یاشار و شروع حرکت برای ایرن شناسی ...
پنجشنبه 14/4/86 (رودبار- رشت 72 کیلومتر)<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
امروز صبح بعد از خوردن صبحانه با آقا روحالله در ساعت 7:45 حرکت خودم را به سمت رشت شروع کردم. آسمان ابری و هوا خنک بود. هوای خوب و مناظر بسیارا زیبای کنار جاده روز بسیار خوبی را برای دوچرخه سواری مهیا کرده بود. جاده کفی و سرپایینی و خلوت بود. بالاخره در ساعت 11:30 به رشت رسیدم. قرار بود تا در دو روز اقامتم در رشت پیش پسرخالم (آرش) باشم. به همین منظور به سمت محل کار وی در بازار مرکزی شهر رفتم. بعد از ملاقات وی به اتفاق به خانه او رفتیم. در آنجا با پذیرایی گرم خانمش (حمیده)، دختر دوسالهاشان (روژین) و دختر خالم (آیدین) روبرو شدم. امروز به استراحت پرداختم و شب به همراه این خانواده دوست داشتنی به گشت در شهر رشت پرداختیم.
امروز در مسیر امامزاده هاشم (واقع در 30 کیلومتری رشت) با دو نفر کورسی سوار آشنا شدم. یکی آقای بهشتی از هیأت دوچرخه سواری خراسان رضوی و دیگری آقای حاجیان از اعضای هیأت دوچرخه سواری گیلان بودند.
توضیحات عکسها:
عکس اول و دوم: جاده رودبار- رشت (حوالی رستم آباد)
چهارشنبه (قزوین- رودبار 118 کیلومتر)
امروز صبح بعد از خوردن صبحانه با سیاوش و مصطفی و خداحافظی از آنها حرکتم را در ساعت 7 به طرف رودبار شروع کردم. با توجه به پیشبینی اولیه فکر میکردم که تمام مسیر قزوین تا رودبار سربالایی باشد و به همین منظور برای طی کردن این مسیر در برنامه دو روز در نظر گرفته شده بود. بعد از طی کردن حدود 30 کیلومتر و رسیدن به شهر کوهین دیدم که این پیشبینی نادرست بوده. چرا که مسیر از این به بعد به صورت کفی، سرپایینی و در برخی جاها دارای سربالایی خفیفی بود. همین امر باعث شد تا تصمیم بگیرم یکروزه خودم را به رودبار برسانم. البته در قسمت اول مسیر به جز سربالایی بادی که در جهت مخالف میوزید نیز بر روی حرکتم تأثیر داشت و سرعتم را بسیار کم کرده بود. تا جایی که گاهی به 8 کیلومتر در ساعت هم میرسید. بعد از کوهین تا رسیدن به منجیل (15 کیلومتری رودبار) شرایط جاده بسیار خوب بود و سرعت حرکت من هم بالا بود. از حدود 7 کیلومتری منجیل، یعنی دقیقاً بعد از لوشان، باد شدیدی در جهت مخالف میوزید. هر چه جلوتر میرفتم این باد شدیدتر میشد و شرایط پیشروی به غیرممکن نزدیکتر! این شرایط تا جایی ادامه داشت که در نزدیکی شهر منجیل به بالاترین حد خود رسید. به طوری که سرعت حرکت من با سبکترین دنده در جاده کفی نهایتاً به 5 کیلومتر در ساعت میرسید. این باد همینطور من را به طرفین منحرف میکرد و اگر هوشیاری لازم را نداشتم میتوانست برایم ایجاد دردسر کند. لازم به ذکر است که این باد در حدی است که از آن برای تولید برق در نیروگاه بادی منجیل استفاده میکنند.البته وقتی در لوشان استراخت میکردم، مردم محلی گفتند که باد منجیل بعدازظهر در شدیدترین حالتش خواهد بود و اتفاقی که افتاد خیلی برایم دور از انتظار نبود.
