34 دکلمه در وصف معلم
کلمات کلیدی ( پیام های تبریک روز معلم – دکلمه برای مراسم بزرگداشت هفته معلم – اس ام اس روز معلم )<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
1- اي معلم تو را سپاس : اي آغاز بي پايان ، اي وجود بي کران ، تو را سپاس .اي والا مقام ، اي فراتر از کلام، تورا سپاس. اي که همچون باران بر کوير خشک انديشه ام باريدي سپاست مي گويم، تو را به اندازه تمام مهرباني هايت سپاس مي گويم . اي نجات بخش آدميان از ظلمت جهل و ناداني،اي لبخندت اميد زندگي و غضبت مانع گمراهي تو را سپاس مي گويم . اين تويي که با دستان پر عطوفتت گلهاي علم و ايمان را در گلستان وجود مي پروراني و شهد شيرين دانش را به کام تشنگان مي ريزي. پس تو را اي معلم به وسعت نامت سپاس مي گويم . همان نامي که چهار حرف بيشتر ندارد ، اما کشيدن هر حرف و صدايش زماني به وسعت تاريخ نياز دارد.
2- معلم عزيز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند كنم . دل درياييت لبريز از آرامش است همچون كوه استوار از حوادث روزگار ايستاده اي و همچون ابر، باران پر شكوه معرفت بر چمن هاي دشت دانش آموختگي فرو مي ريزي . خورشيد نگاهت گرمابخش وجود ما وحرارت كلبه ي سرد يأس و نااميدي و ارمغان شور و شعف است . غنچه ي تبسمي كه از گلستان لبهاي تو مي رويد، طراوت لحظه هاي ابهام و زيبا يي بخش خانه ي وجود ماست . كلام روح بخش و دلنشين تو موسيقي دلنوازي است كه بر گوش جان مي نشيند و اهنگ زندگي را به شور در مي آورد.
3 - معلم عزيز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند كنم . رواني به لطافت گلبرگهاي ارغوان داري كه از احساس و شور و شعف لبريز است . دستهاي روشنت سپيدي خود را از گل بوسه هاي گچ گرفته و شمع وجودت از نيروي ايمان و انسانيت شعله ور است . سرخي شفق ، تابش آفتاب ، نغمه ي بلبلان ، صفاي بستان ، آبي درياها ، همه و همه را مي توان در تو خلاصه نمود . معناي كلام اميد بخش تو همچون نسيم صبحگاهان نشاط بخش روح خسته ماست . علم آموزي و صبر ايمان را از پيامبران به ارث برده اي و به حقيقت وارث زيبايي ها بر گستره ي گيتي هستي . قدوم سبز تو سبزينه ي كوچه باغ هاي زندگي و صفا بخش خاطر پر دغدغه ي ماست .
4- معلم عزيز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند كنم . طپش قلب تو آهنگ خوش هستي و جوشش نشاط در غزل شيواي زندگي است . تو روشنايي بخش تاريكي جان هستي و ظلمت انديشه را نور مي بخشي . ‹‹ و ما يستوي الاعمي والبصير . و لا الظلمات ولا النور ›› وهرگز كافر تاريك جان كور انديش با مومن انديشمند خوش بينش يكسان نيست وهيچ ظلمت با نور يكسان نخواهد بود . چگونه سپاس گويم مهرباني ولطف تو را كه سرشار از عشق ويقين است . چگونه سپاس گويم تأثير علم آموزي تو را كه چراغ روشن هدايت را بر كلبه ي محقر وجودم فروزان ساخته است . آري در مقابل اين همه عظمت و شكوه تو مرا نه توان سپاس است ونه كلام وصف . تنها پروانه ي جانم بر گرد شمع وجودت ، عاشقانه چنين مي سرايد : معلم كيمياي جسم و جان است ... مــعلم رهنماي گمرهان است.... شـده حك بر فراز قله ي عشق .... معلم وارث پيغــــمبران است
5- سلامت گفتم پيامم دادي ، پيامت چراغ راه زندگيم شد و مرا به سرزمين نور و آگاهي هدايت كردي اي آينيه تمام نماي عشق و محبت و ايثار هرروزت مبارك باد و ای پروردگار کوچک قلبم که خداوند بزرگ معلمت نامید ، روزت مبارک
6- اوراق زرين تاريخ تربيت سيماي درخشان مربيان نام آوري چون ابراهيم ، موسي ، عيسي و محمد (ص) ، علي (ع) و فاطمه (س) و زينب (س) را بر خود نقش ابدي زده است آنان كه با پيكار مقدس خويش حماسه هاي شكوهمند و جاويد در سازندگي انسان متعهد به وجود آوردند و با تزكيه و تعلم كاخ بلند پايه ي علم و فضيلت را بنا نهاده و پرچم توحيد را برافراشتند و امروز شما عزيز گرامي ادامه ي اين نهضت عظيم را بر عهده گرفته اي ضمن بزرگداشت خاطره استاد مطهري و گراميداشت روز معلم برايتان در اين راه آرزوي موفقيت مي نمايم.
