زندگی نامه مختصر سهراب و آشنایی با بعضی اشعار سهراب سپهری

سهراب سپهری ..(زندگی نامه).

66612_orig.jpg





زندگی نامه


سهراب سپهری، شاعر معاصرایرانی ، در پانزدهم مهر ماه سال ‌١٣٠٧ در شهر قم به‌دنیا آمد.

سهراب تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش و دوره‌ متوسطه را در کاشان سپری کرد، سپس رهسپار تهران شد و در هنرکده‌ نقاشی دانشگاه مشغول به تحصیلگردید.

سپهری در سال ‌١٣٣٢ به دریافت نشان درجه‌ اول علمی از دانشکده‌ هنرهای زیبا نائل آمد. او نخستین مجموعه‌ شعر نیمایی خود را با نام «مرگ رنگ» در سال ‌١٣٣٠ منتشر کرد که با استقبال چندانی مواجه نشد.

دو سال بعد «زندگی خواب‌ها» و «آوار آفتاب»را درسال ‌١٣٣٨ منتشرکرد که مورد استقبالبیشتریقرار گرفت. از آثار او می ‌توان به مجموعه‌ کتاب‌های «صدای پای آب»، «شرق اندوه» (‌١٣٤٠)، «حجم سبز» (‌١٣٤٦)، «ما هیچ؛ ما نگاه»، «در کنار چمن»، وسپس«هشت کتاب» اشاره کرد. وی همچنین خاطره‌های خود را در کتابی با عنوان «اتاق آبی» گردآوری کرده است.


وی سفرهایی به اروپا، ژاپن و هند کرد؛سپهری هم در نقاشی و هم در شعر، اسلوب خاصی داشت. نقاشی او بی‌تاثیر از نقاشی ژاپن نبوده و شعرش هم از عرفان بودایی رنگ پذیرفته است. درزمان حیات وی و پس از مرگش چند نمایشگاه ازآثار نقاشی او در ایران و خارج از کشور عرضه شده است.

این شاعر و نقاش معاصر، سرانجام در اول اردبیهشت ‌ماه سال ‌١٣٥٩ به دیار باقی شتافت و در امامزاده سلطان علی‌محمد باقر علیه‌السلام واقع در مشهد اردهال ـ از توابع کاشان ـ به خاک سپرده شد.
رضا براهنی در کتاب ”طلا در مس”چنین می نویسد: «باید شعر سپهری را آن‌هایی بخوانند که هرگز تفنگ ندیده‌اند، جنگ ندیده‌اند، گرسنگی نکشیده‌اند، یتیم نشده‌اند، باید شعر سپهری را گوزن‌ها و آهوهایی بخوانند که هرگز دچار دام نشده‌اند، هرگز صدای گلوله‌ای را که از تفنگ صیاد صفیر می‌کشد و جنگل را در خون می‌غلطاند، نشنیده‌اند ....»

محمد حقوقی نیز در مجموعه‌ی ”شعر زمان” درباره‌ ”شرق اندوه” آورده است: « همه‌ شعرهای این کتاب، حاصل توجه دوره‌ای شاعر به دیوان شمس بوده است. هم از لحاظ وزن و هم توجه به قوافی مکرر و هم حالات شورانگیز و شوق‌آمیز. حالاتی که شنوندگان حیرت‌زده را دعوت به حرکت می‌کند. دعوت به جست‌وجوی حقیقت ناپیدا و خاصه خدای مقصود شاعر، که اولین نشانه‌های حضور او در همین کتاب احساس می‌شود.»

رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب،

آب در حوض نبود.

ماهیان می‌گفتند:

هیچ تقصیر درختان نیست.

ظهر دم‌ کرده‌ تابستان بود،

پسر روشن آب، لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد.


به‌درک راه نبردیم به اکسیژن آب.

برق از پولک ما رفت که رفت.

ولی آن نور درشت،

عکس آن میخک قرمز در آب

که اگر باد می آمد دل او، پشت چین‌های تغافل می ‌زد،

چشم ما بود.

روزنی بود به اقرار بهشت.


تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن

و بگو ماهی‌ها حوضشان بی‌آب است.


باد می رفت به سروقت چنار.

من به سروقت خدا می رفتم >>


شعر مرغ افسانه از بهترین شعرهای سهراب از نظر منه

پنجره اي در مرز شب و روز باز شد
و مرغ افسانه از آن بيرون پريد.
ميان بيداري و خواب

پرتاب شده بود.
بيراهه فضا را پيمود،

چرخي زد
و كنار مردابي به زمين نشست.
تپش هايش با مرداب آميخت
.
مرداب كم كم زيبا شد
.
گياهي در آن روييد،

گياهي تاريك و زيبا.
مرغ افسانه سينه خود را شكافت
:
تهي درونش شبيه گياهي بود
.
شكاف سينه اش را با پرها پوشاند
.
وجودش تلخ شد
:
خلوت شفافش كدر شده بود
.
چرا آمد ؟

از روي زمين پر كشيد،
بيراهه اي را پيمود
و از پنجره اي به درون رفت.

مرد، آنجا بود
.
انتظاري در رگ هايش صدا مي كرد
.
مرغ افسانه از پنجره فرود آمد،

سينه او را شكافت
و به درون او رفت.
او از شكاف سينه اش نگريست
:
درونش تاريك و زيبا شده بود
.
و به روح خطا شباهت داشت
.
شكاف سينه اش را با پيراهن خود پوشاند،

در فضا به پرواز آمد
و اتاق را در روشني اضظراب تنها گذاشت.

