسمش ارشام بود ولی چون خواستگار سمج کیانا بود کیانا ازش بدش میومد خیلی هم خوش قیافه و خوش تیپ بود اون اگه خواستگار من بود با کله قبول میکردم نمیددونم چرا هی این کیانا ادا میومد والا. برگشتم بهش گفتم:کیانا راستی امشب چی میخوای بپوشی؟؟؟-:همیناو به لباسش اشاره کرد لباسش یه تاپ نارنجی بود با یه شلوار لی تنگ و چسبون قهوه ای رنگ-:کوفت بیچاره ارشام اینجوری ببینتت که سکته میکنه من نمیدونم چرا ان قدر اذیتش میکنی-:نوا جونی اخه چرا الکی یه چیزی میگی؟؟؟-:خودت الکی حرف میزنی ها-:اخه دختره ی کم عقل من اینجوری میام جلو اون همه پسر؟؟؟نترس یه کت داره اون رو روش میپوشم-:افرین خوشم اومد 
کیانا:حالا پایه ای یکم سر به سرشون بزاریم؟؟؟-:اره ولی باید چی کار کنیم؟؟-:نمیدونم یه کاریش میکنیمدر همین موقع نسرین هم از حموم بیرون اومد در حالی که موهاش رو خشک میکرد گفت:چی رو چیکار کنید؟؟؟کیانا:امم...اممن:ای درد خودم میگم نسرین جون خواهری پایه ای یکم پسرا رو اذیت کنیم؟؟؟نسرین:اخه تو مهمونی؟؟؟نوا مطمئنی 22 سالته؟؟؟-:تورو خدانسرین:باشه ولی باید یه کاری کنیم مهمونی به هم نخوره مامان میکشتمونکیانا:بچه ها یه نقشه-:چی؟؟؟-:شام چیه؟؟؟نسرین:ای کارد بخوره تو اون شیکمت تو چی کار به شام داری؟؟؟کیانا:دِ عقب مونده نقشم بر حسب شامه اگه اون چیزی باشه که من میگم نقشه حله-:شام کباب هستش خوب حالا نقشت؟؟؟-:چه طوره تو ظرف سماق پسرا فلفل به جای سماق فلفل بریزیم؟؟نسرین:اره اره خودشه افرین فقط یه مشکلی هست-:چی؟؟-:نوید چی؟؟؟-:نوید با منکیانا:حالا یالا بجنبین حاضر شیم دیگهمن زود رفتم حموم تا یه دوش بگیرم نسرین هم نشست تا کیانا موهاش رو درست کنه بعد این که خوب حموم کردم اومدم بیرون دیدم کیانا و نسرین نیستن داشتم موهام رو خشک میکردم که اومدن تو دست نسرین یه ظرف پر از فلفل بود و تو دست کیانا ظرف های سماق به به چه شود این پسرا بسوزن ما یکم بخندیم تند تند ظرف های سماق رو پر کردیم از فلفل و بردیم گذاشتیم تو حیاط رو میز های شام عین این دزدا شده بودیم شده بودیم یواشکی رفتیم تو اتاق همون موقع نازیلا در رو با شدت باز کرد اومد تو هرسه تامون سکته کردیم نازیلا گفت:ابجی اینا من رو کشتن-:کیا؟؟-:نیلوفر و نگین دیگه
-:چرا؟؟؟
نازیلا:میگن بیا ما رو درست کن بابا من خودم رو درست کنم خیلیه-:بگو بیان کیانا درستشون میکنهکیانا:تو راحت باش اصلا اختیار خودته هر جور خواستی باهام رفتار کن کلفت در اختیار شماستنازیلا:کیانا جون تو که بلدی درستشون کن دیگهکیانا:باشه بگو بیانبعد از چند دقیقه نیلوفر و نگین اومدن تو اتاق لباس هاشون تنشون بود بود فقط مونده بود موهاشون به لطف کیانا در عرض چند دقیقه موهای هر دو شون درست شد حالا مونده بود که من و کیانا هم اماده شیم یهو از دهنم پرید:بچه ها یه نقشه دیگهکیانا:چی؟؟؟-:میگم خوبه تو ظرف های ماستشون هم فلفل بریزیم؟؟نسرین:اره ارهزود دویدیم پایین ماست ها رو ریخته بودن تو پیاله ها نسرین نگهبانی داد و من و کیانا هم تند تند تو ظرف ها فلفل میریختیم و هم میزدیم بالاخره تموم شد سه تایی رفتیم بالا من تند تند لباسام رو عوض کردم یه کوچولو ارایش کردم موهام رو هم اتو کشیدم به خودم تو اینه خیره شدم موهای بلند مشکی چشم های قهوه ای خوش رنگ بینی و لب های کوچک وای من محشرم لباسمم که یک کت و شلوار سفید رنگ بود کلا عالی بودم صندل های سفید رنگم رو از کمد در اوردم و پوشیدم کیانا هم ارایشش رو تموم کرد کت رو روی تاپش پوشید موهاشم با بابلیس درست کرده بود نسرین هم که یک تونیک استین کوتاه سفید با شلوار لی پوشیده بود موهاش رو باز گذاشته بود ارایش خیلی کم رنگی هم کرده بود هر سه تامون از اتاق خارج شدیم در همین هنگام نوید هم بیرون امد نوید با دیدن کیانا گفت:کیانا چه قدر پیر شدیکیانا:اگه من پیر شده باشم که تو باید الان تو گور باشینوید:خیلی بی ادبیکیانا:هر چه قدرم بی ادب باشم به تو یکی نمیرسمنوید:نچ نچ نچمن:اه بسه دیگه الان مهمونا میان تازه ناهار هم نخوردیم 
نوید:چرا ما خوردیم نمیدونم شما سه تا کجا بودین هر چی دنبالتون گشتم پیداتون نکردمنسرین لبش را گاز گرفت و گفت:یعنی ما بی ناهار موندیم؟؟؟نوید:اره دیگه ساعت 5 بعد از ظهره الان مهمونا میانکیانا:بی خیال ناهار شینمن:چی چیو بیخیال شین من گشنمهنسرین:اه نوا بیخیال شو دیگه نمیمیری نترسبا این حرف نسرین دهن منم سرویس شد با هم دیگه رفتیم تو باغ مامان از ارایشگاه اومده بود اونم با بابا اومدن تو باغ اولین مهمونا خاله ام اینا بودن من و نسرین و کیانا رفتیم جلو با خاله ام اینا احوال پرسی کنیم خاله ام و شوهر خاله ام با ما دست دادند و احوال پرسی کردند کیوان و نامزدش مهشید هم جلو اومدند با کیوان دست دادم و مهشید را در اغوش گرفتم مهشید از بغلم خارج شد و گفت:بسه دیگه دلم واسه اون یکی دوستم تنگیدهو کیانا را محکم بغل کرد نیشگونی از بازوی مهشید گرفتم و گفتم:خیلی بدی مهشیدمهشید از بغل کیانا بیرون امد و بازویش را مالید و گفت:تلافی میکنم در همین هنگام کاوه و کتایون هم از راه رسیدند من و نسرین و کیانا به ترتیب با ان ها دست دادیم و ان ها را به سمت باغ راهنمایی کردیم مهشید گفت:نوا میخوام لباسام رو عوض کنم-:برو تو اتاقم عوض کن بیا-:باشهمهشید که رفت عمم اینا اومدن البته باید بگم که من دو تا عمه داشتم دو تا عمو. این عمه بزگم بود که یه پسر داشت به اسم میثم،میثم نامزد بود اسم نامزدشم پریسا بود اسم عمم زهرا با عمه ام دست دادم شوهر عمه ام فوت شده بود بعدش با میثم دست دادم پریسا هم که طبق معمول خودشو گرفته بود با اونم با اکراه دست دادم اونا که رفتن سمت باغ کیانا گفت:آی حال می داد از این پریسا یه حالی بگیریم.
