خاطراتي از انقلاب57در شهر خرم آباد
با اوج گيري قيام عليه نظام شاهنشاهي،در اواخر پائيز سال1357،دانشگاه را ترك و به خرم آباد آمدم.دراين زمان،ديگر نيروهاي شهرباني جلودار حركت هاي اعتراضي جوانان نبودند.به همين دليل نيروهاي شهرباني را با نيروهاي ورزيده ديگري به نام«گاردي ها»ادغام كرده بودند تا با اقدامات ضربتي و قاطع خود جلوي اعتراض ها را بگيرند.نيروهاي ژاندارمري و ارتش هم گاردي ها را كمك مي كردند.مجموعه نيروها خصوصا گاردي ها مجهز به انواع وسائل ضرب و شتم وگاز اشك آور بودند ولي پس از مدت كوتاهي تيراندازي و شليك به مردم با گلوله هاي پلاستيكي وسرانجام گلوله هاي جنگي(به ويژه به صورت تك تيراندازي) هم در دستور كار قرار گرفت.به صورت جسته و گريخته خاطراتي از آن ايام يادم مانده است كه تعدادي از آن ها را نقل مي كنم: جلال سرباز و سعيد امان الهي رژيم شاه تعداد قابل توجهي از جوانان غيور خرم آباد را به شهادت رساند كه تنها اسامي چند تا از آن ها در ذهنم مانده است.جلال سرباز و سعيد امان الهي از جمله اولين شهداي قيام در شهر خرم آباد بودند كه با گلوله مزدوران استبداد شهيد شدند.جلال دانش آموز و سعيد معلم بود.شهادت اين دو تن،آتش قيام را در شهر خرم آباد شعله ورتر كرد و عزم جوانان شهربراي مبارزه را جدي تر نمود.جوانان لر ممكن است دير به ميدان نبرد بيايند ولي وقتي كه بيايند،دشمن را به خاك سياه مي نشانند و همين قضيه هم در شهر خرم آباد رخ داد و انگيزه اصلي آن هم به خاك و خون غلطيدن تعدادي از جوانان شهر توسط گاردي ها بود.ياد اين دو گل پرپرشده گرامي! ريخته شدن خون گرم حسين سلوكي در ميدان سعدي(شهداي فعلي) بعضي ها اكنون سعي دارند كه رژيم شاهنشاهي و شخص محمدرضا پهلوي را تطهيرنموده و او را ناجي ايران بنامند.موقعي كه رژيمي خون جوانان وطن را بريزد،چه فرقي مي كند كه براي مردم كار بكند يا نكند!؟توسعه گرا باشد يا ارتجاعي!؟قدرت اول خاورميانه باشد يا نباشد!؟فرقي هم ندارد كه يك حاكم خون يك نفر يا ده نفر يا صد نفر يا هزار نفر يا بيشتر را بريزد!او به ناحق خون ريخته است،آن هم خون برومندترين و شايسته ترين فرزندان مملكت را.بنابراين هر كار مثبت ديگري هم كه كرده باشد در مقابل اين جنايت،قابل اعتنا نيست.در يكي از روزهاي اواخر پائيز و اوايل زمستان1357،به ميعادگاه اصلي اعتراضات يعني فاصله بين چهارراه بانك و ميدان شهدا رفتم و همراه دسته هاي كوچك جوانان پرشور و انقلابي به صورت ضربتي و ناگهاني شعارهاي«مرگ برشاه» و«مرگ برديكتاتور» و«يا مرگ يا آزادي»سرداديم و با حمله گاردي ها،به دليل كم بودن تعداد، متفرق شديم و از طريق كوچه هاي اطراف ميدان شهدا فراركرديم.درپاي ديوار كاهگلي يكي از خانه هاي كوچه اي كه از آن فرارمي كردم،چشمم به خون گرم و تازه ريخته شده اي خورد كه يك شاخه گل و تكه مقوايي در كنار آن گذاشته بودند . روي تكه مقوا نوشته شده بود:خون شهيد حسين سلوكي.