میراث ساسون ها- مقاله دکتر عبدالله شهبازی
چرا اين مباحث را امروز مطرح ميکنم؟
در اين بخش، به اجمال، پيشينه تاريخي کهنترين کانون پنهان در ايران را ميشناسانم؛ کانوني که به دليل انسجام دروني و پيوندهاي فرامليتي در اقتصاد، از تجارت تا ماليه، و به تبع آن در سياست و فرهنگ ايران به اقتدار فراوان رسيده است. اين اقتدار در دوران قاجاريه فراگير شد و به دوران پهلوي انتقال يافت. کانون فوق پس از وقوع انقلاب اسلامي ايران (1357) سازوکارهاي خود را با وضع جديد منطبق کرد و از طريق بازتوليد شبکههاي کارگزارانش بار ديگر اقتدار پيشين را به دست آورد.
با توجه به فضاي سياسي کنوني، توضيح زير را ضرور ميدانم:
هدف از رساله حاضر، انداختن «گناه» مصائب ناشي از عقبماندگيهاي فرهنگي و سياسي و خودکامگي و مظالم و مفاسد منبعث از آن به گردن اين و آن گروه ديني يا قومي نيست. در اين بخش از رساله بهطور مشخص درباره «يهوديان بغدادي» و تأثيرات ژرف و گسترده و به همان ميزان استتارشده و ناشناخته آنان سخن گفتهام. اين حاصل کاوشي است زندگيسوز که برايم آسان و ارزان به دست نيامده. ياوهگويي و پنداربافي نيز نکردهام. در حوزه تحقيقات اجتماعي و سياسي و مردم شناختي سالها کار کرده و سازوکار کنشهاي سياسي و فرهنگي و نقش عوامل گوناگون را در تکوين فرايندهاي اجتماعي به خوبي ميشناسم. نميخواهم با بزرگنمايي «کانونهاي توطئهگر» در انديشه سياسي ايران توهّم بپراکنم. بارها و بارها در کتب و مقالات خود بر اين امر تأکيد کردهام. بارها گفتهام که شناخت «کانونهاي توطئهگر» هر چند بسيار ضرور است، و بدون آن دانش سياسي ما تکبعدي و عقيم خواند ماند، ولي به معني ناديده گرفتن ساير عوامل نيست. ورنر سومبارت، انديشمند و اقتصاددان بزرگ آلماني، در آغاز کتاب نامدار خود، «يهوديان و سرمايه داري جديد»، به درستي مينويسد:
«در يک مطالعه تخصصي نظير اين کتاب، تأثير يهوديان ممکن است بيش از آنچه درواقع بوده بهنظر آيد. اين در ذاتِ چنين مطالعاتي است که به پديده تنها از يک زاويه نگريسته ميشود. اگر ما درباره تأثير ابداعات فني در حيات اقتصادي جديد نيز تحقيق ميکرديم مسئله همينگونه جلوه ميکرد. در يک تکنگاري، نقش موضوع بيش از جايگاه واقعي آن بهنظر ميرسد... بدون ترديد، هزار و يک عامل به پيدايش نظام اقتصادي دوران ما ياري رسانيده است. بدون کشف آمريکا و ذخاير نقره آن، بدون ابداعات مکانيکي دانش فني، بدون مختصات قومي ملتهاي جديد اروپا و تحولات آن پيدايش کاپيتاليسم جديد همانقدر غيرممکن بود که بدون يهوديان. در تاريخ طولاني [ظهور] سرمايهداري تأثير يهوديان [تنها] يک فصل است.» [1]
براي کساني که «زرسالاران» و ساير کتب و مقالات مرا نخواندهاند بار ديگر تأکيد ميکنم که کانونهاي پنهان، با ساختار و عملکردي مافياگونه، واقعيتي جدّي و بسيار تأثيرگذار در کنشها و فرايندهاي جهان امروز است و از اينرو ضرور است شاخهها و شعبههاي ايراني آن و مکانيسم کارکرد و تأثيرگذاريشان به خوبي شناخته شود. براي تأمين و تضمين رشد و بالش جامعه ايراني سرانجام بايد کسي اين وظيفه را متقبل ميشد و، اسفمندانه، اين قرعه بهنام من خورد. بارها گفتهام که کانونهاي پنهان با قاطبه مردمي که آن کانون از ميان ايشان برخاسته متفاوت است. بارها از استقلال فردي انسانها سخن گفته و به عنوان يک نمونه تعارض ميان کانونهاي يهودي همبسته با استعمار بريتانيا را با يهودياني که جنبش هاسکالا (روشنگري يهودي) را در اوائل سده نوزدهم ميلادي پديد آوردند، کساني چون مندلسونها، مثال زدهام. در «زرسالاران» نوشتم:
«اين گروه [روشنگران يهودي] به يهوديت بهعنوان يک دين، نه يک ساختار سياسي، مينگريستند که حوزه اعتبار آن تنها در قلمرو زندگي فردي است. اين موج به هاسکالا، يا جنبش روشنگري يهود، شهرت دارد. در مقابل، گروهي از يهوديان قرار داشتند که از سنن اليگارشي حاخامي دفاع ميکردند و خواستار حفظ، احياء و تقويت ساختارهاي سياسي جهانوطني «قوم يهود» بودند. شبکه يهوديان وابسته به اليگارشي لندن در رأس اين گروه جاي داشت. تلاش اين گروه از يهوديان در آغاز دهه 1860 به تأسيس آليانس اسرائيلي، در دهه 1880 به پيدايش جنبش هووي زيون [عاشقان صهيون] و در دهه 1890 به پيدايش صهيونيسم انجاميد ... موج تعارض ميان ماسکيليمها، يعني روشنگران يهودي هوادار «اصلاح ديني» و جنبش هاسکالا، و يهوديان وابسته به اليگارشي مالي و مستعمراتي بريتانيا، و در رأس آن روچيلدها، در عرصه تکاپوهاي مالي و اقتصادي نيز بازتاب داشت. بدينسان، از دهه 1830 اتحادي از برخي خاندانهاي متنفذ يهودي عليه روچيلدها و شبکه ايشان شکل گرفت. مهمترين اين خاندانها عبارتند از مندلسون، اسکلس، آرنشتين، ايتزيگ، اوپنهايم، فولد و پرر.» [2]
جلد سوّم «زرسالاران» بهطور عمده داستان تعارض دو خاندان يهودي، روچيلد و پرر، است. روچيلدها يهودياني زرسالارند که در پيوند با کانونهايي معين در بريتانيا، و اروپاي قاره، تمدن جديد استعماري را رقم زدند و پررها يهودياني فرهيخته که از معماران فرانسه جديد بهشمار ميروند. در آنجا نوشتم:
«اين درست است که آشيل فولد و اميل پرر، دو بانکدار رسمي لويي بناپارت در اين سالها، يهودي بودند ولي اين دو نماينده اليگارشي يهودي آن عصر بهشمار نميرفتند. فولد بانکدار در ميان روشنفکران بدنام بود ولي بهعنوان رقيب و دشمن روچيلدها نيز شهرت داشت و اميل پرر چهرهاي خوشنام بود و بهعنوان يک سنسيمونيست آرمانگرا، نه يهودي، شناخته ميشد تا بدانجا که حتي ادوارد درومون، چنانکه خواهيم ديد، در کتاب جنجالي «يهوديان فرانسه» از او به نيکي ياد کرده است.» [3]
اين شيوه نگرش، علاوه بر يهوديان، درباره ساير گروههاي قومي و ديني نيز صادق است. در آينده شايد به معرفي اليگارشي جهانوطن ارمني بپردازم. اين کانوني است قدرتمند و بخشي همبسته و تفکيکناپذير در ساختار زرسالاري جهاني. زرسالاران ارمني، که در پيوند با کانونهاي استعماري غرب به ثروت و قدرت رسيدند، در تحولات سده نوزدهم هند و مصر مؤثر بودند. کالوست سرکيس گلبنکيان، [4] معروف به «آقاي پنج در صد»، زيرا مالک پنج در صد سهام نفت عراق بود، نامي آشنا در تاريخ سياسي نفت است. در دوران پهلوي، هيگ گالوستيان و فليکس آقايان سران مافياي ارمني ايران بودند و هم اکنون برخي از اين زرسالاران ارمني گردانندگان مافياي مواد مخدر آمريکاي لاتين هستند. روشن است که اين شناخت هم ضرور است و هم ربطي به قاطبه مردم ارمني ايران يا ارمنستان ندارد. و نيز اگر زماني به نقش خاندان آقاخان محلاتي در ساختار اليگارشي جهاني بپردازم، به معناي يکسان شمردن اين خاندان با قاطبه مردم اسماعيلي نيست. اين امر در مورد زرتشتيان ايران و هند نيز صادق است. درباره تمايز ميان نهانپيشهگان بهائي و قاطبه بهائيان نيز، به دليل تبليغات شديدي که عليه من به راه انداختهاند، بارها سخن گفتهام؛ اگر گوش شنوايي باشد!
