«سقایی» ماهی سیاه کوچولوی قصه لرستان

۱:: رضا در قامت قهرمان جنگ :

مرگ چندمين اتفاق بزرگ زندگي رضا سقايي بود. او توانسته بود پيش از مرگ كارهاي ديگري بكند. كارهايي كه يك نقاش قبل از آنكه دست‌هايش را از دست بدهد انجام مي‌دهد. كارهايي كه يك پرنده قبل از قفس انجام مي‌دهد

.

سقایی دو ویژگی نادیده گرفته تاریخی دارد که سرگذشتش را متفاوت می‌کند

.

اول اینکه او صدای حماسه دلیرترین مردانی بود که در جنگ رزم کردند. این صدای حماسی و نقشی که از دهه پنجاه به این طرف در تهییج دلیران لرستانی داشت و به عنوان نمونه تفنگ و دالکه و موتورچی ـ سه گانه رزم ـ وداع و مرگ شرافتمندانه ـ ذهن مردان غیور را انباشته بود، بی آنکه تمجیدی از وی صورت پذیرد نادیده انگاشته شد

.

ویژگی دوم اینست که این حماسه سرایی‌ها به انجامی نوستالوژیک می‌رسد. رضا به عنوان نماد این تریلوژی در بمباران ترکش می‌خورد و صدایش از دست می‌رود

.

او در هر کجای جهان می‌بود با این دو ویژگی قهرمان ملی تلقی می‌شد و در لرستان و ایران غریب تنهای بیمارستانی خلوت شد

.

۲

:: رضا در قامت یک هویت تازه بعد از شکست :

رضا سقايي هم قبل از خاموشي صدايش كارهايي كرده بود و اين كلمات براي آنست كه به ياد بياوريم كه كار او كارستان بود

.

كارهايي در ميان مردمي كه تنها اتفاق بزرگ زندگي‌شان مرگ است. آخرين بار كه مادرتان را ديديد از او بپرسيد كه اتفاق جديد چه بوده و او خواهد گفت كه فلاني مرد

.

در كجاي دنيا مي‌تواني هنرمند خوش آوايي را پيدا كني كه درست تركش بمب به حنجره‌اش خورده باشد؟

رضا قبل از آنكه فرد منحصر به فردي باشد، غم هايش منحصر به فرد بود. تركش گلويش شايد از غم‌هاي جديدش بود. او غم‌هاي انحصاري ديگري نيز داشت

.

رضا سقايي مردي بود كه در دوره ميرايي ما نفسي به حلقوم لرستان آورد. ما نفس كشيديم. توانستيم چشمانمان را بازكنيم. ما توانستيم ببينيم. توانستيم به ياد آوريم و بعد فهميديم كه نمرده‌ايم

.

رضا آمد و در زمانه‌اي كه هيچ نداشتيم كه بگوييم هستيم ، زبان كهن ما را بازكرد. ما لال بوديم. اگر صدايي داشتيم ، زمزمه و انعكاسش در درون شهرها و دهات اطرافمان خودمان بود. صدايي كه قرب و عزتي نداشت. ما در خود لوله شده بوديم

.

ما كه بوديم؟

فوج تمدن رضاخان آمد و قطار و ارتش و اداره و مدرسه آورد. اما مردان خوب ما را به دار كشيد و بقيه را تحقير كرد

.

ساختار طوايفي بهم خورد و شهرنشين شديم. ايل مرد و كوچ تعطيل شد. ما در خانه‌هاي محقر پاسنگر و وخمي (وقفي) و دردلاكي (درب دلاكان) و در كناره گورستان خضر حبس شديم. فرزندان خوانين سركش، كراوات زدند و فارسي صحبت كردن را آموختند

.

اما عكس‌العمل مردم مغلوب ما، سكوت بود. ما لال شده بوديم. توان فرياد نداشتيم. اگر به تمدن اعتراض مي‌كرديم، فحش مي‌خورديم

.