يادش گرامي. شليك تك تيرانداز به چشم شهيد زندي دخت شهيد زندي دخت ازجمله جوانان فغال منطقه كورش خرم آباد بود كه به همراه تعدادي از اهالي،تردد ماشين هاي سنگين به مقصد خوزستان از طريق جاده شمشيرآباد را مختل مي ساخت.هنگام حمله گاردي ها به داخل كوچه هاي اطراف پل اناري فرار مي كند وبراي بررسي وضعيت نيروهاي گاردي،سرش را از بغل ديوار كوچه بيرون مي آورد و از ناحيه چشم مورد اصابت گلوله تك تيراندازقرار مي گيرد و در جا به شهادت مي رسد.ياد او و همه تلاشگران عليه ديكتاتوري گرامي باد! گروه شال و ستره و حمله به گاردي ها گاردي ها شدت عمل و تنبيه شديد و وحشيانه جوانان را براي عبرت و ترس ديگران در سرلوحه كارخود قرار داده بودند.همان موقع يكي از جوانان شهر را پس از ضرب و شتم فراوان،ازپل شهدا به پائين پرتاب كرده بودند.اما به زودي هيمنه آنان در چشم مردم فرو ريخت.در يكي از شب هاياحتمالا دي ماه1357،مقر استراحت وخواب گاردي ها در ساختمان هاي دور و بر شهربازي فعلي كيو از موضع تپه تلويزيون مورد حمله مسلحانه قرار گرفت.حمله كنندگان با شعارهاي مرگ بر شاه و الله اكبر و با استفاده از تفنگ هاي قديمي،حمله خود را انجام دادند.هرچند اين حمله تلفاتي از گاردي ها نگرفت اما موجب رعب و وحشت آن ها و انتقال مقرشان به پادگان بدرآباد شد.روزهاي بعدي گروهي به نام شال و ستره مسئوليت اين حمله را به عهده گرفت. روله روله سيت بَكِم كُرِ رضا شاه! يك روز همراه دسته بزرگي از جوانان شهر،از دوازده برجي و سينما شهناز به طرف سبزه ميدان در حركت بوديم. كشتارتعدادي از جوانان شهر موجب خشم وعصيان هر چه بيشتر ما شده بود.با ناراحتي تمام به زبان لري شعار مي داديم:روله روله سيت بَكِم كُر رضا شاه/خينِ جِوونيا مَردِمه نزِني وِ حاشا/نه دِ ژِ سِت مِي ترسِم نه دِ تير ئو تِفَئنت/تُف دِ ري خوت ئو بووَت وا نومِ نَئنت!موقعي كه مي خواستيم قسمت آخر شعار را بگوئيم،جلودار دسته، عكس شاه را جلوي دسته مي گرفت و بقيه تُف هاي خود را با شدت و ناراحتي تمام به سمتش پرتاب مي كردند.بعضي از كساني كه همان زمان هم در ساحل امن نشسته بودند،امروزه افاضه مي فرمايند! كه جوانان آن دوره مي بايست با چرتكه سود و هزينه عمل مي كردند و حتا حساب اتفاقات20-30سال بعد را هم مي كردند!در حالي كه،موقعي كه كار مردم با يك رژيم به كشتار و خونريزي مي انجامد،تب اعتراض و خشم چنان بالا مي گيرد كه جوانان فقط به سرنگون كردن و به زيركشيدن ديكتاتور فكر مي كنند و بس! ورود عوام،بي تفاوت ها و فرصت طلبان به نهضت عاملان اصلي قيام در ايران و شهر خرم آباد دانشجويان،دانش آموزان،معلمان،نيروهاي سياسي مبارز،تعدادي از روحانيون و نيروهاي مسجدرو وابسته به آن ها بودند.واقعيتي است كه تا روز خروج شاه از ايران(26دي ماه1357)،ساير اقشار و نيروها نظاره گر و مشغول برآورد و سنجش تعادل قواي طرفين بودند.