رمان طعم چشمان تو

رمان طعم چشمان تو
صدای آژیر ماشین پلیس میاد دستامو می زارم روگوشمو چشام می بندم پدرمو دارن می برن جیغ میزنم نه نه یهو ازخواب می پرم عرق کردم بازم خواب دیدم نمیدونم چرا هر چی زنگ این گوشی لعنتی رو عوض میکنم انگار ...نه ته دلم گواه بد میده چرا چند شبه پت سرهم خوابای ناجور میبینم توهمین فکرا بودوم که گوشیم زنگ خورد کش وقوسی به بدنم دادم به صفحش نگاه کردم ناخودآگاه یه لبخند اومد رولبام

_ سلام عزیزم -سلام خانومم خواب بودی؟ بیدارت کردم؟ -نه بیدارشده بودم باید برم دفتر مجله -بازم سوژه جدید؟ هه بازم سوژه جدید برو آماده شومزاحمت نمیشم فقط زنگ زدم بگم امروز نهار بیا همون رستوران همیشگی چرا؟ هیچی یکی از دوستام باخانومش دعوتمون کرده باشه سعی میکنم خودمو برسونم مرسی فدات م خداحافظ خداحافظ به ساعت نگاه کردم 7.30 بود ساعت 9 قرار داشتم یاخودم گفتم گندت بزنن پرند پف کردی ازبس خوابیدی خوب خبر مرگت زودتر پاشو غر میزدمو لباسامو از توکمد میزاشتم روتخت رفتم یه ابی به سروصورتم زدم بازم خداروشکر یه یه سرویس بهداشتی طبقه بالا کنار اتاق خودم بود تند تند مسواک زدم که بوگند دهنم بیچاره کریمی رو بیهوش نکنه بدو بدو اومدم تواتاق لباسموپوشیدم خیلی اهل ارایش کردن نبودم فقط زمانی که رو فرم بودم یا قرار مهمی داشتم واسه همین بایه رژ لب سروتهشو هم آوزدم وازاتاق اومدم بیرون بدو بدو ازپله ها اومدم پایین که پام لیز خوردو افتادم حالا کلم رو زمینه پاهام روپله از سرو صدایی که کردم مامانم بیدارشد وگفت پرند تویی؟ گفتم اره بخواب من دارم میرم خداحافظ لنگون لنگون اومدم دم در درجاکفشیو باز کردم یه جفت پاشنه 10 سانتی برداشتم همین که یه قدم برداشتم پام بدجوری تیرکشید گفتم خوب خبر مرگت تو که نفله شدی دیگه پاشنه بلند پوشیدنت چه صیغه ای من نمیدونم سریع یه کفش مشکی ساده کشیدم بیرون رو از تو پارکینگ پارس سفیدمو برداشتم وحرکت کردم به ساعتم نگاه کردم 8رو نشون میداد مطمئن بودم بااین ترافیک واینهمه چراغ قرمز دیر میرسم ولی گفتم هرچه باداباد پشت چراغ قرمز بودم عصبانی شدم تا یاد داشتم ازانتظار کشیدن متنفر بودم شیشه رو دادم پایین تا یه ذره باد بخره به صورتم یه ماشین کنارم بود که یه دخترو پسر جوون توش نشسته بودن داشتن حرف میزدن اهل گوش واستادن نبودم ولی خوب حرفم ایجاب میکرد که فوضول باشم اماخوب نه در هرزمینه ای ولی دیگه دست خودم نبود یه چیزی قلقلکم میداد که بشنوم گوشمو تیز کردم دیدم پسره داره به دختره میگه قول میدم خوشبختت کنم نظرت چیه دختره هم سرشو انداخته بود پایین ودوتا انگشت اشارشو دورهم می چرخوند ازخجالت رنگ لبو شده بود بی اختیار یه خنده رو لبام نشست یاد اون روزی که آرسام ازم خواستگاری کرده بود افتادم پدرمن وپدرارسام کارخونه دارهای بزرگی بودن که طی یه سفرکاری توی شمال باهم آشناشدن آرسام هم همون جا توی کارخونه پدرش کارمیکنه ماهم ازطریق پدرامون همدیگرو می شناختیم یه روز ارسام بهم زنگ زدوگفت که کارمهمی داره ومنو به صرف شام به یه رستوان دعوت کرد وهمون شبم ازم خواستگاری کرد راستش من اصلا انتظار چنین درخواستی رو از آرسام نداشتم چون یه خواستگارداشتم که ازش بدم نمیومد یابهتر بگم خوشم می اومد اما اون تنهامشکلی که داشت این بودکه ازنظر طبقاتی بامن اختلاف داشت وهمین باعث شدبود پدرم به درخواست های پیاپی اون جواب منفی بده اون روزا اصلامتوجه اطرافم نبودم یادرگیرکاربودم یا توفکر اون بعدازحدود یک ماه که کاملا از برگشتن نظر پدرم نسبت به ایلیا ناامید وشدم وبا سبک سنگین کردن وتحقیقات زیادو رفت وآمد بیشتر بالاخره به ارسام جواب مثبت دادم غرق توافکارم بودم که دیدم رسیدم جلو دردفترمجله وتودلم یه صلوات براشادی روح اموات این دوتاجوون فرستادم که باعث شدن غرق تورویابشمو ازاین ترافیک وحشتناک عصبانی نشم ساعتمو نگاه کردم تقریبا یه ربع به ده بود زیرلب گفتم خدابه خیر کنه کیفمو برداشتمو رفتم تو دم در خانوم نیازی رو دیدم که برام سرتکون میداد فهمیدم اوضاع بی ریخته اومد درگوشم گفتم خدابیامرزتت پرند خندیدورفت رفتم دم در اتاق اقای کریمی درزدمو وارد شدم گفتم سَـــ نزاشت حتی سلام کنم شروع کرد دادو بیداد منم درکمال آرامش به حرفاش گوش کردم وبعدش گفتم آقای کرمی ازاونجایی که من تواین مدتی که اینجا کارمیکنم شما به ندرت ازمن بی نظمی دیدن حق ندارین به من توهین بکنید وصداتونو رومن بلند کنین بیرون رفتن این حرفا ازدهن من همانا فعال شدن اتشفشان مغر کرمی هم همانا دوباره شروع کرد دادو فریاد وبادستش به من اشاره کرد که برم بیرون امابه خاطراینکه دستشو محکم تکون داد زیر بغل کتش پاره شد اون لحظه نمیدونم چی شدکه یهو اختیار ازدستم درفت وشروع کرد خندیدن حالا نخند کی بخند وقتی به خودم اومدم که کرمی یه فیش بهم دادو گفت برو حسابداری تصفیه حساب منم یه شونه انداختم بالا وراهی حسابداری شدم نمیشه گفت برام مهم نبود ولی هیچ وقت نمیزاشتم کسی غرورمو جریحه دارکنه یه زنگ به ارسام زدمو جریانو براش تعریف کردم وبهش گفتم بیاد پارک نزدیک دفتر یه روزنامه ازمجله خریدموصفحه حوادثشو پیداکردم وشروع کردم به خوندن نفهمیدم چقدر گذشت که یهوو صدای ارسام رو شنیدم که گفت بابا خوردیش بیا بیرون ازاین روزنامه چی چی نوشته که انقدر غرقش شدی به احترامش بلندشدم بش دست دادم نشستیم گفت خوب چی می خوندی _راجع به یه پسره24ساله است که به چندجم مختلف دستگیرش کردن ارسام سرشوتکون دادو گفت واقعا نمیدونم چی بگم سنی نداره _ من دیگه به شنیدن اینجورخبراعادت کردم _ واسه همین میگم بیخیال خبرنگاری _ارسام توروخدادوباره شروع نکن دستی کشید توموهاشوگفت باشه خانومم حالا میخوای چیکارکنی؟ _ نمیدونم ولی مطمئن باش بیکار نمیمونم دماغمو فشار دادو گفت اره می شناسمت که چه وروجکی هستی به ساعتم نگاه کردمو گفتم ساعت چند باید بریم رستوان _ حدودا دوساعت دیگه _ خوب تواین مدت چیکار کنیم ازاینجا تا رستوران که بیست دقیقه ای بیش ترراه نیست نگاهی به سرتاپام کردوگفت میریم برات یه دست مانتوکیف وکفش می خریم وا به چه مناسبت _ به مناسبت مهمونی امروز _ نمیفهمم چرا اونوقت _ دوست ندارم بااین تیپ ساده بیایی اونجا زن من ازخیلیا سره بهم برخورد مگه تیپ من چش بود یه نگاهی بهش انداختمو بلند شدم _کجا میری _جایی که ابروی ترو نبرم اِاِاِاِاِا من کی همچنین حرفی زدم وایسا دختر _من احمق نیستم آرسام _اومد شونه هامو تودستاش گرفت _ولم کن _بخدا بدگرفتی منظورمو _من فقط...فقط خواستم لباسای شیک مناسب مهمونی بپوشی همین _نیازی نیست بخریم من ماشینمو اوردم میبرمش خونه لباسامو هم عوض میکنم بخدا خیلی گلی قربونت برمممم دلخور بودم ولی به روش نیاوردم این فکر آزارم میداد که من باعث سرشکستگیشم لباسمو عوض کردمو ماشینم گذاشتم توپارکینگو اومدم سمت ارسام وقتی نشستم توماشین آرسام گفت پرند این خانوم دوستم یه خورده چجور بگم خیلی خودشو قبول داره زبونشم خیلی نیش داره نمیگم ساکت بشین ولی توشعوربالایی داری خواهش میکنم بیخیالش شو حرفی زد اصلا بهش محل نزار هه داشت منو خر میکرد لجم گرفته بود ازاینکه میخواست شیک بپوشم تا بگه زن منم آرررررررررره خیلی عصبانی بودم ولی بازم به روش نیاوردم وقتی خواستیم پیاده شیم یه نگاهی از توآیینه به خودم انداختم دیدم رژ لبم پاک شده دوباره زدمو اومدم بیرون آرسام دستشو حلقه کرد دور دستامو باهم رفتیم تو یه خانوم وآقا گوشه رستورران بلند شدن ارسام گفت که همونان رفتیم جلو سلام کردیم اقاهه جوابمونو به گرمی دادولی خانومه یه سلام خشک وخالی جوابمون دادواول نشست باتوجه به تعریف هایی که آرسام ازش کرده بود واین طرز برخوردش اصلا ازش خوشم نیومد وبه خودم گفتم پرند به خاطر ارسام حفظ ظاهر کن روبه خانومه گفتم من پرند هستم واز آشنایی باشما بسیار خوشحالم یه نیم نگاهی بهم انداختو درحالی که یه دستمال از توجعبه میکشید بیرون گفت ما که هنوز آشنا نشیدم بالاخره استارتش که زده شد بله همینطوره که شما میگین من لعیا هستم دانشجو ارشد حسابداری اشاره کرد به شوهرش وتوی کارخونه پدر روزبه حسابدار هستم _ منم درسمو تموم کرد م خیرنگار هستم _ اوه از اون قشر آدمای فوضول کنه از حرفش نه تنها من جا خوردم که روزبه وآرسام هم همینطور سعی کردم خونسرد باشم ودرکمال آرامش ساختگیی که داشتم گفتم _ به نظر من زیبا تره که به جای واژه فوضول کنجکاو رواستفاده کنین البته خوب این بر میگرده به نا آگاهی شما نسبت به واژه های ادبیات که طبیعتا نمی شناسید چون تنها یک حسابدار هستید واین انتظار ازشما نمیره که بهتر ازاین صحبت کنید تموم مدتی که داشتم صحبت می کردم سرم پایین بود ومتوجه گارسونی که اومده تا ازما سفارش بگیره نبودم یه نگاهیی به چهره لعیا که مشخص بود کارد بزنی خونش درنمیاد انداختمو گفتم _لعیا جون شما چی میل دارین؟ _ هم زبون دارم هم چشم خودم انتخاب میکنم _البته که اینطوره اما چون همه جا رسمه که میزبان از مهمان چنین درخواستی روبکنه وشما چنین کاری رو نکردین گفتم من بپرسم ازنظر من مشکلی نداره یه نگاه به صورت آرسام انداختم که مشخص بود اونم عصبیه وگفتم _عزیزم تو چی میخوری یه ذره خودشو جمع وجور کرد ویه نفس داد بیرون وگفت _فرقی نمیکنه خانومم هرچی که توبخوری وبعد بایه ببخشید جمع ماروترک کرد اون ازرفتار صبحش اینم از حالاش از دستش عصبانی شدم هرچی دودوتا چهار تا میکردم نمیفهمیدم چرا عصبانیه من فقط داشتم در برابر بی تربیتی های این دختره ایکبیری یه جواب دندون شکن اما به ظاهر محترمانه میدادم(به ظاهر محترمانه چون از صدتا فوحش بدتر بود) توهمین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم ساغره بی اختیار خنده ای رولبام نشست _ جانم؟ _اِ ببخشید من فکر کنم شمارو اشتباه گرفتم _نه ساغر جان خودمم _ خانوم شما منو به شک انداختیا _ منم خوبم تو خوبی عزیزم _ آها پس گیر کردی میگم چه تریپ لاوی برام برداشته نکبت حالا تا میتتونم فوحشت میدم خوشم میاد نمیتونی جواب بدی یه جاییت می سوزه _آره عزیزم بعدا جوابش میاد _هوی تهدید میکنی؟ _ چراکه نه _ .... خوردی _ اونقدرا خوش مزه نیستی _ دمتو قیچی کننن زبونت در میاد زبونتو قیچی کنن از یه جای دیگت یه چی درمیاد اینبار دیگه نتونستم خودمو کنترل کنمو زدم زیر خنده همون لحظه آرسام وگارسون هم باهم رسیدن گارسون غذاهارو میزاشت روی میز وآرسام داشت با روزبه حرف میزد _ هوی پرند کدوم گوری هستی با آرسامی؟ _ آره اومدیم رستوران یکی از دوستای آرسام به همراه خانوم محترمشون(عمدا روی محترم تاکید کردم) مارونهار دعوت کردن _ به به پس جای ما خالی خو دیگه مزاحمت نمیشم فقط عصری میام پیشت خونه ای که؟ _اره بیا منتظرم قربونت برم خداحافظ _ الهی هرچه زود تر (قربونم بری) ساغر یکی از دوستای صمیمی من بود از دوران دبیرستان باهم بودیم ساغر همیشه عاشق زبان بود متن ترجمه میکرد گاهیهم برای اینکه وقتش پربشه کلاس می گرفت باصدای روزبه به خودم اومدم _ پرندخانوم بفرمایید ان شا ا.. دفعه بعد خونمون دعوتتون کنیم _ ان شاا.. داشتم نوشابه میخوردمکه یهووارسام گفت خوب روزبه جان نظرت راجع به خرید جنس های ما چیه پیچید توگلومو شروع کردم به سرفه کردن لعیاهم باصدایی که توش کینه موج میزد گفت تموم نمیشه نترس بازهم هست آرسام هم مدام میزد پشت کمرمن بهترکه شدم گفتم خوبی سرمو به نشونه مثبت تکون دادمو بایه ببخشید رفتم سمت دستشویی عصبانی بودم واقعا آرسام به خاطر منافع کاریش از من خواسته بود جلوی این دختره بیشعور خفه خون بگیرم که مبادا اقا روزبه از تصمیم خودش منصرف شه وجنسای حضرت آقا رو نخره توایینه نگاهی به خودم انداختمو گفتم پرند فعلا اروم باش بعدا به خدمتش میرسی کمی منتظر شدم تا ارامشمو به دست بیارم وبعد برگشتم اومدم سر میز نشستم که روزبه گفت بهترید گفتم مرسی ورو به آرسام که تقریبا غذاش دست نخورده بودو دست کشیده بود گفتم اگه میشه بریم من خیلی خسته ام آرسام هم بدون هیچ حرفی بلند شد ومن هم از روزبه هم از لعیا تشکروخداحافظی کردم لعیا هم باهمون لحن خکشکش جوابمو داد برام جالب بود که چرا انقدر روزبه خوش برخوردواین دختره ایکبیری لوس وننره... همین که نشستیم تو ماشین تا خواستم دهن باز بکنم وکلایه کنم آرسام شروع کرد به دادو بیداد کردن تا حالا اینطوری سرمن داد نکشیده بود تقربا یه 5 دقیقه ای فقط داد میزد ومنم هیچی نمیگم دلم شکسته بود زیاد خیلی زیاد می ترسیدم اگه حرف بزنم بغضم بترکه واین برای من یه ضعف درمقابل آرسام بود تقریبا دیگه خسته شده بود چیزی نمیگفت دو هر چند دقیقه ای فقط نفسشو میداد بیرون که برا گوشیش اس ام اس اومد گفت پرند بازش کن گفتم من نوکرت نیستم یه نگاه بدی بهم انداختو منم بی تفاوت رومو کردم اونور که دیدم یهو آرسام گفت ای جااااااااااااااان ای ول بابا دمت گرم گفتم _چیه کپکت خروس میخونه _روزبه است میگن جنسارو ازم می خره این حرف که از دهنش بیرون اومد دلم میخواست تیکه تیکش کنم _آرسام میشه بزنی کنار؟ _چرا؟ _توبزن _چششششششم _ اینم ازاین .پرند ببخشید که باهات بد حرف زدم راستش من.. _هیچی نگو فقط خفه شو...لطفا درماشینو بازکردم پیاده شدمو کوبیدمش بهم _پرند من که معذرت خواستم _تقریبا ازش دورشده بودم با صدایی که شبیه یه فریاد وحشتناک بود گفتم بیجا کردیو دستمو تکون دادم برا یه تاکسیو بی معطلی سوارش شدم راندهه گفت خانوم این اقا پشت ماشین ایستاده بود گویا باشما کار داشت گفتم غلط کرد رانندهه که دید من آمپر چسبوندم دیگه چیزی نگفت وقتی رسیدم خونه طرفای ساعت 3 بود یه راست رفتم تو رختخوابو خوابیدم سرم به شدت داشت منفجر میشد هوی چه مرگته انقد میکپی صدای ساغر بود که تموم هیکلشو انداخته بود رومو سعی داشت بیدارم کنه _ولم کن ساغر تواینجا چه غلطی میکنی _ عوض مهمون نوازیته خاک بر سر بی عرضت کننپامیشی یا بلدنت کنم _ نه نه خودم الان بلند میشم تو لطفا بشین _باریکلا میبینم که متوسل شدن به زور یه نتیاجی دارم _ آره ادم از ادم خجل چل می ترسه _ببین پرند کاری نکن که .. _باشه بابا باشه _ میبینم که زبونت کوتاه شده ظهر خوب برام بلبل زبونی میکردی به یاد ظهر پوزخندی زدمو پالیشتمو پرت کردم طرف ساغرو رفتم بیرون اونم داشت یه چیزایی می گفت که نمی شنیدم سرو صورتمو یه آبی زدم صورتمو با حوله خشک کردمو رفتم تواتاق _ببینم پرند قضه این پسره محکوم به اعدام رو شنیدی؟ _ننننننننننننه چیه _ اِ منم نشنیدم _ ایش بی نمک _خوب خبرمرگت بگو چیه دیگه _ هه هه نمیگم تا یه جاییت بسوزه فکر می کردم امروز تو دفتر شنیده باشی _دفتر نرفتم _چرا؟ _چون دیگه قرار نیست برم _واااااااااااااا چرا؟ _چون اخراج شدم _اوووووه چرا _چون باکریمی دعوام شدم _ بیخیییییییییییییییییییییی یاااال چرا؟ _تا جون تویکی دراد مرض وچرا درد بی درمونو چرا _ خوب بگو چه غلطی کردی خلاصمون کن _ سرهیچ وپوچ _عجببببببببببببببب پس باید بری رخت مردموبشوری چجوری خرج این دوازده تا بچه ذرو میدی؟ چقد گفتم شبا جوگیر نشین کار دستتون می ده هاااا _خداروزی رسونه همونطوری که روزی توی مفت خوره میده روزی 12 تا قدونیم قد منم میده _میگم پرند حالا که ازکار بی کار شدی بیا برو سراغ این پسره کارت بگیره حال کرمی هم گرفته میشی _خوب توی گوربه گورشده که نمیگی چه خبره _قضیه یه قتله پسره خودش اومده اعتراف کرده که یه پسرو کشته ودرجواب چرای پلیس هم گفته به کسی ربطی نداره دوبارهم خودکشی کرده وهردوبار به طرز معجزه آسایی زنده مونده وفقط درخواست ازمامورا اعدامه _جالبه اما من چجوری پیداش کنم مصاحبه باهمچین آدمی سخته منم اولین نفری نیستم که کنجکاوم درموردش بدونم _توفقط بگو دوست داری؟ معلومه ازخدامه _درستتتتتتتتتتتش میکنم _به من میگن ساغراااااااااا _باهمه بی مصرفیت یه جابه دردم خوردی _حالا من یه جا به دردت خوردم تو کی به داد دل بی کس من رسیدی چقد گفتم از تو خونواده این آرسام اینا یه شوورم برامن حقیر پیدا کن _شوور میخوای چیکار بزغاله؟ _نکه تو پشیمونی؟ _باشه بابا برات جور میکنم ولی نه از خونواده ارسام یه کور کچل عین خودت _خیلی پستی ساغر تاساعت7 پیشم موند وبعدش رفت فکر این پسره بدجوری ذهنمو مشغول کرده بود تا اخرشبب بهش فکر میکردم چندبارم آرسام زنگ زدولی جوابشو ندادم و وخوابیدم صدای آژیر ماشین پلیس میاد دستامو می زارم روگوشمو چشام می بندم پدرمو دارن می برن جیغ میزنم نه نه یهو ازخواب می پرم عرق کردم بازم خواب دیدم صدای آژیر نیست گوشیمه _بنال ساغر _ سلام جیگررررررر _سلام ومرض بگو چه مرگته _خاک برسرمن که صبح به این زودی زنگ زدم این خبر خوبو بتت بدم برو بکپ نمیگم _باشه باشه غلط کردم _آفرین خوشم میاد زود تسلیم میشی _د بگو دیگه _ساعت 10 برو به این ادرسی که میگم وخودتو معرفی کن همه چی هماهنگ شده _قربونتتتتتتتت برم بگو _برات اس میکنم باشه خداحافظ خداحافظ رفت دست وصورتمو شستم ویه صبحونه حسابی خوردم اومدم تواتاقم گوشیمو برداشتم دیدم ساغر آدرس