اين پژوهش ضرور است زيرا بدون شناخت اينگونه کانونهاي «مافيايي» تحولات سياسي در ايران هيچگاه راه به جايي نخواهد برد. سخن بر سر ديروز و امروز نيست. سخن بر سر اين و آن نظم سياسي حاکم نيست. کانونهاي پنهان در همه جاي دنيا هستند و به دليل سرشت نهانپيشهگي و روشهاي مافيايي با بسط يد و اقتدار فراوان عمل ميکنند. بارزترين نمونه، ايالات متحده آمريکا است. کساني که با مسائل سياسي آشنايي دارند، نقش «بانکداران آلمانيتبار» را به عنوان قدرتمندترين کانون مالي و سياسي در ايالات متحده خوب ميشناسند. در واقع، منظور همان زرسالاران يهودي است که از بنادر آلمان، مانند هامبورگ و فرانکفورت، به نيويورک مهاجرت کردند و آريستوکراسي مالي قدرتمندي را در ايالات متحده بنا نهادند. جايگاه آنان در پيدايش امپرياليسم جديد تا بدان حد بزرگ است که هابسون در کتاب نامدار خود، «امپرياليسم»، که اوّلين پژوهش جدّي علمي در اين حوزه بهشمار ميرود، [5] بدون ذکر نام «يهودي»، ايشان را چنين توصيف کرده است:
«اين کاسبکاران بزرگ- بانکداران، دلالان بورس، صرافان، وامدهندگان، و مشوقين [مالي] کمپانيها- عصب مرکزي کاپيتاليسم بينالمللي را تشکيل ميدهند. نيرومندترين پيوندهاي سازماني ايشان را متحد کرده است و هماره به نزديکترين و سريعترين شکل ممکن در ارتباط با هماند و در قلب سرمايه هر کشوري جاي دارند. آنها بهطور عمده، تا آنجا که در اروپا ديده ميشود، در زير نظارت مرداني از يک نژاد خاص و معين قرار دارند که در پس ايشان سدهها تجربه مالي نهفته است و جايگاهي يگانه در هدايت سياست کشورها دارند. هيچگونه جهتدهي سريع سرمايه بدون رضايت آنان و بهجز از طريق بنگاههاي آنان ممکن نيست.»
هابسون سپس صريحتر به اين «نژاد خاص و معين داراي سدهها تجربه مالي» اشاره ميکند و ميافزايد:
«آيا جداً ميتوان جنگ بزرگي را از سوي يک دولت اروپايي تصوّر کرد يا وام بزرگي را که يک دولت بزرگ به آن نياز دارد که بنياد روچيلد و مرتبطين آن مخالف آن باشند؟» [6]
بنابراين، دغدغه من تنها ايضاح تاريخ يا شناخت فرايندهاي امروزين جامعه ايران نيست. به کاربرد آن در آينده بيشتر ميانديشم. اگر پديدهاي که سالها عمر خود را صرف شناخت آن کردهام به درستي شناخته و شناسانيده نشود، به يقين در آينده بر ايران همان خواهد رفت که در گذشته رفته است. تاريخ باز هم تکرار و تکرار خواهد شد. اين نخستين تجربه ما نيست. آيا هيچ انديشيدهايم چرا مسائل بنيادين نظري در تفکر سياسي امروز ما هنوز همان مسائلي است که يکصد سال پيش، در دوران انقلاب مشروطه، مطرح بود؟
اين بخش «ميراث ساسونها» نام دارد. در بخشهاي بعد خواهم کوشيد «کارگزاران ساسونها» را در ايران بشناسانم.
يهوديان بغدادي و ايراندر نيمه دوّم سده هيجدهم ميلادي شهر شيراز در تکاپوي کانونهاي تجاري- استعماري غرب اهميت جدّي يافت. اين جايگاه به دليل تبديل شيراز به پايتخت ايران (1180 ق./ 1766 م.) در زمان کريم خان زند [7] و به تبع آن گشايش دفتر کمپاني هند شرقي بريتانيا در بندر بوشهر (1182 ق./ 1768 م.) بود. در اين دوران، حضور کارگزاران کمپاني هند شرقي بريتانيا و ساير کمپانيها در شيراز بيش از ساير شهرهاي ايران بود. بدينسان، دلالان ايراني و غيرايراني اين کمپانيها در ترکيب جمعيت و به تبع آن در حيات سياسي و اقتصادي و فرهنگي شهر شيراز نقش برجسته يافتند.
بخش مهمي از اين دلالان و کارگزاران کمپانيهاي غربي، يهودياني بودند که بهطور عمده از بغداد، شهر مهم يهودينشين عثماني، به ايران مهاجرت ميکردند. در سده هيجدهم، بغداد مرکز ديني و تجاري و سياسي يهوديان منطقه، از عثماني تا ايران و هند، بهشمار ميرفت.
