پول بهتر است یا روحیه؟؟؟
به نام او كه بودنش را در نفس نفس بودنمان حس ميكنيم!
سلاااااااااااااااااااام
يهويي و بي مقدمه گفتم. سر سفره نهار: من اسم نوشتم با جمعيت امام علي برم براي بازديد از بچه هاي سرطاني !
خيره شدم به بشقابم خيلي ميترسيدم از واكنششون!
مامانم گفتن: خب بري كه تا يك ماه دپ باشي!(سابقه م خرابه آخه!!)
گفتم : نه اگه برم بهتر از اينه كه كاري نكنم!
ساكت موندمو منتظر. تو دلم خدا خدا ميكردم نشه مثه طرح تدريس عشق ك ديدم ديگه كسي چيزي نگفت و اين يعني يا رضايت دارن يا بعدا قراره سرش بحث بشه!
سه شنبه شب بود رفتيم خونه عموم پاي ديگ سمنو براي هر كي به ذهنم رسيد دعا كردم و البته براي سلامتي بچه هايي كه هنوز مطمئن نبودم فردا ميبينمشون يا...
به دخترخاله م گفتم كاش ميشد ميبردمت!گفت : 1 موقع گريه ميفتادم!
گفتم همه گريه ميفتن بهتره هيچيه كه!!
آخرش شب به مامانم گفتم : فردا برم بيمارستان؟ سرويس دارن بچه هام هستن! گفتن : هر جور ميدوني!
هرجور شد خودمو با سوار شدن چند تا اتوبوس رسوندم به بيمارستان كه خيلي دور بود!
حالا بهتر ميفهمم: اگه دلت ميخواد كمك كني نبايد پولدار باشي! بايد روحيه ي خوبي داشته باشي!
وقتي برگشتم سرم درد ميكرد و چراغ اتاقم خاموش بود مامانم وقتي برگشتن خونه با ترس اومدن توي اتاقم! –چرا تو تاريكي نشستي !
-سلام هيچي سرم يكم درد ميكنه!!
خواهرم : از اونجا كه رفتي تعريف كن. چي شد؟؟
من : عااااااااااااااااااااااااااااااااااااالي بود اينقدر دعامون كردن مامان!نميدوني كه!آخي 1 خانمه بود ميگفت غريبيم اينجا هيششكيو نداريم به بچه كوچولوش گفتيم اينقدر با تعجب نگاه ميكني خاله؟؟ مامانش جواب داد آخه از بس كسي نيومده ملاقاتش تعجب كرده! فكر كنم امروز همه اين بچه ها خوب ميشن كه شما اومدين!( و اين ميتونست براي ما بزرگترين آرزو باشه! يعني ممكن بود!)
مامان ميدونين من هيچ كاري نكردم ولي فهميدم چققققققققققققدر راحت ميشه يكي رو خوشحال كرد!
مامانم كه خيلي خوشحال بودن: بالاخره روحيه خ مهمه.روحيه گرفتن ديگه!
من: (اگه شروع كنم حرف زدن رگباري ميگم مثه الان!!!) تازه يكي ديگه بود كه بچه ش خيلي كوچولو بود و مشكل ريه داشت!نميدونين چطوري وقتي براشون آرزوي سلامتي ميكرديم ماماناشون از ته دل آمين ميگفتن! و من همينطور ادامه دادم تا فكم درد گرفت و شب ديگه توان تريف كردن براي باباي گلمو نداشتم كه امشب از خجاتشون دراومدم!!!
الان همينطور صداي خنده ي حاجي فيروز و دعاي مادرا تو گوشمه و تصوير لبخند تك تك بچه ها جلوي چشمام!
ياد حرف جامانده ميفتم: بچه ها بالاي سر هر تختي كه رفتيم از ته دل دعا ميكنيم!
و از توي تختم براشون دعا ميكنم!
! خلاصه نه چيزي كه من فك ميكردم شد نه پيش بيني مادرم و نه حرف دخترخاله م!داغون رفتم و عاااااااااااااااالي برگشتم! جاي تعجب نيست كار خدا هميشه غافلگير كردنه بنده هاش با اتفاقاي فووووووووووووووووووووووق العااااااااااااااده ست!مگه نه؟!
به یاد کودکانی که نوروز را
حضرت علی(ع):من عاشق زندگیم وبیزارازدنیا....
دنیاحرکت بربسترخوروخواب وخشم وشهوت است و
زندگی نگریستندرچشم کودک یتیمی است
که ازپس پرده شوق به انسان می نگرد...
