«همچو سرو» و «بی عشقی» دو شعر ار صائب تبریزی
همچو سرو
صائب تبریزی
عقدهای
نگشود آزادی ز کارم همچو سرو
زیر بار دل
سرآمد روزگارم همچو سرو
گرچه زاسباب
جهان یک جام دارم در بساط
زیر بار منت چندین بهارم همچو سرو
محو نتوان
ساختن از صفحهٔ خاطر مرا
مصرع برجستهٔ
باغ و بهارم همچو سرو
خاطر آزادهٔ
من فارغ است از انقلاب
دربهار و در
خزان بر یک قرارم همچو سرو
گرچه برگشتن ندارد جویبار زندگی
بر سر یک پا همان در انتظارم همچو سرو
از رعونت نقش هستی در بساطم زنگ بست
آب روشن گرچه
بود آیینه دارم همچو سرو
تا به زانو
پایم از گرد کدورت در گل است
گر چه دایم
در کنار جویبارم همچو سرو
طوق قمری در بساطم چشم حیرت می شود
بس که سرگرم تماشای بهارم همچو سرو
سایه من می کشان را دامگاه عشرت است
میوه ای هرچند در ظاهر ندارم همچو سرو
باغ را بی برگ در فصل خزان نگذاشتم
کام تلخی گر نشد شیرین ز بارم همچو سرو
سر برون از یک گریبان کرده ام با راستی
نیست فرقی در نهان و آشکارم همچو سرو
نشکند چون پشت شاخ میوه دار از غیرتم؟
با تهیدستی رخ خود تازه دارم همچو سرو
سر فرازی نیست از نشو و نما مطلب مرا
خواهم از گل ریشه خود را برآرم همچو سرو
نیست بر تحسین بلبل گوش من چون شاخ گل
زین گلستان با خود افتاده است کارم همچو سرو
سبزۀ بختم درین بستانسرا پامال شد
پنجه ای
رنگین نگردید از نگارم هچو سرو
آن کهن گبرم
که از طوق گلوی قمریان
بر میان صد
حلقهٔ زنار دارم همچو سرو
فرصت خاریدن سر نیست از حیرت مرا
دست خود را در بغل پیوسته دارم همچو سرو
یک سر مو نیست از تیغ زبان اندیشه ام
می کند
پیرایش افزون اعتبارم همچو سرو
خجلت روی
زمین از سنگ طفلان میکشم
بس که از بیحاصلیها
شرمسارم همچو سرو
شمع سبز من به کوری سوخت در بزم وجود
آتشین بالی هرگز دچارن همچو سرو
گرچه برگ و بار من غیر از کف افسوس نیست
از برومندی
همان امیدوارم همو سرو
میوهٔ من جز
گزیدنهای پشت دست نیست
منفعل از
التفات نوبهارم همچو سرو
برگ عیش نوبهاران است روی تازه ام
در خزان از نوبهاران یادگارم همچو سرو
زنگ ذاتی را به خاکستر ز دل نتوان زدود
دست پیش قمریان تا چند دارم همچو سرو؟
بار من آزادگی و برگ من دست دعاست
حرز جان باغ
و تعویذ بهارم همچو سرو
کوه را از پا
درآرد تنگدستی ها و من
سال ها شد
خویش را بر پای دارم همچو سرو
گرچه گل بر هیچ کس دست دراز من نزد
شد کبود از
سیلی دوران عذارم هچو سرو
نارسایی
داردم از سنگ طفلان بی نصیب
ورنه از دل
شیشه ها در بار دارم همچو سرو
بس که خوردم
زهر غم، چون ریزد از هم پیکرم
سبزپوش از
خاک برخیزد غبارم همچو سرو
در چنین فصلی که گل از پوست می آید برون
دست را تا کی
به روی هم گذارم همچو سرو؟
با هزاران
دست، دایم بود در دست نسیم
صائب از حیرت
عنان اختیارم همچو سرو
ــــــــــــــــ
بی عشقی
وگرنه همچو نخل طور آتش میچکید از من
ز بیدردی دلم شد پارهای از تن، خوشا عهدی
که هر عضوی چو دل از بیقراری میتپید از من
به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم
که با آن بینیازی، ناز عالم میکشید از من
چرا برداشت آن ابر بهاران سایه از خاکم؟
زبان شکر جای سبزه دایم میدمید از من
نگیرم رونمای گوهر دل هر دو عالم را
به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید از من
تو بودی کام دل ای نخل خوش پیوند، جانم را
نپیوندند به کام دل، ترا هر کس برید از من!
ز بس از غیرت من کشتگان را خون به جوش آمد
چراغان شد ز خون تازه، خاک هر شهید از من
ز انصاف فلک، دلسرد غواصی شدم صائب
ز بس گوهر برون آوردم و ارزان خرید از من
مطالب مشابه :
سرو و خواص آن
فواید و خواص دارویی اجزای درخت سرو. فواید: خوردن برگ آن جهت رفع عفونتها و تبخال/ آشامیدن ۱۰
تفاوت کاج و سرو
bargsoozani - تفاوت کاج و سرو - تولیدکننده سرو و کاج (درختان برگ سوزنی و زینتی) - bargsoozani
سرو زربین
مجله جامع کشاورزی و فضای سبز - سرو زربین شاخص ترین درخت سوزنی برگ جنگلهای شمال کشور است.
«همچو سرو» و «بی عشقی» دو شعر ار صائب تبریزی
برگ1 شعر دیگران - «همچو سرو» و «بی عشقی» دو شعر ار صائب تبریزی - شعر
سرو لاوسون جهت فروش
فروش کامکوات،خرمالو،سرو لاوسون یک سوم ماسه دانه ریز + یک سوم خاک برگ + یک سوم خاک جنگلی.
شبه سرو - سرو ناز -سروطلایی
نام فارسی: شبه سرو نام علمی:Chamecyparis Lawsoniana نام انگلیسی:Lawson Falsecypress خانواده:Cupressaceae. وضعیت برگ
برچسب :
برگ سرو