مکاتبات موجود در کتابخانه ساسون نشان ميدهد که در اواخر سده هيجدهم و اوايل سده نوزدهم جامعه يهودي بغداد در منطقه مرکزيت داشت و جوامع همجوار را، در ايران و عثماني و هند، هدايت ميکرد. بغداد نه تنها مرکز تجاري يهوديان بلکه مرکز ديني ايشان نيز بود. در حوالي نيمه سده هيجدهم خاخام بزرگ يهوديان بغداد شيخ صالح گباي (متوفي 1785 م.) نام داشت و يهوديان ايران براي امور ديني خود به او رجوع ميکردند. در شيراز تعدادي از يهوديان بغدادي زندگي ميکردند که يکي از آنها، اسرائيل بن يوسف بن سعيد، صرّاف عبدالله پاشاي کرد بود. در اواخر سده هيجدهم، نسيم گباي، پسر شيخ صالح، در هند زندگي ميکرد. مکاتبات او با شيخ ساسون، ناسي يهوديان بغداد، موجود است. برخي از اعضاي خاندان حييم، از خاندانهاي متنفذ يهودي بغداد، نيز در هند بودند و بعدها ديويد ساسون دختر فرج بن سليمان حييم را به زني گرفت. در اوايل سده نوزدهم خاخامهاي بغداد هنوز رهبري ديني يهوديان هند را به دست داشتند و يهوديان هند، بهويژه از بمبئي و کلکته، براي امور ديني خود به بغداد مراجعه ميکردند. در اين زمان خاخام ازقل بن روبن مدرسه ديني ابومنشاشي را در بغداد تأسيس کرد. او به نشر آثار ديني يهوديان، از جمله نوشتههاي يهوديان هند، ميپرداخت. تا سال 1837 موسي حييم خاخام بزرگ يهوديان بغداد بود و محل رجوع يهوديان منطقه، از هند و ايران تا دمشق و بيتالمقدس. به گزارش جوزف ولف، که در 8 آوريل 1824 وارد بغداد شد، تمامي تجارت شهر به دست يهوديان بود. در بغداد چهار کنيسه بود؛ چنان زيبا و باشکوه که مايه حيرت ولف شد. [8]
پس از فتح بصره به دست صادق خان زند (1189 ق./ 1775 م.)، تعدادي از يهوديان اين بندر نيز در شيراز ساکن شدند. [9] از آن پس استقرار يهوديان بغداد در شيراز تداوم يافت تا بدانجا که شيراز دوران زنديه به مهمترين شهر يهودينشين ايران بدل شد. [10]
بخشي از اين يهوديان، براي پيشبرد کسب و کار، هوّيت قومي و ديني خود را پنهان ميکردند و بهعلت کثرت شيعياني که طبق سنت ديرينه براي عبادت يا تحصيل در عتبات متوطن بودند، اعم از ايراني و هندي و عرب و غيره، خود را «مسلمان» بازگشته از عتبات (عراق) معرفي مينمودند. اينان پس از گذشت يکي دو نسل اقامت در شيراز و ساير شهرهاي ايران بهتدريج «بومي» ميشدند.
جعل تبارنامه و وصلت با خاندانهاي اصيل و خوشنام ولي رو به انقراض دو روش اصلي براي «بومي شدن» بود.نمونههاي فراواني ميتوان ذکر کرد. در اينجا خاندانهاي قوام شيرازي و نواب شيرازي را بهعنوان مثالهايي بارز از اين نوع «بومي شدن» بيان ميکنم:
نياي خاندان قوام شيرازي، ملا آشر يهودي، [11] در نيمه اوّل سده هيجدهم ميلادي، در کوران فتنه ناشي از تهاجم مثلث روسيه و عثماني و محمود غلزايي به ايران و سقوط صفويه، از قزوين به شيراز مهاجرت کرد. اين زمان مناسبي بود براي رشد و اقتدار وي در اين شهر. [12] آشر در حوالي نيمه سده هيجدهم کدخداباشي محلات حيدري خانه، يعني نيمي از محلات شيراز، بود. [13] يکي از علل ترقي ملا آشر، که در شيراز «حاجي هاشم جديدالاسلام» خوانده ميشد، وصلت با زني از خاندانهاي اصيل شيرازي بود. «از خاندان حاج قوامالدين شيرازي معروف، مستورهاي به عقد ازدواج درآورده... اولاد او نسلاً بعد نسل، به سبب آن مستوره، خود را منسوب به حاجي قوامالدين» دانستند. [14] اين «حاجي قوامالدين» همان حاج قوامالدين حسن تمغاچي، معروف به «حاجي قوام» (متوفي 754 ق.)، وزير نامدار شاه شيخ ابواسحاق اينجو و ممدوح خواجه حافظ شيرازي، است. شهرت خاندان فوق به «قوام شيرازي» از اينروست.
خاندان نواب شيرازي نيز بدينگونه «بومي» شد. فردي بهنام جعفرعلي خان (متوفي 1234 ق./ 1818 م. در شيراز)، که پيشتر «صاحبمنصب» قشون بريتانيا در هند بود، در اواخر سده هيجدهم ميلادي چندي در کربلا سکونت گزيد. او ميرزا حسنعلي طبيب شيرازي، پسر حاج آقاسي بيگ، را، که به همراه خانواده براي زيارت به کربلا رفته بود، فريفت؛ قصهاي براي او بافت درباره اصالت خاندان خود، که از تبار فردي بهنام محمدرضا خان مازندراني است و اين محمدرضا خان سردار شاه طهماسب صفوي بوده که در سفر همايون، پادشاه گورکاني، به ايران به همراه او به هند مهاجرت کرده و به حکومت مچلي بندر رسيده. [15] جعفرعلي خان با اين نيرنگ دختر طبيب سادهدل را به زني گرفت، با آنان به شيراز آمد و در محله ميدان شاه، در جوار تکيه حاجي آقاسي بيگ، ساکن شد. کار اين خاندان، که در آغاز «نواب هندي» ناميده ميشد، چنان بالا گرفت که نام حاجي آقاسي بيگ از يادها رفت و تکيه او به «تکيه نواب» شهرت يافت. اين حاج آقاسي بيگ، که خاندان نواب خوشنامي او را به غارت برد، آذربايجاني و سرکرده فوج در قشون نادر شاه بود. او به خدمت کريم خان زند آمد، دوست و مصاحب وکيلالرعايا شد؛ و در محله ميدان شاه خانه بزرگ و تکيهاي ساخت که به «تکيه حاج آقاسي بيگ» مشهور بود. حاج آقاسي بيگ خوشنويس بود و خط سنگ قبر حافظ از اوست. [16]