7- چگونه مي توانم تمام لحظه هايي كه چون سرو در مقابلم ايستادي و با شور عشقت مرا سيراب كردي جبران كنم جز اينكه بهترين درود ها و دعاهاي خيرم را بدرقه راهت كنم . فروغ صبح دانايي انيس روز ناداني چگونه پاس دارم تورا اينك كه مي دانم خدا هم نيز چون من تورا بسيار دوست مي دارد من هم چون خدايم تو را دارم سپاس بيحد
8- اي باغبان دلها دل را به تو سپردم سيراب كن زعلمت كوير تشنه ام را بعدش بكار درخت پر بار مهرباني تا بار ان ببارد بر بوستان دلها جاري شود چو خوني درجات بي توانها . ای که الفبای زندگی را از سرچشمه نگاهت آموختم ......... روزت مبارک.
9- معلم باغبان باغ عشق است معلم قافله سالار عشق است همه کار معلم کار عشق است. معلم بر اوج جانها خط دانش وایمان می نگارد ودر ضمیر پاک دانش اموزان نقش فطرت را برجسته تر می سازد وبا خامه تعلیم جامعه تربیت بر اندام روحشان می پوشاند وبا کاشتن بذر عفاف وصداقت عفاف وصداقت تعهد در دلها ارزش فوق مادی می افریند
10- ای معلم !رنج امروز تو اعتلای فرهنگ ومکتب ومیهن فردا ی ماست .تو (امروز ) خود راو قف (فردا) ی ما کرده ای وهمچو شمع قطره قطره می سوزی تا دل وجان ما را روشن سازی .
ای معلم!..... تو باغبان دلسوز نهالهای امروز وسروها ی سرافراز فردایی . دست کریم وقلب پر مهرت رااز سر وجان دانش آموزان این ساقه ها ی نورس وشکوفه های جوان دریغ مدار تا عطر فردایشان یادگار بذر افشانی تو باشد وبویندگان این گلها ی زیبا به باغبان افرین گویند .
11- معلما!.... شمع از تو اموخته است روشنی بخشیدندر تاریکی را باغبان از تو دارد تجربهی تربیت گلها وابیاری باغچه ها وگلدانها را. ای معلم!..... ای فروغ ظلمت ستیز ای مهربان ای غمخوار ای ابر برکت بار!
ما گلبوته های کنار جویباریم وتو اب روشن وجاری .کام جانمان تشنه زلال (معرفت ) است. ما لوح سفید دلمان را به (امانت ) به تو شپرده ایم) .در قلبهای ما مشعل هدایت وایمان بیفروز ومشام ما را با عطر یقین و معنویت معطر ساز .
12- باغچه کوچکت همیشه بهاری! کلماتی که بر تخته سیاه مینویسی، ابرهای بهاریاند که باران را به تشنگی گلبرگها مهمان میکنند. همه اتفاقهای تو به گل سرخ میرسند. پنجرههای کلاست را با پروانهها فرش کردهای و دیوارهای کلاست را با بوسه شاپرکها، کاغذدیواری. نیمکتهای کلاس، مثل کلام تو هیچگاه بوی کهنگی نمیگیرند. کلاست باغچهای از گلهای همیشه بهار است که عطر زندگی را از جانت میآکنند.