در بعد از شكست از رضاخان ما به فكر رفتيم. اما خوابمان برد. ما نه چون كردها در پي ساختن حكومتي بوديم و نه چون ترك‌ها توان تاجگذاري‌مان بود. ديگر هم نمي‌توانستيم بسنده به كوه‌هاي اطراف خود باشيم. ما شهر سرجاده شمال به جنوب شده بوديم. اما انصافاً اخلاق دم گاراجي و زندگي سقطي و سر راهي در مرام‌مان نبود

.

دل خوش كرديم به اينكه تمدن و مفرغ و سيماشكي و شاپورخواست و كاسيت و فلان و فلان هستيم. بوديم. اما مردم مغلوب، بيش از آنكه شوق تمدن داشته باشند، غصه‌ی بي‌كسي و تنهايي و شكست دارند

.

متن دادگاه عليرضا بيران‌وند را بخوانيد در سالي كه رضاخان اعدامش كرد. دادگاه برگزار مي‌شود. زندانيان را با يوق و كنده بر پا به محكمه مي‌آورند. نور اميدي در چشم اسير مي‌جهد. شروع مي‌كند به دفاع. رفرنس از ويكتور هوگو مي‌آورد. از آزادي‌خواهان فرانسه. حرف ۹۰سال پيش است. فكر مي‌كند كه طرفي كه تمدن را با توپ و قداره به لرستان كشانده، به روح‌القوانين هم احترام مي‌گذارد. اما اين محكمه قوم غالب است. جريان يك طرفه زور است كه حكم مي‌راند. نسل مغلوب بايد منقرض شود. در ايران كه اين گونه بوده. از ديرباز. سلسله‌اي مي‌آمده و سلسله بر مي‌افتاده و ما سلسله مغلوب و قوم مغلوب بوديم

.

برويد تنگ زاهدشير و ببينيد گور پدران مغلوب‌تان كجاست، نيست. اما يك امام‌زاده هست، سرباز گمنام. نمي‌دانم شايد مزار سربازي از قواي غالب

.

اين چنين است كه هشتاد سال پس از شكست لرستان از سوي سپهبد اميراحمدي ـ امير لشكر رضاخان، ساسان واليزاده وقتي در نيويورك و پشت درهاي سازمان ملل، هوشنگ امير احمدي ـ دلال رابطه ايران و امريكا و نواده سپهبد امير احمدي ـ را مي‌بيند، با او در میانه مباحث ديپلماتيك از قتل عام لرستانی‌ها به توسط پدربزرگ امير احمدي در فتح لرستان سخن مي‌گويد. اينچنين است كه برادر و اسب و تفنگ در سرشت اين مردم تنيده مي‌شود و در چهار راه تمدن، هنوز حس روبرو شدن با شكست احتمالي بعدي هراس به تن اين مردم مي‌اندازد

.

۳

:: لرستان و رضا سقایی:

ما با يك وقفه تاريخي روبرو هستيم. وقفه‌اي كه در تهاجم حكومت‌هاي خودكامه و اقوام غالب ، مفرغ و ادبيات و تمدن‌مان به زير چكمه رفت. آْخرينش هشتاد سال پيش است. هشتاد سال پيش در شكست لرستان از قواي نظامي مركز نشانه‌هاي تمدن همه دفرمه مي‌شوند. قلعه فلك ‌الافلاك زندان سياسي مي‌شود. زنداني بلند كه از هركجا ي شهر به اسمان نگاه كني ، عاقبت بلند پردازيت را به تو نشان دهد

.