ملا هاشم جديدالاسلام (آشر) شش پسر و چند دختر داشت. اينان بنيانگذاران خاندانهايي هستند که حتي نام بسياريشان را نميدانيم. قوام شيرازي تنها يکي از خاندانهايي است که از تبار آشر ميشناسيم. اگر بازماندگان خويشان و کارگزاران را به شمار اين خاندانها بيفزائيم طايفهاي پرشمار خواهيم ديد. شناخت «طايفه هاشميه» و وابستگان و تدوين تبارنامه آنان پژوهشي سنگين و ضرور براي شناخت رازهاي «تاريخ معاصر» و «تاريخ روز» [17] ايران است. [18]
بدينسان، در اواخر دوره زنديه، گروهي مقتدر و منسجم از يهوديان مخفي در شيراز، پايتخت ايران، حضور داشتند. اينان بيشتر به کسب و کار در بازار وکيل شيراز مشغول بودند. گويا حرفه خود ملا آشر زرگري بود. [19] زرگري و صرافي از حرفههاي سنتي يهوديان بوده است. [20]
نفوذ اين کانون را از اقتدار ابراهيم، سوّمين پسر ملا آشر و بنيانگذار خاندان قوام شيرازي، ميتوان دريافت. او که پدرش کدخداي نيمي از محلات شيراز، محلات حيدري خانه، بود و خود در حلقه نزديکان کلانتر شيراز جاي داشت، در پي وفات ميرزا محمد کلانتر، [21] در سال 1200 ق./ 1785 م. با حکم جعفر خان زند کلانتر شيراز شد. دوران فتنه و جنگ داخلي در ايران بود و جعفر خان کفايتي براي اداره امور نداشت. فضايي مناسب بود براي تحکيم اقتدار کانون همبسته فوق، که بر پشتوانه سياسي و مالي يهوديان بغداد و غرب و کمپاني هند شرقي بريتانيا متکي بود؛ کانوني که «طايفه هاشميه» رهبري آن را به دست داشت. در زمان لطفعلي خان زند، کار ابراهيم، که اينک حاجي ابراهيم کلانتر خوانده ميشد، چنان بالا گرفت که در غياب خان زند حاکم مطلقالعنان بهشمار ميرفت. سرانجام، در سال 1206 ق./ 1791 م.، در زمان لشکرکشي لطفعلي خان زند به اصفهان، حاج ابراهيم کلانتر به کودتا دست زد. او، به تعبير آقا محمدخان قاجار، «به مدد مشتي بازاري و کاسبکار» شهر شيراز را تصرف کرد [22] و با دسيسههاي پيچيده، از جمله خلع سلاح ايلات فارس که مدافع لطفعلي خان زند بودند، نقشي مهم و تعيينکننده در صعود خاندان قجر به سلطنت ايفا نمود. [23]
آقا محمدخان قاجار به پاس نقش حاج ابراهيم کلانتر در صعود او به سلطنت به وي لقب «خاني» اعطا کرد و او را در مقام بيگلربيگي فارس منصوب نمود. دو سال بعد، در آغاز سال 1209ق./ 1794م. ابراهيم خان به «اعتمادالدوله» ملقب شد و در مسند وزارت بنيانگذار سلطنت قجر جاي گرفت. ابراهيم خان اعتمادالدوله چهار سال در خدمت آقا محمدخان قاجار و سپس قريب به چهار سال صدراعظم مقتدر فتحعلي شاه بود. او در اين هفت سال نفر دوّم حکومت ايران بود و بسياري از مناصب عالي حکومتي را در ميان اعضاي خانواده و وابستگان خود تقسيم نمود.
ملا آشر به تنهايي، از قزوين يا بغداد يا هر جاي ديگر، به شيراز مهاجرت نکرد. او «يهودي سرگردان» [24] نبود؛ چنانکه لقب «ملا» نشان ميدهد از بزرگان يهود و «خاخام» بود. [25] ملا آشر در زمان مهاجرت و استقرار در شيراز برادران و خويشان و همراهاني داشت که نامشان را نميدانيم. پس از تحکيم اقتدار او در شيراز و دستيابي به منصب کدخدايي محلات پنج گانه حيدريخانه شيراز، که برابر با نيمي از کلانتري شهر بود، در نيمه دوّم سده هيجدهم و نيمه اوّل سده نوزدهم ميلادي خويشان و بستگان ديگري به ايشان پيوستند. در دوران اقتدار حاج ابراهيم کلانتر، بهويژه پس از دستيابي او به مقام صدراعظمي «ممالک محروسه ايران»، گروههاي جديدي وارد شدند. در دوران اقتدار قوامالملک اوّل نيز آمدند. بعدها هم آمدند. پيش از ملا آشر نيز يهوديان مخفي در ايران فراوان بودند. اينان در شيراز و اصفهان و تهران و کاشان و همدان و مشهد و ساير بلاد ايران استقرار يافتند و شاخه گستردند.
به يک نمونه توجه کنيم: بهنوشته حبيب لوي، نويسنده تاريخ رسمي يهوديان ايران، ملا آقا بابا بن ملا رحميم، خاخام بزرگ يهوديان تهران در زمان فتحعلي شاه، «از همان فاميل حاجي ابراهيم کلانتر شيرازي» بود. [26] ملا آقا بابا در سال 1237 ق./ 1822 م. مسلمان شد و «محمدرضا جديدالاسلام» نام گرفت. «مسلمان شدن» خاخام بزرگ يهوديان تهران حادثهاي کماهميت نبود و بايد کاملاً موجه مينمود. لذا، ملا آقا بابا کتابي به عبري در ردّ دين يهود و اثبات اسلام نوشت. اين کتاب را، در زمان ناصرالدين شاه، دو يهودي جديدالاسلام ديگر، آخوند ملا محمدعلي کاشاني ساکن تهران، معروف به ملا آقاجاني، و آقا محمدجعفر جديدالاسلام، برادرزاده ملا آقا بابا، به فارسي ترجمه [27] و با نام «منقول الرضائي باقامه الشهود في رد اليهود» به صورت چاپ سنگي منتشر کردند. اين کتاب به «منقول رضايي» معروف است. ملا آقا بابا نياي خاندانهاي سرشناسي است که بهويژه در بازار تهران از نفوذ فراوان برخوردار بودهاند.
به همراه ملا آقا بابا هشتاد خانواده يهودي به اسلام گرويدند. [28] بدينسان، گروهي جديد به اليگارشي مالي دوران قاجاريه افزوده شد. برخي از اينان، تا به امروز در زمره متمولترين بازاريان تهران جاي دارند همچون خاندانهاي «م...»، «ز...»، «س...»، «ج...» و غيره. [29]
ساسونها، ايران و تجارت جهاني ترياک
در نيمه اوّل سده نوزدهم ميلادي، فرايند استقرار يهوديان در ايران با مهاجرت خاندان ساسون ابعاد گستردهتر يافت.