13- نفسهایت رسولان روشنیاند. کلمات تو سادهترین شکل ترجمه خورشید است ؛ وقتی بر روی مستطیل جامانده بر دل دیوار مینویسی و نور را نقاشی میکنی. گرد گچهای سفید که بر شانههایت مینشیند، انگار با لبخندی مهربان، دماوند در مقابلمان ایستاده است؛ با همان سربلندی همیشگی. اگر کسی چروکهای پیشانیات را دنبال کند، به رنج باغبانی میرسد که سالهاست گلهایش را از بیم خزان، به بهارهای در راه سپرده است، باغبانی که هر صبح، با لبخندی بیپایان، بهار را به باغش دعوت میکند. همه جادههایی که تو نشان میدهی، به «خرد و روشنی» میرسند. صدای گامهایت، زمزمه محبتی است که پیام آور دنیایی از مهربانی است. صدایت، قاصدکهاییاند که خبر از آیندهای روشن، از روزهای نیامده برایمان میآورند
14- همیشه خستگیهایت را پشت لبخندهای ما گم میکنی؛ لبخندهایی که بوی افتخار و غرور و سربلندی میدهند، لبخندهایی که بوی امید میدهند، لبخندهایی که بوی بالندگی میدهند. ما ماهیان قرمز کوچکی هستیم که غیر از آب ندیدیم و از هم میپرسیم آب را و تو رودی هستی که به اقیانوسهای دور، پیوندمان میدهی و آب را برایمان بخش میکنی. تو ابری؛ جان تشنه کویری ما را از باران دانش سیراب میکنی.
15- تو چشمهای هستی که زلالی را در زیر سایه درخت دانایی، به ما تعارف میکنی. تو به ما یاد میدهی تا مثل همه پرندهها پرواز کنیم و یادمان میدهی که خویش را به خداوند برسانیم؛ مثل تمام آههایی که از دلهای سوخته میآید. وقتی که مثل همیشه آرام آرام شروع میکنی به صحبت کردن، انگار قناریهای مست، دارند بهار را آواز میکنند! دستهای گرمت را میفشاریم که گرمترین دست دوستی هاست. آب حیات، همین کلماتیاند که تو به ما میآموزی، بیآنکه چشم طمعی داشته باشی؛ تنها لبخند ما کافیست. کلماتی که تو میآموزی، هیچ گاه فراموش نخواهیم کرد.
16- ما درس چگونه زندگی کردن را از تو آموختهایم و تمام دار و ندارمان، کوله باریست از آموختههای تو که سالها پیش از مسافر شدن، در دستهایمان نهادی تا سربلند به مقصد برسیم. همیشه دلگرممان کردی تا جادههای پرپیچ و خم زندگی را با امیدواری طی کنیم. حالا که باغچه زیبایت به بار نشسته، بخند؛ بخند مثل همیشه، تا ما همه خستگی راه را فراموش کنیم. بخند، زیبا بخند! بهار جاودانه گلهایی که تو پرورش دادی مبارک باغبان؛ خسته نباشی!
17- اردیبهشت، با نفسهای پیامبرانهات جوانه میزند و تو میآیی تا خورشید آگاهی را در قلبهای حاصلخیز فرزندان سرزمینت بکاری. دستان سپیدت بر پیکر تخته سیاه، نور میپاشد و الفبای روشنی، در اذهان تاریکمان حک میشود. وارد که میشوی، چشمهای شوقمان چون پنجرههایی آفتابی، به سویت گشوده میشوند. میآیی و عطر حضورت فضای کلاس را پر میکند. ای رازدار دلهای کوچک و معصوم و سنگ صبور غمهای پروانهها! تو آمدهای تا روح حقیقت را پاسداری کنی و از چهره جاهل زمین، گرد و غبار این همه ندانستن را بزدایی. آمدهای تا نهالهای سبز را باد هرزه گرد پاییز، به داس زردش نچیند.