فرار شاه از كشور،در لرستان و شهر خرم اباد به مثابه«شاه مرد» تلقي گرديد و خيل بي تفاوت ها و توده هاي عوام را به صفوف معترضان كشاند.بي تفاوت ها و عوام و فرصت طلبان شصت شان خبردار شده بود كه حالا ديگربه نظام شاهنشاهي اميدي نيست و بايد دست به كار شد و به فكر جاي پا و شكار موقعيت ها بود و امكاناتي را به چنگ اورد.اين موضوع سررشته كار را تا حدودي از دست فعالين واقعي و آگاه نهضت به درآورد و ضربات سنگيني را تا به امروز به اهداف انقلاب و آرمان هاي شهداي آن وارد كرده است.در روزهاي قيام،ماجراي حمله به ژاندارمري خرم آباد در روز23بهمن1357،روشن ترين و تلخ ترين نمونه از ورود عوام،بي تفاوت ها و فرصت طلبان به نهضت بود كه نتايج زحمات و جان فشاني ها را به راحتي به باد مي داد. 23بهمن و ماجراي درگيري تلخ و خونين ژاندارمري وقوع انقلاب در22 بهمن و زد و خوردها در تهران و شهرهاي بزرگ ورسيدن اخبار آن به لرستان،باعث شد تا توده هاي ناآگاه مردم در روز23 بهمن به ژاندارمري خرم آباد حمله كنند.البته مي شد جلوي اين حادثه تلخ گرفته شود.تعدادي از نيروهاي سياسي شهر در برافروختن آتش درگيري نقش ايفا نمودند و متاسفانه روحانيون نيز غيبت داشتند تا با ميانجي گري از درگيري خونين جلوگيري نمايند.درگيري با رد وبدل كردن آتش بين پرسنل ژاندارمري و تعدادي از نيروهاي مسلح شهري آغاز شد و ادامه يافت.به ناگاه عشاير حاشيه شهر تفنگ هاي قديمي را از زير خاك در آوردند تا اكنون كه ديگر نيازي به اين تفنگ ها نبود،از آن ها عليه ژاندارمريي كه در روستاها سخت گيري مي كرد و طي چند مرحله خلع سلاح روستائيان را آزرده بود،استفاده كنند و به اصطلاح انتقام كهنه و نو را از او بگيرند!مسلحين شهري از طرف ميدان شاپورخاست فعلي و تفنگ به دستان عشايري و حاشيه شهر از سوي تپه ژاندارمري اقدام به تيراندازي به طرف تعدادي از پرسنل و سربازاني كه مقاومت مي كردند و حاضر نبودند پادگان و اسلحه خانه ها را رها كنند،نمودند.در مقابل ژاندارمري نيز با تيربار جواب مي داد.رگبار مسلسل،شهر را برآشفت و مردم دوان دوان روانه ژاندارمري شدند.من به همراه عده اي از محل بيمارستان شهداي عشايرفعلي به رودخانه خرم آباد زديم و خود را به تپه ژاندارمري رسانديم.در آنجا چند نفر از عشاير را ديديم كه سنگر گرفته و مشغول تيراندازي به سوي پادگان بودند.من جواني چست و چالاك بودم وسلاح گرم نداشتم و تنها كارد بلند شاه عباسي قديم پدرم را درزيركاپشنم جاسازي كرده بودم تا در صورت مواجه شدن با خطر،از آن براي ترساندن عامل حمله استفاده كنم.متاسفانه يكي دو نفر ازمردم و چند نفر از نيروهاي كادرو وظيفه ژاندارمري كشته شدند و بيشتر سربازان ژاندارمري به روستاهاي ميدان تير و فلك الدين و منوچهرآباد گريخته بودند و با دادن تفنگ هاي خود به مردم،از آن ها لباس وپول جهت رفتن به خانه خود گرفته بودند.