شيخ ساسون بن صالح بن داوود بن يعقوب بن صالح بن داوود، آنگونه که سِر سيسل راث، مورخ نامدار يهودي، تبار او را ذکر کرده، در حوالي سال 1749 در بغداد به دنيا آمد. پدرش، صالح بن داوود، از ثروتمندان و بزرگان طايفه يهودي بغداد بود که در جريان طاعون سال 1773 درگذشت. به روايت راث، در اين طاعون دو سوّم مردم بغداد مردند. بدينسان، ساسون 25 ساله رئيس يهوديان بغداد و صرافباشي والي بغداد شد. عنوان «شيخ» که در اسناد اين زمان برايش به کار رفته گوياي شيخوخيت اوست. شيخ ساسون چهل سال صرافباشي واليان بغداد، احمد پاشا و سپس سليمان پاشا (والي پيشين بصره)، بود. او از خاندان گباي، روساي پيشين يهوديان بغداد، زن گرفت. در سال 1793 پسر بزرگش، داوود بن ساسون، به دنيا آمد که بعداً بنيانگذار امپراتوري مالي ساسونها شد. [30]
در سال 1829 شيخ ساسون هشتاد ساله و پسر 36 سالهاش، داوود، از بغداد به بوشهر مهاجرت کردند. در اين زمان داوود پاشا والي بغداد بود. درباره علل اين مهاجرت رواياتي متناقض ذکر ميشود. ميگويند مهاجرت ساسونها به دليل دشمني داوود پاشا با ايشان بود و داوود و پدرش شبانه به بوشهر گريختند. اين در حالي است که صرافباشي داوود پاشا، عزرا افندي، از خاندان گباي و خويش ساسونها بود. معهذا، حتي سِر سيسيل راث نيز معترف است که علت مهاجرت ساسونها ميتواند نه خصومت داوود پاشا بلکه فرار از خطر طاعون باشد. [31]
شيخ ساسون در اواخر همان سال 1829 م./ حوالي جماديالثاني 1245 ق. در بوشهر درگذشت. خاندان ساسون قريب به پنج سال در بوشهر، مرکز فعاليت کمپاني هند شرقي بريتانيا در ايران، به واردات کالاهاي تجاري از بمبئي به ايران اشتغال داشت و سرانجام در سال 1833 بهطور کامل در بمبئي مستقر شد. [32] در آن زمان، بمبئي دوّمين شهر بزرگ امپراتوري بريتانيا، پس از لندن، بود. از اين پس، ساسونها و ساير سران يهوديان بغدادي، در کنار سران طايفه پارسي، [33] به يکي از دو کانون اصلي مالي- تجاري و سياسي ذينفوذ در بمبئي بدل شدند. کنيسه الياهو ساسون، کنيسه اصلي بمبئي، يادگاري از آن دوران است. [34]
زماني که ديويد ساسون در بمبئي مستقر شد، تنها يهودي اين شهر نبود. در سال 1833 يهوديان 2246 نفر از جمعيت 250 هزار نفري بمبئي بودند. [35] از نامدارترين يهوديان بغدادي، که مرکز فعاليت خود را در هند بريتانيا، بهطور عمده در بمبئي و سپس کلکته، قرار داده بودند، بايد به خاندانهاي عزرا، جودا، گباي، توبي، حي، نسيم، ازقل، کدوري، حييم، آبراهام، موشه، رافائل، شليم، روبن، داوود و بارزانيهاي موصل اشاره کرد. يعقوب بن زماح بن نسيم در سال 1775، سالها پيش از ساسونها و مهاجرت گسترده يهوديان بغدادي، به هند رفت و به يکي از ثروتمندترين صرافان و تجار هند بدل شد. او در سال 1831 به بغداد بازگشت و در سال 1847 درگذشت. [36]
معقول اين است که مهاجرت ساسونها و يهوديان بغدادي به ايران و هند را نه ناشي از داستانسراييهاي موهوم، چون ستم داوود پاشا، بلکه به دلايل تجاري بدانيم:
اين مهاجرت در زمان شکوفايي تجارت ايران و هند و اوج فعاليت کمپاني هند شرقي بريتانيا و ساير کمپانيهاي غربي در بمبئي رخ داد. تجارت جهاني ترياک در آغاز راه و در اوج سودآوري بود. در سال 1832، با سرمايه روچيلدها و ساير خاندانهاي زرسالار يهودي بريتانيا و شرکاي انگليسي و اسکاتلندي آنان، کمپاني جردن ماتسون [37] در بندر کانتون تشکيل شد و به «غول» تجارت جهاني ترياک بدل گرديد. نه تنها زرسالاران لندن و دلالان و شرکاي بومي آنان در هند و بنادر چين، که بر پايه اين تجارت طبقه جديدي را در هند و خاوردور بنياد نهادند، و اين طبقه از آن زمان تا به امروز زمام اقتصاد و سياست آسياي جنوب شرقي را در دست دارد، بلکه تجار بزرگ بندر بوستن آمريکا نيز به تجارت ترياک با چين روي آوردند. کمپانيهاي بزرگ آمريکايي، چون پرکينز و فوربس و راسل، سودهاي عظيم کسب ميکردند. ثروت عظيم ناشي از تجارت جهاني ترياک در بنياد پيدايش طبقهاي قدرتمند در ايالات متحده آمريکا قرار گرفت که به «اليگارشي بوستن» موسوم است. بهنوشته ديويد اون، چند ساعت فعاليت در بازار چين به معناي هزاران دلار سود بود.[38]حتي کشتيهايي که در اين تجارت دريايي شرکت ميکردند، هم از طريق انتقال ترياک هم از طريق انتقال اخبار آخرين قيمتها، سودهاي عظيم کسب ميکردند.[39]به اين دليل، پنج سال پس از تأسيس کمپاني جردن ماتسون، همان کانون در سال 1837 کمپاني کشتيراني P & O را تشکيل داد [40] و در سال 1865 کورپوراسيون بانکي هنگکنگ شانگهاي (HSBC) را.[41]اين دو تا به امروز از بزرگترين مؤسسات جهان در حوزه فعاليت خود بهشمار ميروند. [42]
يهوديان بغدادي به سرعت به اين موج پيوستند و در دهه 1830 امپراتوري مالي ساسونها را بنيان نهادند. تا آن زمان ترياک هند در انحصار انگليسيها و ترياک ترکيه در انحصار آمريکاييها بود. [43]
ساسونها، در مشارکت با زرسالاران پارسي هند، ايران را به حوزه فعاليت خود بدل کردند. از آغاز دهه 1870 ميلادي، با صعود ميرزا حسين خان سپهسالار به صدارت، کشت گسترده ترياک در ايران آغاز شد [44] و به دليل مرغوبيت بيشتر جايگاهي بزرگ در بازار جهاني به دست آورد. دکتر نليگان مينويسد:
«ترياک مرغوب ايراني تنها پس از سال 1870 شناخته شد و بازار قابل توجهي در لندن و خاوردور به دست آورد. سودآوري اين ترياک چنان عظيم بود که سبب شد کشاورزان بخش بزرگي از اراضي غلهکار خود را به کشت ترياک اختصاص دهند. در همين سال خشکسالي پديد آمد که قحطي سالهاي 1871-1872 را سبب شد. پس از اين ماجرا، کشت خشخاش کند شد ولي در سال 1880 مجدداً افزايش چشمگير يافت. [ابتدا،] کشت خشخاش بهطور عمده در استان اصفهان رواج داشت... هم اکنون ترياک در 18 استان از 26 استان ايران کشت ميشود و مساحتي حدود 400 هزار مايل مربع را به خود اختصاص داده است. اصفهان، فارس و خراسان مناطق اصلي کشت ترياک در ايراناند... مرغوبيت ترياک در درجه اوّل بر اساس ميزان مرفين و در درجه دوّم بر اساس ميزان کودوئين آن ارزيابي ميشود. ترياک ايران از نظر دارا بودن مقدار معتنابهي مرفين و کودوئين حائز اهميت است. لذا، ترياک ايران در بازار لندن مانند ترياک ترکيه از قيمت بالايي برخوردار است. از نظر کودوئين ترياک ايران مقام اوّل را داراست و از نظر مرفين در رديف دوّم، ميان ترياک ترکي و ترياک هندي، قرار دارد.» [45]
پس از سال 1859 و جنگ دوّم ترياک، که دولت چين مجبور شد به دليل فشار نظامي ارتش خصوصي قاچاقچيان ترياک و قدرتهاي غربي واردات ترياک به سرزمين خود را قانوني کند، تمامي خانواده ساسون در سواحل چين مستقر شدند و از نخستين تجاري بودند که پس از بازشدن درهاي ژاپن به اين کشور راه يافتند. [46] توماس تيمبرگ در پژوهش خود، «يهوديان بغدادي در بنادر هند»، مينويسد:
«بيشتر ثروتهاي کلان تجار هند در اوايل و نيمه سده نوزدهم بر شالوده تجارت ترياک بنا نهاده شده. اين امر علاوه بر يهوديان شامل دو خاندان بارونت پارسي (جهانگير و جيجيبهاي) و نيز خوجههاي اسماعيلي... نيز ميشود.»