18- لب که به سخن میگشایی، صدها پرنده سپید بال در آسمان معرفت به پرواز میآیند و من لبریز این همه آبی، پریدن را تجربه میکنم. نگاهم که میکنی، تار و پود جانم لبخند میزند. دستهایت، ریشههای کنجکاویام را محکم میکند و صدای فرشته سانت، سایه غولهای نادانی را از کوچههای جانم میتاراند. ای آسمانی زمینی رخسار! اینگونه که عاشقانه به رویشمان کمر بستهای، دیر نیست که از هر گوشه این خاک، صنوبرانی سربلند، با انگشتان سبزشان، گیسوان خورشید دانش و فن آوری را شانه بزنند و ستارههای فروزان پژوهش، از چشمان آگاه همین نوباوهگان بزرگ اندیشه، روشنی بخش رصد خانههای تاریک جهان گردد. تو را چه نامم ای عصاره مهربانی و ایثار و عشق؟ از شیره جانت مینوشانی و رگهای کبودمان را از خون کاوش و تفکر میانباری، تا نفسهای زندگیمان، با نبض آینهها هماهنگ شود. دوستت داریم. میستاییمت و خاطر خستگی ناپذیرت را به واحههای خرم ایمان و عشق میسپاریم.
19- رو به روی تپشهای پر شتاب تعهّد که نامش معلم است، گلهای آرامش آمدهاند و دسته دسته بوسه آوردهاند؛ با خوشههای رنگارنگ تقدیر و تبریکهای از دل برآمده: ای آموزگار مهربان، معلم خوب من! عطر گل، همه جا پیچیده. هم کلاسیهای نور، یکی یکی در پیشگاه امروز، بستههای سپاس را هدیه میدهند. شاد باشها از سمت ماه میآیند، روی میز معلّم. شور و شوقها، از پشت لحظهها سَرَک میکشند. فضای کلاس از بوی معلّم، سرشار است.
20- معلم، هر روز در ایستگاه صبح میایستد تا اتوبوس بیقراری بیاید و او را به کلاس محبّت ببرد. معلم میآید و نسیم یادگیری در موسم شعور میوزد. الفبای عشق، بر دل کلاس مینشیند. میآید و باز قدم میزند بین ردیف صندلیهای «توانا بود».میآید و بوی خوش دانش، تا بهشت امتداد مییابد. میآید و باز به صورت دقیقهها، لبخند میپاشد و بر سرِ اندیشههای بزرگ فردا، دست نوازش میکشد و همچون باغبانی دلسوز، قد کشیدن دانه دانه نهالهایش را انتظار میکشد.
21- وقتی قلم میلغزد در ناکجا آباد جغرافیای اندیشه یعنی نسیم روح تو وزیدن گرفته است. در هر کرانه خواندن و نوشتن؛ حضور آبی تو موج بر موج، بالا میرود؛ تو که در تکاپوی رشد و تعالی نسلها گم شدی؛ تو که خاطرههایت با نیمکتهای ساده و پرهیاهو و با تخته سیاهی که سپیدی روز را میآموخت، گره خورده است. تو با واژههای آسمانی ذهنت، بغل بغل محبّت همراهشان میکردی و به سینه گشاده شاگردان نوپا هدیه میدادی. تو در پژواک پرستوهای عاشق، تکرار میشوی و در ترانه باران، تازهتر از همیشه میدرخشی. قاصدک خیال مهربان تو، همیشه رو به آسمان، در اندیشه بارور شدن بذرهایی است که پاشیدهای. تو به فرداهای روشن دانشآموزان خویش میاندیشی و ما در تکانهای قطار زندگی روی ریل روزگار، در هر نوشتهای، در هر لغزشی که از قلم سر میزند و در رویش هر فصلی، یاد تو را زنده میکنیم. ای صبور آسمانی، معلم علم و الهام، ای آموزگار! از تو چه بگوییم که خود به ما آموختی گفتن و نوشتن را؟به رشتههای مهر که بر گردنم آویختهای سوگند که همواره میستایمت!