یه آسایشگاه رو برام فرستاده تعجب کردم رفتم لباسامو پوشیدمو توماشین بهش زنگ زدم که گفت مثل اینکه دچار افسردگی حاد شده پیش خودم فکر کردم زده یکیو کشته بایدم افسردگی بگیره غافل ازاینکه چه غم بزرگی تو دل این پسر لونه کرد تقریبا طرفای یه ربع به 9 بود که رسیدم در آسایشگاه رفتم داخل وآدرس اتاقشوپرسیدم رسیدم دراتاقش دوتا مآمور پلیس ایستاده بودن خودمو معرفی کردم که یکیشون گفت ایشون ممنوع الملاقت هستن اما ازاونجایی که آقای رضایی سفارشتون رو کرده میتونید داخل شید ولیاول باید با دکترش ملاقات کنین فهمیدم دایی ساغر برام اینکارو کرده وتودلم هزار بار به روحش که قراربود بعد از صدوبیست سال سرگردان بشه صلوات فرستادم رفتم دراتاق دکتر در زدم _بفرمایید _سلام _علیک سلام بفرمایید بشینید _ممنونم غرض از مزاحمت بنده پویامین هستم می.. _بله متوجه شدم راستش باید درمورد وضعیت روحی بیمار بگم که اصلا وبه هیچ وجه حاش مساعد نیست واین ملاقات ویا ملاقات های آتی نباید باعث وخیم ترشدن حالش بشه _بله متوجه منظورتون هستم _الان که خوابه اما حدودا نیم ساعت دیگه وقت داروهاشه میتونید منتظر بمونید _واقعا ازاینهمه لطف ممنونم _خواهش میکنم دخترم فقط دیگه سفارش نکنم _بله بله حتما بااجازه اومدم رویکی از صندلی ها نشستم یه چنددقیقه ای که گذشت گوشیم زنگ خورد آرسام بود بااینکه ازش دلخور بودم اما خوب بود چون اینطوری گذر زمانو حس نمیکردم _بله _سلام عزیزم _علیک سلام _خوبی؟ _چرا بدباشم؟ _پرند من _توچی آرسام ها توچی؟ فکر کردی من چیم کیم آرسام من زنتم بفهم نه کسی که باهاش بتونی معامله های گنده بکنی وسود کلانی بدست بیاری _میفهمم من اشتباه کردم اصلا غلط کردم تو منو ببخش تکرار نمیشه _امیدوارم _حالا بخند _دیگه لوس نشو _بخند نترس مسواک گرون شد برات می خرم _هه هه نمکدون _باشه نخند همین که بخشیدی خودش کافیه کجایی خونه ای؟ _نه تیمارستان _کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ _تی ما رس تا ن _اونجا چیکار میکنی دختر _دنبال سوژه جدید آخه توتیمارستان من چی بگم به تو -من نمیتونم بیکار بشینم -بله کاملا میشناسمت _حالا طرف کی هست _قاتل -ای بابا نمیشد یکی دیگه رو پیدا کنی؟ _میترسی؟ _نباید بترسم/ _نه _از دست تو دختر لجباز من باید برم پرند یه کاری برام پیش اومده بعدا دوباره بهت زنگ میزنم تروخدا مواظب خودت باش _هستم خداحافظ _خداحافظ به ساعتم نگاه کردم حدودا ده دقیقه دیگه هنوز مونده بود بااینکه بدم می اومد ازاینکه منتظر باشم ولی این انتظار برام شیرین بود چون حس کنجکاوی داشت منو میکشت...ده دقیقه هم هرجوری که بود تموم شد دیدم یه پرستار رفت توی اتاقشو بعد ازچند دقیقه برگشت اون مردی که دم درایستاده بود بادستش اشاره کردکه برم توراستش یه ذره استرس داشتم اخه تاحالا مصاحبه اینجوری نداشتم در زدموبی اونکه منتظر جواب باشم رفتم تو یه اتاق سرتاسر سفید ویه تخت ویه ادم که تموم تنشو زیر یه ملافه سفید پنهون کرده بود_منکه داروهامو کوفت کردم دست ازسرم بردارین چرا نمیزارین به دردخودم بمیرم منکه تاچندوقت دیگه اعدام میشم پس این کارا چیه اول میخواین خوبم کنین وبعد بکشینم خیلی احمقین احمقااااااااااااااااااوحشت کرده بودم نمیدونستم چی به زبون بیارم توهمین حین هم اون دوتا اقا وحشت زده اومدن داخل-چی شده خانم پوریامین_والله من نمیدونم تا وارد شدم شروع کردن به دااد فریادهمین که صدای منو شنید سرشو ازملافه بیرون اورد ویه نگاهی به من انداخت اون دوتا مردهم رفتن بیرون رفتم سمتش_تو کی هستی؟_سلام من پرند پوریامین هستم ازاشناییت خوشحـ.._ولی من اصلا دوست ندارم با کسی اشنا شم بیرون_خواهش میکن به حرفام گوش کن _بیرون_باور کن من قصد ندارم اذیتت کنم گفتم بیرون اگه نری داد میزنم_ خواهش میکنم فقط چند دقیقه_برو بیرون گمشو بیرون دکترررررررررررررر پرستارررررررر اینو بیرون کنین نمیخوام کسیو ببینم خدایااااااااااااااا واااااااااااااااای گمشو گمشووووووووووووووتا اومدم برگردم که دروبازکنم دیدم م در علاوه براون دوتا محافظ دکتروپرستارم ایستادن _دکتر خانم پوریامین من به شما گوشزد کردم نکردم؟_بخدا اقای دکتر من حرفی نزدم نمیدونم چرابایه ببخشید اونجاروترک کردم بایه دنیا یه سوال بی جواب رفتم سمت ماشین سوارشدمو می روندم کجا نمیدونستم فقط میرفتم گیج وگم بودم ویه سوال مدام عذابم میاد واقعا چرا به چه دلیلیپامو گذاشتم رو ترمز درکارخونه آرسام بودم خودمم نفهمیدم کی اومدم اونجا اما واقعا به وجودش احتیاج داشتم ماشینو پارک کردمو یه سلام به مش رحمت(نگهبان) کردمو رفتم داخل سمت میز منشی به احترامم بلندشد _سلام خانوم بزرگمهر(اونجا منوبه فامیلی ارسام صدامیکردن_سلام حال شماخوبین_متشکرم شماخوبید بااقای بزرگمهرکاردارین؟_بله هستن_اجازه بدیدن بفرمایین بشینید لطفا_ممنونم_آقای بزرگمهر همسرتون تشریف اوردن _خانوم بزرگمهر بفرماییدداخل_ممنونم_سلام_سلام پرندجان ازاین طرفا اتفاقی افتاده راه گم کردی_اتفاق که نه فقط کمی گیجم_بشین بگم برات یه چیزی بیارم الان حرف میزنیم_الو خانم صمدی کیک وچایی لطفا_خوب بگو ببینم چی شده _رفتم پیش اون پسره _خوبببببببببببببببببب_نشدکه باهاش حرف بزنمخانم صمدی درزد کیک وچایی اوردو رفت_چرانشدپرند_تارفتم تو شروع کردبه دادوبیدادکردن_مگه نگفتی بیمارروانیه_چرا_ازیه بیمارروانی بیش ازاین انتظار داری؟_نه_پس چی میگی_من باید باهاش حرف بزنم آرسام_دخترتو خیلی عجولی باید صبر کنی گاماس گاماس_خوب اون خیلی رفتارش تنده میترسم که نتونم_ببینم واقعا میخوای بدونی قضیهچیه؟