من:اره ولی حیف که نمیشه نسرین:چرا نشه؟؟؟بزار یه کاری میکنیمعمو فرشادم هم از راه رسید عموم دو تا بچه بچه داشت شادمهر و غزاله شادمهر 19 ساله بود و غزاله12 ساله زنعموم هم اسمش فرشته بود زنعموم خیلی خوب بود تا منو دید بغلم کرد و گفت:دختر گلم چه طوره؟؟؟-:مرسی زنعمو خوبماونا رو که به سمت باغ راهنمایی کردیم عمه نفیسه ام اینا رسیدن با عمم روبوسی کردم و با شوهرش اقا امیر دست دادم بعد از عمم اینا هم ارشام و برادرش کامران و زن برادرش دنیا اومدن ارشام 24 سالش بود و کامران 35 سالش باهاشون دست دادم رفتن سمت باغ کیانا گفت:اه اه اه اینا دیگه کین؟؟-:خواستگار تو-:نوا میکشمت خفه شودر همین هنگام دایی حامدم هم با زنش کتی از راه رسیدنداییم یه دختر داشت به اسم ندا که 13 سالش بود با همشون دست دادم و احوال پرسی کردیم بعد از داییم اینا عمو بزرگم همراه با خانوادش از راه رسید اسم عموم کیانوش بود و تقریبا59 ساله میشد زنعموم هم اسمش شادی بود دو تا دختر داشتن به اسم های سودا و سحر سودا عروسی کرده بود و اسم شوهرش مهران بود و اسم پسرش صدرا سحر هم 17 سالش بود سحر بیشتر با نازیلا جور بود و سودا با من و نسرین بعد از این که با همشون احوال پرسی کردیم رفتن سمت باغ اونا که رفتن سمت باغ نسرین گفت:خب همه اومدن ما هم بریم بشینیم رفتیم ما هم سر یه میز نشستیم که مهشید هم اومد من گفتم:وای کی شام میخوریم مردم از گشنگی؟؟؟مهشید نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:تازه ساعت 7 بعد از ظهره تو گشنته؟؟؟-:اره ناهار نخوردیم-:دو ساعت دیگه شامِ صبر کنتا ساعت 9 شب که شام بخوریم بزرگتر ها مشغول خوردن میوه و صحبت با هم بودن و جوان تر ها هم یه گوشه نشسته بودن و حرف میزدن بالاخره ساعت 9 شد خدمتکار ها میز ها رو چیدن واسه شام.میز کناری ما پسرا نشسته بودند از جمله کیوان،کاوه،میثم،شادمهر،آر شام،کامران،مهران و نوید کیانا میدونست آرشام جوری میشینه که رو به روی کیانا باشه بنابر این جوری نشسته بود که یکی از ظرف های سماق که توش فلفل بود جلوی آرشام باشه
غذا ها رو که اوردن چیدن اول از همه آرشام شروع کرد من پشتم به آرشام بود و کیانا روبه روم نشسته بود کیانا هی بهم علامت میداد از قرار معلوم آرشام زودتر از همه سماق رو برداشته ریخته به غذاش منم که سرم پایین بود و داشتم عین این قحطی زده ها شامم رو میخوردم با لگدی که کیانا به پام زد سرمو بلند کردم که دیدم کیانا اشاره میکنه که پشت سرم نگاه کنم برگشتم عقب دیدم رنگ همه پسرا قرمز شده آرشام ماستش رو کشید جلو که از اون بخوره یکم که خورد رنگش بدتر قرمز شد کیوان که میخواست ماستش رو بخوره ارشام زود گفت:کیوان نخوری ها بدتر میشیمن و نسرین و کیانا داشتیم ریز ریز میخندیدیم مهشید که کنارم نشسته بود گفت:می دونم که کار شماست-:خب بدون-:شوهرم سوخت-:بسوزهتا اخر شام پسرا هیچ کدوم دست به غذا نزدند اخرشم موقع جمع کردن غذا ها من رفتم پیششون و گفتم:وا چرا نخوردین؟؟خوشمزه نبود؟؟نوید:اتفاقا خیلی هم خوشمزه بود میدونی ما پسرا قرار گذاشتیم که رژیم بگیریم واسه عروسی کیوان لاغر شیم به خاطر همین-:بابا یه شب که چیزی نمیشه خب از فردا نمیخوردین و با این حرف اومدم پیش دخترا بعد از شام هم کیک رو مامان بابام بریدن و بین همه تقسیم شد بعد از این که کیک رو خوردن همه به خونه هاشون برگشتن منم ان قدر خسته بودم که دویدم تو اتاقم و خوابیدم.
صبح وقتی از خواب بیدار شدم ساعت 10 بود نسرین سرجاش نبود یادم اومد که امروز کنکور داشت رفتم پایین به غیر از نوید و نسرین همه پشت میز داشتند صبحونه میخوردند سلام دادم و رفتم نشستم پشت میز صبحونه ام رو خوردم تموم شد بلند شدم رفتم تو اتاقم لپ تابم رو روشن کردم یه کم تو اینترنت گشتم تا این که نسرین اومد تو اتاق-:سلام چه طور بود؟؟نسرین:سلام خوب بود به نظرم قبول شم-:خب خدا رو شکر***
خوابیده بودم که با صدای مامان از خواب بیدار شدم:بله؟؟خانم اذینی:نوا جان بیا پایین ساعت رو نگاه کردم ساعت 6 بود رفتم پایین مامان تو پذیرایی نشسته بود رو مبلا رفتم پیشش:بله؟؟-:نوا یه مسئله ای هست باید بهت بگم-:بفرمایین-:اون روز یادته سودا اومده بود-:اره چه طور مگه؟؟؟-:راستش داداش مهران،فرهاد ازت خوشش اومده اینه که برات خواستگاره سودا هم اومده بود این موضوع رو بهم بگه-:خب؟؟؟-:الان هم نوشین خانوم مامان فرهاد زنگ زده بود که اجازه بگیره بیان خواستگاری-:نه من نمیخوام ازدواج کنم-:چرا؟؟فرهاد که پسر خوبیه-:نه مامان نمیخوام من فعلا قد ندارم ازدواج کنم-:باشه هر جور میخوای پس من به نوشین خانوم بگم نه؟-:اره بگو نهرفتم تو اتاقم چند روزی گذشته بود بابا دوباره بلیط داشت که بره خارج محض اطلاع بابام تاجر بود و برای این که جنس بیاره هی میرفت خارج روز شنبه بود ساعت 5 بعد از ظهر بود که رفتیم فرودگاه بابام رو بدرقه کنیم بابام که رفت سوار هواپیما شد ماهم برگشتیم خونه فردا تولد نگین بود قرار بود مامان هم یه جشن براش بگیره و دوستاش رو دعوت کنه ای خدا بازم مهمونی