ما لاجرم بايد به سراغ رفتار صوفيانه مي‌رفتيم. تا بتوانيم شرنگ تحقير شدن را كم كم و جرعه جرعه بنوشيم تا كم كم از ياد برود. اما چه شد كه بيداري به بغض را بر خوابيدن به لطف ترجيح داديم؟

ما در هر گوشه‌اي كه ساز مخالفي بر رفتار رضاخاني بود، كمر بسته مي‌شديم. نفوذ تفكر سوسياليستي در لرستان و تلفيق عجيب شيعه‌گري و ماركسيسم و طيف رنگين كماني چپ، عكس العمل ناخودآگاه مردم لر به جمهوري فئودالي رضاخان بود

.

حتي خانزاده‌ها هم شورش بر عليه طبقه خود مي‌كردند و نمونه كاملش دكتر هوشنگ اعظمي بود كه مي‌خواست انقلاب دهقاني مائو را با زور يا علي مدد راه بيندازد. در جايي كه يك ملت توان پيروز شدن ندارند، سرگرمي‌هاي ساده‌اش نماد مبارزه مي‌شوند

.

در موسيقي محلي ما، عليرضا حسين‌خاني و پيرولي و قورچعلي و چند تن ديگر بودند. اما همين عليرضا وقتي مي‌خواست كينه‌اي به دستگاه بريزد از مصدق خواند

.:

هي مي‌دهند پيغام ... نفت فروش نداريم

.

ما بيگانه بوديم با آنچه كه پذيرفته بوديم. نه اينكه نا راضي باشيم. ما بيگانه بوديم با جريان تمدني كه ما را نه گيج كه هيچ مي‌كرد

.

كم كم شهرهاي ديگر را از مركز شورش جدا كردند. انديمشك، دره شهر، دهلران و بروجرد. بروجردي‌ها بلكه از لر بودن بيزار شدند. زبان علم و فرهنگ و تمدن فارسي بود. آنها انتخاب كردند. اما ما مانديم بر بنه خودمان

.

تا رضا سقايي آمد. رضايي كه بلد بود بدون اينكه به سكوت ما خيانت كند، از تفنگ بگويد. از موتورچي بگويد. از نمادهاي قهرماني و سلحشوري و آن را از كوه و دشت و بيابان بياورد توي كوچه‌هاي خرم‌آباد. طوري بخواند كه همه آنهايي كه لر بودند و بعداً خود را گم كردند، بگويند كه اين صداي خواننده ماست

.

رضا چهل سال پيش به تلويزيون آمد. زماني كه تلويزيون مهمترين اعجاب عصر بود. رضا خواند. از شجريان بهتر چهچه زد. با آن صداي چپ كوكش خواند. هزار ملودي غمگنانه از صدايش لمبر زد و ايران را گرفت

.

رضا حماسه‌اي بود براي قوم شكست خورده ما. مجري برنامه چشمكي زد و رضا را به بازي گرفت. قهرمان جوان و تكيده ما ساده حرف زد. فارسي حرف نزد. ارام ارام نشان داد كه چه حزني دارد

.

او تا دو دهه‌اي كه امكان بيدار شدن موسيقي و زبان و فرهنگ ما مهيا شود، صداي ما بود زبان ما بود. علامت ما بود

.

اینکه عرض می‌کنم در ایران فرهنگ و یا بخشی از یادمان فرهنگی ما را به اسم رضا سقایی می‌شناختند حرف بی‌ربطی نیست. رضای سقایی و دایه‌دایه‌اش منتخب بیست اثر تاثیرگذار موسیقی صد سال اخیر شد

.*

۴

:: سقایی و رویش لرستانی‌های متعهد به فرهنگ خویش:

عليمحمد ساكي و حميد ايزدپناه بر اين آسو تابيدند. تنها كساني كه شايد در دوران بعد از كودتاي سال ۳۲، حواس‌شان بود كه ما را از بن بست انتقام ـ انقياد به در آورند

.

رضا اين موقع پيدايش شد. رضاهاي ديگري هم شايد بودند. در هنرهاي ديگر .. اما در جايي كه عمل، سهم فكر را دزديده بود، صداي رضا آكسيون و عمل قهرمانانه‌اي بود كه چون رود وار بر خاك تماميت ايران مي‌چرخيد و مفهوم و منظور قوم لر را از زندگي ، مرگ و حماسه و عشق پراكنده مي‌كرد

.