بنيادهاي ديويد ساسون در بمبئي و عزرا در کلکته، دو بنياد اصلي يهوديان بغدادي، بر شالوده تجارت ترياک شکل گرفت. با افول تجارت ترياک، يهوديان بغدادي به تجارت پنبه و کنف روي آوردند. دو مجتمع بزرگ متعلق به ساسونها، بنياد ديويد ساسون و بنياد الياس ساسون، پس از تجارت پنبه به احداث اسکله و تأسيس کارخانههاي نساجي نيز پرداختند. تيمبرگ تأکيد ميکند که اين فعاليتها به تمامي يهوديان هند ربط نداشت. «شاهزادگان تجاري» [47] يهودي در هند تنها شامل چهل خاندان ميشد در جامعهاي که اعضاي آن 5000 خانوار بود. معهذا، زرسالاران يهودي بغدادي بر تمامي شئون جامعه يهودي هند نظارت داشتند. اين امر بدون واکنش در ميان يهوديان فرودست نبود. براي نمونه، در کلکته يکي از تحصيلکردگان يهودي به نام عزرا عراقي [48] به مبارزه با سيطره زرسالاران يهودي برخاست. اين پديده در بمبئي مشاهده نشد زيرا اقتدار ساسونها بسيار فراتر از اقتدار بنياد عزرا در کلکته بود. [49]
پيدايش امپراتوري تجاري- مالي يهوديان بغدادي، و نيز پارسيان، بدون پيوند سياسي با استعمار بريتانيا ممکن نبود. در سده نوزدهم و نيمه اوّل سده بيستم ميلادي، سران طايفه پارسي هند و يهوديان بغدادي دو پايگاه اصلي استعمار بريتانيا در هند، ايران و خاوردور بهشمار ميرفتند. اين پيوند در سرکوب خونين «انقلاب بزرگ هندوستان»، معروف به «موتيني بزرگ» (1857)، که با مشارکت فعال مسلمانان و هندوها رخ داد، [50] مشهود است. ديويد سولومون ساسون مينويسد:
«ديويد ساسون در زمان موتيني هند خدمات بزرگي به حکومت بريتانيا کرد که لرد الفينستون، فرماندار بمبئي، به خوبي از آن مطلع بود. او در ضيافتي که ديويد ساسون در 28 فوريه 1859 برگزار کرد، در سخنراني خود گفت: ما نبايد فراموش کنيم که در زمان موتيني از ميان همه آنان که به ما کمک کردند، يهوديان نخستين کساني بودند که لوح «وفاداري» را ارسال نمودند که در رأس همه ديويد ساسون امضا کرده بود و موجب خرسندي عظيم ما شد.» [51]
داوود ساسون
در زمان مهاجرت ديويد ساسون به بمبئي سرشناسترين و ثروتمندترين سرمايهدار اين شهر تاجري پارسي بهنام هرمزجي بهمنجي واديا بود که در همان سال 1833 درگذشت. ثروت او را در زمان مرگش دو ميليون پوند تخمين ميزنند. [52] هسته اوّليه زرسالاري پارسي را سه خاندان واديا، رديماني و کاما شکل دادند و کمي بعد خاندانهاي جيجيبهاي و تاتا نيز افزوده شدند. به تعبير سِر سيسيل راث، مورخ رسمي خاندان ساسون، «معاصر بزرگ» ديويد ساسون، در زمان استقرار او در بمبئي، سِر جمشيدجي جيجيبهاي (1783-1859)، زرسالار نامدار پارسي، بود. [53]سِر جمشيدجي جيجيبهاي و ديويد ساسون را بزرگترين تجار ترياک شرق در سده نوزدهم ميدانند.
بهنوشته سِر سيسيل راث، در سالهاي نخست ورود به بمبئي تا اوايل دهه 1840، ديويد ساسون در مقايسه با ثروتمندان پارسي، شخصيت مهمي بهشمار نميرفت، در نهادهاي عالي شهر حضور نداشت و نامش، و نام هيچ يهودي ديگر، در فهرست رجال درجه اوّل شهر مندرج نبود. کار ديويد ساسون در آغاز واردات منسوجات انگليسي به ايران و صادرات کالاهاي ايران به بمبئي و فروش آن به تجار انگليسي براي انتقال به اروپا بود. ديويد ساسون ميتوانست در اين زمينه با کمپانيهاي اروپايي رقابت کند زيرا از کشورهايي که با آنها تجارت ميکرد شناخت دست اوّل داشت، با اوضاع محلي آشنا بود، به زبانهاي مختلف محلي، از جمله فارسي، تکلم ميکرد و داراي طرفين تجاري قابل اعتماد، بهويژه يهوديان، در همه مراکز بومي بود. از اينرو، «تجارتخانه ساسون» به سرعت گسترش يافت تا بدانجا که در مدت کوتاهي به «بزرگترين مؤسسه هندي فعال در تجارت منطقه خليج فارس» بدل شد و بخش مهمي از تجارت هند غربي با ايران و بينالنهرين را به دست گرفت. [54]
راث تجارت ترياک با چين را «نقطهعطف» در تاريخ بنياد ساسون ميداند. ديويد ساسون هشت پسر و شش دختر داشت. او از سال 1844 بهتدريج هفت پسرش را در بنادر مهم تجاري چين مستقر کرد. ساسونها از بندر کانتون شروع کردند، که در زمان خود مهمترين مرکز قاچاق ترياک به چين بهشمار ميرفت، سپس در هنگکنگ، که بهتازگي به امپراتوري بريتانيا منضم شده بود، و سرانجام در شانگهاي مستقر شدند. راث ميافزايد: به دليل تلاش و ابتکار برادران ساسون «پرسودترين بخش تجارت هند بريتانيا با چين و سرزمينهاي ماوراء چين و سپس بخش مهمي از تجارت مستقيم انگلستان با خاوردور» در دست کمپاني «ديويد ساسون، پسران و شرکا» [55] قرار گرفت. اين کالاهاي پرسود شامل ترياک، منسوجات و الياف پنبهاي بود. بنياد ساسون چنان گسترده شد که علاوه بر شعبههاي شانگهاي، کانتون و هنگکنگ نمايندگيهايي در يوکوهاما، ناکازاکي و ساير شهرهاي ژاپن دائر کرد. اين شعب و نمايندگيها را اعضاي خانواده يا وابستگان آنها اداره ميکردند. شعبه ديگري نيز در کلکته تأسيس شد که به تجارت با شرق هندوستان و چين اختصاص داشت. سِر سيسيل راث معترف است که اين تجارت ترياک با چين بود که بنياد ساسون را به مقام يکي از بزرگترين کمپانيهاي هند بريتانيا ارتقاء داد. در سال 1854 ديويد ساسون «ميليونر» بهشمار ميرفت و در زمان مرگ (1864) ثروتش بسيار فراتر از آن زمان بود. [56] بهنوشته الفري، ديويد ساسون در زمان مرگ پنج ميليون پوند ثروت بر جاي نهاد. [57]براي درک اهميت اين ثروت، توجه کنيم که ده سال بعد، در زمان صدارت ديزرائيلي، دولت بريتانيا با دريافت چهار ميليون پوند وام از لرد روچيلد سهام کمپاني کانال سوئز را خريد.
