نقد فيلم: سالو، 120 روز در شهر فساد (Salo: 120 days of sodom)
بيان واقعيت آسان است اما تحمل آن، درست به اندازه «سالو» دردآور است.
بله، سالو فيلمي تهوعآور است. شكي نيست. اما آيا اين تهوع از نوع ترسهاي فيلمهاي علمي تخيلي يا ترس از موجوداتي غيرواقعي نظير جن و پري است؟ آيا پازوليني چيزي غريب و بدون وجود خارجي را در ذهن ميپروراند تا با بازسازي آن در مقابل دوربين بينندهاش را آزار بدهد؟ آيا همه اينها باعث ميشود كه پازوليني را به رواني و ساديست بودن محكوم كنند _كما اين كه بارها اين كار را كردهاند_؟ آيا هرآنچه در سالو وجود دارد در جهان واقعي و پيرامون ما به چشم نميخورد؟ مشكل پازوليني مرض ساديسم و مازوخيسم نيست. مشكل او جسارت و بيپروايي است. كار او از همين جا ميلنگد كه سينما را را از قالب سرگرمكننده بيرون ميكشد و بوسيله اين زبان واقعيتهاي تلخ را تنها يادآوري ميكند. اين يادآوري است و فقط يادآوري است. آيا يادآوري يك واقعيت تلخ ميتواند بيماري باشد؟ اين همه بدنامي پازوليني از چه چيز ناشي ميشود؟ از اين كه ميدانيم در عصري جنونزده با آدمهايي ماليخوليايي زندگي ميكنيم اما دوست نداريم كسي آن را به ما گوشزد بكند. پازوليني همين نكته را نميدانست _و يا ميدانست و وقعي نميگذاشت_ كه بدنش زير چرخهاي اتومبيل خودش خرد شد. اين فرجام پازوليني بود، مصداق اين سخن: «زبان سرخ سر سبز دهد بر باد!»
سالو بر اساس رماني از ماركي دوساد (Marquis de Sade) ساخته ميشود، نويسنده سادومازوخيست فرانسوي قرن نوزدهم كه در فيلم قلمپرها (The Quills) به بخشي از زندگي او پرداخته شده است؛ هرچند اين فيلم چندان كنكاشي در انديشههاي او نميكند و جنبههاي نمايشي زندگي او را مد نظر دارد و نه تفكرات او. كسي كه واژه ساديسم از نام او برگرفته شده است و تنها به سه چيز معتقد است: خوردن، دفع كردن و س ك س. او تمام امور دنيا را بر پايه اين سه مقوله كه در نگاه او قويترين منبع لذت بشري هستند خلاصه كرده و باز ميآفريند. اين سه مقال در تفكر فرويد تشكيل دهنده دورههاي زماني روند زندگي انسان هستند و از ديدگاه او هركدام از اين لذتها دوره زماني منحصر به خود را دارا بوده و در يك روند طبيعي، لذت مقعدي تداخلي با لذت دهاني و اين هردو تداخلي با لذت جنسي ندارند و هرگونه تداخل و درهم شدگي اين مقولهها خارج از روند طبيعي بوده و در اصطلاح بيرون از هنجار قرار ميگيرند و توليد بيماري مينمايند. بيماري كه به افتخار ماركي دوساد ساديسم نام ميگيرد. فرويد حتي محدوده زماني اين دورهها را تعريف و آن را از نظر كمي بازشناسي ميكند و با اين توصيف، هر كس در سن بلوغ از لذت دهاني يا مقعدي كامجويي نمايد ناهنجار بوده و دچار يك اختلال رواني است. از اين رو همجنسگرايان افرادي هستند كه محدوده زماني لذت مقعدي يا دهاني آنها به درازا كشيده و به لذت جنسي نرسيده است. ماركي دوساد از اين حيث كسي بود كه اين سه دوره را با هم آميخت و آن را تبديل به يك ايدوئولوژي كرد و به اين ترتيب تفكرات بيمارگونه خود را سامان بخشيد. رمان سالو داراي چنين ويژگي بود، هرچيزي كه بوي همجنسگرايي و آزار و انحراف جنسي داشت در اين رمان به رشته تحرير در آمد. دوساد علاقه وافري به مقاربت با زنان به همراه