درخت بی میوه
درخت بی میوه
گاهی وقتها در زندگی اتفاقاتی میافتد که در آدم تغییران ناخواسته و گاه عجیبی ایجاد میکند، حالا میخواهد این تغییر کوچک باشد یا بزرگ. مدتی پیش یکی از این اتفاقات برای من افتاد. در یک مهمانی شبانه که با دوستان جمع شده بودیم، مسعود آخرین دفتر شعر گروس عبدالمکیان ـ حفره ها ـ را در آورد و شروع به خواندن کرد. جو مجلس جای طعنه نداشت، و حدیث طعنهها هم بس تکراری بود، وگرنه بار دیگر به خاطر سلیقهی شعریش به سخره میگرفتمش. مهمانی تمام شد. وقتی رسیدم خانه و کیفم را باز کردم با تعجب دیدم که کتاب شعر در کیف من است! اینکه از کجا یا چطور وارد کیف من شده بود را هیچ وقت نفهمیدم. کتاب را درآوردم و تورقی کردم و گذاشتم کنار کتاب شعرهای دیگر بالای تختم تا هر از گاهی نگاهی به آن بیندازم. شاید بیش از هر چیز احوال آن روزهای من مرا کمکم به آن کتاب و اشعارش نزدیک کرد. زیاد نگذشت که به یکباره تمامی تصوراتم از شعر سپید تغییر کرد و خودم را در حال لذت بردن از این دست شعر دیدم. به نظر میرسید راهی برای ارتباط با این نوع شعر گشوده شده است. البته شگفتی ادامه پیدا کرد و هفته پیش برای اولین بار برای خرید دو دفتر شعر سپید (که یکیشان دفتری از گروس بود) دست به جیب شدم.
***
میگویند شاعری در مورد شعر سپید گفته است درخت شعر سپید یک میوه داشت و آن را هم شاملو خورد! با این حساب نباید دیگر میوهای بر این درخت مانده باشد. این البته تجلیل اغراقآمیز یک شاعر است، از یک شاعر دیگر. اگر این تجلیل را ملاک بگیریم شاملو باید شاعر شگفتانگیزی باشد.
بارها تلاش کردم شاملو بخوانم و هر بار شکست خوردم. با هیچ کس و هیچ متنی آنقدر که با شاملو مماشات و تسامح به خرج دادم، به خرج ندادهام. هربار به خود نهیب زدم که مشکل از من است و باید تلاشی کرد برای فهم این شاعر که اکثریتی بر بزرگیش اصرار دارند. اما نشد که نشد. دست آخر او را کناری گذاشتم. این البته تا حدی به مخالفت بنیادی من با شعر سپید، و تا حدی نیز به خود شعرهای او باز میگردد. چیزی که باعث میشود که گروس برخلاف بیشتر نمونه های شعر سپید مطلوب من باشد، فهمپذیری آن است، و البته ظرافت نظر او که اول شرط شاعریست. اما وقتی شاملو میخوانی، از ابتدا به آخر شعر میرسی و حتی گاهی نمیتوانی بگویی شعر سیاسی بود یا عاشقانه! از او بدتر کسی مثل یدالله رویایی است. احساس میکنی دادائیستی شعر گفته است.
***
(اوایل که مینوشتم خیلی سریع مطلبم جمع و جور میشد، اما جدیداً متنهایم با تلاشی که بر اختصار میکنم طولانی و طولانیتر میشود).
غرض این بود که اینها مقدمهای باشند برای آنچه اکنون میخواهم بگویم. کسانی که متنهای قدیمیتر من را خوانده باشند، زمانی که جدلی در وبلاگ بر سر شعر بود، میدانند که اساساً نسبت به شعر سپید نظر مساعدی ندارم، حتی با وجود نمونههای خوبی مثل گروس، و اساساً آن را شعر نمیدانم. اما چرا؟
چه چیز شعر را شعر میکند؟ کسانی که با نگاه جدید راجع به این سوال نظر میدهند، تاکیدی میگذارند بر «تخیل شاعرانه». یعنی شعر آن است که صور خیال و از این جور چیزها درش پررنگ باشد. اما این تعریف، و یا تاکید، مشکلی دارد و آن هم اینکه مانع نیست. چه چیزی یک شعر را از یک متن خیالانگیز جدا میکند؟ اساساً تخیل شاعرانه چیزی است که در متن ادبی به راحتی قابل اعمال است، و چه بسا خیالانگیز تر از شعر هم از کار در بیاید.