با مرگ ديويد، رياست بنياد ساسون به پسر بزرگش عبدالله رسيد که بعداً نام انگليسي «آلبرت» را بر خود نهاد و به سِر آلبرت ساسون [58] معروف شد. همسر وي از خاندان يهودي بغدادي موشه (موسي) بود. آلبرت، برخلاف پدر سنتي و شرقياش، اروپاييمنش بود. او فعاليتهاي بنياد ساسون را در دو بازار اصلي آن، چين و ايران، توسعه داد. بهنوشته راث، در دوران سي ساله رياست آلبرت بر بنياد ساسون، «رشد اين فعاليتها به بالاترين حد و نام بنياد ساسون به اوج شهرت رسيد.» [59]
نام سِر آلبرت (عبدالله) ساسون با نام ميرزا حسين خان سپهسالار، کارگزار بزرگ ساسونها و زرسالاران پارسي، و تحولات «دوران سپهسالار» و پس از آن در ايران، پيوند ژرف دارد. حکومت هند بريتانيا در سال 1867 به عبدالله ساسون نشان «ستاره هند» را اعطا شد و چهار سال بعد، در زمان صدارت ميرزا حسين خان سپهسالار، ناصرالدين شاه «نشان شير و خورشيد» را «به پاس فعاليت او در ايران و خدماتش به گسترش تجارت ايران» به آلبرت ساسون اعطا نمود. از سال 1872، سِر آلبرت ساسون بيشتر اوقات خود را در انگلستان ميگذرانيد که از اين زمان مرکز بنياد ساسون بهشمار ميرفت. [60] آلبرت ساسون در سال 1872 «شهسوار امپراتوري بريتانيا» (شواليه) شد و در سال 1880 عنوان موروثي «بارونت کنزينگتون گور» را دريافت نمود. در سال 1909، در مراسم پنجاهمين سال انضمام رسمي حکومت هند به سلطنت بريتانيا، عنوان موروثي «بارونت بمبئي» به يعقوب الياس ساسون اعطا شد. [61]
سِر آلبرت عبدالله ساسون
در اين زمان ساسونها به يکي از خاندانهاي درجه اوّل «اليگارشي جهاني» بدل شده و با خاندان سلطنتي و آريستوکراسي بريتانيا و خاندانهاي زرسالار يهودي غرب، بهويژه با خاندان روچيلد، پيوند نزديک داشتند. ادوارد، وليعهد ملکه ويکتوريا که بعداً با نام ادوارد هفتم پادشاه بريتانيا شد، در سفر سال 1875 به هندوستان، در کاخ سِر آلبرت ساسون در بمبئي، موسوم به «سانس سوچي»، ميهمان وي شد. اين در حالي است که ملکه ويکتوريا، مادر ادوارد، و لرد ساليسبوري، وزير امور خارجه، به دليل عدم معاشرت ادوارد با هنديان در جريان اين سفر به شدت به وي معترض بودند. در سال بعد، سِر آلبرت ساسون در کاخ فوق از لرد نورثبروک، نايبالسلطنه هند، پذيرايي «افسانهاي» کرد. در اين ميهماني 1400 نفر، از جمله تمامي مهاراجههاي هند، حضور داشتند. [62]
اين لرد نورثبروک کسي نيست جز توماس بارينگ [63] بانکدار نامدار بريتانيا، شريک روچيلدها و از بزرگترين سرمايهگذاران در تجارت جهاني ترياک. او از مه 1872 تا آوريل 1876 فرمانفرماي کل و نايبالسلطنه هندوستان بود و در دوران حکومت او بود که، اندکي پس از قحطي بزرگ 1288 ق./ 1871 م. در ايران، [64] قحطي بزرگ سال 1874 در بنگال رخ داد. اين دو قحطي، که به بهاي جان ميليونها انسان، از جمله سه ميليون نفر يعني يک سوّم جمعيت ايران، تمام شد، حلقههاي بزرگ از سلسله قحطيهايي است که به دليل سياست گسترش کشت ترياک رخ داد. بهنوشته مارگارت گلداسميت، کشت ترياک در هند با اعمال قهر رواج يافت و کمپاني هند شرقي، حتي در زمان قحطي، کشاورزان فقيري را که غله کاشته بودند مجبور ميکرد اراضي کشت شده را شخم زنند و به جاي آن خشخاش بکارند. [65] باکلند مينويسد: لرد نورثبروک در زمان قحطي بنگال حاضر نشد صادرات گندم از هند را متوقف کند ولي در عوض مقادير عظيمي برنج از چين براي قحطيزدگان وارد کرد. [66]
آنتوني الفري سفر ادوارد به هند را سرآغاز ورود ساسونها به «حلقه خصوصي» او ميداند. مينويسد: در سال 1875 ادوارد 35 ساله راهي هند شد و در آنجا با «خانواده عجيب و مرموز ساسون» آشنا شد که به «روچيلدهاي شرق» شهرت داشتند. با گشايش کانال سوئز، دولت بريتانيا با اهداء عنوان شواليهگري و شهروندي افتخاري لندن به آنها سيطره ايشان را بر شرق به رسميت شناخت. سِر آلبرت عبدالله ساسون با پذيرايي مجلل از ادوارد در بمبئي، وليعهد را به خود علاقمند کرد. برادران او، آرتور و روبن، در اين زمان در لندن بودند. آلبرت نيز پس از مدتي به آنها پيوست. الفري ميافزايد:
«جامعه اشرافي لندن باحيرت، و در مواردي با نفرت، اين زرسالاران را که بوي تند شرقي ميدادند به درون خود پذيرفت و مشارکت آنان در تجارت پرسود ترياک برايشان هيچ تحقيري به همراه نياورد.»