شكنجه آنان داشت، براي مثال او از سكس طبيعي با يك زن لذتي نميبرد اما اگر همين سكس با شلاق زدن همراه ميشد براي او نهايت لذت و آرامش را به همراه داشت. مدفوعخوري و حمام ادرار (كه در فيلم به صراحت تصوير شده است) از ديگر لذتهاي روانپريشانه دوساد بودند. به هر تقدير ساديسم (دگرآزاري) و مازوخيسم (خودآزاري) عناصر لاينفك تفكر ماركي دوساد هستند. پازوليني اما، اين رمان را بستري مناسب براي انتقال پيامهاي سياسي خويش ميبيند و بدون اينكه قصد دفاع از جهانبيني ساديستيك دوساد داشته باشد در تركيب تفكرات ماركسيستي خويش با استفاده از چارچوب اين رمان با انتقاد بيپرده از مدرنيته و نظام سلطه ميكوشد و در اين ميان به جراحي احمقانهترين نظام سياسي كه در قرن بيستم متولد شد ميپردازد. نظامي كه عمر چنداني نداشت اما در همين دوره زماني كوتاه جامعه ايتاليا را به تباهي و عقبگرد واداشت. اين نظام چيزي جز فاشيسم نيست. سالو فيلمي كوبنده در نقد فاشيسم است و حماقت نهفته در اين نظام فكري را همجهت و در راستاي انديشه ماركي دوساد تعريف ميكند. پازوليني با نگاه ماركسيستي خويش، همواره ميكوشد منجلاب زندگي مدرن و تبعات نظام سرمايه را به جهانيان گوشزد كند و اين راه از ابتدا با فيلم باجخور (Accatone) آغاز ميگردد و در سهگانه زندگي كه شامل فيلمهي دكامرون (Decameron)، شبهاي عربي يا داستانهاي هزار و يك شب (Arabian Nights) و داستانهاي كانتربري (The Canterbury Tales) شدت مييابد و در سالو به سرانجام ميرسد. بار انتقادي و ضد مذهبي افكار پازوليني در فيلمهاي دكامرون و داستانهاي كانتربري بسيار شديد و كوبنده است. البته سالو آغاز يك سه گانه جديد بنام مرگ بود كه خود مرگ مجال ساختن دو فيلم ديگر اين سهگانه را به پازوليني نداد؛ معلوم نيست كه پازوليني در اين دو فيلم نساخته قرار بود چه فاجعهاي را نمايش بدهد. امتداد نگاه تند و تيز و طنز برنده او نسبت به مذهب و به خصوص استفاده از مذهب در تحكيم قدرت و ثروت از فيلمهاي قبلي او تا سالو كشيده شده است. هرچند كه او با فيلم انجيل به روايت متي (Gospel According to Matheu) گوشه چشمي به مذهب و نوع نگرش آن به جهان هستي نشان ميدهد. فيلمي كه با تركيب نئورئاليستش، چيزي كه در سينماي ايتاليا توسعه يافته بود زندگي مسيح را بدون تبليغ و بيپرده روايت ميكند. سالو با يك مقدمه و سه اپيزود روايت ميشود. اين سه اپيزود عبارتند از محفل هوس (Circle of Obsession)، محفل مدفوع (Circle of Shit) و محفل خون (Circle of Blood). احساس انزجار بيننده از يك محفل به محفل ديگر فزوني مييابد به گونهاي كه اندكاندك بيننده فيلم تاب تماشاي ادامه فيلم را نداشته و كمتر كسي آن را تا انتها تحمل مينمايد. در مقدمه، پازوليني با در كنار هم قرار دادن چهار مهره قدرت در جهان معاصر، يعني يك رئيسجمهور، يك اسقف، يك دوك و يك دادستان (يا ارباب) كه همگي فاشيست هستند روايت را آغاز ميكند. اين چهار نفر 9 دختر و 9 پسر سالم را براي سپري كردن يك دوره 120 روزه شكنجههاي روحي، جنسي و بدني انتخاب و به يك ويلاي دورافتاده در جمهوري سالو منتقل ميكنند. اين چهر نفر يا به عبارتي چهار قدرت عاملي هستند كه پازوليني به واسطه آنها به انتقاد از جمهوري در