حالا خوبه فقط بچه ها بودن و گرنه اگه کل فامیل بود که من سکته رو زده بودم از صبح نگین خانوم رفته بود حموم تا به قول خودش خوشگل کنه خودش رو واسه دوستاش مهمونی بعد از ظهر ساعت4 بود بعد از ناهار نشستم موهای نگین رو با سنجاق سر و اینجور وسایل درست کردم یه پیرهن صورتی که تا روی زانوهاش بود رو پوشید بالا تنه لباسش تنگ بود پایین تنه اش عین این لباس عروس ها پف داشت روی سینه هاش هم گل بود کلا لباسش خیلی خوشمل بود بعد از این که اماده شد رفت نشست روی مبل بالای سرش رو با بادکنک و اویز و اینجور چیزا تزیین کرده بودیم روی میز جلوییش هم کیک بعلاوه ژله ها و میوه ها رو گذاشته بودیم اولین مهمونش همون دوست صمیمیش پارمیس بود تا اون اومد نگین گفت:ابجی جونم ضبط رو روشن کن من و پارمیس باهم برقصیمرفتم ضبط رو روشن کردم و رفتم بالا تا لباسام رو عوض کنم همه پایین اماده بودند منم تونیک مشکی ام رو که خیلی خوشگل بود از کمد در اوردم با یه ساپورت مشکی پوشیدم یه ارایش محو کردم بعد تو اینه به خودم نگاه کردم موهام رو دم اسبی بسته بودم یکم تل هام رو با اتو اف کردم ریختم رو پیشونیم تونیکمم که استین کوتاه بود کفش های 10 سانتی مشکی ام رو هم پام کردم رفتم پایین همه دوستای نگین اومده بودن بیتا،حامد،سحر،مریم،علی،پر ی،زهرا و کوثر اینا دوستای مهد کودکش بودن رفتم تو سالن داشتن میرقصیدن چه خوشن اینا به به هه رفتم نشستم رو یکی از مبلا نسرین اومد سراغم گفت:نوا برو گیتارت رو بیار یکم برامون بزن _نسرین تولده هـــــــــــــا_عیب نداره نازیلا میگه برامون بزن_این نازیلا هم یه چیزی میپرونه در همین هنگام نازیلا و نیلوفر هم اومدن نازیلا گفت:ابجی برم بیارم گیتارت رو؟؟؟
من:نه عزیزم لازم نکرده نیلوفر:ابجی جمع دخترونس حالا یکی بزن_باشه برو بیارنازیلا و نیلوفر رفتن گیتارم رو بیارن گیتار رو که اوردن نازیلا رو به بچه ها گفت:بچه ها دوست دارین ابجیم براتون بخونه؟؟همه گفتند:ارهنازیلا گفت:باشه پس الان ابجیم میخونه صبر کنیدگیتار رو تو دستام تنظیم کردم متن اهنگی رو که میخواستم بخونم رو تو ذهنم اماده کردم انگشت هام رو گذاشتم روی سیم های گیتار و رفتم تو حس خوانندگی و نوازندگی"چشات منو داده به دستای باد ، دلم عشقتو از کی بخواددل تو با دلم به سادگی راه نمیادببین دل من درو روو همه بست ، تو دلم کی به جز تو نشستآخه عاشقتم تو به عاشقی میگی هوسهمش هوس تورو داره دلم ، دیوونته چاره نداره دلمبه تو دلو بسته دوباره دلم ، عشق تو کار ِ دلمنفس نفسم تورو داد میزنه ، نفس توی سینه صدات میزنهنگاه تو مثله جواب منه ، تعبیر خواب منهدلم دیگه درگیر عاشقیه ، تو قلب تو آخه کیهکه بهم نمیگی ما دو تا دلمون یکیهنزار دیگه سر به سر دل من ، مگه در به دره دل منولی جای توئه دیگه تو دل غافل منآره هوس تورو داره دلم ، دیوونته چاره نداره دلمبه تو دلو بسته دوباره دلم ، عشق تو کار ِ دلمنفس نفسم تورو داد میزنه ، نفس توی سینه صدات میزنهنگاه تو مثله جواب منه ، تعبیر خواب منه"«اهنگ نفس-مرتضی پاشایی»
اهنگ رو که تموم کردم همه بهم دست زدند نوید با یه پسر وایستاده بودن جلو در نوید زود گفت:براوو براوو بر خواهر هنرمندم _خواهش میکنماین پسر عجیب اشنا بود برام چشمای مشکیش رو به یاد داشتم یه جا دیده بودمش شروع کردم به انالیز کردن قیافش و تیپش موهاش رو سمت راست شونه زده بود چشماش مشکی بینی قلمی و لباش کوچیک یه ته ریش هم داشت که خیلی خوشملش کرده بود اها حالا تیپش یه بلوز استین کوتاه سرمه ای چسبون با یه شلوار جین ابی به به بابا تریپ بعد یهو دیدم که پسره رو کرد به پارمیس و گفت:پارمیس جان بیا بریم داریم میریم بیرونپارمیس:اخه تولد دوستمه _گفتم که داریم میریم بیرونیهو این نوید عین قاشق نشسته ها پرید وسط و گفت:امیر مسعود جان بزار باشه دیگه حالا شب میارمش_نه دیگه نوید شاید دیر اومدیممامانم گفت:پس صبر کن کیک رو ببریم بخورین بعد برین_نه دیگه خانم اذینی کیک میخوایم چی کار؟؟؟_وا تا اینجا اومدین کیک نخورین برین؟؟مگه میزارم؟؟یهو یادم افتاد ای وای این همون پسره اس که نگین رو اورده بود پـــــــــوف افرین به این مغز اندازه نخودم امیدوار شدم به این حافظه ام والا. با اصرار مامانم نشست رو یکی از صندلی ها منم زل زدم بهش تا مامان کیک رو برید و گذاشت تو پیش دستی اورد داد به دستش نسرین با ارنج زد تو پهلوم:هوی خوردیش_اتفاقا میخوام بخورمش _خاک تو سرت ابرومون رفت_نترسهمه داشتن کیک میخوردن بیچاره میدیدم معذبه زیر نگاه من ولی مگه من دست بردار بودم؟یه حسی بهم میگفت که یکم اذیتش کنم نوید اومد نشست کنارش یکم حرف زدند دیدم که پسره هی داره زیر چشمی نگاهم میکنه اخر سر هم طاقت نیاورد سرش رو اورد بالا زل زدم تو چشام منم یه نیشخند زدم که باعث شد زیر لب یه چیزی بگه و لبخند بزنه لابد با خودش گفته این دختر چه دیوونس ولی هر چی میخواد بگه کیکش رو که خورد بلند شد و رو به پارمیس گفت:تموم کردی ابجی خانوم؟؟_اره صبر کن حاضر شم ای جان حالا میخواد ادای بزرگتر ها رو دربیاره و حاضر شه اخه تو مگه چی داری که بخوای حاضر شی؟؟میخوای مانتو بپوشی یا روسری سرت کنی هان؟در کمال تعجب دیدم رفت طرف کیفش یه جعبه اورد گرفت طرف نگین و گفت:نگین جونم این برا توئه تولدت مبارک دوست عزیزمو رفت و بوسش کرد وای اینا چه فیلم هندی راه انداختن خوبه حالا بچن بزرگ شن چی میشن؟تو این فکرا بودم که امیر مسعود گفت:ما دیگه رفع زحمت کنیم مامانم:میموندی امیر جانجان؟امیر جان؟مگه چند ساله می شناسیش که بهش می گی امیر جان؟با صدای امیر به خودم اومدم:نه دیگه خاله شبنم بریمجانم؟خاله؟این چه زود پسر خاله می شه یادم باشه ته و توه قضیه رو در بیارم با این حرف به سمت در خروجی رفت پارمیس هم دنبالش ما هم رفتیم بدرقش نوید بهش گفت:مسعود جان کی برمیگردی؟؟؟_تو کی برمیگردی؟_امروز،فردا_باهات اومدم با تو هم برمیگردم_باشه پس باهم بریم بلیط بخریم ؟؟_اره خبرم کن فعلارفت.