_پس تا جایی که میتونی تلاش کنو کم نیار_به نظر من هفته ای یک بار برو پیشش وتویه دفتر مجله دیگهکار پیدا کن_نمیدونم باید فکر کنمتقریبا یک ساعت پیش ارسام بودم واقعا به وجودش احتیاج داشتم خیلی اروم شدم یه زنگ هم به ساغر زدمو همه چیزو براش تعریف کردم اونم دقیقا حرفای ارسامو میزدم بااین تفاوت که اون عقیده دلشت باید هرروزیه ساعت خاصی برم اسایشگاه تموم طول اون روزو به علاوه شب به اون پسر فکر میکردم پسری که حتی هنوز اسمشوهم نمیدونستم انقدر غرق توفکر بودم که نفهمیدم کی خوابم برد صبح که بیدار شدم ساعت 8:30رونشون میدادکمی توجام قلط خوردمو تصمیم گرفتم بازم برم آسایشگاه لباسمو پوشیدم یه لقمه هم برای خودم گرفتم و راهی شدم تقریبا ساعت یه ربع به ده بود که رسیدم تا ماشینو پارک کردمو رفتم توسالن شد 10 رفتم دراتاقش_سلام آقای.._من وکیلی هستم_بنده هم جمالی هستم_بله عذر میخوام دیروز فرصت نشد که ازتون بپرسم ببخشید پرستار داروهای ایشونو دادن؟_بله_من میتونم برم داخل_بله ولی خواهش میکنم مثل دیروز نشه_تموم سعیمو میکنمیه لبخندهم که حاوی تشکر زیاد بود تحویل دوتاشون دادمو بایه بسم ا.. اروم وارد شدم رفتم نزدیک دیدم اروم خوابیده قیافش اصلا شبیه جنایتگرا یا قاتلانبود برعکس خیلی معصوم بودو یه غم بزرگ توی صورتش مشخص بود دلم خیلی به حالش سوخت تقریبا نیم ساعتی اونجا نشستمو وقتی دیگه کلا ازبیدارشدنش ناامید شدم ازاتاق بیرون اومدم وبایه تشکر از وکیلی وجمالی اونجارو ترک کردم امروز برخلاف دیروز احساس بدی نداشتم اما همچنان قیافم شبیه یه علامت سوال بزرگ بودبه ساعتم نگاه کردم 10:40 بود حوصله رفتن خونه رونداشتم اول یه زنگ به ساغر زدمو بهش گفتم که میرم خونشون وبعدشم به مامان که نگران نشه طرفای 11:30 بود که رسیدم زنگو فشار دادم_کیه_کرم خاکیه_اوا عزیزم اینجا چیکار میکنی_میخوام تو باغچتون لونه کنم_ایش باغچه ماحشرات چندش نداره لطفا دیگه مزاحم نشید_اتافاقا به من خبر دادن یکی ازچندش اورترین موجودات جهان اینجا لونه کرده اسمشم نمیدونم سغور سغی سغا نمیدونم یه اسم عجق وجق زشت_چندش خودتیو هیکل قناصت_علف زیر پام سبز شدا دروباز نمیکنی_نه بزار میوه بِدی، فصل درو محصول بشه بعد_باز نکنی از رو درمیام_خوبیا_ساغر شوخی نددارما_من ایفونوگذاشتم تونستی بیا بالااول کیفمو انداختم تو گردنموبعد پامو رو دستگیره درگذاشتمو رفتم بالا رو درکه نشسته بودم یه ذره میترسیدم بپرم پایین ولی برااینکه ضایع نشم چشامو بستمو پریدم یه ذره پام دردگرفت ولی بیخیالش شدم دستامو بهم مالیدم رفتم تو_خاک توسرت بااین مهمون نوازیت بی عرضه_پرررررررررررررند بیشعور نگفتی چلاق میشی _نکه توهم خیلی به فکر منی_یه ذره ایستادم گفتم الان دوباره زنگ میزنی باز میکنم چه میدونستم عین خر از درمیای_حالا که به کوری چشم بعضیا سالمم_ایشالا یه دفه دیگه موقع اینکارای خرکیت شل شی بخندیمزبونتو گاز بگیر الاغ_آآآآآآآخ دردم گرفت_چی شد_زبونمو گاز گرفتم دیگه_ هه هه نمک_پرندبیااینجا ببینم رفتی پیش این یارو_اره_چی شد؟_خواب بود-زرررررررررررررشک_اشکال نداره فردا بازم میرم_میگم پرند سوژه که زیاد میخوای بیخیال این شو_نه ساغر شاید باورت نشه اما دیگه قصدم مصاحبه نیست روز اول باخودم فکر کردم میرم بعدش که داستانش چاپ شدچقد برامن خوب میشه ولی حالا حتی اگه نخواد هم داستانشو چاپ نمیکنم _چرا اونوقت_معصومیت این چهره به من میگه اون مجبور شده دست به همچین کاری بزنه_همینو کم داشتیم که خانوم واسه ما پلیس هم بشه _ور نزن نهار چی داری_کوفت میخوای؟_اگه توهم میخوری آررهتاعصر پیش ساغر موندمو برگشتم خونه دوست داشتم ساعتام یه جوری پربشه که سریع فردا برسه که آرسام زنگ زدو گفت بیابریم بیرون...به روش نیاوردم اما انگاری دنیا رو بم داده بودن ارسام بم گفته بود تا یه ربع دیگه میاد دنبالم منم تند تند اماده شدمو آرایش ملیحی کردم بعدش به مامانم خبر دادمو رفتم بیرون حدودا دودقیقه منتظر بودم که ارسام رسید ازصدای ماشینش فهمیدم ولی صبر کردم بهم زنگ بزنه نمیخواست فکر کنه خیلی ذوق کردم البته خوب ذوقم کرده بودماااااااااا ولی نمیخواستم پرو شه ارسام به گوشیم زنگ زد گفتم الان میام یه کوچولو دیگه هم منتظر موندم بعد رفتم بیرون_به به چه خوشتیپ کردی جناب بزرگمهر_ای کاش یه جایی این ماشین من یه تخته ای چیزی پیدا میشد_یاایه حالت گیج گفتم وا چراااااا_واسه اینکه چشم نخورم دیگه_بیا باز من به این رو دادم_حالا تخته که نیست میخوای برو تو برام اسپند دود کن جدا میترسم_حوصله اونو ندارم ولی یه راه دیگه هست_ ای ول چیه_چشاتو ببند تا بگم_میخوای چیکار کنی؟_توببندددددد_نمیبندم_نبیم به دیگه دخترا بگی ترسوها راه بیفت_خیلی خوب بیاااااا بستمدستمو کردم تودهنمو مالیدم به صورتش_وااااااای پرند چیکار کردی-خواستم چش نخوری دیگه_ اههههههه حالم بهم خوردتا تو باشی دیگه به من نگی حسود دلم خنک شد اینو گفتم وزبونمو در می آوردمو میخندیدم_یکی طلبت_نه بابا_منتظر منم باشاینو گفتو ماشینو روشن کرد به درخواست من رفتیم تو یه پارک خلوت و دوتا ابمیوه گرفتیمو نشستیم رویکی ازصندلی ها ارسام اول ابیموشو برداشت وشروع کرد خوردن اما یه ذره از ابمیوه ریخت رولباس ودستش_لباسم کثیف شد من برم بشورمش پرند_باشهداشتم آبیموه میخوردم که یهوو یکی ازپشت سر داشت روم اب ریخت با حالت غضب ناکی برگشتم دیدم که آرسامه منم شیطنتم گل کردو همون خاکی که با اب هایی که ارسام روش ریخته بود تبدیل به شل شده بود و پرت کردم وطرفش یهو چشم به یه شلنگ دیگه خورد برداشتمشو گرفتم طرفش نه اون کوتاه میومد نه من دوتایی هم جیغ میزدیمو میخندیدیم وقتی که دیگه کامل کامل خیس شدم شلنگو انداختمو گفتم تسلیم خسته شدم_حالا بااین لباسا چطوری تو ماشین بشینیم_دوتا زیر انداز تو صندوق دارم میزارم روصندلی پاشو بریم که الان حسابی سرما میخوریم_بریمارسام از صندوق زیر اندازهارو اوردو انداخت رو صندلیم من نشستم وبراخودشم هم انداختونشست_پس چرا حرکت نمیکنی_چون قراره یه چیزیو بهت بگم_چی؟