آرتور طاس و سيهچرده، به همراه همسر زيبايش لوئيز، خواهر زن لئوپولد روچيلد، در اسکاتلند به پرورش گوزن و باقرقره سرگرم بود. روبن ساسون، که اهداي گرانبهاترين هدايا به ادوارد تفريح سادهاش بود، تا زماني که به دليل بيماري نقرس خانهنشين شد، يکي از همراهان دائم ادوارد بود. پسر سِر آلبرت ساسون، که به افتخار ادوارد «ادوارد آلبرت» ناميده شد، در سال 1887 با دختر بارون گوستاو روچيلد و نوه بارون جيمز ياکوب روچيلد فرانسه، ازدواج کرد. از اين پس اين دو نيز از نزديکان ادوارد بودند. [67] رابطه روبن ساسون با ادوارد وليعهد، که «پرنس ولز» لقب داشت، چنان صميمانه بود که در زمان بازي بريج ادوارد را چنين خطاب ميکرد: «ولز، نوبت تو است!» [68] بهنوشته سِر سيسيل راث، ادوارد از طريق روچيلدها هرگونه اطلاعاتي که ميخواست از مسايل مالي و سياسي و بينالمللي کسب ميکرد و از طريق ساسونها ميتوانست منبعي غني از اطلاعات درباره مسايل هند و خاوردور به دست آورد. [69] بايد سخن راث را کامل کنم و ايران را به «حوزه اطلاعاتي ساسونها» بيفزايم.
ادوارد هفتم، پادشاه بريتانيا، و حلقه خصوصي دوستانش در شکارگاه:
نفر اول در سمت راست (با عصا) سِر آرتور ساسون (1840- 1912) است. آرتور ساسون از اعضاي اصلي هيئت مديره بانک هنگکنگ شانگهاي HSBCو از مالکان بانک شاهنشاهي ايران (بانک شاهي) بود و از صميميترين دوستان ادوارد هفتم از دوران وليعهدي او. بهنوشته سر سيسيل راث، مورخ نامدار يهودي، علاوه بر جاذبه فردي و مالي سر آرتور ساسون، يکي از مهمترين علل صميميت ادوارد هفتم با وي همسر زيباروي آرتور بود. ادوارد هر ساله در فصل پائيز در کاخ ييلاقي آرتور ساسون به سر ميبرد و وي را «آرتور عزيز» خطاب ميکرد.
جايگاه رفيع ساسونها در ساختار امپراتوري بريتانيا طبعاً اقتدار سياسي کمنظير نيز به همراه داشت تا بدانجا که آنان را به تکيهگاه رجال سياسي و در مواردي حتي سلاطين منطقه بدل کرد. صرفنظر از نقش ساسونها و شرکاي پارسي ايشان در برکشيدن ميرزا حسين خان سپهسالار به صدارت در ايران (1288 ق./ 1871 م.)، بايد به ماجراي صعود ترکي بن سعيد، سلطان آل بوسعيدي و نياي قابوس، سلطان کنوني عمان، [70] اشاره کرد. بهنوشته سِر سيسيل راث، ترکي[71] سالها در هند تبعيد بود. او براي جلب حمايت به خاندان ساسون روي آورد که در عمان فعاليت تجاري گسترده داشتند. ساسونها نه تنها همدردي نشان دادند بلکه به حمايتش برخاستند. او به سلطنت رسيد و کوشيد تا کشور خود را تحت قيموميت بريتانيا قرار دهد. براي اين منظور به انگليس رفت و در لندن و برايتون ميهمان ساسونها شد. [72]
ماجرا به آن سادگي که سِر سيسيل راث بيان کرده نيست. در سال 1285 ق. در عمان شورشي رخ داد و سلطان ثويني بن سعيد بن سلطان، برادر بزرگ ترکي، به قتل رسيد. شورشيان با يکي از اعضاي شاخه ديگر از عشيره آل بوسعيدي بهنام عزّان بن قيس بن عزّان بيعت کردند و او با نام «امام عزّان» حکومت را به دست گرفت. در اين زمان، ترکي بن سعيد، به دليل مخالفت با برادرش، سلطان ثويني بن سعيد، و سپس برادرزادهاش، سلطان سالم بن ثويني، در بندر عباس و بوشهر و سپس هند به سر ميبرد. [73] استعمار بريتانيا حکومت امام عزّان را با منافع خود در منطقه مغاير ميديد و با آن مخالف بود. با سرمايهگذاري و حمايت خاندان ساسون، آنگونه که راث نگاشته، ترکي به عمان بازگشت و جنگ با عزّان را آغاز کرد. سرانجام، عزّان به قتل رسيد و ترکي سلطان شد. [74] بدينسان، با چهرهاي اقتدارآميز از خاندان ساسون مواجه ميشويم؛ امپراتوري مالي که اينک حکومت تعيين ميکند. قتل امام عزّان و صعود سلطان ترکي در عمان مقارن با صعود ميرزا حسين خان سپهسالار در ايران است. [75]
با توجه به اين پيوندهاي ديرين و عميق خاندان سلطان قابوس، سفر دريايي او به ايران، با کشتي شخصي ، و ورود او به ايران چند ساعت پس از مراسم تنفيذ احمدينژاد بهعنوان دهمين رئيس جمهور ايران (13/ 5/ 1388)، عادي نمينمايد. توجه کنيم که اين اوّلين سفر سلطان عمان به جمهوري اسلامي ايران در سي ساله پس از انقلاب بود. در آن زمان، برخي تحليلگران سياسي به اين امر توجه کردند. [76]
ساسونها به گذشته تعلق ندارند. از تبار ساسونها، و ساير خاندانهاي زرسالار يهودي بغدادي، شبکهاي گسترده و جهان
مطالب مشابه :
مصاحبه با دکتر کلانتر.استاد دانشکده متالورژی دانشگاه یزد
مصاحبه با دکتر کلانتر.استاد ارشد از دانشگاه صنعتی اصفهان،در سال 1370 با اخذ سهمیه
منابع آزمون کارشناسی ارشد رشته مشاوره (مشاوره و راهنمایی مشاوره خانواده تحصیلی شغلی توانبخشی)
مشاوره ازدواج و مشاوره شغلی در همدان و کارگاه های روانشناسی,دکتر دکتر کلانتر
معرفی اعضای تیم فوق تخصصی جراحی پلاستیک ویژه سفر به مناطق محروم ایران
دکتر عبدالجلیل کلانتر (اصفهان) معلمی " به ترتیب تعداد دفعات حضور در سفرها " 1: دکتر
میراث ساسون ها- مقاله دکتر عبدالله شهبازی
آقا محمدخان قاجار به پاس نقش حاج ابراهيم کلانتر در اينان در شيراز و اصفهان و دکتر
دکتر اصغر کشت کار
· ديپلم رياضی و فيزيک از دبيرستان جهان علوم اردبيل در سال 1359 . اصفهان ،سال 1379 کلانتر نیا
افتتاح کلاس کانگ فو توا 21 در روستای داوران
افتتاح کلاس کانگ فو توا 21 در سبک دکتر جهت اطلاعات بیشتر می توانید با بایارومه کلانتر
سرهنگ حاج رضارحیمی
گوهر بی بی رحیمی تنها زن کلانتر در او در حال تحقیق هستند.دکتر منوچهر اصفهان کارشناسی
برچسب :
دکتر کلانتر در اصفهان