كم كم تيراندازي هاي طرفين فروكش كرد و مردم به اسلحه خانه ها و وسائل و امكانات ژاندارمري حمله ور شدند و آن ها را غارت كردند!با عجله خود را به نزديكي هاي پادگان رساندم.عده زيادي با اسلحه هاي غارت كرده از اسلحه خانه ها دوان دوان درحال گريختن از محل بودند. يكي از آن ها را مي شناختم. به او گفتم :اسلحه ملت را كجا مي بري؟گفت:اين اسلحه خودمان بوده كه ژاندارمري در جريان خلع سلاح از پدرم گرفته و حالا داخل اسلحه خانه پيدايش كرده ام!عشق عشاير به اسلحه،عقده خلع سلاح و زور و ظلم هاي ژاندارمري باعث شده بود تا مردم به هيچ چيز رحم نكنند.حتا به جنازه سربازاني كه در داخل پادگان و اطراف اسلحه خانه ها افتاده بودند نيز توجهي نمي شد و گاه روي آن ها پا مي گذاشتند!در اسلحه خانه ها با قفل هاي محكم بسته شده بود و مردم براي بردن اسلحه ها از ديوار اسلحه خانه بالا رفته و با سرنيزه شيرواني سقف را پاره مي كردند و به صورت گروهي اسلحه ها را غارت مي كردند.محشري به پا شده بود!براي اولين باراحساس خطر كردم از ورود عوام و توده هاي ناآگاه و فرصت طلب به جريان نهضت . از دورنماي اين ناآگاهي و فرصت طلبي و به نوعي وحشي گري به خود لرزيدم.بعدها متوجه شدم كه اين احساس خطر و به خود لرزيدن كاملا بجا بوده است.آمبولانسي به محوطه پادگان آمد و من كمك كردم تا سربازان كشته شده را داخل آمبولانس گذاشتند.من با ناراحتي تمام و تعمق حزن انگيزي در محوطه پادگان مي گشتم و پوكه فشنگ هاي شليك شده را را با نوك پوتينم شوت مي كردم بدون آن كه از آن خوان يغما حتا پوكه اي بردارم.همچنان دستم روي«مُشته»كارد شاه عباسي بود تا در صورت بروز خطر، از خود دفاع نمايم.خلايق صحنه عجيبي از غارت به نمايش گذاشته بودند.راستش براي اولين بار از چنين مردمي بدم آمد.احساس مي كردم كه پيام خون شهيدان نهضت ذره اي بر آن ها تاثير نداشته است.متاسفانه غارتگران هيچ نيرويي را در مقابل خواسته هاي خود نمي ديدند و به رسميت نمي شناختند.حتا براي تصاحب يك قبضه سلاح،ديگري را مورد ضرب و شتم قرار مي دادند و روانه بيمارستان مي كردند.من دانشجو بودم و مي فهميدم كه اينها چه خطري براي به ثمر نشستن نهضت هستند.آن ها را رها كردم ونزديكي هاي غروب به سمت چهارراه فرهنگ و مسجدصاحب الزمان رفتم. ماجراي گوني كشمش همان طور كه گفتم متاسفانه روحانيون در ماجراي ژاندارمري حاضر نبودند تا با پادرمياني و ميانجي گري جلوي درگيري و كشتار و غارت را بگيرند.ولي بعد از غارت،ستادي در مسجدصاحب الزمان تشكيل داده بودند و جلوي مردم را مي گرفتند وبا اظهار اين كه اين اموال بر غارت گران حرام هستند،مقداري از آن ها را از مردم گرفته و در مسجد جمع آوري مي كردند.من هم بعد از ترك صحنه هاي پادگان ژاندارمري به اين ستاد رفتم و كمتر از يك ساعت شاهد تلاش براي پس گرفتن مقداري از اموال غارت شده، بودم.