مرغ افسانه بر بام گمشده اي نشسته بود
.
وزشي بر تار و پودش گذشت
:
گياهي در خلوت درونش روييد،

از شكاف سينه اش سر بيرون گشيد
و برگ هايش را در ته آسمان گم كرد.
زندگي اش در رگ هاي گياه بالا مي رفت
.
اوجي صدايش مي زد
.
گياه از شكاف سينه اش به درون رفت

و مرغ افسانه شكاف را با پرها پوشاند.
بال هايش را گشود

و خود را به بيراهه فضا سپرد.

گنبدي زير نگاهش جان گرفت
.
چرخي زد

و از در معبد به درون رفت.
فضا با روشني بيرنگي پر بود
.
برابر محراب

و همي نوسان يافت:
از همه لحظه هاي زندگي اش محرابي گذشته بود

و همه روياهايش در محرابي خاموش شده بود.
خودش را در مرز يك رويا ديد
.
به خاك افتاد
.
لحظه اي در فراموشي ريخت
.
سر برداشت
:
محراب زيبا شده بود
.
پرتويي در مرمر محراب ديد

تاريك و زيبا.
ناشناسي خود را آشفته ديد
.
چرا آمد؟

بال هايش را گشود
و محراب را در خاموشي معبد رها كرد.

زن در جاده اي مي رفت
.
پيامي در سر راهش بود
:
مرغي بر فراز سرش فرود آمد
.
زن ميان دو رويا عريان شد
.
مرغ افسانه سينه او را شكافت

و به درون رفت.
زن در فضا به پرواز آمد
.

مرد در اتاقش بود
.
انتظاري در رگ هايش صدا مي كرد

و چشمانش از دهليز يك رويا بيرون مي خزيد.
زني از پنجره فرود آمد

تاريك و زيبا.
به روح خطا شباهت داشت
.
مرد به چشمانش نگريست
:
همه خواب هايش در ته آنها جا مانده بود
.
مرغ افسانه از شكاف سينه زن بيرون پريد

و نگاهش به سايه آنها افتاد.
گفتي سياه پرده توري بود

كه روي وجودش افتاده بود.
چرا آمد؟

بال هايش را گشود
و اتاق را در بهت يك رويا گم كرد.

مرد تنها بود
.
تصويري به ديوار اتاقش مي كشيد
.
وجودش ميان آغاز و انجامي در نوسان بود
.
وزشي نا پيدا مي گذشت
:
تصوير كم كم زيبا ميشد

و بر نوسان دردناكي پايان مي داد.
مرغ افسانه آمده بود
.
اتاق را خالي ديد
.
و خودش را در جاي ديگر يافت
.
آيا تصوير

دامي نبود
كه همه زندگي مرغ افسانه در آن افتاده بود؟

چرا آمد؟
بال هايش را گشود
و اتاق را در خنده تصوير از ياد برد.

مرد در بستر خود خوابيده بود
.
وجودش به مردابي شباهت داشت
.
درختي در چشمانش روييده بود

و شاخ و برگش فضا را پر مي كرد.
رگ هاي درخت

از زندگي گمشده اي پر بود.
بر شاخ درخت

مرغ افسانه نشسته بود
.
از شكاف سينه اش به درون نگريست
:
تهي درونش شبيه درختي بود
.
شكاف سينه اش را با پرها پوشاند،

بال هايش را گشود
و شاخه را در ناشناسي فضا تنها گذاشت.

درختي ميان دو لحظه مي پژمرد
.
اتاقي با آستانه خود مي رسيد
.
مرغي به بيراهه فضا را مي پيمود
.
و پنجره اي در مرز شب و روز گم شده بود
.
 


مطالب مشابه :


شعرهای سهراب سپهری

اس ام اس های روز - شعرهای سهراب سپهری - اس ام ++++ جملات کوتاه ++++ جملات كوتاه ابوعلی




زیباترین شعر سهراب سپهری

گلچین زیباترین شعرهای روز - زیباترین شعر سهراب سپهری - زیباترین عاشقانه ها،شاهکارهای ادبی و




اشعار کوتاه سهراب سپهری

گنجینه ی بهترین شعرها - اشعار کوتاه سهراب سپهری - سهراب سپهری. هر که با مرغ هوا دوست شود




سهراب سپهری

:: ۞ شعر های کوتاه وغزل های زیبا ۞:: - سهراب سپهری - برای تبادل لینک اول مارو به اسم شعر های




سهراب سپهری

داستانهای کوتاه و در زمان حیاتش برخی از شعرهای سهراب را به زبان انگلیسی ترجمه کرده




اشعار کوتاه سهراب سپهری

گنجینه ی بهترین شعرها - اشعار کوتاه سهراب سپهری - پس از لحظه های دراز بر درخت خاکستری پنجره




زندگی نامه سهراب سپهری

اس ام اس هــای نابـــــ و جـدیــــد - زندگی نامه سهراب سپهری شعرهای ادبی شعرهای کوتاه




زندگی نامه مختصر سهراب و آشنایی با بعضی اشعار سهراب سپهری

شروع جدید من - زندگی نامه مختصر سهراب و آشنایی با بعضی اشعار سهراب سپهری - دستانم حس لطیف




دکلمه شعرهای سهراب سپهری با صدای زیبا و دلنشین زنده یاد خسرو شکیبایی

من54 - دکلمه شعرهای سهراب سپهری با صدای زیبا و دلنشین زنده یاد خسرو شکیبایی -




شعرهای کوتاه بسیار زیبا

سهراب سپهری شعرهای کوتاه بسیار زیبا ، تاريخ : چهارشنبه ۱۶ مرداد۱۳۹۲ ا 13:8 نويسنده :




برچسب :