مقابل سوسياليسم، مذهب در مقابل تفكر لائيك، فئوداليسم در مقابل عدم مالكيت خصوصي در تفكر ماركس و نظام سلطه و سرمايه در مقابل تكثر آراي سوسياليستي (كه البته در تئوري ارزشمند است) ميپردازد و بيمهابا و جسورانه به آنها ميتازد. اين چهار قدرت اكنون، فاشيسم را ابزار ادامه حركت خويش قرار ميدهند و درصدد هستند با اتكا به ايدئولوژي نژادپرستانه خود قويترين انسانها را در يك آزمايش 120 روزه گزينش كنند؛ اما در كنار اين رويكرد ظاهري همه نافذين قدرت و عاملين حكميت بيمار و ساديست توصيف ميگردند. همه اين چهار نفر، همجنسگرا و منحرف هستند و اين گزينش زجرآور را مستمسك بهرهجوييهاي رواني خويش قرار ميدهند. در فيلم بارها به لذت ايشان از اعمال فعلگي و شكنجه جوانان اسير شده در سالو تاكيد ميشود. با توجه به ديدگاه جامعهشناسانه فاشيسم به پديده شهري، و نه كيفيت جغرافيايي يا قومي آن، كه آن را آبستن تداخل فرهنگها و ايجاد محفلهاي منتقد و متفكر ميداند و اسباب زحمت را براي ايدئولوگهاي حاكمي كه بنا نيست قدرت و ثروتشان مورد ترديد و شبهه قرار بگيرد پازوليني در تلفيق تفكرات دوساد و انديشه اقتدارطلب فاشيستي به درستي عمل ميكند. ماجراي سالو در يك ويلاي دور افتاده ميگذرد و از حومه و شهر خبري نيست. همچنين، مساله اراده و نژاد و قوميت كه در اين مكتب سياسي اجتماعي خفقانآور مطرح است با روش گزينشي حاكمين سالو همخوان است تا جايي كه هنگام شكنجه سركشين قوانين فاشيسم، نخبگان آن را روزمرگي و امري معمولي در نظر ميآورند و در همين هنگام لطيفه تعريف ميكنند. همچنين، اين اعمال قدرت ماهيتي از جنس غريزه دارد؛ هنگام شكنجه يكي از جوانان ياغي از قانون جنگل و بيماري يكي از سركردگان سالو دست به آلت برده و با آن بازي ميكند. باز هم در كنكاش ضد فاشيستي سالو، مسئله فئوداليته از نظر فيزيكي با حضور خدم و حشم در يك ويلا مورد تاكيد قرار ميگيرد و همبستري جوان مورد آزار با يك خدمه سياهپوست ميتواند نشان از اعتراض اين قوم نگونبخت به نظام بيمايه سرمايهداري فاشيستي و سلطه فئوداليسم باشد. از طرفي، فاشيستها حقوق شهروندي را ناديده ميانگارند و آن را به عنوان اصل اول مكتب خويش با تقديس ارعاب و خشونت به جلو هدايت ميكنند. در جايجاي سالو، تنها چيزي كه حرمتي ندارد حقوق فردي و اجتماعي انسان است و قلاده بستن به جوانهاي اسير شده در سالو مويد اين مطلب است. فاشيسم به جاي حقوق فردي و اجتماعي در يك بافت زنده شهري، نوعي حيات تودهاي بدون دخالت اموري همچون مجلس و سنا و تصميم جمعي كه البته همه اينها از اصول اوليه سوسياليسم و شايد جمهوري هستند را در نظر ميگيرد و هر تصميمي كه از يك توتاليتر سر ميزند تصميم قطعي خواهد بود. كسي نظريات فاشيستي را وتو نمي كند و هيچ گروهي وجود ندارد كه مشروعيت حاكم اين مكتب را زير سوال ببرد. در سالو، بوي انتقاد از فاشيسم به تندي مشام را قلقلك ميدهد و البته در اينجا پديده آنارشيسم نيز خالي از توفيق نيست. مساله خلق در خدمت قدرت و ايدئولوژي، چيزي است كه در سالو مورد وهن قرار ميگيرد و به تندي از آن ايراد گرفته ميشود. اينكه جمعي كثير براي عدهاي قليل جانفشاني كنند و تا حد ابزار براي ايشان نزول بيابند. پازوليني در سالو، با تكيه بر انديشه ماركسيستي خويش فاشيسم را جراحي كرده و زير تيغ ميبرد و همان بلايي را بر سر آن ميآورد كه حاكمين سالو بر سر چشم يا پوست سر جوانان اسير شده ميآورند.