برگشتیم تو خونه حس فضولی بدجور داشت قلقلکم میداد تولد نگین هم که رو به اتمام بود کیک رو خورده بودیم حالا مونده بود کادوها کادو ها رو یکی یکی باز کرد و تشکر کرد دوستاش هم رفع زحمت کردن حالا وقت فضولی بود نوید داشت میرفت سمت اتاقش داد زدم:نویــــد_هان؟چه دردته؟چرا داد میزنی؟_وایسا کارت دارم_بیا تو اتاقمباهم رفتیم تو اتاقش نشستم لب تخت عین چی زل زد بهم گفت:چی کارم داری؟؟_خب کار که...یه چند تا سوال داشتم_میشنوم_نوید این پسره کیه؟_کدوم پسره؟_همون که باهات بودنوید که میخواست سر به سرم بزاره اومد نشست کنارم و گفت:چه جوری بود؟کدومشون رو میگی؟_مگه غیر اون با پسر دیگه ای هم اومدی خونه؟_اره کدومو میگی؟_ای درد بابا همین دیگه خوشگل بود خوشتیپ بود موهاش مشکی بود_اها بله بله؟خوشت اومده نه؟_نخیرم حالا بگو کیه؟_مسعود رو میگی دیگه؟_اره تو حالا بگو_همسایمون_اونو که میدونم خره منظورم اینه که چرا ما تا حالا ندیدمشون؟_چون اونم عین من خارج تحصیل میکنه_بله. چرا به مامان گفت خاله؟_چون ما که بچه بودیم با هم بازی میکردیم دوست بودیم بعد یه مدت اونا رفتن خارج بعدش مامان باباش چند سالی میشه برگشتن ولی اون هنوز اونوره _اها بعد چرا دو تا اسم داره؟_دو تا اسم نداره که اسمش امیر مسعودِ چسبیده اس ولی ما جداگانه میگیم در ضمن دوست داره مسعود صداش کنیم تا امیر_بعله_خب کنجکاویت ارضا شد؟_اره_خب خدا رو شکر راستی نوا؟_جانم؟_در مورد لیندا با مامان حرف زدی؟_خاک تو سرم نه_پس کی؟اون اونجا نگرانِ علافش کردم _باشه همین امشب حرف میزنم _من فردا بلیط میخرم که برم خواهشا زودتر باشه؟_باشهرفتم گونه ی داداشمو بوسیدم و از اتاق اومدم بیرون رفتم اشپزخونه مامانم اونجا بود گفتم:مامان؟_بله؟_میشه بشینی؟_هان چیه؟_بیا بشینیه صندلی کشیدم خودم نشستم مامان هم نشست گفت:چیه نوا؟پول میخوای؟_ماامان من هر وقت میام باهات حرف بزنم تو میگی پول میخوای؟_پس چی؟_در مورد نویدِ_خب؟_مامان راستش نوید اونجا با یه دختر اشنا شده از ش خوشش اومده _خب؟_مامان جوری میگی خب ادم میترسه ادامش رو بگهمامانم خندید و گفت:خب بگو نترس_دختره هم از نوید خوشش اومده میخوان ازدواج کنن_خب اسم دختره چیه؟_لیندا_چرا خود نوید به من چیزی نگفت؟_چون خجالت میکشه_الان کجاس؟_تو اتاقشهمامانم بلند شد که بره تو اتاق نوید گفتم:مامان منم بیام؟_بیابا مامان بلند شدیم رفتیم تو اتاق نوید رفتیم تو رو تختش دراز کشیده بود با دیدن مامان بلند شد مامان گفت:نوید؟_جانم مامان؟_چرا خودت نگفتی؟_چیرو مامان؟_قضیه ی دختره رونوید سرشو انداخت پایین داشت خنده ام میگرفت اخی خجالت کشید مامان گفت:حالا عکس دختره رو داری؟من:اره مامان دارهمامان:پاشو بیار ببینم
نوید بلند شد لپ تاپش رو از رو میزش برداشت اومد کنار مامان نشست رو تخت لپ تاپ رو روشن کرد یه پوشه رو باز کرد عکساشون رو نشون مامان داد لیندا یک دختر زیبا بود بینی قلمی پوست سفید موهای قهوه ای روشن چشمان درشت و قهوه ای رنگ و لبانش کوچک بود روی هم رفته خیلی خوشگل بود مامان که محو خوشگلی لیندا شده بود گفت:وای نوید نمیدونستم ان قدر سلیقت خوبه؟_دستت درد نکنه دیگه مامانمامان بلند شد صورت نوید رو بوسید و گفت:ایشالله عروسیتنوید شده بود لبو منم داشتم ریز ریز میخندیدم که دیدم نوید یه چشم غره رفت حساب کاراومد دستم گفتم:مامان من هنوز لباسام رو عوض نکردم برم لباسام رو عوض کنمو از اتاق زدم بیرون رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم و نشستم پای لپ تاپ
داشتم تو حیاط تاب بازی میکردم که نوید با ماشینش اومد تو ازرای سفید رنگش رو پارک کرد و گفت:نوا بلیطم جور شد عصر میرم_چه زود؟_اره دو تا بلیط یکی برا من یکی برا مسعود _چه خوشحالی؟_دارم میرم پیش عشقمتا اینو گفت زدم زیر خنده ان قدر خندیدم که شکمم درد گرفت نوید اومد یه پس گردنی زد و گفت:چته؟روانی شدی؟_اخه یه جوری میگی عشقم ادم خنده اش میگیره هوس میکنه یه بار تجربه کنه_پر رودوباره خندیدم برگشت گفت:دعا میکنم عاشق یکی شی که اصلا بهت محل نده_هه منو عشق؟ان بهم میاد؟_چرا نیاد؟_نه من که عین تو خر نیستمدوید دنبالم زود دویدم تو خونه رفتم تو اتاقم در رو قفل کردم ساعت 12 ظهر بود یکم نشستم پای لپ تاپم رفتم اینترنت تو یه سایتی عضو بودم بچه هاش خیلی باحال بودن رفتم یکم با اونا شوخی کردیم روحمون شاد شد دیدم مامان داره صدام میکنه:نوا...نوا.._بله؟_بیا ناهار بخوریم_اومدمدر لپ تاپ رو بستم و رفتم پایین همه دور میز بودن نشستم منم ناهارم رو خوردم مامانم ماتم گرفته بود که نوید داره میره من هم رفتم تو اتاقم که یکم بخوابم نسرین هم اومد تا ساعت5 خوابیدم 5 بلند شدم دیدم همه حاضرنگفتم:کجا؟