بعد از عبور از منجیل از شدت باد کم شد. این باد تا رودبار ادامه داشت. شکل درختان رودبار مثل منجیل کاملاً در جهت وزش باد تغییر کرده بود و این نشان میداد که این باد در رودبار هم وجود دارد. مردم محلی میگفتند که این باد در رودبار به مراتب ضعیفتر از منجیل است.
بالاخره در ساعت 4 بعدازظهر، بعد از پشت سرگذاشتن یک روز سخت، به رودبار رسیدم. قرار بود تا به پیش آقا روحالله سبزی که از طریق یکی از آشنایان به من معرفی شده بود و در یک مغازه زیتون فروشی (باواریا) کار میکرد، بروم تا بتوانم وسایلم را برای شب در مغازه بگذارم. وقتی مغازه را پیدا کردم با استقبال گرم آقا روحالله مواجه شدم. بعد از گذاشتن وسایلم در مغازه برای بررسی منطقه و پیدا کردن محلی مناسب برای چادر زدن به داخل شهر رفتم. وزش باد شدید، هوای ابری که نوید بارش باران را در شب میداد و همینطور نبودن مکانی امن برای چادر زدن من را کاملاً ناامید کرده بود. وقتی به مغازه برگشتم آقا روحالله گفت که با صاحب مغازه هماهنگ کرده تا من شب را در سوئیتی که در بالای مغازه وجود داشت بگذرانم. خبر بسیار خوشحال کنندهای بود!
بعد از تمام شدن کار آقا روحالله به داخل شهر برای گردش رفتیم. بعد از خوردن شام به همراه یکی از دوستان ایشان (یاسر) که ماشین داشت به گشتن اطراف رودبار پرداختیم. وسط راه در یک کبابی توقف کردیم. این کبابی متعلق به آقا هاشم بود. هاشم تا چند سال پیش از ورزشکاران موفق شهرستان بوده ولی بعد از اینکه در یک سانحه تصادف رانندگی با موتور یکی از پاهای خود را از دست داده بود زمینگیر شده. آقا هاشم تا قبل از این اتفاق یک مغازه زیتون فروشی داخل شهر رستمآباد داشت و کاسبی موفق. بعد از این اتفاق، برای برای تأمین هزینه عمل پا و جایگزینی پای مصنوعی مجبور به فروش آنجا شده بود و امروز این کبابی را داشت با کولهباری از غم.
در مورد رودبار و خلق و خوی مردمش خیلی با هم صحبت کردیم. وقتی به مغازه رسیدیم، من بلافاصله به اتاق رفتم و از خستگی بیهوش شدم.
توضیخات منطقه:
شغل بیشتر مردم شهرستان رودبار باغداری (درخت زیتون) است و اساس اقتصاد آنها را امور مربوط به آن تشکیل داده. به گفته آقا روحالله از قبل از شهر رودبار تا رستمآباد (واقع در 17 کیلومتری رودبار) در حدود 600-700 مغازه زیتون فروشی وجود دارد. همچنین چند کارخانه روغنکشی زیتون در شهرک صنعتی نزدیک این شهر در حال فعالیت میباشند. آقا روحالله در مورد تجارت زیتون در دنیا برای من خیلی توضیح داد. ظاهراً مرغوبترین زیتونها متعلقل به اسپانیا و ایتالیا میباشد. به گفته ایشان این دو کشور از جدیدترین تکنولوژیها برای فرآوری زیتون استفاده میکنند. ولی در ایران هیچکدام از آن تکنولوژیها وجود ندارد و این کار انجام نمیشود و اگر انجام شود به روشهای سنتی است. لازم به ذکر است که زمان زیتون چینی شهریور ماه است.نکته مهم دیگر، وجود اتوبان قزوین- رشت است که در خال ساخته شدن میباشد. تا قبل از دیدن تابلوی این اتوبان بعد از قزوین من از وجود آن کاملاً بیاطلاع بودم. روی نقشه اثری از آن وجود نداشت! این اتوبان شاید باعث تسهیل در رفت و آمد از قزوین به رشت بشود ولی برای همه مایه خیر نیست. از جمله این افراد میتوان به صنف زیتونفروشهای شهرستان رودبار اشاره کرد که بیشتر درآمدشان از مسافران گذری میباشد که با راه افتادن اتوبان و فاصله گرفتن مغازه آنها از جاده این منبع درآمد تا حدود زیادی از دست میرود. به همین منظور در حدود دو هفته پیش نامهای خطاب به رئیسجمهور نوشته شده که هنوز نتیجهای از آن به دست نرسیده. اگر فکری جدی برای این قضیه نشود، وضعیت اقتصادی این صنف به طور جدی رکود میکند.
