قسمت ...

آروم سر هری رو از روی شونم برداشتم و به سمت آشپزخونه رفتم اون خدمتکاری ک اونجا کار میکرد هم نبود فک کنم احتمالا خواب بود آروم و بی سر و صدا در یخچالو باز کردم بطری آب رو خارج کردم و یک لیوان برداشتم آب رو تو لیوان ریختم بطریو سر جاش گذاشتم همینطور ک لیوان آب رو به لبم نزدیک میکردم آروم برگشتم تا به سمت حال برم ولی یا خدا جن بود فک کنم من = جیغ - آروم باش هریم نفس نفس میزدم لیوان از دستم افتاده و خرد شده بود آروم با کفشم از رو شیشه خورده ها گذشتم هری که انگار از من بیشتر ترسیده بود با وجود جیغی ک من کشیدم هنوز از در آشپزخونه بیرون نیومده بودم که لوئی و آرتان با حول و حراس تو آشپزخونه اومدن با دیدن هری توی آشپزخونه نمیدونم چه فکری به سر آرتان زد که به سمت هری حمله ور شد یقه ی لباسش رو گرفت و چند سانت اونو تو هوا بالا اورد بعد در حالی که داد می زد - خیلی ... هستی خدایا این چه فکری پیش خودش کرده بود که حالا اینقد عصبی بود هری - اونجوری ک تو فک میکنی نیست آرتان - پس چ جوریه ؟ سریع پریدم وسط حرفشون مسلما اگه چیزی نمی گفتم هری رو زیر مشت و لگد می گرفت - آرتان هری راست میگه بزارش زمین من اومده بودم آب بخورم که وقتی هریو اینجا دیدم ترسیدم و جیغ زدم آرتان هری رو پایین اورد و یقه شو ول کرد بعد مچ دستمو محکم گرفت و منو دنبال خودش کشید بعد مستقیما به سمت آسمان رفت که سرشو رو پای لیام گذاشته و خوابیده بود با دست دیگش آسمانو تکون داد تا بیدار شه ولی آسمان بیدار نشد آرتان دیگه زد ب سرش داد کشید - آسمان همین حالا پاشو که با این فریادش لیام و آسمان هر دو از خواب پریدند لوئی با دست آزادش مچ دست آسمان رو گرفت و درحالی که ما رو عین دو تا نی نی دنبال خودش میکشید به لوئی گفت - ما دیگه می ریم ... و راه افتاد دیگه آفتاب دراومده بود منو رسوندن کالج و خودشون رفتن چون اونروز آسمان کلاس نداشت وارد ساختمون شدم دو روز می گذشت و من مشغول درس شدم دوباره شدم ملیکا خرخون بر خلاف میل باطنیم چون آدم که عین من بدبخت و بیکار باشه همین میشه دیگه روز دوم بود که مامان جان به من زنگ زد و ازم خواست تا دو ساعت بعد برم به فرودگاه و بهم گفت یه مهمون دارم خدای من کی می تونست باشه نکنه بابا میبود وای خدا خودت ب دادم برس زنگ زدم ب آسمانو ازش خواستم تا با آرتان بیان دنبالم خودم هم یه تی شرت سفید و با یه سوئیشرت سورمه ای و جین پوشیدم موهامو هم ساده از پشت بستم ... دو دقیقه بعد آرتان و آسمان دم در بودن اونا گویا از منم بیکار تر بودن ... سوار شدم بی مقدمه گفتم - فرودگاه آرتان نگاهی بهم انداخت و گفت - چمدون که نداری پس حتما مهمون داری آره

 


مطالب مشابه :


جدیدترین و زیباترین مدل های پالتو زنانه

داستان های کوتاه جدیدترین و زیباترین مدل های پالتو زنانه عکس ها در حال لود




رمان اعدام یا انتقام 34

بـــاغ رمــــــان - رمان اعدام یا انتقام 34 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




عشق توت فرنگی نیست4

داستان کوتاه حالا چرا پا تند میکنی؟ماشینم خوبه یه ماشین مدل وضعیت این همه پر و بالتو




آوای عشق

من یه سر می رم خونه ي سلطنت و زود بر می گردم مواظب باش دست و بالتو نسوزونی! مدل موی کوتاه




رمان عملیات عاشقانه 3

شایدم هر کدوم داریم کوتاه میایم یه لبخند مدل خودش حالتو میگیرم شاهین خان پرو بالتو




بگذار آمین دعایت باشم 6

داستان کوتاه همه غيرت خركيش دست و بالتو و چقدر اين مدل پا تو سينه جمع كردن




رمان عملیات عاشقانه - 3

جمله عربی اینقدر باعث راحتی و صمیمیتمون شده شایدم هر کدوم داریم کوتاه مدل خودش زدم




قسمت ...

با یه پالتوی کوتاه قرمز و جین مشکی برگشت موهاش رو هم مدل دار درست بالتو رو ازش گرفتم




رمان طلاهای این شهر ارزانند 10

داستان کوتاه یک خفت مثلا حسادت و این مدل کارای دخترونه.مات نگاهش محمد دست و بالتو می




برچسب :