بعدها ما زبان‌هاي ديگري بجز صداي رضا سقايي براي اثبات خويش ابداع كرديم

.

سيد فريد قاسمي، چگونه نوشتن را ياد داد و خود از معياران ادبيات اجتماعي و روزنامه نگاري شد. او شاهراه را به ما نشان داد. و تكيه تمام نويسندگان بعد از خويش شد. در موسيقي شاه ميرزا مرادي و سرنايش كشف شد و مرواريد اقيانوس جشنواره‌هاي خارجي شد

.

من نمي‌دانم خوش‌خوانان لرستاني را چه شد كه همه صدا از دست دادند. و گويا تقدير اين قوم سكوت بود. خنده در سكوت تلخند است و گريه در سكوت بغض. ما هر دو درد را كشيده‌ايم

.

محمد ميرزاوندي در اوج حماسه بيصدا شد و غلام سبزعلي و مجيد و فرجي و

....

حشمت رشيدي نيز كه خرم‌آبادي‌ترين صدا بود از دست رفت. ديگراني كه آمدند ديگر بر اين نمط نخواندند

.

علي اكير شكارچي با آن سواد موسيقيايي و آن كوك عجيب كمانچه و آن صولت استادي باران و ياراني خواند و سكوت

.

ايرج رحمانپور قسمت تلخ صداي ما بود. صدايي كه تمدن ما را در آخرين لحظه‌هاي ويراني فرياد مي‌زد و هوره را بر دستگاه ماهور و افشاري مي‌نشاند. اما در اين تلخي، ايرج ديگري مي‌باست از خودش بردمد و نيافتيم. ما از اسب و سوار و كپنك و برنو و چخماق و يه شنگي دور بوديم

.

۵

:: رضا سقایی و صدای گمشده فرهنگ ما:

بيماري بادي بيلدينگ و پاور لیفتینگ و عشق لاتي و ملقمه موبايل و كامپيوترو قمه و بزن بهادری، گرين و اسپي‌كوه را از جوانان سالم‌مان گرفته است

.

باقي‌شان هم دچار كراك و شيشه و بنگ شدند و يك چند آدم اهل فكرشان يا در تونل جامعه مدفون شدند و يا تغيير فاز دادند و از كتاب نويسي به بساز بفروشي روي آورند و مابقي نيز يا نوكر دولت شدند ـ چرا كه صنعت و صناعتي نبود ـ يا مهاجرت كردند

.

و كثيري از اين مهاجرين تعهد خود را به فرهنگ خود ـ لااقل آن چند قلمي كه هنوز به درد انسانيت مي‌خورد ـ از دست دادند و مي‌دانم بدي‌هاي فرهنگ قومي ما كم نيست و رجحان مطلقي هم در كار نخواهد بود

.

اين نسل لرستانی، صداي هدايتگري لازم داشت و دارد و خواهد داشت

.

صدايي كه شايد لزوما همچون رضاي سقايي به شكل آواز نباشد. به شكل كتاب باشد. مقاله، نقاشي، فيلم، تئاتر و... باشد. به شكل كار ناصر غلامرضايي، كورش نريماني یا وحيد موسائيان. و یا به شکل مدیران فرهنگی چون ساکی و ایزدپناه و والیزاده و صفار. و یا به شكل كار مسعود رایگان، حسین شیدایی، کسرائیان، مسعودی، موسوی، آروند، مهتاب بازوند و پدر ارجمندش و یا گوهری، ناصرپور و فرهمندها، احمد بیرانوند، كاظم عليپور، علي زيودار، بابك و کرمی و شهبازی و مشتاق و سلیمانی و یاراحمدی و ... یا چون ایرج بیرانوند و ایرج کاظمی، عزت چنگایی، جایدری، سپهوند، حامد احمدی و رستمی و سهرابی و قائدرحمت

.