نوید:ماشالله به این حافظه ی ابجیم داریم میریم فرودگاهتازه یادم اومد که نوید قراره بره منم رفتم زود یه شلوار جین مشکی تنگ پوشیدم یه مانتو سرمه ای ساده تا روی زانو هام یه شال صورتی گلمن گلی هم سرم کردم دویدم پایین مامان و نگین و نیلوفر سوار ازرای نوید شده بودند منم با نسرین و نازیلا سوار هیوندای قرمزم شدیم و راه افتادیم تا از کوچه اومدیم بیرون صدای موزیک رو بلند کردم داشتیم سه تایی حال میکردیم اهنگ سردرگم سامان جلیلی بود خیلی ترانه قشنگی بود خیلی دوسش داشتم "همه شهر عاصین از دست من که اینقدر درگیر بی تو بودنمکه میگردم سراسیمه پیت مدام در حال ترانه خوندنمچه رویایی شدی توو ذهن من شدم هیچ ُ توی تکرار منیه جور شستی عقلو از سرم که داغون همه افکار منهمه شهر عاصین از دست من که اینقدر درگیر بی تو بودنمکه میگردم سراسیمه پیت مدام در حال ترانه خوندنمچه رویایی شدی توو ذهن من شدم هیچ ُ توی تکرار منیه جور شستی عقلو از سرم که داغون همه افکار منشدم سر درگم دنیای تو بدنبالت پی آواز توچه تقدیری رقم زد عشق به پایانم کشید آواز توچه رویایی شدی توو دهن من شدم هیچو تویی تکرار منیه جور شستی عقلو از سرم که داغون همه افکار من"«اهنگ سردر گم-سامان جلیلی»
اهنگ که تموم میشد نسرین و نازیلا داد میزدن دوباره دوباره تا خود فرودگاه همین اهنگ رو گوش دادیم وقتی هم رسیدیم فرودگاه من ونسرین و نازیلا زودتر از نوید اینا رسیده بودیم نیس که مامان پیش نوید بود نذاشته بود با سرعت بیاد داشتیم دنبال ندلی های خالی میگشتیم که بشینیم که نازیلا گفت:ابجی اون امیر مسعود نیس؟_کدوم؟_همون دیگه_اها دیدمبرگشت طرف ما و تا چشمش به ما افتاد با دست اشاره کرد که بریم طرفش سه تایی رفتیم طرفش دو تا اقا و یه خانوم هم پیشش بودن پارمیس هم بود عجب تیپ خفنی هم زده بود بیشعور یه شلوار لی ابی تنگ با یه پیرهن سرمه ای تنگ که استیناشو زده بود بالا و دو سه تا دکمه های بالاشو باز گذاشته بود موهاشم باژل سمت راست راست داده بود بالا همین که رفتیم پیششون اون خانمی که مسن تر از بقیه بود منو کشید تو بغلش و گفت:نوا خودتی؟چه بزرگ شدی؟یه لبخند ژکوند نشوندم رو لبام و گفتم:بله خودمماز بغل خانومه که اومدم بیرون خانومه رفت طرف نسرین و نازیلا تا اونارم بغل کنه برگشتم دیدم امیر مسعود با یه نیشخند خیره شده بهم لبامو غنچه کردم و با حالت ایش سرم رو برگردوندم اونطرف بالاخره بعد از اون که اون خانومه نسرین و نازیلا رو هم بغل کرد اومد سمتم و گفت:نوا منو شناختی؟لبخند زدم و گفتم:متاسفم نه_اوا تو که بزرگ بودی ما از ایران رفتیم 5 سالت میشد ولی نسرین کوچیک بود نازیلا اینا هم نبودن هنوز یادت نیست؟امیر هی با نوید اذیتت میکردن؟_چرا یه چیزایی یادمه فقط یادم میاد منو بازی نمیدادن گریه میکردم الان خیلی مشتاقم اون پسر رو ببینم و با ناخنام چشماش رو از کاسه در بیارم یه دفعه امیر با چشمانی که اندازه نعلبکی شده بود گفت:چشمای منو؟سعی کردم خودم رو بزنم به کوچه علی چپ و گقتم:إإإ مگه شما همون پسره اید؟_پــ نـــ پــهمون خانومه دخالت کرد و گفت:عزیزم من بهنازم دیگه همون که بهش میگفتی خاله بهناز_اهان یادم اومد البته خیلی کمخاله بهناز اشاره کرد به همون دختر بزرگه و گفت:اینم یادت نمیاد؟_نه_افسانه است دیگه خیلی بچه بود_نه دیگه ایشون رو یادم نمیادافسانه اومد جلو و باهام دست دادقیافش خیلی بانمک بود و همینطور خوشگل صورتش گرد ابرو هاش رو تمیز کرده بود و شکل هلال کرده بود چشماش بر خلاف چشمای امیر سبز بود مژه های بلند بینی قلمی و کوچک لب های خوشگل کوچولو خداییش خیلی خوشگل بود یه مانتوی توسی پوشیده بود و یه شال که رنگ سرمه ای بود سرش کرده بود شلوار لی ابی تنگ هم پوشیده بود بعلاوه کفش های پاشنه بلند مشکی هم پوشیده بود کلا تو دل برو.بعد این که با من دست داد با نسرین و نازیلا هم دست داد اقای حقی که بابای افسانه و امیر و پارمیس میشد رو به من گفت:دخترم الان نوبت پرواز اینا میشه داداشت اینا نیومدن هنوز؟_چرا اقای حقی الان زنگ میزنم ببینم کجان؟موبایلم رو در اوردم زنگ زدم به نوید:الو نوید؟_سلام_علیک کدوم.... استغفرالله کجایی تو پس؟_داریم میایم نزدیک فرودگاهیم_باشهتماس رو که قطع کردم اقای حقی گفت:نوا منم یادت نمیاد؟لبخندی زدم و گفتم:نه_به من میگفتی عمو حمید رضا ولی الان میگی اقای حقی_ببخشید چون اسمتون رو هم نمیدونستمدیگه کسی حرف نزد بعد از 5 دقیقه نوید هم با مامان اینا از راه رسیدند بعد از سلام و احوال پرسی خانومه از تو بلند گو گفت که مسافرین امریکا بیان سوار شن نوید و امیر مسعود هم رفتن که سوار شن ما تا موقعی که از دید پنهان نشن وایستادیم تا اینکه بین جمعیت گم شدن موقع برگشت به اصرار من و نسرین،افسانه هم اومد تو ماشین من این دفعه هم تا خونه اهنگ گوش کردیم و کلی کولی بازی در اوردیم افسانه تو این مدت کم با ما خیلی خوب شده بود دیگه مثل قبل سرد نبود فهمیدم که دو سال ازم کوچیکتره و یک سال از نسرین بزرگتره رشتشم روانشناسی بود بالاخره رسیدیم خونه افسانه رو جلو در خونشون پیاده کردیم خودمون هم رفتیم توخونه باز ما از مامان اینا زودتر رسیده بودیم خونه رفتیم تو خونه لباسامون رو عوض کردیم نازیلا تو اتاق خودش بود و من و نسرین تنها بودیم نسرین یه لبخند شطانی زد و گفت:بیشعور با اق امیر هم که ست کرده بودی کلک_إ مگه ست کرده بودیم؟_پس خره اون واسه چی اونطور نگات میکرد؟_مگه نگام میکرد؟_اه گمشو نوابا صدای مامان رفتیم پایین.