راستش بابام بایه شرکت توی دبی قرار داد بسته اونام به همین مناسبت تو دبی مهمونی گرفتن که هم ما هم طفا های دیگه قرار داد میان اونجا_چه عالی _دوست داری بیای؟_مگه نمیگی قضیه کاریه؟_چرا ولی اونامارو با خانواده هامون دعوت کردن_جون من؟؟؟؟_نظرت چیه_خیلی دوست دارم بیام_پرند ویزا داری؟_نه_خوب مدارکتواماده کن فردا صبح میگم یکی ازبچه ها ازت بگیره کاراتو خودم انجام میدم_ارسام مرسییییییییییییییی_فقط می مونه یه چیز_چی؟_لباس_ارسام من لباس مجلسی زیاد دارم_دوست دارم خودم برات انتخاب کنم_باشه هرجور که تومیخوای کی بریم خرید؟_کی وقت داری؟_من که بیکارم به جز صبح ها هروقت که تو بخوای_باشه پس خبرت میکنم_منتظرمواقعا خبر خیلی خوبی بهم داده بود اونشب ازخوشحالی خوابم نمیبرد نزدیک ساعت 2 بود که تصمیم گرفتم بخوابم بعد از کمی قلط زدن بالاخره خوابیدم صبح برای نماز که بیدارشدم دیگه نخوابیدم تصمیم گرفتم برم نون تازه بخرم بابامو دیدم که داره اماده میشه بره کارخونه_سلام بابایی_سلام دخترم_صبح به این زودی چرا داری میری؟_چند تا کار عقب افتاده دارمو یه جلسه کاری مهم خوابم نمیبرهخندم گرفت_چرا میخندی؟_آخه منم وقته هیجان زده ام نمیتونم یه جا بشینم_توچرا لباس پوشیدی کجا به سلامتی؟_میرم نون بخرم_میخوای برسونمت؟_نه صبح به این زودی باید قدم زد_باشه هرجور راحتی خداحافظ_موفق باشی باباییبرگشتو یه لبخند قشنگ به صورتم زد ورفت منم پشت سرش رفتم بیرون نونوایی خیلی شلوغ بود فکر نمیکردم این ساعت اینهمه ادم اینجا باشه حدودا نیم ساعتی تو صف بودم برگشتمو یه صبحونه حسابی درست کردم وبااشتها خوردم بعدش اومدم تواتاقم اماده شدم سویچمو برداشتمو بادلی پرازامید راهی شدم وقتی رسیدم رسیدم ساعت یه ربع به نه بودمونده بودم چیکار کنم تصمیم گرفتم کمی توحیاط بمونم رفتمو روی یه صندلی نشستم وبه اطرافم نگاه میکردم بعضی ازبیمار هارو اورده بودن بیرون اما هیچ کدوم مثل من از هوا لذت نمیبردن تو چهره یکی میشد غصه رودید یکی خشونت یکی نفرت خلاصه هرکسی درگیری های فکری خودشو داشت اینو ازطرز نگاه هاشون به نقطه ای نامعلوم میشد تشخیص داد همینطور که دورو برمو نگاه میکردم یهوو متوجه یکی ازاتاقا شدم درسته خودش بود پشت پنجره ایستاده بودو بیرونو تماشا میکرد نگام به نگاهش گره خورد تو نگاهش هیچ چیز نبود خیره بهم نگاه میکرد بدون هیچ عکس العملی نگاهمو از چشماش گرفتمو رفتم داخل به وکیلی وجمالی سلام وصبح بخیری گفتمو در زدم بعدم گفتم الهی به امید تو وارد شدم_سلام_هوای خوبیه نه_من داشتم لذت میبردم شما چطور_میشه باهم اشنا بشیم من پرندپوریامین هستم میشه استونو بدونم_یه بیچاره_چرا اینطور فکر میکنین-چون هستم_اما زند.._شعار نده_شعار نیست_ازمن چی میخوایمیخوام باهات صحبت کنم_که همه جا مشهور بشیوسرشناس_اولش اینطور بود_وحالا_نیست_چرا_چون نگاه معصومی داری_چهره میخونی _اینو هرکسی میتونه بفهمه_وباور کنه که یه ادم معصوم ادم کشته اونم به دلیلی که دلش خواسته_میدونم براخودت دلیلی داشتی_نداشتم_داشتی_دوست داشتم بکشمش_چرا_به تو مربوط نیست برو بیرون_باشه باشه معذرت میخوام_گفتم برو بیرون_گفتم که معذرت میخوام_اگه نری بیرون کاری میکنم که از کرده خودت پشیمون شی میدونی که من یه قاتلم یه جانیدرحالی که گلدونه روی میزشو برمیداشت اومد به سمتم گلاشو ریخت رو زمینو گرفتش بالا_میرم بیرون اما تو نگاهت نه خشمه نه نفرت نگاهت سرده نگاهت یه بغض داره یه بغض نترکیده که داره روحتو ذره ذره میکشه اینو گفتم اونو درحالی که بابهت بهم نگاه میکرد ترک کردمخوشحال بودم ازاینکه تونستم حداقل 5 دقیقه باهاش صحبت کنم این یه شروع خوب بود با خوشحالی از آسایشگاه اومدم بیرون که یهو یادم افتاد مدارک رو اماده نکردم سریع رفتم خونه آمادشون کردمو به ارسام زنگ زدم که گفت یادش رفته بفرستشش منم تصمیم گرفتم خودم ببرمش هم برااینکه زودتر به دستش برسه همم اینکه هیجان داشتمو نمیتونستم توخونه بمونم تقریبا 45 دقیقه بعد رسیدمو رفتم داخل خانوم صمدی سرش پایین بود ومتوجه من نشد رفتم جلو میزشو بایه لبخند گشاد گفتم_سلام خانوم صمدی_ وایییییی سلام ببخشید خانوم بزرگمهر خیلی غرق این مطلب شده بودم ترسیدم معذرت میخوام_نه عزیزم من باد عذرخواهی کنم که ترسوندمت آقای بزرگمهر هستن_ایشون خوب بله یعنی نه یعنی هستن ولی ولی اها جلسه بله بله جلسه دارنتعجب کرده بودم چه خبره چراانقد این دختره هول شده منتظر نشستم حدودا بیست دقیقه بعد یه خانومی بایه ارایش زننده ونیش باز از اتاق اومد وپشت سرش هم ارسام _مهشید اون کپی هارو هم برام بیار_باشه ولی یادباشه قول دادیا ارسام_باشـــنگاهش خورد به من کارد میزدی خونم درنمیومد ولی سعی کردم اروم باشم همیشه معتقد بود نباید عیب ها وخطا هارو بازگو کنیم چون عادی میشه واین باعث وخیم ترشدن ماجرا میشه بایه لبخند تصنعی رفتم جلو_سلا ارسام جان خسته نباشی_س سلام_معرفی نمیکنی عزیزم؟