موضوع جالب دیگر که با آن برخورد داشتم، اختلافی بود که بین مردم این شهرستان و مردم رشت احساس میشد. تا جایی که خود را از آنها جدا دانسته و روی این موضوع به هر نحوی تأکید میکردند. زبان مردم این منطقه تاتی است. این زبان مخلوطی از دو زبان گیلکی و تالشی است. البته به تأکید خود مردم، بیشتر به تالشی نزدیک است تا گیلکی. مردم این شهرستان بیشتر از مهاجرین تبعید شده کرد، لر و ترک هستند.
توضیحات عکسها:
عکس اول: توربینهای بادی نیروگاه منجیل
عکس دوم: جاده لوشان - رودبار
عکس سوم: من و آقای روحالله سبزی
سهشنبه 12/4/86 (هشتگرد- قزوین 78 کیلومتر)
امروز صبح بعد از خداحافظی از فریور در ساعت 6 حرکتم را به سمت قزوین شروع کردم. جاده مثل دیروز کفی و هوا گرم بود. ساعت 10:30 به قزوین رسیدم. قرار بود تا شب را در خانه یکی از دوستان (هومن) که از دانشجو است، بمانم. وقتی رسیدم یکی دیگر از دوستانم (سیاوش) آنجا بود. قصد داشتم امروز هم مثل دیروز استراحت کنم.
بعدازظهر به همراه یکی دیگر از دوستان (سورنا) و سیاوش به گشتن در قزوین پرداختیم. اول به دیدن ایوان نیاغ رفتیم. فضای این ایوان کاملآً متفاوت با اطراف آن میباشد. زمین سنگی و رنگی خاکستری جلوهای ویژه به آن داده است. بعد از دیدن ایوان، به همراه دوستان به مرکز شهر رفتیم. در اینجا با کتابفروشی مولانا (متعلق به حسن زرافشان) آشنا شدم. این کتابفروشی همواره به عنوان مرکزی برای تجمع روشنفکران محسوب میشده است. حسن زرافشان از فعالان ملی-مذهبی و از کوهنوردان مطرح قزوین بود که چندی پیش بر اثر سکته قلبی در قله علم کوه جان خود را از دست داد. یادش گرامی باد.
بعد از مرکز شهر به همراه یکی دیگر از دوستان (شیدا) به یک چایخانه سنتی رفتیم. امروز همینطور افتخار آشنایی با حمید، مصطفی و مهدی از دوستان دانشجوی قزوین را داشتم.
توضیحات منطقه:
این ایوان یک ایوان طبیعی است از جنس سنگ آذرین، که به مرور زمان به وجود آمده است. این ایوان فضای بزرگی را مهیا کرده که همواره محل استراحت کوهنوردانی است که به کوههای اطراف صعود میکنند. حوضچهای در گوشهای از ایوان وجود دارد که همیشه دارای آب سردی است. گفته میشود که این حوض دستساز است. ولی تاریخ دقیق ساخته شدن آن در دست نیست.