دو هفته از رفتن نوید میگذشت شب بود فردا تو روزنامه ها جواب کنکور ها رو میزدن رو تختم دراز کشیده بودم و هندز فری هام رو گذاشته بودم تو گوشم ولمشون رو هم زیاد کرده بودم اهنگ مجید خراطها رو گوش میدادم رفته بودم تو حس و داشتم با خواننده زیر لب تکرار میکردم که یهو با جیغ نسرین از جا پریدم اهنگ رو قطع کردم و گفتم:درد بمیری چی شده؟نسرین لپ تاپ رو بست و پرید بغلم یه ماچم کرد و گفت:قبول شدم نوا قبول شدماولش نفهمیدم چی میگه با گنگی خیره شدم بهش گفت:خره دانشگاه قبول شدم منم بدتر از اون یه جیغ زدم که همه یهو پریدن تو اتاقمون مامانم که دستش رو گذاشته بود رو قلبش گفت:چه مرگتونه جیغ میزنین؟نسرین بلند شد پرید بغل مامان و یه ماچ ابدار ازش کرد و گفت:مامان قبول شدم_واقعا چه رشته ای؟_امنیت شبکه_چه خوب تبریک عزیزمو نسرین را بغل کرد و بوسید نسرین دوید طرف تلفن و شماره گرفت یکم بعد گفت:سلام بابا جونم_...._مرسی همه خوبن سلام دارن_...._بابایی مژده_....._قبول شدم دانشگاه_..._امنیت شبکه_وایی بابایی قربونت برم_...._باشه خداحافظبعد عین دیوونه ها یه شماره دیگه گرفت اولش یه جیغ کشید بعد خندید و گفت:خب خب باشه سلام خوبی نوید؟_...._وای یه خبر توپ_..._حدس بزن_...._نه اون که دیگه ترشی شده_...._دانشگاه قبول شدم_...._امنیت شبکه_...._خواهش باشه خداحافظتماس که قطع شد خندید و گفت:به همه خبر دادممن:خسته نباشیهمه رفتن منم دیگه خوابم میومد گرفتم خوابیدم فردا صبح با داد و بیداد های نسرین از خواب پریدم نسرین:پاشو نوا چه قدر تو بی ذوقی من دانشگاه قبول شدم قراره امشب بریم یه رستوران توپ_اه بمیری برا چی؟_خودت بمیری من واستون شام میدم دیگه.به خاطر این که قبول شدم دانشگاه _اهان مرسیگرفتم بخوابم که ملافه رو از روم کشید:نوا پاشو دیگهاز روی عسلی کنار تختم نمیدونم چی برداشتم پرت کردم طرفش که صدای شکستن یه چیزی اومد بعد از صدای شکستن صدای نسرین بود که یه هین بلند کشید و داد زد:دیوونههمونجور با چشمای بسته گفتم:عمه اته_جهنمرفت بیرون و در رو به هم کوبید زیر لب گفتم:اه کاش زودتر گم میشدیگرفتم خوابیدم ظهر که بلند شدم دنبال گوشیم بودم تا جایی که یادم می اومد گذاشته بودمش روی عسلی اه لعنتی.داشتم میرفتم بیرون که چشمم خورد به تیکه های گوشیم که رو ی زمین ولو بودند تیکه ها رو برداشتم گوشی رو درست کردم هر چقدر روشنش کردم روشن نشد عصبانی بلند شدم رفتم اشپزخونه کسی نبود رفتم حیاط همه اونجا بودن با عصبانیت گفتم:کی گوشیه من رو در به داغون کرده؟نسرین اومد جلو و گفت:خودتون_یعنی چی؟_یادت نیست صبح یه چیزی پرت کردی طرفم؟با یاد اوری صبح اه از نهادم بلند شد گوشی تمام لمسم داغون شده بود صبحونه نخوردم با دیدن حالت خراب گوشیم اعصابم دیگه داغون شد رفتم تو اتاقم تا حاضر شم لباس پوشیدم گوشیم رو برداشتم گذاشتم تو کیفم رفتم تو حیاط مامان با دیدنم گفت:نوا کجا؟_دارم میرم بیرون برمیگردم_صبحونه نخوردی فشارت میوفته_هیچی نمیشه زود میامنشستم تو ماشینم در رو با ریموت باز کردم و راه افتادم رفتم سمت یه موبایل فروشی ماشین رو پارک کردم رفتم تو یکی دو تا مشتری هم بود زود رفتم سمت موبایل فروشه و گفتم:ببخشید من موبایلم داغون شده میشه بدونم بابت تعمیرش چقدر میگیرید؟نگاهی به گوشی انداخت و گفت:صفحه اش چون لمسی بوده با ضربه ای که بهش وارد شده بعد از تعمیرش هم درست کار نمیکنه و در ضمن هزینه اش هم هزینه ی یه گوشی نو میشهدیدم زیاد بیراه هم نمیگه داشتم به موبایلا نگاه میکردم که حس کردم یکی کنارمه برگشتم دیدم إ جناب امیر مسعود خانِ.
بدون این که سلام و احوال پرسی کنه گفت:اینجا چی کار میکنی؟_ببخشید؟_گفتم اینجا چی کار میکنی؟_فکر نکنم لزومی داشته باشه که بدونینجا خورد ولی به روی مبارکش نیاورد و گفت:اومدی گوشی بخری؟_به نظرتون اینجا لباس فروشیه؟_نه چطور؟_خب هر کی میاد اینجا گوشی میخره دیگه_اهان مگه شما گوشی نداری؟_چرا ولی داغون شد_چرا؟_ببخشید میشه بدونم این همه سوال برا چیه؟شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:همینجوری،نوا چرا ازم فرار میکنی؟بچه که بودی باهام خیلی راحت بودیماتم برد رفت تو مغازه منم رفتم تو خواستم رو به فروشنده بگم که کدوم یک از گوشی ها رو میخوام که امیر مسعود گفت:نوا بیا اینجاچشمام داشت چهار تا میشد نوا؟من کی بهت اجازه دادم که منو با اسم کوچیک صدا بزنی؟خودمو خونسرد نشون دادم و رفتم پیشش گفت:اینا بهترین مارک هاس ببین کدوم رو میخوای؟نگاه کردم بازم یه گوشی تمام لمس انتخاب کردم که مارکشApple بود روم رو برگردوندم سمت فروشنده و گفتم:میبخشین اقا این موبایل رنگ صورتی یا سبز نداره؟فروشنده لبخندی زد و گفت:چرا ولی صورتی تموم شده سبزش رو داریمرنگ سبزش رو برام اورد حالا پیش خودم گفتم این شازده ان قدر مهربون شده لابد پول گوشی رو هم حساب میکنه ولی درکمال تعجب دیدم که رو به فروشنده گفت:خب دیگه حامد جان فعلا من رفتم بیشعور عوضی لبخندی به من زد و رفت پول رو حساب کردم و اومدم خونه ***
نسرین رو هل دادم اونور و گفتم:کم بمال رو خودت بیا اینور رفتم جلو اینه همینطور که داشتم کرم پودر میزدم گفتم:نسرین اون مانتو سبز من رو بیار بیرون از کمد یه روسری ابی هم بده اومد در گوشم گفت:نوکرت بابات غلام سیاهرفت بیرون چه راحت فکر کرده کارش که گیر میکنه اونوقت میگم ارایش کردم سایه ی ابی کشیدم،به ابرو هام مداد کشیدم،رژصورتی پر رنگم رو هم زدم رفتم سمت کمد مانتو سبزم رو که جلوش عین این مدل خفاشی ها بود پوشیدم روسری ابیم رو هم سرم کردم شلوار جین مشکی رو هم پوشیدم کفش های سبز پاشنه10 وای چه جیگری شدم من تو اینه واسه خودم یه بوشس فرستادم و رفتم پایین همه منتظرم بودن رفتم سوار ماشینم شدم نسرین و نازیلا هم با من اومدن مامان هم سوار ماشین خودش شد و نگین و نیلوفر هم با مامان سوار شدن اول که سوار شدم صدای ضبط رو بلند کردم اصلا عاشق اهنگ بودم مامان شیشه اش رو داد پایین و گفت:کم کن اون صدا رو_إ مامان بذار خوش باشیمدر رو با ریموت باز کردم و زدم بیرون مامان هم پشت سر من رفتیم به یکی از رستوران های باحال مامان اینا هنوز نرسیده بودن پیاده شدیم رفتیم نشستیم گارسون اومد ولی هیچی سفارش ندادیم و گفتیم که منتظریم بعد از مدتی مامان اینا هم اومدن سفارش غذا دادیم میخواستم غذام رو بخورم که یهو چشمم افتاد به اقا امیر مسعود و یه دختر که پشتش بهم بود زیر لبی گفتم:نسرین؟_هان؟_اونجاروو به روبه رو اشاره کردم نسرین با دیدن امیر گفت:به به چشممان روشن اقا دوست دختر بازی هم بلدنشونه ای بالا انداختم و گفتم:به ما چه؟بیخیالنسرین هم شونه هاش رو بالا انداخت و مشغول خوردن غذا شد نمدونم چرا دیگه اشتها نداشتم درست از وقتی که تو فرودگاه دیده بودمش یه حس خوبی بهش داشتم به زور داشتم غذام رو میخوردم که دیدم بلند شدن دختره انگار غمگین بود امیر چشماش به ما افتاد با سر سلام کرد منم جوابش رو دادم و سرم رو انداختم پایین تو راه برگشت به خونه تو خودم بودم نمیدونم چرا؟انگار نسرین و نازیلا هم خسته شده بودن چون بهم گیر ندادن رسیدیم خونه سرم به بالش نرسیده خوابم برد.دو هفته میگذشت در این مدت بابا هم اومده بود نسرین هم میرفت دانشگاه هفته اولش بود یه روز تو اتاقم نشسته بودم داشتم تو نت میگشتم که نسرین خسته کوفته اومد تو.