_ایشون خانوم ملکی هستن_از اشنایی باشما خوشحالم-منم همینطور _ارسام جان اگه کارت تموم شده بریم تو_بریم_پرند من این فقط..._ارسام امروز باهاش درحد 5 دقیقه حرف زدم خیلی خوشحالم این یه شروع خوب بودارسامم که انگار ازبیخیال شدن من خوشحال شده بود باصدایی که شادی توش موج میزد که البته کامل مشخص بود ازچیه گفت_خیلی خوشحالم پرند من به توانایی هات ایمان دارممدارکو بهش دادمو به بهونه اینکه کار دارم از اتاقش اومدم بیرون اتاقش بوی عطر اون زن نکبتی رو میداد واین حالمو بهم میزد از خانوم صمدی خداحافظی کردمواومدم از در برم بیرون که سینه به سینه مهشید شدم چش تو چش نگاش کردمو بانفرت رومو برگردوندمو رفتم سمت ماشین همینکه توماشین نشستم ناخود اگاه اشکی ازچشم افتاد این سوال عذابم میدادمن برای ارسام کم گذاشتم؟؟؟؟؟؟اون روز روز بدی بود ارسام بهم زنگ زد که بریم خرید اما گفتم مهمون دارمو نرفتم اصلا حوصلشو نداشتم احساس میکردم بهم پایبند نیست واین عذابم میداد شب زودتر ازهمیشه خوابیدمو خودمو از فکرای جورواجور خلاص کردم صبح دوباره بعد ازنماز دیگه نخوابیدمو رفتم نون بخرم که دیدم بابام داره میره کارخونه منتها با وضعی آشفته_سلام بابا_سلام پرند جان_بابا چیزی شده_نه دخترم_ولی قیافت اینو نمیگه_چیزی نیست خداحافظ_براش یه آیته الکرسی خودندمو دعا کردم اگه مشکلی هم داره رفع بشه رفتم نون وایی امروز مثل دیروز شلوغ نبود نون گرفتمو اومدم خونه تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم یه ربع حموم کردنم طول کشید از حموم اومدم بیرون باحوله رفتم تواشپزخونه صبحونه خوردمو نونو گذاشتم توی پلاستیک که خشک نشه رفتم تواتاق موهامو تند تند خشک کردم لباس پوشیدم راهی شدم توراه چشمم به یه گل فروشی خورد یاد دیروز افتادم که گل های گلدونشو انداخت زمین تصمیم گرفتم براش گل بگیرم من عاشق رز نباتیم 10 شاخه خریدم ودوباره راه افتادم خداروشکر ترافیک خیلی سنگینی نبود ومن ساعت 9:20 رسیدم رفتم داخل دوتا مرد دیگه جای وکیلی وجمالی ایستاده بودن _سلام من پرند پوریامین هستم ببخشیدشما؟_شما همون خانوم خبر نگار هستین_بله_میشه کارتتونو ببینم_البته_بفرمایید میتونید برید داخل_عذر میخوام فضولی میکنم اما اقای وکیلی وجمالی کجان؟_شبا ما اینجا بودیم وروزا اونا اما گویا مشکلی براشون پیش اومده وما جاشون ایستادیم _اوه پس باید خسته باشین_بله_خداقوت ببخشید من برم داخل_بفرماییدرفتم تو خوابیده بود به گلدونش نگاه کردم سرجاش بود اما گلی توش نبود لبخندی زدمو گل هارو تو گلدون گذاشتم چند دقیقه بعد پرستار وارد شدو ازم خواست که بیرون باشم منم اومدم بیرون منتظر موندم وقتی پرستار اومد بیرون گفت که بیمار گفته نمیخوادکسی رو ببینه ولطفا مزاحم نشید خیلی ناراحت وسرخورده شدم واسه همین رفتم تو حیاط نشستم که دیدم اومده پشت پنجره یه نگاهی بهم کرد یکی ازشاخه گلارو برداشتو شروع کرد به پر پر کردنشون لبخند تلخی رو لبام نشست اهی کشیدمو از اسایشگاه بیرون اومدم...سرخورده شده بودم یا بهتر بگم روحیمو ازدست داده بودم خیلی به خودم اعتماد داشتم فکر میکردم حتما میتونم باهاش صحبت کنم اما اون منو نمیپذیرفت این مسئله یه جوری ازارم میداد ومسئله ارسام به یه شکل دیگه بااین حالم تصمیم گرفتم برم خونه و دوباره بخوابم رسیدم توخونه ورفتم تواتاق روی تخت حدود نیم ساعت بود که دراز کشیده بودم اما خوابم نمیبرد رفتم تواشپزخونه ویه قرص خواب خوردم رو دراتاقمم نوشتم کسی منو بیدار نکنه ساعت حدودا 4 بعد ازظهر بود که با صدای گوشیم از خواب پریدم_بله_سلام خانوم خوشگله خواب بودی؟_آرسام تویی؟_نه روح خبیثشم_مسخره_امروز چه کاره ای پرند_علاف_به به چه شغل شریفی_همینه که هست_پس من تا یک ساعت دیگه اونجام_داری میای اینجا_اره نیام؟_ نه نه بیا متنظرتم مراقب خودت باش_بابای جوجویهوو سیخ نشستم رو تخت یاد اون روز افتادم اون دختره ایکبیری واون ارایش زنندش یاد نداشتم اینجوری برای ارسام ارایش کرده باشم حتی بعد این چند ماهی که ما باهم عقد کرده بودیم ارسام هنوز پای من یه شلوارک یا دامن کوتاه ندیده بود از اتاق رفتم بیرونو مامانو صدا کردم کسی جواب نداد بهش زنگ زدم گفت رفته خونه خاله افسون وتا شب نمیاد رفتم سرکمد لباسا یه تاپ صورتی که بالا نافی بود وبا دامن ستش که خیلیم کوتاه بود برداشتم با بدبختی هم گشتم دوتا موگیره هم رنگشو پیدا کردم موهامو خرگوشی بستم ویه ارایش دخترونه خیلی قشنگ کردم دوتا گوشواره هم انداختم تو گوشم رفتم جلو ایینه چون تا حالا اینطور لباسی جلوی ارسام نپوشیده بودم خجالت میکشیدم اما برا حفظ زندگیم باید هرکاری میکردم بالاخره اونم شوهر من بودو حق داشت اون چیزی نمیگفت منم نباید حرکتی از خودم نشون میدادم؟ توهمین فکرا بودم که یهو زنگ دم درو زدم رفتم تو ایفون نگاه کردم دیدم ارسامه باخودم گفتم چه زود اومده اما ساعت نگاه کردم5:15 بود اصلا گذر زمانو حس نکردم سعی کردم به خودم مسلط باشم رفتم جلو درو براش باز کردم_سلام جناب بزرگمهرارسام همینطوری میخ من شده بودو حرف نمیزد_چیه جن دیدی_نه زن خودمو تاحالا اینطوری ندیده بودمبااین حرفش لپام ازخجالت گل انداخت _بیا تو عزیزم_چقدر دامن به پاهای ظریفت میاد_مرسی برو بشین یه چیزی بیارم بخوری اینو گفتمو رفتم توی اشپزخونه مشغول درست کردن شربت شدم وبعدش داشتم می ریختمش تولیوان که ارسام پشت سرم ظاهر شد_چیکار میکنی خانومیازترس جیغ بلندی کشیدم که باعث شد لیوان ازدستم بیفته زمینو صد تیکه بشه_ارسام با صدایی که بیشتر شبیه فریاد بود گفت پرند چی شدی_هیچی هیچی سالمم وایسا الان جمعش میکنم_نه دمپایی پات نیست شیشه میره توپات صبر کن الان میامارسام دمپایی پاش کردو برگشت تو اشپزخونه ومنو بقل کردواز اشپزخونه اورد بیرون یه دستش زیر سرم بودو یه دستش رو پاهای لختم یه حسی امیخته باشرم ولذت بهم دست داده بود منو برد تو اتاقو گذاشتم روتختو نشست کنارم_برم شیشه خورده هارو جمع کنم چرا اوردیم تواتاق؟