برهنگي در آثار پازوليني، چنان رويكرد ابزاري مييابد كه گاهي تماشاي فيلمهايش آزاردهنده جلوه ميكند. چيزي كه باعث ميشود تن به مثابه آلت لذت باشد و لخت بودن نمايانگر تضاد تفكر بيمارگون مدرنيته نسبت به مسائلي عميق همچون مذهب، ازل و آفرينش با تفكرات الحادي يا غير الحادي نسبت به زندگي انسان كه از قرنها پيش ذهن فلاسفه و روشندلان را به چالش گرفته است. به نظر ميرسد پازوليني اين مكتب سياه را مولود مدرنيته ميداند كه البته اين ديدگاه قدري مغرضانه است. در ويلاي سالو، روي ديوار نقاشيهايي به سبكهاي كوبيسم، امپرسيونيسم و اكسپرسيونيسم به چشم ميخورند كه همگي از دل مدرنيسم خلق شدهاند و اين كنار هم گذاشتن مدرنيته و فاشيسم نگاه تند پازوليني به مقوله زندگي مدرن را گوشزد مينمايد. مساله تن به مثابه ابزار در سكانسي كه جوانان ميبايست با يك مجسمه مرد استمنا كنند به روشني هويداست. مرد تنها يك مجسمه است، بدون تفكر و احساس. بدون اينكه يك انسان باشد، تنها شبيه يك انسان است. تنها آلت اوست كه مهم است و اين چيزي است كه انديشه تفكرگريز فاشيستي آن را مقبول و پسنديده ميداند. در جاي ديگر، غريزه تنها غريزه معرفي ميشود و از نظر كيفي تفاوتي وجود ندارد، با نگاه به تاكيد پازوليني به مسئله خوردن و سكس به عنوان دو غريزه به اصطلاح حيواني اين امر آشكار ميگردد؛ در يك سكانس ميبينيم كه يكي از جوانها سر ميز غذا بلافاصله دختري را به چنگ آورده و با او س ك س مقعدي مينمايد، و درست در همين حين يكي از حاكمين به تمجيد او (و در واقع تمجيد آنارشيسم و اصالت غريزه) ميپردازد و از او ميخواهد با او نيز كارش را تكرار بكند. برهنگي در آثار پازوليني تنها اشاره ايست به برهنگي غريزه انسان امروز، و ماهيت رو و از دست رفتني جوامع مدرن. اين امر در سالو همچون پتكي بر پيكر مدرنيته كوفته ميشود.سكانس پاياني، به همان اندازه كه ناراحتكننده و آزاردهنده است تفكر برانگيز نيز هست و حجت پازوليني را در ابراز انتقاد تند و تيزش تمام ميكند. در اين سكانس، جوانان ياغي سالو با وحشيانهترين روشها شكنجه و قتل عام ميشوند و چهار حاكم فاشيست اين امر را هدايت مينمايند. آنها يكييكي از پنجره به منظره شكنجه مرتدين مينگرند و هردم كه يكي از آنها از پنجره نظارهگر است، سه حاكم ديگر مشغول آزار و شكنجه ياغيان هستند. در اينجا، پازوليني مذهب، جمهوري، فئوداليسم و توتاليريته را تنها ناظر اعمال خشونت معرفي ميكند و اينكه اين مقولهها نه تنها از اين موضوع پيشگيري نميكنند بلكه به نوعي آن را مشروع و قانونمند ميدانند. اين است آنچه پازوليني در سالو بيان ميكند، حكومت ارعاب با استفاده از قانون، ثروت و عقيده براي حفظ و نگهداري قدرت و منافع. سالو فيلمي كوبنده است. يك يادآوري خشن از آنچه در جهان امروز ميگذرد و هنوز در جريان است. گوشه و كنار اين دنيا، به نوعي گوشهاي از جمهوري سالو است و اين همان چيزي است كه باورش تحمل ميطلبد و پازوليني را يك كافر در نظر ميآورد. بيان واقعيت آسان است اما تحمل آن، درست به اندازه «سالو» دردآور است.