22- دستهایت از لمس واژهها لبریز است. سینهها را باز کن و آنچه را که اندوختهای، در جانها لبریز. تو از لمس واژهها برمیگردی. دستهایت را باز کن! از سرانگشتهایت جان در تن جهان لبریز، جهان، تشنه صدای گرم توست. جهان، تشنه نگاه مهربان توست. پنجرهها را باز کن! هوای کلماتت را در سینه خیابانها و شهرها جاری کن. بگذار از تو نفس بکشند، بگذار کلمات تو را، جانهای تشنه استنشاق کنند! تو با کلماتت نماز میخوانی، با کلماتت عشق میورزی، با کلماتت زکات میدهی، چرا که «زَکاةُالعِلمِ نَشْرُهُ» تو بر جانها حاکمی. کلماتت چونان درّی گران بها بر زبانها میرقصد و میغلتد، میرقصد و تپیدنی دیگر گونه را به قلبها میآموزد، میغلتد و انسانها را به فردای آب و آینه و روشنی میبرد.
23- دستهایت را باز کن! تو بهاری ودستهایت از نسیم جان بخش لبریز است. راهی شو تا بهار، از لای پلکهای زمین جاری شود، تا زمین، عطر نفسهایت را جوانه بزند. تو با پاییز میرسی؛ اما بهار مهر را مهمان دلهای آکنده از اشتیاق میکنی. در کیفها، فروردین میکاری و در جیبها اردیبهشت. هر سال، پاییز که از راه میرسد، تو را میبیند که ایستادهای؛ با دستهایی از بهار سرشار، با دستهایی از بهار کلمات و واژهها سرشار. ایستادهای و به پنجرههای تشنه سلام میدهی. ایستادهای تا سینهها را به میهمانی بهار و جوانه دعوت کنی.
24- کاش میشد از اول شروع کنیم! تو بنشینی و من روبه رویت زانو بزنم و از نو هجّی کنم آب را و بابا را که باز نشسته است در خانه سالمندان؛ چشم به راه پدیدهای به نام مرگ. بنشین تا دوباره کتاب و دفترم لبریز شود از طعم «سارا انار دارد» ای کاش باز هم مادر در باران بیاید و برای بیرمقی دستانم سبد سبد نان مهربانی بیاورد! اصلاً دستم را بگیر تا از سادگی سفره کوکب خانم، توشهای بردارم، به آغل حسنک سری بزنم و بشنوم صدای حیوانات زبان بسته را که داد میزنند: «من گرسنهام. حسنک کجایی؟»میخواهم تصمیم کبری بگیرم که هیچ وقت یادم نرود.
25- برای تو، ماه را چراغ میخواهم و از صفحه آبی دریاها، کاغذی برمیگیرم تا در رویشِ نور و آغاز فصل روشنایی، از چشمهای مهربان و دستهای بیکرانت واژهای بنگارم. وقتی به دوردستترین نقطه افق خیره میشوم به آنجا که جولانگاه ستارگان درخشنده عشق و ایثار است، تو را میبینم که روشنتر از تمام خورشیدها، بر تاریکیهای ذهن بشر تابیدهای. چشمانت، چشمه زلال آگاهی است که زیباترین واژههای شعور را به نگاهِ من الهام میبخشد. پیشانیات که از تبار روشنی هاست، ایوان بلندی است که ماه، از منظرهاش عبور میکند
26- تو را به یاد میآورم که در چشمهای کودکیام لبخند میزدی، آن گاه، درختان شکوفه میآوردند. حیاط کوچک مدرسه، چقدر برایم بزرگ میشد وقتی صدایم میکردی و الفبای روشنی رادر گوش جانم میآویختی! گویی در ژرفای صدایت، پرندگان آشیانه داشتند. در زیر بارانِ پرسشهای بیشمار من، چتر نوازش نگاهت را میگشودی و صبورانه مرا میآموختی که ابرها چگونه تشکیل میشوند، باران چگونه میبارد، فصلها چرا پدید میآیند و راز اختلاف شبها و روزها چیست. من در کلاس شکوه تو، برای دومین بار متولد شدهام؛ از همان روز که درسِ مهربانیات چراغ زندگیام شد تا کوره راههای جهل و تاریکی را در پرتو پر فروغش، به سلامت پشت سر گذارم. هر چه بیشتر تو را سرمشق خود قرار دادم، راه برایم روشنتر شد و خورشید علم و دانش، زندگیام را حرارت بیشتری بخشید. سالها میگذرد؛ اما من هنوز به آبیِ بیکران نگاهت میاندیشم که مشتاقانه، صدفهای گهر بار آگاهی را در دستهای من لبریز میکرد. میخواستی بدانم و دانایی را با زمزمههای مهربانیات، در روح و جان من تلقین میکردی همواره در دعاهای شبانهام تو را یاد میکنم و از خداوند، علوِّ درجاتِ معنویات را آرزو دارم.
