رمان آیناز 1

فصل ۱ رمان آی ناز:

 

آن شب هوا سوز سردي داشت آسمان ابري و دلگیر بود، مردي بلند قامت و محزون

 که انگار از زیباترین دیدارهامحروم مانده از دیاري که در آن محبت گل نایابی است.

 به تکرار غریبانه ترین شبهاي زندگی غمگین و خسته و ازدنیا دل بریده لبخد تلخی

 زد و قدم زنان به طرف پارك بالا آمد .دیگر هیچ چیز در این دنیا به چشمش عجیب و

غریب نمی آمد حتی زشت یا زیبا نبود. روز و شبهاي سرد و افسردگی، تلخ و

 بی مهري و ماجراهاي ناملموس دیشب و هر شب .

 گلهاي مینا در حاشیه سبزه ها دلنواز بود . فواره هاي حوضهاي متعدد تلالو زیبا داشت.

 اینجا آنجا و هر جاکه در آن بهشت سبز پا می گذاشت زیر انوار طلائی آفتاب  از شرق

به غرب زیبا می نمود زیر آسمان آبی پاك وروشن واقعا باور نکردنی نبود که در دل

 دردمند فرزاد ذره اي  شوق وشادي از آنچه می بینید وجود نداشته باشد.

بزرگترین چیزي که شاید کمی عجیب بود ناراحتی هاي متعدد و حسرتی که او از دیگران

 می کشید.

حدود هفت ربع کم بود . وقتی او دنبالش آمد و گفت: آقا شما را به خدا جان نامزد

 خوشگلت بذار برات اسپند دود بدم. چند ثانیه در بهت و سکوت به او نگاه کرد

 چشمهاي زیتونی روشنش با لبخند تلخی می درخشیدند. باور کردنی

نبود این همه زیبایی براي گدائی ژنده پوش در مخیله اش نمی گنجید. با خود گفت:

عجیبه، انگار خواب می بینم . تو کی هستی؟ انسانی یا پري ؟ شاید رویاي منی

 که ذهنم را به بازي گرفته اي ؟اقا اسپند دود بدم

صدایش هم زیبا و با محبت بود و صورت زیباي اندوهبارش را بی نهایت زیبا می نمود.

 براي فرزاد که تشنه ذره اي محبت بود چشم برداشتن از آن مظهر زیبایی کار

 مشکلی بود فرزاد نفس تلخ و بلندي کشید یاد حرف هاي تلخ مادرش افتاد:

بدبخت تا من نباشم اسم کاشانی نباشد کی به تو زن می دهد.

روز هاي تلخ درگیریها و مشکلات بد شانسی هاي خطرناك تقریبا از زندگی خفه اش

 کرده بود . مدتی با لبخندنگاهش کردچون نمی توانست چشم از آن چهره زیبا بردارد گفت:

شما واقعاً دختر زیبایی هستی ....تعجب می کنم چه جوري این کار را انجام می دهی ؟!

دختر کمی این پا و آن پا شد وگفت:آقا ، جان نامزد خوشگلت بذار یک کم واست اسپند دود بدم.

تبسمی زیبا بر لبان فرزاد نشست او احساس سبک وخوبی داشت

پرسید:چند وقته این کار را انجام میدي ؟

چند سال است.

فرزاد با تعجب گفت:

چند سال! چرا ؟

دختر با بی حوصلگی جواب داد:نمی دانم اسپند دود بدم یا نه ؟

فرزاد خندید وگفت:چیه ؟ چرا این همه عجله داري ؟

میخواهی اذیت کنی ؟

آن وقت با دلخوري رفت .فرزاد دنبال دختر دوید وگفت:

چرا ناراحت شدي ؟من که نمی خواستم اذیتت کنم.

دختر در حالیکه اسپند اسپند می کرد با نگرانی گفت:آقا تو را به خدا دنبال من نیا.

فرزاد گفت:چشم باشه ، فقط به چند تا سوال من جواب بده.

دختر سر جایش ایستاد و با دلخوري گفت:

خوب زود باش بگو.