درباره پير پائولو پازوليني
پیر پائولو پازولینی، 5 مارچ 1922 در بولونیای ایتالیا، که ذاتا چپگراترین شهر ایتالیاست، به دنیا آمد. وی فرزند ستوانی از ارتش ایتالیا به نام کارلو آلبرتو، که به خاطر نجات زندگی موسولینی شهرت یافت و یک معلم مدرسه ابتدایی به نام سوزانا کلوزی بود. خانواده پائولو در 1923 به کونگلیانو و دو سال بعد به بلونو، جایی که پسر دیگر خانواده، گایدآلبرتو، به دنیا آمد هجرت کردند. در 1926، پدر پازولینی به خاطر بدهیهای قمار بازداشت شد و مادرش به خانه پدری خود در کاسارسا دلا دلیزیا، در ناحیهی فریولی رفت. پازولینی در هفت سالگی نوشتن شعر را با الهام از طبیعت زیبای کاسارسا آغاز کرد. یکی از اولین مشوقهای او کار آرتور ریمباد بود. در 1933 پدرش به کرمونا و سپس به اسکاندیانو و رجیو امیلیا منتقل شد. پازولینی وفق پیدا کردن با این تغییرات با وجود گسترش مطالعه شعر و ادبیات (از اشخاصی چون داستایوفسکی، تولستوی، شکسپیر، کولریج و نووالیس) و رها کردن مناطق مورد علاقهاش طی سالیان اخیر را مشکل میدید. در دبیرستان رجیو امیلیا، پائولو اولین دوست واقعی خود، لوچیانو سرا را یافت. این دو یکدیگر را مجدا در بولونیا، جاییکه پازولینی هفت سال را برای تکمیل دوره دبیرستان گذراند، ملاقات کردند؛ در اینجا بود که وی علایق جدیدی از جمله فوتبال پیدا کرد. پائولوی جوان با دیگر دوستانش از جمله ارمس پارینی، فرانکو فارولفی و الیو ملی انجمنی مختص مباحثات ادبیاتی به راه انداختند. پازولینی در 1939 فارق التحصیل شد و به کالج ادبیات دانشگاه بولونیا وارد گشت. طی این دوره به طور همزمان موضوعات دیگری مانند زبانشناسی، زیباییشناسی و هنرهای تلمیحی را آموخت. وی همچنین به انجمن سینمای محلی رفت و آمد میکرد. پازولینی همیشه برای دوستانش سمبل قدرت و مردانگی بود و رنجهای درونی خود را کاملا مستور میساخت. او حتی در پرورش دولتی فاشیست و مسابقات ورزشی شرکت میکرد. دوره فیلمهای پازولینی به شکلی متناوب و ممتاز، با ظاهری منحصر به فرد اغلب با اقتباسی رسواییآور از متن داستانهای کلاسیک، شامل Edipo re (پادشاه افسانهای یونان)، Decameron, Il، Racconti di Canterbury, I (افسانههای کانتربری) و Fiore delle mille e una notte, Il (شبهای عربی: هزار و یک شب)، به همراه کارهای اغلب شخصی وی که بیان کننده نگاه هم ستیزگرایانهی پازولینی به مارکسیزم، الحاد، فاشیزم و همجنسگرایی که از آنها میتوان به Teorema (قاعده) و آخرین ساخته بدنام و به ظاهر کثیف وی Salò o le 120 giornate di Sodoma (سالو یا 120 روز در شهر فساد)، یک امتزاج شوم و بیرحمانه فاشیسم بنیتو موسولینی (Benito Mussolini) و حکومت و مرزبانی سادیسمیک (Marquis de Sade) که برای چندین سال در ایتالیا و بسیاری از کشورهای دیگر تحریم و قدغن بود، اشاره کرد. پازولینی در 2 نوامبر 1975 در ساحل اوستیا (Ostia)، مدت کوتاهی پس از تکمیل سالو، در نزدیکی رم، در مکانی مشابه یکی از رمانهایش در گذشت و در کسارسا، در فریولی مورد علاقهاش به خاک سپرده شد.
پازولینی مردی متفاوت، با عقاید به ظاهر تاریک بود که ساختههای وی با نگاه اول بیننده را متاثر ميساخت. تلخیهای زندگی روزمره را، آمیخته با عقاید خود، کاملا بیپروا و جسورانه طوری نمایان میساخت که انکار آن بیفایده است. خصوصیات سینمای ایتالیا کاملا در ساختههایش هویداست. خیلیها سالو را عامل قتل وی میدانند. فیلمی چند اپیزودی و مرتبط، که سبک زندگی نشان داده شده در آن شاید همان است که بشریت در آن دست و پا میزند و در روزمرگی نادیده میانگارد. هر صحنه از فیلم غم را به بیننده منتقل مینماید. در فیلم دکامرون کاملا به روشني عادات و افکار پلید بشریت را در قالبی رئال، به تصویر کشیده است. نحوه ساخت و فلسفه خاص زندگی پازولینی، جای تامل فراوان دارد. فیلمهایش را میتوان بارها دید و هر بار طوری دیگر تفسیر نمود. شاید او آنقدرها هم منفی فکر نمیکرد و تنها واقعیات اطراف و درون بشریت را طوری به وی یادآوری میکرد، که پذیرش آن برای انسان خیلی ساده نیست.
