مراسم عقد ×××××××××××× جشن قسمت دوم
جلوی در تالار از ماشین پیاده شدم و همه اومدن استقبال .البته آقایون ... بچه ها هم فشفشه و از این جور چیز ها میزدن که من بعد توی فیلم دیدم .... جلو در تالار دوتا دژبان مثل سربازهای هخامنشی ایستاده بودن و کشیک میدادن ... اکثر مهمونهای ما به خاطر یه رسم نظامی با اسکورت اومدن ... کلی کلاس گذاشتن خلاصه برامون ... دمشون گرم ...خلاصه وارد سالن شدم و از دیدن سفره عقدم کلی ذوق کردم .وای خدا چقده قشنگ شده بود .... زحمت چیدنش رو هانی دوستم کشیده بود ... همون که گفتم تو مزون کار میکرد .... خلاصه چشمام هیچکس رو نمیدید فقط هانی رو دیدم که با چشمای پر از اشک داشت بهم نگاه میکرد از ذوقش ... مامانم اومد جلو منو بوسید و بعد من شانه به شانه متین عزیزم و دست در دست هم وارد شدیم و مهمونها از دیدن ما ذوق زده شده بودن ... در طول مراسم همش بهم میگفتن خیلی به هم میاید ... هر کی شما رو میبینه از دیدنتون ذوق میکنه .... رفتیم و شمع های سفره رو با هم روشن کردیم و بعد هم طبق رسم به همه خوش آمد گفتیم و رفتیم عین دو تا بچه خوب سر جامون نشستیم تا خطبه عقد به طور نمایشی اجرا شد .... خدا رحمت کنه همه رفتگان رو ...شوهر خاله مرحومم این کار رو کرد و بعدش هم مراسم جذاب!؟!؟!؟! کادو های سر عقدهمه چی خوب بود جز اینکه من باید اون سبد کادو ها رو میگرفتم دستم تا سکه هارو بعد از اعلام بزارن اون تو ....من هی میزاشتم زمین هی مامان مهدی میدادش دست من .... من باز میزاشتم زمین و خلاصه داستانی داشت .... بعد از همه اینا من و متینم حلقه ها و ساعت هامون رو دست هم انداختیم و عسل هم گذاشتیم دهن همدیگه و من گاز محکمی از دستش گرفتم که الانم هر وقت فیلم رو میبینم دلم براش میسوزه .... مراسم به لطف دوستهای گل و باحال خیلی خوب برگزار شد و کلی از وقت ها من باید شاه داماد رو که مشغول خوش و بش و بگو بخند و کل کل با دوستهام بود از سر میزشون میکشیدم کنار از ترس حرف مردم ...ولی هیچ کدوم دست بردار نبودن و صدای خندشون همه جا رو برداشته بود ... منم همراه خودشون کردن و کلی با هم گفتیم و خندیدیم ... اصلاً انگار مهمون دیگه ای نبود ... عمه خانم شازده دوماد که زود رفتند و حتی کیک هم نخوردن و لازم به ذکر است که ایشون اصلاً منو توی اون لباس سفید به جا نیاوردن که من عروس هستم و شاید باید به من هم تبریک گفته بشه و یا موقع رفتن باید از من هم خداحافظی کنن ولی برای من هم مهم نبود ... موقع عکس انداختن با دوستهام ساناز زود رفت قبل از همه چسبید به مهدی و این شد سوژه بچه ها ... الان که عکسش رو میبینم به یاد خاطرات اون موقع کلی میخندیم .... خلاصه بگم که خیلی بهمون خوش گذشت و نفهمیدیم کی مراسم تموم شد یادتونه گفتم که مراسم شب تولدم بود؟؟؟ مامان گلم بعد از مراسم کادوهای سر عقد یه دست کت و دامن سفید بهم کادو داد به مناسبت تولدم و یه سری از دوست هام هم کادوهاشونو به مناسبت تولدم دادن که من خیلی کیف کردم ... همه مونده بودن که مناسبت این کادو ها چیه ؟؟؟ وقتی فهمیدن اونا هم از این ابتکار خوششون اومد ... تو فاصله ای که مهدی میرفت مجلس آقایون { که ناگفته نماند به زور میرفت ... به دوست هام میگفت این همه خرج کردم ببینم مراسم زنونه چه شکلیه !!! حالا کجا برم ؟؟؟ }من هم میرفتم سر میز مهمون ها و باهاشون خوش و بش میکردم یا در حال رقص بودم ... موقع پذیرایی هم همه دوستهام صندلی گذاشتن دور تا دور من و نشستیم یاد خاطرات قدیمی کردیم ... دیگه شد زمان سرو شام و من و مهدی وقت پیدا کردیم که عکس هامون رو بندازیم .... شام در کمال گرسنگی خورده شد و کم کم آماده شدیم بیایم خونه ... خونه مراسم خاصی نداشتیم چون همسایه طبقه بالایی ما عزادار بودن و به احترام مراسم ما پارچه های سیاه رو از ورودی ساختمون جمع کرده بودن ، ما هم به احترامشون دیگه بزن و بکوب نکردیم ... من لباس عوض کردم و کت و دامن سفیدی که مامانم بهم داده بود رو پوشیدم ... مهمون ها که خوابیدن من هم تن خسته خودم رو به دوش آب گرم حمام سپردم و وقتی آرایشم پاک شد خودم رو نشناختم ... احتمالا این بلایی هست که سر همه عروس ها میاد ...وای خدا من دیگه ابرو نداشتم ............از قیافه خودم ترسیدم ولی دیگه کاریش نمیشد کرد .... صبح اصلاً روم نمیشد از اتاقم بیام بیرون چون خیلی قیافه ام عوض شده بود ... با ناشی گری بالاخره با مداد ابروهام رو کشیدم ولی از نگاههای متعجب همه فهمیدم که چقدر جا خوردن ... کم کم مهمونها بعد از خوردن صبحانه خدا حافظی کردن و رفتن ... مهدی هم رفت و منو با یه عالمه دلتنگی تنها گذاشت
مطالب مشابه :
ارایشگاه شیراز
گالری عروس شاهدخت - ارایشگاه شیراز - گالری عروس شاهدخت هدفش شاد کردن شماست حتی با کوچکترین چیز.
قسمت دوم : شمال – عروسی همکار مهدی
ღ ஜღ عاشقانه های زندگی من و مهدی ღஜღ - قسمت دوم : شمال – عروسی همکار مهدی - امروز با هم ... گالری عروس سازان .... برای من خیلی جالب بود تا حالا عروسی شمالی ندیده بودم .
ماجراهای عروسی - 1
ღ ஜღ عاشقانه های زندگی من و مهدی ღஜღ - ماجراهای عروسی - 1 - امروز با هم بودن را تجربه می ... گالری عروس سازان ... یادمه چند روز قبل از عروسی حسابی عصبی شده بودم .
بله برون
گالری عروس سازان ... ازشون خواهش کردم که برای من اگر به عنوان عروس اولشون قراره کاری انجام بدن فقط برای خودم باشه . ... حتی کسی که بعد از من به عنوان عروس بیاد .
بعدا نوشت + عکس
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... روزانه هاي يك تازه عروس {خانوم خونه} · آنشرلی با موهای زیتونی / .... موضوع خاطره ها. جشن عروسی · عشقولانه های مجردی.
مهمانی پاگشا
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... روزانه هاي يك تازه عروس {خانوم خونه} · آنشرلی با موهای زیتونی / .... موضوع خاطره ها. جشن عروسی · عشقولانه های مجردی.
هفتگی نوشت
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... زن عموی مهدی همه اش به پسرش میگفت از خدا بخواه همسرت مثل عروس عموت باشه ... کدبانو وخانم و ...... کلا اخلاقی که
همشاگردی سلام
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... روزانه هاي يك تازه عروس {خانوم خونه} · آنشرلی با موهای زیتونی / ... خاطرات کهنه عروس · عروس بی سیاست · مطبخ رویا.
دوران عقد
گالری عروس سازان ... از اینکه عروس خودش نشدم هنوزم داره میسوزه . ... دفعه بعدیش عروسی مینا بود و من برای اولین بار توی فامیل شما میومدم به عنوان عروس و اصلا ً خبر
ماجراهای عروسی - 4
ღ ஜღ عاشقانه های زندگی من و مهدی ღஜღ - ماجراهای عروسی - 4 - امروز با هم بودن را تجربه ... گالری عروس سازان .... وقتی اومد دیدم همون هلو تو دستشه و گفت بیا عروس شکمو .
برچسب :
گالری عروس سازان