و یا چون شیفتگانی چون خدایی، خدایگان، رستگارفرد و ویس‌کرمی و احد چگنی و دیگران؛ و یا به روش قصه نویسی نسل جدید نویسندگان خرم‌آباد در کانون نویسندگان چون حسین شمشیری و کرمرضا تاج‌مهر و آیت و ذبیح رضایی و یاسر اکبریان و

....

كاش زباني داشتيم. کاش دوباره سخن می گفتیم. فعلا در سطح ملی جز تنهايي سيد فريد قاسمي كسي نيست همراه اين حنجره. اينهم در ابعاد همين پايتخت و اهل خاص فرهنگش

.

رضا كار بزرگش گذشتن از بركه هاي كوچك بود. او بركه را ترك نكرد. راه دريا را هم نشان نداد. پلي بين بركه ما و بزرگي دريا زد. او به واقع ماهي سياه كوچولوي قصه ما بود

.**

*

در فرصتی که یک لر غیرمتند و مدیر خوب فرهنگی به نام آقای کرمرضا پیریایی به عنوان ریس مرکز موسیقی صدا و سیما یافت و دوران زنده‌ای از حیات فرهنگی موسیقی محلی را آغاز کرد کار بدیعی صورت پذیرفت گه نام رضا سقایی و ایرج نیز در کنار برجستگان موسیقی ایران برجسته شد. داوری تخصصی و منصفانه بود. هزار و پانصد موسیقیدان مطرح ایران دعوت به داوری شدند تا بیست اثر موسیقیایی را در صد سال اخیر برگزینند. رضا سقایی در بخش موسیقی محلی ایران برگزیده شد و خود نیز بین بیست خواننده ماندگار جای گرفت. داوری تخصصی و گسترده بود و حیفم آمد در اینجا از پیریایی و ساسان والیزاده که زحمت بسیاری از اینکار را به عهده گرفت، به خاطر کار ملی که صورت پذیرفت و نام‌های دیگری از میراث معنوی ایران نیز دوباره زنده شدند تقدیر نکنم.

**

۱هرچند به قول خواهرزاده‌اش ـ داريوش نظري ـ كه در اين همه سال غم رضا را به دوش كشيد و خود فضل هنرمندي دارد و صدايي چون رضاي ما :

ما ماهي‌هاي سرخ عيد هستيم كه بعد از سيزده به در، فراموش مي‌شويم و از خانه بیرون‌مان می‌کنند و كسي هم يادش نخواهد ماند كه روزي در روز عيدي ما هم زينت سفره مردمي بوديم

.

***

نمی توانم از کار خوب و بلاگستان لر و زحمتکشان بی‌پناهی که در سایت لور و لریاتی و همچنین از مصلی‌نژاد عزیز که در رادیو اخبار رضا سقایی را انتشار دادند و جهت دهی فکری کردند تقدیر ویژه نکنم. در واقع این دوستان انگیزه نوشتن این وجیزه بودند.

اگر به سبب کوتاه کردن این وجیزه نام بزرگی از قلم افتاد، ببخشاید مرا. غلط املایی را هم

.


مطالب مشابه :


ویژگی های گوینده

يكي از گوينده ها و مجري هاي دانه درشت ما در بايد بسيار متن خواهند، حداقل يك آبان ۱۳۹۰




کليات برنامه فرهنگي عمره

رديف محور عنوان برنامه مجري مخاطب مي‌شود، متن پيمان‌نامه با سيزده ‌گانه موسم




«سقایی» ماهی سیاه کوچولوی قصه لرستان

آبان ۱۳۹۳ مرداد متن دادگاه عليرضا بيران‌وند را بخوانيد در سالي كه مجري برنامه چشمكي زد




برچسب :