فیلم شناسی (کارگردان)
سالو یا 120 روز در شهر فساد (1975)/ شبهای عربی یا هزار و یک شب (1974)/ شکلهای سرزمین پازولینی (1974)/ افسانههای کانتربری (1972)/ دوازده دسامبر 1972 (1972) ناتمام/ دکامرون (1971)/ یادداشتهایی برای کوهستان آفریقایی (1970)/ یادداشتهایی بر عشق کثیف (1970)/ مده آ (1969)/ خوکدانی (1969)/ عشق و نفرت (1969)/ قاعده (1968)/ یادداشتهایی بر فیلم هندی (1968)/ هوس به سبک ایتالیایی (1968)/ پادشاه اودیپوس (1967)/ افسونگران (1967)/ شاهینها و گنجشکها (1966)/ گذر از فلسطین (1965)/ دیدارهای عشقانه (1965)/ پدر وحشی (1965)/ انجیل به روايت متي (1964)/ مورا دی سانا (1964)/ هاری (1963)/ بگذارید از نو بیندیشیم (1963)/ ماما روما (1962)/ باجخور (1961)(منبع بيوگرافي و فيلمشناسي: وبلاگ سلام سينما)
مصاحبه با پازوليني درباره فيلم سالو
- آیا این فیلم در میان آثار شما صبغهای هم دارد؟
- بله. از آن میان میتوانم به خوکدانی اشاره کنم یا اورجا (همهآمیزی) که یک اثر تئاتری است که من خودم (در تورین در سال 68) بر کارگردانی آن نظارت داشتهام و قبلا ً هم در سال 1963 به آن اندیشیده بودم و در میان سالهای 65 و 68 مثل بقیهی خوکدانی که آن هم یک اثر تئاتری بود، نوشتمش. حتا تئورما هم میبایست در اصل یک اثر تئاتری میشد (که در سال 68 منتشر شد.). اثر دوساد با تئاتر خشونت آرتو منطبق است و گرچه عجیب به نظر میرسد اما با برشت هم همینطور. نویسندهای که تا آن لحظه من علاقهی چندانی به آثارش نداشتم. اما به خاطر او من مجبور شدم یک بداههپردازی بکنم. البته به رغم عشق جانکاهم درهمین سالهای قبل به تظاهرات. من نه از خوکدانی راضی بودم و نه از اورجا. زیرا بیگانگی و جدایی برای من منتج به خشونت نمیشوند.
- و سالو؟
- درست است. سالو یک فیلم خشن خواهد بود. به قدری خشن که گمان کنم باید هرچه زودتر خودم را از آن بیرون بکشم و وانمود کنم که بدان اعتقادی ندارم و کمی نسبت به آن سرد برخورد کنم. اما اجازه بدهید بحث صبغه را تمام کنم. در سال 70 من در والّه دلّا لویرا در حال مکان یابی برای دکامرون بودم و دعوت شدم به یک مناظره با دانشجویان دانشگاه تورس (TOURS) که فرانکو کانیه تّا در آن تدریس میکند. آنجا او کتابی دربارهی ژیل دو ره (GILLES DE RAIS) به من داد تا بخوانم به انضمام مدارک محاکمهی او و گمان میکرد من میتوام یک فیلم از آن بسازم. اما من به مدت چندین هفته جدا ً به آن فکر کردم (اتفاقا ً همین ماه یک زندگینامهی زیبا از ژیل دو ره زیر نظر ارنستو فرّارو به ایتالیایی درآمده). طبیعتا ً من از ساخت فیلم صرفنظر کردم زیرا در گیر ساخت سه گانهی زندگی خودم بودم.
- چرا؟
- یک فیلم خشن میتواند مستقیما ً سیاسی باشد. (طغیانگر و آنارشیستی و در آن واحد غیرصادقانه). شاید من کمی به شیوهای پیغمبرانه حس کردم که صادقترین چیز در درون من در آن لحظهی خاص ساختن فیلمی بود درباره س ک س ی که شادی ناشی از آن جبران سرکوبی را بکند. همانگونه که در واقع هم چنین بود. پدیدهای که داشت برای همیشه پایان میپذیرفت. بردباری در آنجا هنوز کمی در س ک س غمگنانه و وسوسه آمیز باقی مانده بود. من در سهگانهام اشباح شخصیتهای واقعی قبلی خودم را یادآوری کردم. آشکارا و بی هیچ شکوهای و با عشقی اینچنین خشن برای زمانی از دست رفته. با شکوهای نه تنها از شرایط ویژهی انسانی بلکه از همهی زمان حال (سهل انگار). اینک ما در درون آن زمان حالیم در حالتی برگشت ناپذیر. ما دیگر خوگرفتهایم. حافظهی ما دیگر برای همیشه بد شده. ما دیگر فقط آنچه را امروز دارد روی میدهد، میزیایم. سرکوبی قدرت شکیبا از همه سرکوبیها زشتتر است. دیگر هیچ چیز شادیانگیزی در رابطه جنسی نیست. جوانان یا زشتاند یا نومید. یا بد یا شکست خورده.