27- کلاس خاطرهها با یاد تو جان گرفت. تو در سپیدی برگهای دفتر دلمان جریان داری. تو بودی و کوله باری از مهر؛ ما بودیم و تشنگی در وادی محبّت تو ما بودیم و خانههای دلمان در آستانه چلچراغی از مهربانیات. بر لبت باران نور بود و دل ما کویر تاریکی؛ قطره قطره بر سطح ترک خورده زمین دلمان باریدی و علم در ما جوانه زد. نگاهت، مکتب عشق بود و ما مکتب نشین چشمهایت بودیم. ما دست در دست تو نهادیم تا راه پرپیچ و خم زندگی را با تو گام برداریم. دل به دل ما سپردی و گرمای وجودت را در سرمای تمام فرازها و نشیبها همراهمان کردی تا در یخبندان جهالت، در جا نزنیم. چراغ دانشی که در دست ماست، روشنایی از تو دارد، معلّم!
28- بوی اردیبهشت، مشام جان را مینوازد و مرا به یاد زیباترین دوران زندگیام میاندازد؛ روزهایی که در کلاس درس مینشستم و به چشمان مهربان تو نگاه میکردم و تو اندیشهام را به سوی پاکیها صیقل میدادی. تو چشمهایم را به روشنی عادت میدادی و لبهایم را به ترنم روح نوازترین نغمهها میخواندی. تو قلب متلاطم مرا به ساحل آرامش رساندی و با دستهای گرم و صمیمیات، برایم سرمشق عشق و معرفت و ادب میگرفتی، تا سرانگشتانت، افقهای روشن فردا را به من نشان دهد. من امروز پس از سالها دوری و با دسته گلی از یاس به دیدارت آمدهام تا در نیکو داشت هفته معلم، یاد و نامت را گرامی داشته و تجلیل از روزهایی که هر صبح از صمیمیت، مهربانی، علم و آگاهی را به کلاس درس میآوردی و شکوفه لبخند را روی لبان شاگردانت مینشاندی.
29- معلم عزیر! آن زمان که پای درست مینشستم و تو الفبای عشق را به من میآموختی، دلم از گوهر کلمات خالی بود؛ تو مرا سرشار از واژههای روشن میکردی. سالهاست که از آن لحظههای شیرین میگذرد، ولی هنوز یاد و نامت در دلم زنده است. آن زمانها برایم از دانایی میگفتی و محبت را به من میآموختی. من در سایه سار وجودت پیش میرفتم و قدم از قدم برمیداشتم، تو بودی که دست مرا گرفتی تا در پرتگاه و لغزش گاههای زندگی نیفتم. من امروز به احترام نامت قیام میکنم و در زلال کلماتت رها میشوم و حدیث زندگی را با تو مرور میکنم. میخواهم به آسمان بال بگشایم و نامت را بر صحیفه آبیاش حک کنم. دوستت دارم، معلم!
30- اي معلم عزيز: باكدامين لغتي من زتو تكريم كنم بهر آن زحمت بي حّد تو تعظيم كنم. ستايشگر همچون معلمي هستم كه انديشيدن را به من آموخت نه انديشه ها را. اي آموزگار معارف انسان ساز قرآن بزرگت مي دارم و مقام والايت را مي ستايم. در اين مدت اندك با سخنان دلنشينت شكوفه هاي مهر و عشق به ميهن را در در وجودم پروراندي و با پرتو سخنان آتشينت مشعل شجاعت و شهامت را در وجودم افروختي و همچون پروانه در كنار شمع سوختي و ساختي. سالار،از اين سخنان دل نشين باز هم با من بگو،از ايمان و فتوت و جوانمردي،از بي رحمي و شقاوت و خودخواهي و....