توضیخات عکسها:
عکس اول: قزوین- از راست به چپ: مهدی، مصطفی، خودم، سورنا و سیاوش
عکس دوم و سوم: ایوان نیاغ
دوشنبه 11/4/86 (تهران- هشتگرد 88 کیلومتر)
امروزو صبح ساعت 6:30 از خانه با بدرقه خانواده سفرم را شروع کردم. تأخیر در حرکتم باعث شد تا مواجه با ترافیک سنگین تهران بشوم. با توجه به تجربه قبلی که داشتم ترجیح دادم تا از جاده مخصوص به سمت کرج بروم تا با ترافیک کمتری برخورد کنم. بعد از دیدن یکی از دوستان (امیر) در نزدیکی شهرک آزادی در جاده مخصوص حرکتم را به سمت کرج ادامه دادم.
با توجه به هماهنگی قبلی قصد داشتم تا شب را در هشتگرد پیش یکی از دوستانم (فریور) بمانم. جاده کفی و هوا گرم بود. چون حدود یک ماهی بود که هیچ تمرینی انجام نداده بودم نمیخواستم در دو روز اول سفر فشاری به خودم بیاورم. بالاخره در ساعت 11:30 به هشتگرد رسیدم و به خانه فریور رفتم. تا شب به همراه فریور گرم صحبت کردن شدیم. در این روز افتخار آشنایی با خانواده فریور را داشتم. این آشنایی و صحبتها این روز رابه یک روز به یادماندنی در سفرم تبدیل کرد.
توضیحات منطقه:
هشتگرد به دلیل کارخانجاتی که در آن واقع شده، یه عنوان یکی از قطبهای صنعتی ایران مخسوب میشود و همین موضوع باعث شده تا معذل بیکاری در این شهر بسیار کمرنگ شود. هشتگرد همچنین یک مرکز مذهبی محسوب میشود. مقبره نورعلی الهی همواره میزبان زایرین بسیاری است. نورعلی الهی که تحصیلکرده فرانسه بوده، پایهگذار فرقه مذهبی جدیدی بوده است. همینطور مخل دفن خواهر و مادر وی در پاریس یکی دیگر از زیارتگاههای طرفداران این فرقه است.
مطالب مشابه :
مکان های دیدنی شهر دبی
وب سایت تفریحی گردشی رشت گشت در اینجا دوچرخه سواری ممنوع می باشد ولی سیستم صدور بلیط
سفر به شمال
اول با سواری به رو که خوردیم به سمت رشت راه افتادیم با سواری. بلیط ها رو عوض
گزارش سفر زنجان به ماسوله
بلیط اتوبوس از تهران به زنجان مینی بوس از ماسوله به رشت : ۱۷۰۰. سواری از رشت به تهران :
ورزشكاران....دلاوران....نام آوران..... مدال نياوران... پيروز باشيد!!!!!!!
ها با پدرکشتگی هایی که با ما دارن دیگه لااقل اگه اجازه نمی گیرن بلیط سواری و موتور رشت
سفرنامه شیراز، آسمان خر است و دختر رشتی
در هوای برفی دوشنبه شب، سوار بر فوکر قراضه ای، رشت را سواری ها و بلیط تهران به رشت
تکه ای از بهشت - خلخال به اسالم
با تاکسی رفتیم میدون آزادی و ترمینال غرب بلیط یکفقره سواری راهی رشت آوردن و
یاشار و شروع حرکت برای ایرن شناسی ...
(رودبار- رشت 72 یکی آقای بهشتی از هیأت دوچرخه سواری خراسان رضوی و سایت رزرو بلیط
تور بیس کمپ اورست - قله کالاپاتار
گروه کوهنوردی اوخان رشت قایق سواری در رودخانه و فیل سواری در و بلیط . حدود 1000
آدرس سایت های مختلف 3
رزرو بلیط هواپیما قطار اتوبوس آگهی های شهرستان رشت. قالب وبلاگ دوچرخه سواری
برچسب :
بلیط سواری رشت