- و این آن چیزی است که شما میخواهید در سالو بیان کنید؟
- نمیدانم. این زیست ماست. مطمئنم که نمیتوانم آن را کنار بگذارم. یک حالت روحی است. همانی است که در افکارم تخم گذاشته و از آن شخصا ً رنج میکشم. شاید این همانی باشد که من میخواهم در سالو بیان کنم. ارتباط جنسی یک زبان است. (و به نسبتی که به من مربوط میشود در تئورما صریح و آشکارش بیان شده است) حالا دیگر زبانها و سامانههای نشانه شناختی دارند عوض میشوند. زبان یا سامانه نشانههای ارتباط جنسی در ایتالیا در عرض چند سال، پیشتازانه دگرگون شده. من نمیتوانم خارج از روند تکامل هنجارهای زبانی جامعهام باشم که شامل رابطه جنسی هم میشود. س ک س، امروزه دیگر رضایت از یک اجبار اجتماعی است و نه شادی ایستادن علیه اجبارهای جوامع؛ و از آن یک رفتار جنسی مشتق میشود که به گونهای پیشتازانه متفاوت است با آنچه من بدان عادت کردهام. برای من این شوک روحی همواره ناشکیبایانه بوده و هست.
- در عمل چقدر به سالو مربوط میشود...
- س ک س در سالو یک نمایش است یا استعاره از موقعیتی که ما در عرض این چند سال داریم در آن زندگی میکنیم. یعنی س ک س به معنای اجبار و پلشتی.
- گمان کنم فهمیده باشم، که در شما تمایلات کمتر درونی هم وجود دارند. شاید، اما مستقیمتر...
- بله و این همانی است که من میخواهم به آن برسم بعلاوه استعاره ارتباط جنسی (در نوع اجباری و پلشت آن) که بردباری قدرت مصرفی، در عرض این چند سال در ما وادار به زیستن کرده. همه س ک س ی که در سالو هست (و از لحاظ کمیتی کم هم نیست) استعارهای است از ارتباط قدرت با کسانی که تحت سلطه اویند. به عبارت دیگر نمایشی است (شاید رویاگون) از آنچه مارکس کالاشدگی انسان مینامدش. کاهش بدن به شیء از طریق استثمار. پس س ک س احضار شده تا در فیلم من نقش استعاری وحشتناکی را بازی کند. کاملا ً به عکس سهگانه (گرچه در جوامع سرکوبگر س ک س هم یک شوخی معصومانه قدرت بوده است).
- امّا آیا این صد و بیست روز سودوم شما در سالو هم در سال 1944 اتفاق میافتند؟
- بله. در سالو و در مارتزابوتّو. من آن قدرتی را که افراد را به شیء بدل میکند به عنوان نماد قدرت فاشیستی و در این خصوص قدرت جهوری کوچک گرفتم (همانطور که مثلا ً در بهترین فیلمهای (MIKELE’S JANKSO) هست که همچون یک نماد عمل میکند. زیرا آن قدرت باستانگرا نمایشش را راحت تر میکند. در واقع من برای سرتاسر فیلمم یک حاشیه سفید میگذارم که آن قدرت باستانگرایانه را بسط میدهد که خود نماد همه قدرت است و نمای نزدیک همه حالات ممکن آن است و تازه قدرتی است که آنارشیستی هم هست و در عمل هم هرگز قدرت به اندازه ی دوران جمهوری سالو آنارشیستی نبوده است.
- پس دوساد چه دخلی به این موضوع دارد؟
- دارد. دارد. زیرا دوساد، شاعر بزرگ آنارشی قدرت است.
- چطور؟
- در قدرت، هر قدرتی، قضائی یا مجریه، چیزی از سبعیت هست. در رمزگان آن و در راه و رسمش هم در واقع کاری جز تصویب و اجرای همین به روزسازی خشونت کورکورانه و بسیار باستانی قدرتمندان علیه ضعیفان انجام نمیشود و ما هنوز آن را به صورت قدرت استثمارگر علیه استثمار شونده به کار میبریم. آنارشی استثمارشوندگان نومیدانه، آرامش بخش و سست بنیاد است و تا ابد غیر قابل تحقق. حال آن که آنارشی قدرت با سهولت تمام در مصوبات رمزگان و راه و رسمهای آن اعمال میشود. قدرتمندان دوساد کاری جز نوشتن مصوبات و اجرای مو به موی آن ها نمیکنند.