_اونم جمع میکنی بزار ببینم پات چیزی نشده؟_نه بابا حس که دارم اگه شیشه تو پام بود دردم میومد_حالا ضرری داره من نگاه کنم_نه خوب ولی_ولی بی ولیاروم دستشو میکشید روی پاهامو من چشمامو بسته بودم یه حس خاصی داشتم حسی که تاحالا تجربش نکرده بودم کم کم داشت دستشو می برد زیر دامنم که با التماس گفتم_آرسام_ بایه لبخند گفت خداروشکر چیزی نیست-پس من برم شیشه خورده هارو جمع کنم_اونا رومن جمع میکنم حرف دیگه ای هست_میخواستم برات شربت بیارم خوب_الان یه چیزی اینجا شیرین ترازشربت چشمامو گرفتهبه دور تا دور اتاقم نگاه کردم چیزی ندیدم_اِاِ ارسام چشمات البالو گیلاس میچینه ها کو خوردنی که حالا شیرین باشه یانه_هست تواجازه میدی من بخورم_اگه پیدا کردی بخور چیکارت دارمیه طرف بدنشو انداختم رومو لبشو گذاشت رو لبام دوبار دیگه ها اینکارو کرده بود اما نمیدونم چرا اینباردقیقا داشت لبامو میخورد اروم موهامو نوازش میکردم منم چشمامو بسته بودم بعد از حدودا یه دقیقه بلند شد منم چشمامو باز کردم_قند خونم تامین شدجواب این حرفشو با یه لبخند دادمو بلند شدم_کجا در میری؟_هیچی نخوردی خوب_پرند بشین میخوام باهات حرف بزنم_بله؟_چرا ازمن فرار میکنی؟_من؟_انکار نکن_چرا این فکرو میکنی؟_چون اینطوری هست مگه تو این لباسارو برا من نپوشیدی؟_چرا خوب_پس چرا دوست نداری جلو چشمم باشی چند ماهه که عقدیمو من حرفی نمیزنم اما از این شرم وحیات خسته شدم شرم حیا خوبه عالیه کم دختری پیدا میشه مثل تو ولی عزیزدلم خانوم من واسه من حیا نداشته باش خجالت نکش بابا من شوهرتم منم حق دارم ندارم؟_چرا..... داری_باریکلاااااااااامیگم ازم پذیرایی نکردیا پرند_اِ ارسام خوب خودت گفتی الان میرم_بابا بیا بشین شوخی کردم خدا داند تو کی دوباره به سرت بزنه و اینطوری برا من لباس بپوشی_سعی میکنم همیشه بپوشم_واقعا؟_واقعا_پس پاشو بیا بریم خرید هم برا مهمونی لباس بخریم هم چند دست لباس خوشگل وکوتاه برات بخریم_به اندازه کافی دارم_دوست نداری با سلیقه من باشه؟_باشه هرجور که تو میخوای_پس پاشو اماده شو_برو تو پذیرایی منم اومدم_د نشد دیگه قولت یادت رفت_منکه قول ندادم که.._پرند من... شو. هر..تم اینو بفهم حالا هم لباساتو عوض کن_اخه_اخه بی اخه یالا سریع باش_رفتم مانتو وشلوارمو اوردم اول مانتو پوشیدمو پشتمو کردم به ارسام که شلوارمو بپوشم که یهو اومد منو بقل کردو گذاشتم روتخت ودامنو ازپام دراوردو شلوارمو پام کرد تو تموم این مدت من محکم چشمامو بسته بودم نمیتونستم بش نگاه کنم ولی خوب حق داشت من واقعا شورش کرده بودم صورتمو بوس کرد وگفت_پاشو خانومی تو انگار بمب اتم هوا کردی تموم شد حالا دیگه راحت شدی؟ انقد دنگ وفنگ نداشت که پاشو بریم تا دیرمون نشده تا تو بیای پایین منم تند تند شیشه هارو جمع کنم اینو گفت رفت بیرون خیلی خوشحال بودم تو دلم خداروشکر کردم اما حیف که دووم چندانی نداشت...یه نگاهی تو اینه به خودم انداختمو ازاتاق اومدم بیرون ارسام داشت شیشه خورده هاروجمع میکرد منم رفتم چراغارو خاموش کردمو اومدم_جمع شد؟_اره بریم_بریم_میگم ارسام جاییو برای خرید سراغ داری؟_برای لباس مجلسی جای خاصی مد نظرم نیست اما برای لباس های خونگی مغازه دوستم هست لباساش محشره_خوب پس اول بریم اونجا_باشهارسام جلو یه مجتمع تجاری بزرگ ایستاد راستش تا حالا اینجا نیومده بودم دستشو گرفتمو بایه نگاه پرسشگرانه مغازه هارو دید میزدم_اینجاست_وای ارسام چه دیزاینی خیلی شیکه_اره افشین خیلی براش زحمت کشیده سلام افشین خان_به به سلام اقا ارسام راه گم کردی_خانومم چند تا چیز احتیاج داشت اومدیم اینجا که هم ترو ببینم هم خانومم لباس انتخاب کنه_از اشنایی باشما خوشوقتم خانوم_بنده هم همینطور واقعا مغازه قشنگی دارین تبریک میگم_مطعلق به شماست ارسام برای من خیلی عزیزه_لطف دارین ببخشید من یه نگاهی لباسا بندازم_خواهش میکنم بفرمایینمن کمی از اونا دور شدمو مشغول نگاه کردن لباسا بودم همشون قشنگ بودن نمیدونستم کدومو انتخاب کنم که یهو ارسام دستشو گذاشت روشونم_همینه که داری بهش نگاه میکنی محشرهیه لباس استین حلقه ای که به اندازه دوتا دست بالای زانو بود یابهتر بگم لباس خواب ولی خدایی خیلی شیک بود_افشین لباسارو ازاینجا برداریم؟_نه ارسام جون کدشو بگو خانوم برات میارهارسام دونه دونه انتخاب میکردو کدشو به یکی از خانومهایی که اونجا ایستاده بود میگفت تقریبا 10 15 تا دست لباس شد موقع حساب کردنم دوستش بنده خدا کلی به ما تخیف داد نمیدونم چرا ولی ازدوستش خوشم اومد با اینکه مغازش تو بالاشهر بود وخیلی شیک ومشخص بود که وضعش بد نیست بازم ذره ای غرور نداشت حتی تو مدتی که مااونجا بودیم چند تا دختر با ارایش زننده و مانتوهای تنگ وکوتاه اومدن داخل وباعشوه باهاش صحبت میکردن اما اون کم


مطالب مشابه :


دانلود كتاب رمان عطر یاد تو | زهره میر باقری

نام کتاب : عطر یاد تو نویسنده : زهره میر باقری حجم کتاب : ۱ مگابایت دسته » ادبیات » رمان عاشقانه




رمان سیگار شکلاتی

رمان,دانلود رمان سالهاست اتاقش را عطر بودن را یاد نگرفته ام! تو می دانی که




47روزای بارونی

رمان,دانلود رمان,رمان پریشون خواست برگرده خونه که یاد دوستش توی نیروی اما تو نرفتم




رمان ازدواج اجباری

رمان,دانلود رمان,رمان تو ماشین چشام و بسته بودم و به یه کمم عطر به خودم زدم




دانلود رایگان کتاب

دانلود رایگان کتاب, دانلود رمان, عطرِ گلها بر نفس مزهء کاسهء دیزی هنوز بر دهنم یاد




رمان طعم چشمان تو

رمان,دانلود رمان,رمان ارسام افتادم یاد اون ساعتی که تو خونمون بود دانلود کتاب




برچسب :