من:سلام_سلام نوا یه خبر توپ_هان؟_این امیر مسعود_خب؟درحالی که لباساش رو عوض می کرد گفت:استاد مونه_جان من؟_اره راستی نوا؟_هان؟_فردا میای من رو از دانشگاه بیاری؟_باشهداشتم با یه دختر که اسمشم زهره بود چت میکردم که نسرین گفت:داری با کی چت میکنی؟_با زهرهرفت بیرون منم به چت کردنم ادامه دادماون رفت یه پسر بهم پیام داد:سلام_علیک_اوه چه عصبی؟لباتو بخورم جیگر_گمشو عوضی_چرا میزنی گلم؟_ببین اعصاب ندارما _خب خب حالا من افتخار اشنایی با کی رو دارم؟اسم مستعارم رو گفتم:عسل_به به عجب اسم قشنگی_نظر لطفته شما؟_ایرج هستم 17 ساله از تهران_پس بچه ای برو بچه برو درست رو بخون_نه من بچه نیستم شما هنوز خودت رو کامل معرفی نکردی_عسلم لیسانس کامپیوتر دارم_واو پس واقعا بزرگی به درد من نمیخوری بایعکس یه نیشخند رو گذاشتم و گفتم:به سلامتلپ تاپ رو بستم و دراز کشیدم***
صبح با صدای مرتضی پاشایی ازخواب بیدار شدم گوشیم داشت میخوند"چشات منو داده به دستای باد دلم عشقتو از کی بخواددل تو با دلم به سادگی راه نمیادببین دل من درو روو همه بست تو دلم کی به جز تو نشست"بالاخره پیداش کردم اسم کیانا رو گوشی بود جواب دادم:بله؟یه جیغ کشید گوشی رو از گوشم دور کردم و گفتم:دیوانه چته؟سرصبحی؟_صبح نیست ساعت رو دیدی؟_نه-ساعت11_خب؟_یه خبر توپ _چی؟_من به ارشام جواب مثبت دادمخندیدم و گفتم:اخه دیوونه تو که میخواستی جواب مثبت بدی چرا ان قدر اذیتش کردی؟_دلم خواست_خاک تو سرت الان شاه داماد کجاست؟_خونشون_بهله بهله تبریک گلم نه نه ببخشید تبریک عروس عمه ی گلم_اه نوا من همون کیانام عروس عمه چیه؟خندیدم و گفتم:باشه بازم تبریک_خاهش کاری نداری؟_نه بای_بای
رفتم پایین صبحونه خوردم و اومدم بالا لباسام رو پوشیدم ساعت 1 بود ساعت 1.5 کلاس نسرین تموم میشد جلوی اینه وایستادم یه شلوار جین تنگ ابی با یه مانتو سبز که تا روی زانو هام بود و رو سینش و اشتیناش گل های زرد و قرمز و ابی بود یه شال قرمز هم سرم کردم و کیفم رو برداشتم جلوی در کفش های سبز پاشنه بلندم رو هم پوشیدم و رفتم سوار ماشینم شدم و در رو با ریموت باز کردم و راه افتادم تو راه بودم که موبایلم زنگ خورد جواب دادم:بله؟نسرین:کجایی تو؟ کلاسم تموم شد_دارم میام تو راهم و یه ماشین مدل بالای مشکی پیچید جلوم زدم رو ترمز ولی قبل از این که بزنم رو ترمز زده بودم بهش شیشه های ماشین دودی بود و هیچی معلوم نبود گفتم:وای_چی شد؟_بعدا تماس میگیرمگوشی رو قطع کردم و پیاده شدم صاحب اون ماشین هم پیاده شد زده بودم ماشینش رو داغون کرده بودم چون ظهر بود کسی نبود همه تو خونشون بودن سرم رو بلند کردم دیدم امیر مسعود داره با عصبانیت نگام میکنه اب دهنم رو قورت دادم و گفتم:سلام_علیک سلام_این ماشین شماست؟_بله،ظاهرا شما هم زدین داغونش کردیم_ببخشید عمدی نبوددر همین هنگام گوشیش زنگ خورد"چشات منو داده به دستای باد دلم عشقتو از کی بخواددل تو با دلم به سادگی راه نمیادببین دل من درو روو همه بستتو دلم کی به جز تو نشستآخه عاشقتم تو به عاشقی میگی هوسهمش هوس تورو داره دلم دیوونته چاره نداره دلم"رفته بودم تو حس و داشتم با خواننده میخوندم که یهو اهنگ قطع شد و امیر مسعود گفت:جانم مامان جان؟_چرا دارم میام فعلاگوشی رو قطع کرد و یهو از خنده منفجر شد زیر لب گفتم:دردانگار که شنید چون گفت:اخی رفته بودی تو حس و داشتی میخوندی؟لبم رو گاز گرفتم و سرم رو انداختم پایین تازه یادم اومد داشتم با خواننده میخوندم و اونم داشت نگام میکرد وای بعد این که خوب خندید گفت:خب نوا خانوم خسارت ماشین منو چی کار میکنی؟_شما الان اجازه بدین من برم بعدا حساب میکنیم_بعدا مثلا کی؟عجب ادمی بود سنگ پای قزوین رو هم رد کرده بود گفتم:الان خواهرم منتظره بعدا به بابا میگم حساب کنهنفس عمیقی کشید و گفت:باشه پس شما دنده عقب برین من رد شمسوار شدم و دنده عقب رفتم ماشین خودم زیاد داغون نشده بود ولی یکم رنگش رفته بود رد شد و رفت منم رفتم دانشگاه نسرین تا منو دید گفت:هیچ معلومه کجایی؟نیم ساعت علاف شدم با تاکسی میومدم الان خونه بودم_نسرین تصادف کردم_وای با کی؟نیشخندی زدم و گفتم:با استاد جنابعالی_با مسعود؟_ارهخندید و گفت:تعریف کنمنم تا خونه براش تعریف کردم
