بله برون 1.
اون روز بعد از رفتن فرهاد، خیلی سریع همه فامیل از بله برون باخبر شدن ، یعنی دعوت شدن . همه شاخ در آورده بودن و کسی باور نمی کرد ! مامان برای همه شرح ماوقع رو تعریف می کرد و چیزی رو ناگفته نمیذاشت . بازم من تو اتاق زندونی بودم .حالا دیگه اعتصاب نبود، از ترس بابا جلوی چشمش آفتابی نمی شدم. اون چند روز ، مامان تو سینی غذام رو می آورد و حتی یک کلمه هم با من حرفی نمیزد ، دریا و یلدا رو هم خیلی کم از پشت پرده میدیدم ، روز پنجشنبه، آشپز و دستیاراش اومدن و تو حیاط بساطشون رو چیدن و مشغول تدارک غذاهای شام شدن ، سر ظهر عمو ی مجردم که همسن فرهاد بود و تو تهران کار می کرد ، اومد خونمون و کمی با بابا صحبت کرد و گفت اگه کمکی هست میتونه انجام بده . من همچنان با رنگ و روی پریده تو اتاقم چپیده بودم و کسی سراغم نمی اومد . یهو در باز شد و عمو اومد تو ، از خجالت می خواستم بمیرم گفتم :"سلام " سلاممو جواب داد و یه لبخندی زد که خیلی تلخ بود ، انگار نیشتر به جونم زده بودن ،گفت :"حالا می خوای ازدواج کنی آره؟!!! " سرم پایین بود و اونقدر دلم گرفته بود که بیصدا زدم زیر گریه . عمو اومد جلو و بغلم کرد، چشماش پر اشک شده بود ،روشو برگردوند و گفت :" ای بابا این چه قیافه ایه ! امشب فامیل داماد میگن اینه اون شیرین فرهاد کش ما ؟! زن داداش ،پاشو بیا ببین این عروس چیزی لازم نداره؟! مامانم اومد و گفت والا من نمیدونم، ما که تا حالا از این برنامه ها نداشتیم، اونم یهویی !! عمو گفت یعنی چه؟! لباس مناسب داره ؟! مامانم گفت :" نه ! " عمو مثل همه فامیل بابا عادت داشت امری صحبت کنه و فوری گفت:"نه ؟!! رویا، بجنب مانتو تنت کن بریم لباس بخریم ،این که دیگه دس دس نداره! " به مامان نگاه کردم گفت :" زودباش با عموت برو من که کلی کار دارم ! " و من اون روز با عمو رفتم و لباس بله برون خریدم !! سلیقش بد نبود ، من هم که دنیایی از غم و غصه روی دوشم بود، برعکس همیشه، نه تو مود لباس خریدن بودم و نه روم میشد بگم چه مدلی میپسندم، اون روز وقتی تو آینه اتاق پرو خودم رو دیدم از خودم و از زندگی بدم اومد ! چه قدر زرد و بی روح شده بودم! باورم نمیشد ! ما یه لباس قرمز که یه کمربند ورنی مشکی با یه گل سر مشکی و قرمز داشت، به سلیقه عمو خریدیم و همون جا هم بلافاصله یه جفت کفش مشکی ورنی هم برام ست کردن ،عمو توی راه برام یه بستنی زعفرونی سنتی مغز دار گرفت که اصلا نمی تونستم بخورمش ، با لحن بامزه ای گفت :"تا اونجا که یادمه با بستنی قهر نبودی،هم تو بستنی رو دوست داشتی هم بستنی تو رو ! " با اون حرفش بعد از هفته ها خندم گرفت، ولی بازم نتونستم یک پنجم اون رو هم بخورم . وقتی به خونه برگشتیم توی حیاط شلوغ بود، مامان، عمه جان ، زن عموها و خاله هم تو حیاط بودن.
عمو نگاهی به اونا انداخت و گفت :"شما باید دیروز می اومدین خانوما ! آخه من باید با عروس برم لباس بله برون بخره؟!! " و رو کرد به عمه و گفت :" ببین رنگ به چهرش نیست یه کاری براش بکنین یه آب قندی، عسلی، چه میدونم بابا ،این دختر انگار از بیمارستان مرخص شده ."