دیدارازمرکزمعلولین روانی...
تعجب نکن آره درست خوندی معلول روانی....
اولی که وارداونجاشدم بغض
گلوموگرفت...یسری خانوموآقای سن بالابودن
که همش
میخندیدن ویسریشون فقط بااخم یه گوشه
خیره میشدن وبعضی هاشونم فقط گریه
میکردن...خیلیاشونم هم معلول روانی بودن
هم جسمی...
بغضم ترکیدشروع کردم به گریه کردن دیدن
وضعیتشون اصلابرام قابل تحمل نبود...
وصدای دوروبریامومیشنیدم که دائم میگفتن خدایاشکرت...ومن هنوزمبهوت نگاهای
خیرشون به خودم...
تاگروه موسیقی شروع کردبه زدن همشون زن
ومردشون پاشدن به رقصیدن...ازبندری
گرفته
تا....حتی اونی که نمیتونست پاشه
خوابیدنی میرقصید...درعین اینکه خندم
گرفته بوداماجلوی
اشکامم نمیتونستم بگیرم...
رفتم پیش یکیشون نشستم اسمش مینابودیه
عروسک کوچولوداشت هی میاوردنزدیک
صورتش ومیگفت ببین داره بوسم
میکنه...جزوهمون بچه هایی بودکه
شایدهیچوقت
نمیتونست بوسیدن مادرشولمس کنه...بهش گفتم
خاله آرزوت چیه؟گفت:تو....ازخدامیخوام
پیشم بمونی اشک توچشماش جمع شده بود...یکی
ازهمونایی که اونجابودن بغلش کرده
بود..بهشون گفتم خوشبحالتون شماهم
دیگروداریدمن که مثل شماکسی
روندارم(مثلامیخواستم
دل داری بدم)یه نگاهی بهم انداخت
گفت:مامان
داری؟گفتم:آره...گفت:باباداری؟گفتم:آره...
گفت:خواهربرادرداری؟گفتم:آره
برادردارم اونم دوتا...همینطوربه چشام خیره شدوآه
کشید..خودم تاته خطورفتم...دیگه
رویسربالاآوردن نداشتم...
وقتی داشتن میرقصیدن یادیه چیزی
افتادم...اوناجزخداهیچ کسی رونداشتن
وباتماممشکلاتشون میخندیدن وخیلی راحت به
هرسازدنیامی رقصیدن ...امامن همه رودارم
غیرخداوبااین که هیچ مشکلی ندارم
امازانوی غم بغل میگیرم...اونوقت
مااسمشونوگذاشتیم
معلول روانی وجاشون اونجاست امامنی
که....خیلی راحت دارم توشهرمیگردم واسمم
یه آدم
فهمیدس...
به چندتاشون گفتن
آرزوهاتونوبگید...گفتن:ماهیچکسی رونداریم
همه آرزومون اینه که خاله
هامون به آرزوهاشون برسن وماواسه همیشه
همین جاپیششون بمونیم...دم آخرم بغضم
ترکیدامااین بارنه بخاراونابخاطرخودم...
من معنی معرفت...عشق ...وخدارواونجاازاونایادگرفتم....
اینم چندتاازعکساش....
مطالب مشابه :
واحدکار
پاشيد بريد تماشا – آخ حاجي فيروز اومد (تنه) – درست كردن ماهي با تا زدن كاغذ-
نوروز آريايي
مي داند درست به نظر مي قرباني كردن ونو كردن هاي حاجي فيروز ،راه
نوروز كهن آيين ايرانيان- بخش واپسين
مي داند درست به نظر مي رسد كردن ونو كردن هاي رمزي حاجي فيروز ،راه
نوروز، زمان مقدس
بشوند و درست به هنگام را با صورت حاجي فيروز در ايران كردن و نظام
پول بهتر است یا روحیه؟؟؟
و من همينطور ادامه دادم تا فكم درد گرفت و شب ديگه توان تريف كردن حاجي فيروز و درست خوندی
آئين هاي چهارشنبه سوري يا شب چهار شنبه آخر سال در 2 قسم است :
مشهورترين پيك نوروزي حاجي فيروز است كه دود كردن درست مي كنند و در
نوروز باستانی ایران زمین
يعني بعد از گذشت 1461 سال شروع سال خورشيدي درست به حاجي فيروز مردي است صحبت كردن
برچسب :
درست كردن حاجي فيروز