فرزاد یکی دو قدم به دختر نزدیک شد وگفت:

باشه میگم اما تو چرا این قدر عجله داري ؟

آقا من کار دارم می فهمید؟

فرزاد زیر چشمی نگاهش کرد و به آرامی گفت:

آیا لازمه این کار را انجام بدهی ؟

شما چی فکر می کنید ؟

فرزاد که مفتون زیبایی دختر شده بود گفت:

تو ... تو واقعاً حیفی این کار اصلا براي تو مناسب نیست.

دختر خندید وگفت:چرا ؟

فرزاد آنچه را می دید و احساس می کرد به زبان آورد وگفت:

بدون اغراق تو زیباترین دختري هستی که من تا امروز دیدم .لطیف و ظریف....

دختر خندید وگفت:

فقط به خاطر همین من نباید کار کنم؟

فرزاد گفت:

نه ،نه مثل اینکه منظورم را خوب متوجه نشدي تو ،تو ،با این کار تباه می شی.

دختر اخمی کرد وبا ناراحتی گفت:

شما نمی خواد دلتون براي من بسوزه.

سپس دختر  را هش را کشید و رفت. فرزاد دو مرتبه دنبال دختر راه افتاد .

 هر چه کوشید دختر بایستد موفق نشد تااین که مجبور شد و از پشت سر دستش را گرفت

دختر با داد وفریاد شروع به سر وصدا نمود ،فرزاد دستش را رهاکرد وگفت:

باشه .باشه .باشه .خواهش می کنم داد وفریاد نکن .ببین اگر به حرفام گوش کنی

 قول میدم تمام در آمد امروزت رامن بهت بدهم . فقط خواهش می کنم چیزي که

 من از تو می خواهم را به من بدهی.

یک مرتبه برق از چشمان فرزاد پرید .دختر چنان با خشم ونفرت فرزاد را از پشت

 هاله اي از اشک وخون می نگریست که فرزاد لحظه اي متوجه نشد کی دست دختر بالا رفت

و سرش از شدت ضربه سیلی دختر گیج رفت.

وقتی قطره اي بلوري اشک دختر از چشمان زیتونی رنکش به روي گونه هاي

 جسته اش چکید فرزاد به صدادرآمد و گفت:

من الان احساسی دارم که سالهاست نداشتم و شاید هم هرگز نداشته باشم.

البته لازم نیست بگویم چه کسی باعث این احساس شده . ولی حاضرم قسم بخورم

 به هیچ عنوان دوست ندارم این احساس را از دست بدهم .من عذر میخوام ولی به اشکهایت

قسم وقتی از خانه بیرون زدم میخواستم خودم را سر به نیست کنم

 اما با دیدن تو جان و روحیه ي تازه اي گرفتم شاید قدري مسخره باشد

اما در این لحظه مطمئن هستم این تکان و تغییر فقط به خاطر وجود توست.

نمیدانم تا چه حد حرف هایم را باور میکنی ولی به خداوندي خدا من قصد

 و منظور بدي ندارم .اصلا من این کاره نیستم اگه گفتم از تو چیزي می خوام هرگز

 خیال بدي نداشتم .خواهش میکنم گریه نکن . من طاقت دیدن اشکهای تورا ندارم.

دختر آهی کشید و با آن لبها و چشمهاي زیبا که به سختی لرزان وگریان بود گفت:

چرا شما پولدارها قصد دارید ما فقیر بیچاره ها را دست بیندازین؟

 مگر زندگی فقط مال شماهاست ؟مگر فقط شماهاحق زندگی کردن دارین ؟

 چرا ما را مسخره میکنین ؟ مگر فرق ما و شما تو چیه ؟ آیا این گناهه که ما فقیریم ؟

فرزاد روبروي دختر ایستاد و گفت:

 من غلط بکنم چنین فکري کرده باشم.من کی خواستم تورا دست بندازم!کی گفته

 من پولدارم که زندگی بخواهد مال من باشه؟

کی گفته شما حق زندگی کردن رو ندارید؟ کی گفته نداري گناه است؟

اما چرا قبول دارم بین من و تو یک فرقی است البته نه در شکل و شمایل

 و سر وضع و پول بلکه در سادگی وصداقت!