داشتیم ناهار میخوردیم که گفتم:بابا؟_جان بابا؟_بابا من تصادف کردمچشمای بابام چهار تا شد مامانم زد رو دستش و گفت:صد بار گفتم یواش برون ولی کو گوش شنوا؟حالا به کدوم بنده خدایی زدی؟بابام گفت:یه دقیقه دندون رو جیگر بذار ببینم چی شده؟خب نوا جان میگفتی؟گفتم:بابا داشتم میرفتم دانشگاه نسرین رو بیارم داشتم با نسرین حرف میزدم که یهو یه ماشین پیچید جلوم ترمز کردم ولی قبل ترمز زده بودم به ماشینبابا:حالا به کی زدی؟شمارش رو گرفتی؟_نه_چرا؟_اخه اشنا بود_به کی زدی؟_به امیر مسعود_عیبی نداره از این اتفاقا پیش میاد غذاتو بخورخوشحال شدم و گفتم:میسی بابا جونم غذام رو خوردم و بلند شدم رفتم تو اتاقم عصر با صدای مامانم که بالا سرم بود بیدار شد:بله؟_پاشو شب قراره بریم مهمونی_کجا به سلامتی؟_خونه بهناز اینایه نفس عمیق کشیدم و گفتم:برا چی؟_برای این که امیر مسعود فارغ التحصیل شده یه جشن کوچولو گرفته _باشه_بلند شو بسه کم بخواب_چشم شما برو بیدار شدممامانم رفت همون طور که دراز کشیده بودم با خودم گفتم:چی بپوشم خـــــــــدا؟دوست داشتم جلوی امیر مسعود بهترین باشم نمیدونم چرا. بلند شدم یه ابی به صورتم زدم و رفتم جلوی کمد لباسام باید میگشتم یه لباس عالی پیدا میکردم در باز شد نسرین اومد تو گفتم:نسرین چی بپوشم؟_نمیدونم_درد نخواستم اههمون لحظه یه بلوز ببری نظرم رو جلب کرد یقه اش طلایی بود و قایقی و به شکل کج پاپیون میشد استیناش هم سه ربع بود سر استیناش هم به رنگ طلایی بود و شکل پاپیون میشد یه شلوار جین مشکی هم کشیدم بیرون و گذاشتم روی تخت رفتم حمو دوش گرفتم و اومدم بیرون موهام رو با دقت خشک کردم و اتو کشیدم بعدش با کش بستم و یه کلیپس هم به رنگ طلایی زدم رو سرم لباسام رو هم پوشیدم ادوکلنم رو برداشتم و زدم بع لباسام نشستم جلو میز توالت و شروع کردم به ارایش کردن یه کم کرم پودر و پنکک زدم بعدش رژ لب قرمز سرمه کشیدم ریمل زدم یه سایه ی طلایی هم زدم یه کوچولو رژگونه طلایی هم زدمدر اخر خط چشم کشیدم محشر شده بودم نسرین که اماده شده بود با دیدنم گفت:اولالا میخوای پسرا رو سکته بدی؟چشمکی براش زدم و گفتم:اره_اه اه اه اه بازم ازت تعریف کردم بیا برو اون ورد میخوام یکم به خودم برسم اومدم کنار مانتوی سرمه ای ساده ام رو ازکمد کشیدم بیرون و پوشیدم یه سال مدل چروک قرمز و سبز هم سرم کردم و کفش های مشکی پاشنه بلندم که کنارشون یه گل رز بود رو هم پام کردم جیگری شده بودم واسه خودم دوباره رفتم سمت میز توالت نسرین داشت ارایش میکرد ادوکلنم رو برداشتم و دوباره زدم نسرین گفت:اه بسه چه قدر دوش میگیری؟خندیدم و اومدم کنار نسرین هم اماده شد و دو تایی از اتاق اومدیم بیرون ساعت 8 شب میشد همه اماده تو سالن بودن به جز مامانم. بابا با دیدن ما گفت:خب شمام که اومدین شبنم بیا دیگه دیر شدمامانم از بالای پله ها گفت:اومدم اومدچون خونه ی اقای حقی نزدیک خونه ما بود پیاده رفتیم خونشون رسیدیم وای خونشون محشر بود.
بابا زنگ در رو زد اقای حقی اومد جلو در و با بابا دست داد رفتیم خونشون.از در که میرفتی تو وارد یه راهرو میشدی جلو مون یه پنجره قدی بود راهرو هم میرفت سمت راست هم میرفت سمت چپ اقای حقی یا همون عمو حمید رضا ما رو به طرف راست هدایت کرد یه کم که طول راهرو رو طی کردیم رسیدیم به یه سالن بزرگ سمت چپ یه اتاق بود سمت راست اشپزخونه یکم میرفتی جلو اتاق نشیمن سمت راست و اتاق ناهار خوری سمت چپ بود بعداون سالن میرفت پذیرایی عمو حمید رضا ما رو برد به پذیرایی همه اونجا بودن خانواده ی امیر مسعود از جمله عمو هاش و دایی هاش و...وارد پذیرایی که میشدی گوشه ی سمت راست یه دست مبل بزرگ بود خیلی هم شیک بود وسط اتاق یه قالیچه از اون گران قیمت ها سمت راست دو تا پنجره قدی و رو به روی در یه پنجره ی قدی بود که جلوش مبل گذاشته بودن سمت چپ هم باز مبل بود و یه شومینه گوشه ی پذیرایی خداییش خیلی بزرگ بود خونشون.همه رفتیم بشینیم که افسانه اومد طرفمون و گفت:نوا بیاین بریم لباساتون رو عوض کنیم من و نسرین با افسانه بلند شدیم بریم. اون راهرو رو طی کردیم و رفتیم سمت چپش راهرو که تموم شد یه اتاق خواب بود از جلوی اون رد شدیم کنار اتاق خواب سرویس بهداشتی بود و کنار سرویس بهداشتی یه اتاق دیگه افسانه در اون اتاق رو باز کرد و گفت:بفرماییدمن و نسرین رفتیم تو کنار در یه کمد دیواری بود یه پنجره قدی هم رو دیوار روبه رو بود و یه تخت دو نفره جلوی پنجره قدی در دو طرف تخت هم یه عسلی بود سمت چپ میز توالت و کامپیوتر افسانه بود با دیدن اتاق افسانه گفتم:اولالا عجب اتاقی اتاق کیه؟_اتاق من و پارمیس_اتاقت توپه دخترخندید و گفت:لباساتون رو عوض کنین مانتو و شالم رو در اوردم افسانه با دیدنم گفت:تو چه خوشتیپ کردی جیگری شدی واسه خودت ها_من جیگر بودمنسرین:مام که بـــــــــــوقافسانه خندید و نسرین رو بوس کرد و گفت:نه عزیزم شما هم زیباییخندیدم و گفتم:بسه افسانه ان قدر هندونه نده زیر بغلشهر سه خندیدیم و از اتاق خارج شدیم همزمان با ما امیر مسعود هم از اتاقش خارج شد یه پیرهن چهاخونه ای قرمز و سیاه تنش ب


مطالب مشابه :


موقع بارداری چی بپوشم؟

شلوارهای چسبون و تنگ، ساپورت یا لگینگ، لباسهای نایلونی و استرچ، تونیک مدل کتی خفاشی




رمان نوای عشق

ღ ســـرزمـــیـــن رمــــانღ - رمان نوای عشق - - ღ ســـرزمـــیـــن رمــــانღ




دانلود ۳ جلد کتاب آموزش خیاطی های مدرن

آموزش حرفه ها برای کار آفرینی - دانلود ۳ جلد کتاب آموزش خیاطی های مدرن - - آموزش حرفه ها برای




برچسب :