چه چیزی شعر را شعر میکند؟ کسی که نگاه سنتی به شعر دارد احتمالاً وزن و آهنگ را عنصر اصلی شعر میداند. و من هم با او موافقم. چه دوست داشته باشیم، چه نه، آنچه شعر را از متن جدا میکند، آهنگین بودن آن است. استادی داشتیم که این اواخر ادبیات عمومی به ما درس میداد. او معتقد به نظر اول (تاکید بر تخیل شاعرانه) بود و برای رد نظر دوم مثال شعری را میزد که (در قالبی سنتی) بر سردر حمامی نوشته شده بود راجع به اینکه امانات خود را به مسئول حمام تحویل دهید. استاد با تمسخر نسبت به این شعر معتقد بود که وزن و قافیه شعر نمیسازد. اما باید به او گفت از قضا آن شعر هم شعر است، اما شعر خوبی نیست. قرار نیست همهی شعرها در یک سطح و حافظگونه باشند.
در برابر این دیدگاه وزن محور، قائلان به شعر سپید میگویند که شعر سپید هم نوعی آهنگ دارد. بله، این آهنگ آهنگی درونی است. به این دسته دو پاسخ میتوان داد. اول، اگر از آنها بپرسی این آهنگ کجاست؟ هیچ جوابی وجود ندارد. اگر بپرسیم کدام عنصر این آهنگ را ایجاد کرده، چیز محصلی برای نشان دادن در کار نیست. این آهنگ صرفاً یک برداشت کلی، و به زعم من یک دستآویز ساختگی است. اساساً یکی از ملاکهایی که میگویند شاملو تکرار نشد هم همین است. میگویند کسی نمیتواند این موسیقی مضمر در شعر او را تکرار کند. آخر این چه موسیقی است که هیچ کس نمیتواند تکرار کند. موسیقی شعر سعدی و حافظ هم تکرار شد (هرچند شاید بقیه عناصر شعرشان نه) اما این درخت سفید تنها یک میوه داشت؟! دوم، اساساً هوادران شعر سپید، از جمله شاملو، معتقد بودند که شعر را از حصار وزن و قافیه آزاد کردهاند، و امکانات شعر را شکوفا کردهاند. در واقع میگویند حذف وزن فضای تنفس را برای تخیل شاعرانه بازگذاشت. حال باید به این هواداران گفت که اگر اولویت با تخیل شاعرانه است، چرا همان موسیقی درونی را هم حفظ کردهاید؟ اساساً چرا شاملو به واسطه تواناییاش در ایجاد این موسیقی درونی شاملو شده است؟ مطمئناً رعایت موسیقی درونی (اگر همچین چیزی وجود داشته باشد) دست بال شاعر را تا حدی ـ اگر نه به اندازه وزن و قافیه ـ میبندد. حال که اولویت با تخیل شاعرانه است، باید این موسیقی درونی را هم کنار گذاشت و فضا را برای تخیل باز هم بازتر کرد. با این حساب آنچه به عنوان دفاع از شعر سپید گفته میشود (داشتن موسیقی درونی) به نوعی نقض مبنای خود شعر سپید است.
خلاصه به نظر بنده نمیتوان شعر سپید را شعر نامید، بلکه باید آن را «قطعه ادبی» دانست. هرچند ایرادی وجود ندارد که با مسامحه آن را شعر نامید، اما لااقل اهل فن باید بدانند که در این بین تسامحی در کار است. ضمن اینکه این قطعه ادبی بودن مانع از دوستداشتنی بودن نمونههای خوبی آن نمیشود.
مطالب مشابه :
بازهم درختكاري
شعر و سرود و داستان برای درهر صورت كاشتن درخت در ماه اسفند و بها دادن به درختكاري ، كار
درخت نمدار
"اعظم وحيدي" كه در مورد خصوصيات اين درخت تحقيقاتي انجام داده است، مي گويد: شعر استاد
2 - مطالبی در مورد درخت گردو ( 2 )هرس و بیماری های درختان گردو
مطالبی در مورد درخت گردو لارو نسل دوم در حدود مرداد ماه شعر گیاهان
درخت سرو نماد ایرانی
شعر دانستنی ها اند اين عنوان در ادبيات فارسي مورد دو درخت سرو كاشت كه يكي در فريومد و
درخت بی میوه
میگویند شاعری در مورد شعر سپید گفته است درخت شعر سپید یک میوه داشت و آن را هم شاملو خورد!
هرس درخت زیتون- قسمت آخر
هرس درخت زیتون- قسمت شعر در مورد برزه
شعر امروز:برگ سبزی تحفه ی......
برای برگ درخت انار دل تنگم/ برای مردن با افتخار می شعر در مورد بهار
برچسب :
شعر در مورد درخت