 البته من پسر زود باوري نیستم و نمی خواهم بی جهت قضاوت کنم و از تو بت ایمان

 و شرف بسازم اما به ایمانی که به باورم رسیده ولی هنوز به آن معتقد نیستم

حس می کنم تو خوبی خیلی خوبی.

نمی خواهد از من تعریف کنید بگذارید من بروم.

نه دنیاي من، خواهش می کنم.

آقا من با شما حرفی ندارم.

ولی من دارم

تورو خدا اذیتم نکنید.

من غلط بکنم اگه خواسته باشم تورا اذیت بکنم.

پس ا زمن چه می خواهید؟

 به حرفهایم گوش کن.

براي چه؟ گوش دادن به حرفهاي شما چه دردي از من دوا می کند؟

فرزاد آهی کشیدو گفت: از شما هیچی ، اما از من خیلی از دردهایم را دوا می کند.

من اگر بیرون آمدم فقط برای این است که  پول به خانه ببرم.

گفتم که مشکل پولی تو حل است.

من گدائی نمی کنم.

میدانم.

ولی شما با من طوري حرف می زنید انگار من گدا هستم.

نه عزیزم من که عاجزانه به در خانه ي تو می کوبم.

خواهش می کنم اقا شعر واسه من نگویید که در زندگی من به اندازه کافی شعر هست.

چرا این قدر پرخاشگري؟

اگر ساده باشم که تو درسته مرا قورت می دهی.

فرزاد خنده اش گرفت و گفت:کی من ؟!این چه حرفیه نازگل

خواهش می کنم مرا با این القاب گول نزن.

فرزاد لحظه اي در سکوت ، دختر را نگاه کرد .هرچه بر ثانیه هاي زمان اضافه

 می شد علاقه ي فرزاد نسبت به دختري که نام ونشانش را نمی دانست

 بیشتر و بیشتر میشد .

با لبخند و اندوهی جانکاه نگاهش کرد.

باشه ،به من اعتماد نکن اما خواهشها و التماس هاي من بی جهت نیست

 من تورا براي دوستی می خواهم چه طور بگویم؟

دختر بلا فاصله از کوره دررفت وگفت:

آقا خجالت بکش از اولش این همه حرف زدي که آخرش این را بگویی؟

من چقدر خنگم که به حرفهاي تو گوش دادم.

پایان فصل ۱



مطالب مشابه :


اوایی بین عشق و نفرت

رمان عشق و احساس من-98ia-fereshteh27. رمان عشقم رو نادیده نگیر-98ia-mina flame girl-رمان اگر چه اجبار بود-nazi




رمان آوایی بین عشق و نفرت

میخواهید رمان بخوانید. با ورود به سایت ما لذت واقعی رمان ایرانی متفاوت را تجربه کنید رمان




رمان دوراهی عشق و نفرت

ღ ســـرزمـــیـــن رمــــانღ - رمان دوراهی عشق و نفرت - دوراهی عشق ونفرت




رمان عشق اجازه نمی گیرد

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان عشق اجازه نمی گیرد - مجله رمان؛طنز ؛حکایت




فُوتـبـالـِـ عِـشـقــِـ

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - فُوتـبـالـِـ عِـشـقــِـ - مجله رمان؛طنز ؛حکایت




رمان آیناز 1

دنیای رمان رمان عشق یک مرتبه برق از چشمان فرزاد پرید .دختر چنان با خشم ونفرت




رمان عشق جاودان11

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان عشق جاودان11 - مجله رمان؛طنز ؛حکایت وسرگرمی




رمان دوراهی عشق وهوس

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان دوراهی عشق وهوس - مجله رمان؛طنز ؛حکایت وسرگرمی




رمان دوراهی عشق وهوس2

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان دوراهی عشق وهوس2 - مجله رمان؛طنز ؛حکایت




برچسب :