31- معلم، بر اوج جان ها خط دانش و ایمان می نگارد و در ضمیر پاک دانش آموزان، نقش فطرت را برجسته تر می سازد و با خامه تعلیم، جامه تربیت بر اندام روحشان می پوشاند و با کاشتن بذر عفاف و صداقت و تعهد در دل ها، ارزش فوق مادی می آفریند. تلاش صبورانه و دل سوزانه معلمان و مربیان متعهد، در بارور ساختن نهال های انقلاب، جریان آب زلال در بوستان فرهنگ و عرفان است. ای معلم! رنج امروز تو، اعتلای فرهنگ و مکتب و میهن فردای ماست. تو «امروز» خود را وقف «فردا»ی ما کرده ای و همچو شمع، قطره قطره می سوزی تا دل و جان ما را روشن سازی.
32- ای معلم!... تو باغبان دلسوز نهال های امروز و سروهای سرفراز فردایی دست کریم و قلب پر مهرت را از سر و جان دانش آموزان، این ساقه های نورس و شکوفه های جوان دریغ مدار، تا عطر فردایشان یادگار بذرافشانی تو باشد و بویندگان این گل های زیبا، به باغبان، آفرین گویند. معلما!... شمع از تو آموخته است، روشنی بخشیدن در تاریکی را، باغبان از تو دارد، تجربه تربیت گل ها و آبیاری باغچه ها و گلدان ها را.
33- ای معلم!... ای فروغ ظلمت ستیز، ای مهربان، ای غمخوار، ای ابر کرامت بار! ما، گلبوته های کنار جویباریم، و تو، آب روشن و جاری. کام جانمان، تشنه زلال «معرفت» است. ما، لوح سفید دلمان را به «امانت»، به تو سپرده ایم. در قلب های ما، مشعل هدایت و ایمان بیفروز و مشام ما را، با عطر یقین و معنویت، معطر ساز.
34- معلمي فرصتي است براي شکل گيري اهليت ،فرصتي براي ايجاد علاقه ، فرصتي براي رهايي از اهلي شدن . معلمي کاشتن بذر مهرباني در باغچه ي واژه هاست. معلمي صبوري باغبان است وحرکت موجدار و آرام رود در عبور از مسير نا صاف بلوغ. بله معلمي عشق است معلمي گريستن وهم ناله شدن است با دانش آموزان يتيم
مطالب مشابه :
دکلمه و سرود برای امام زمان
اطلاعات عمومي - دکلمه و سرود برای امام زمان - دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید
دکلمه
دنیای کودکانه کیهان - دکلمه - - دنیای کودکانه کیهان مامان نوشت : ارتباط برقرار کردن کیهان
34 دکلمه در وصف معلم
همیار مدیر دوره ی ابتدایی - 34 دکلمه در وصف معلم - اداری- آموزشی- تربیتی راجع به مدیریت دردوره
کشکول کودکانه شماره ۴۴ [به مناسبت روز جهانی کودک و تلویزیون]
آپاندیسِ قلم[مصطفی سلیمانی] - کشکول کودکانه شماره ۴۴ [به مناسبت روز جهانی کودک و تلویزیون
آب از آب تکان نخورد (دکلمه از پرویز پرستویی
دکلمه های عمو خسرو دلی که میمیرد برای لحن کودکانه ی او لحنی شبیه مریمی های پرپر
دانلود نی
سلطان صدا - دانلود نی - دکلمه و شعر و آهنگهای بیکلام و با کلام(علی صالحی)
دانلود مستقیم آهنگ "شب بخیر کوچولو"
نگاه کودکانه - دانلود مستقیم آهنگ "شب بخیر کوچولو" آنشرلی با موهای قرمز"دانلود دکلمه آنه"
جشن تولد
نگاه کودکانه. انتقاد اجتماعی و طنز از دید یک آنشرلی با موهای قرمز"دانلود دکلمه آنه"
جملاتی زیبا در مورد روز جهانی کودک
دنیای کودکانه، صمیمی ترین دنیایی است که هر لحظه بارها آرزو می کنیم تا کاش می شد یک بار دیگر
برچسب :
دکلمه کودکانه