اكثرمردم اموال غارتي را به دلخواه خود پس نمي دادند.آن ها در مسير خود به سمت خانه، ناگاه با مسجد صاحب الزمان و چند روحاني كه در خيابان ايستاده بودند،روبرو مي شدند و تا آن ها مي گفتند اين اموال به شما حرامند،با نوعي ناراحتي آن ها را تحويل مي دادند و مي رفتند.از دور مردي تكيده را ديدم كه يك گوني10كيلويي را بر شانه خود حمل مي كرد و قصد داشت از آن گوشه پياده رو در برود.دوست داشتم برود و كسي به او چيزي نگويد.ناگاه يكي از حاج آقاها داد زد:برادر كجا؟اموال بيت المال را كجا مي بري؟او نزد ما آمد و گفت:حاج آقا به خدا قسم كارگر ساده(عمله)هستم و در اين مدت تظاهرات كه كاري نبوده،خانواده و عيالم چيزي ندارند.اين گوني كشمش(از آشپزخانه ژاندارمري!) را برايشان مي برم.زياد توضيح داد و التماس كرد ولي حاج آقا گذشت نمي كرد و همچنان از بيت المال و حرام بودن گوني كشمش به آن فرد مي گفت.آن فرد راست مي گفت ولي حاج آقا به او توجه نداشت وحركات و ايما و اشاره هاي من به حاج آقا براي گذشتن از او هم افاقه نكرد.براي بار دوم در همان روز23بهمن ناراحت و دل شكسته شدم و احساس كردم كه كه بين ما صداقت و برادري وجود ندارد وگرنه آن گوني كشمش در برابر انسان و خواهش او چه ارزشي دارد.با عتاب و تندي آن فرد را مورد خطاب قرار دادم و به او گفتم:بردار و به سرعت برو.حاج اقا چشم در چشمم انداخت و فهميد كه از جمله كساني هستم كه مي فهمم چه كار مي كنم.گفت:گناهش را مي پذيري؟گفتم :آري با جان و دل مي پذيرم ولي برخورد شما بيمناكم كرده كه اين چنين شخصيت يك انسان را به خاطر يك چيز بي ارزش لگدمال كردي!براي چند لحظه بين مان بحث نسبتا تندي در گرفت و من بيمناك و غرق افكاري كه بعدا بسياري از آن ها به واقعيت پيوست،پياده خود را به خانه رساندم. |
مطالب مشابه :
اتلاف وقت بيماران در خلاء نوبتدهي آنلاين بيمارستانهاي دولتي
فارابي و شهداي يافتآباد و به اينكه بيمارستان شهداي يافتآباد در
لیست بیمارستان های دولتی استان تهران
رديف / بيمارستان / تخصص شهداي يافت آباد /icu ، ccuجنرال ، postccu / يافت آباد ،خيابان
کارت ملی/شناسنامه والدین/کارت خودرو/گواهینامه
يافت آباد- بلوار الغدير-روبروي بيمارستان شهداي يافت
خاطراتي از انقلاب57در شهر خرم آباد
آن ها در ذهنم مانده است.جلال سرباز و سعيد امان الهي از جمله اولين شهداي آباد بود
آتش سوزی مهیب در کارخانه مواد شیمیایی اراک
( شهيد مطهري،5 تن، شهداي يافتآباد، 5 تن، و همچنين در بيمارستان شهيد نكويي قم، نيز 8 تن
جزییات اقدام شجاعانه زن لر
حتمي نجات يافت. شهداي عشاير خرم آباد بيمارستان شهداي عشاير
اسامی پزشکان متخصص تهران 4/7
منطقه 12 ري جنب بزرگراه محلاتي بيمارستان خيريه شهداي يافت آباد بلوارمعلم
برچسب :
بيمارستان شهداي يافت آباد