عمه و زن عمو ها به همراه من به اتاق اومدن ، لباسم رو وارسی کردن و گفتن آفرین به عروس خانم ! معلومه که وقتش بود ! و گفتن و خندیدن ، ولی جگرم داشت آتیش میگرفت . مامان خودشو سرگرم چیدن میوه ها و شیرینی ها نشون می داد و اصلا نیومد ببینه چی خریدیم . خاله زود منو فرستاد که دوش بگیرم و بعد از حمام هم دیگه هوا تاریک شده بود که لباسم رو پوشیدم .موهای پر ،صاف و بلندی داشتم که نیازی به آرایش نداشت ولی رنگم مثل گچ دیوار بود . عمم اومد تو اتاقم و با لوازم آرایشی که همراهش داشت، منو خیلی ملایم آرایش کرد،فقط اینجا بود که مامانم اومد تو و نظر داد که :" عمه خانم نمی خواد ،همین جوری خوبه ،دلم نمی خواد آرایش داشته باشه. " و عمه جان هم با پشت چشم نازک کردنی گفتن: "باشه ." و از اتاق بیرون رفتن . دلم می خواست اون شب مسخره زود تر تموم بشه و از شر همه نگاه های شماتت بار راحت بشم .
مطالب مشابه :
شب یلدا و لباس بله برون دایی پویا
هندونه کوچولو با روسری باران تو شب یلدا خونه مامان جون و بابا جون بعد از شام تو رستوران تهران-پاریس. آقا پرشان با لباس رسمی تو مراسم بله برون دایی پویا. نوشته شده در شنبه دوم دی ۱۳۹۱ساعت 23:29 توسط | آرشيو نظرات ...
بله برون 1.
رویا، بجنب مانتو تنت کن بریم لباس بخریم ،این که دیگه دس دس نداره! " به مامان نگاه کردم گفت :" زودباش با عموت برو من که کلی کار دارم ! " و من اون روز با عمو رفتم و لباس بله برون خریدم !! سلیقش بد نبود ، من هم که دنیایی از غم و غصه ...
بله برون
بله برون عید فطر بود .من از کلی قبلش دنبال لباس بودم پیدا نکرده بودم .کلی همه کمکم کردن ولی من خیلی سخت پسند هستم و چیزی انتخاب نکردم . شب قبل از عید فطر هم با دو تا دختر عمه ها و برادرم رفتیم این پاساژ اون پاساژ دنبال لباس اما بازم پیدا ...
412
دوستان لطفا پیشنهاداتتون رو برای نوع لباس بله برون بفرستید. ممنون. این روزها تقریبا خوب دارم درس می خونم. ولی با این همه منبع نمی دونم می تونم تموم کنم یانه؟ ولی تقریبا روزی ۲ یا سه ساعت رو می خونم. دیگه از چی بگم براتون؟آهان.
لباس
ماهی گلی. لباس. همچنان از حسین اینا هیچ خبری نیست.واقعا خیلی جالبه.مثلا که چی؟ آخ آخ خانواده سلطنتیشون فعلا تو کما به سر میبره. دیروز قرار بله برون باشه مثلا.منم تا لنگ ظهر خوابیدم.راحت راحت.بعد هم رفتم نمایشگاه کتاب. لباسم آماده شده بود.
بله برون هفته ی قبل
تازه من نمی دونستم مردم انقدر اوپن مایندن . لباس بله برون رو هم داماده خریده بوده برای دخترداییه . بعد اینا به کنار . بعد از مراسم بله برون ، فامیل داماد تولد پسردایی داماد که یه سالشه دعوت بودن ، برداشتن دختر داییه رو هم بردن . ینی نوبرن خانواده ی ما که فرق ...
لباس روز خواستگاری از نوع خانمانه
یک بله برون شیک. لباس روز خواستگاری از نوع خانمانه. پیشنهاد ما این است که لباس های خیلی رسمی را برای جلسه های خیلی رسمی بگذارید. کت و دامن های رسمی را بگذارید برای وقتی که همه چیز قطعی و محکم شد. این دو گزینه با رنگ روشن ...
بله برون
بله برون. سلام، سلام، این روزها خیلی سرم شلوغه خــــــیــــــــــلــــــــی... خــــــــــــــیــــــــــلـــــــــــی هم خوشحالم.. پنجشبه شب 9شهریور خاله خدیجه ام و خانواده اش و بعد داداصفر و باجی فاطمه با خاله سکینه ام و خانواده اش اومدن خونه ما.. من لباسی که قرار بود فردا بپوشم رو پوشیدم... همه می گفتن قشنگه؛ البته وقتی ایستادی، وقتی می نشستی می اومد .... بله برون نوشت 2: قیمت لباس شبم به تومن بود؛ وقتی علی اینها رفتن دوباره کادوها رو آوردیم و نگاه کردیم! منِ خنگ توی جمع گفتم مامان این لباس ارزونه!! 18 هزارو هشتصد ...
لذت در لحظه
اولین خواستگارم که میخواست بیاد چون لباس مناسب نداشتم رفتیم یه مزون خونگی و یه بلوز مناسب برای خواستگاری و یه پیرهن برای بله برون احتمالی خریدیم. اون لباس بله برونیه رو تا حالا جایی نپوشیدم به ین امید که بله برونم شه و بپوشم.مامانم تا ...
برچسب :
لباس بله برون