- میبخشید که باز میگردم به اجرا. اما در عمل چگونه این همه در فیلم تحقق مییابد؟
- ساده است. کم و بیش مثل آنچه در کتاب دوساد هست. چهار قدرتمند (یک دوک، یک بانکدار، یک مقام قضایی و یک کشیش) به گونه ای هستی شناسانه و داورانه قربانیان معصومی را به شیء تنزل میدهند و این گونه نمایش مقدس که احتمالا ً همانی است که نیت دوساد در آن راستا بوده، در خود نوعی سازماندهی رسمی دانتهای دارد. یک پاددوزخ و در سه روز. تصویر اصلی (ویژگی کنایی آن) انباشتگی (جنایتها) و نیز اغراق در ارائ آن است (و من میخواهم در آن به حد بردباری برسم).
- بازیگرانی که نقش این چهار دیو را بازی میکنند چه کسانی هستند؟
- نمیدانم دیو خواهند بود یا نه؟ اما آنها هم چیزی دست کم از قربانیان نخواهند بود. در انتخاب بازیگران من تنها ایجاد آلودگی کردم. از گونهای بازیگران که در بیش از بیست سال کارشان هرگز یک جمله زیبا نگفتهاند، آلدو والّه تّی را گزین کردم، یکی از دوستان قدیمی من از محلههای روستایینشین رم که من از دوران باجخور میشناختمش، جورجو کاتالدی، یک نویسنده، اومبرتو پائولو کوئینتاوالّه و دست آخر یک بازیگر پائولو بوناچلّی.
- و آن چهار لکاته راوی چه کسانی هستند؟
- سه زن بسیار زیبا خواهند بود. چهارمی در فیلم من پیانیست است. زیرا روزها به تعداد همان سه روز هستند. هلن سرجر، کاترینا بوراتّو و الزا دِ جورجی. پیانیست هم سونیا ساویانژ است. دو بازیگر زن فرانسوی را من بعد از تماشای فیلم (FEMMES FEMMES ) اثر وکّیالی در ونیز انتخاب کردم. فیلم زیبایی که در آن دو بازیگر زن، ایستادگی در مقابل زبان فرانسوی را عالی بازی میکنند. جدا ً.
- و قربانیان؟
- همهشان پسران و دختران غیرحرفهای خواهند بود. حداقل در بخشهایی من دختران را از روی مدل های عکس برگزیدم. زیرا میبایست بدنهایی زیبا و مهمتر از همه این که نمیبایست ترسی از نشان داده شدن میداشتند.
- کجا فیلمبرداری میکنید؟
- بخشهای خارجی را در سالو و بخشهای داخلی و خارجی را که در آنها تجاوزها و سلاخیها صورت میگیرد در مانتوا. در بولونیا و اطراف آن هم، دهکدهای هست روی رنو که جایگزین مارتزابوتوی ویران خواهد شد.
- میدانم دو هفتهای هست که کار را آغاز کردهاید. میتوانید چیزی راجع به کارتان به ما بگویید؟
- بگذارید نگهش دارم. هیچ چیز احساستی مآبانه تر از کارگردانی نیست که از کار در حال ساختش صحبت کند.
(منبع مصاحبه: روزنامه كوريه ره دلاسه به ترجمه مهدي فتوحي؛ از وبلاگ مهدي فتوحي) بخش دوم همين مصاحبه در وبلاگ مهدي فتوحي آمده است. از علاقمندان دعوت ميكنم اين مصاحبه را مطالعه بفرمايند.
نوشته شده توسط Clay Man
مطالب مشابه :
آشنایی با کاربرد و تصاویر وسایل آزمایشگاهی
در جستجوی علوم - وبلاگ آموزشی علوم تجربی - آشنایی با کاربرد و تصاویر وسایل آزمایشگاهی - - در
نقد فيلم: سالو، 120 روز در شهر فساد (Salo: 120 days of sodom)
فیلم هفته (نقد) - نقد فيلم: سالو، 120 روز در شهر فساد (Salo: 120 days of sodom) - آرشيو نقد فیلم های ماندگار
خمپاره انداز 120 میلیمتری حدید HM16
آموزش نظامی - خمپاره انداز 120 میلیمتری حدید hm16 - ثبت شده در ستاد ساماندهی پایگاههای اینترنتی
120- پرسش از شما ، پاسخ از ما (پیشنهاد دختر به پسر برای ازدواج)
فکر برتر - هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَايَعْلَمُونَ تمامی مشکلات
120 - چگونه جنسیت فرزندمان را انتخاب کنیم؟ (کلیک کنید)
ساخت ، روش ، اندیشه - 120 - چگونه جنسیت فرزندمان را انتخاب کنیم؟ (کلیک کنید) - چیست؟ چرا؟
برچسب :
120راهور