نمايشنامه ي: كشته شدن فرهاد به دست خسرو
آدمهاي نمايش:
خسرو
شاگرد
نقال
دست فروش
شاپوري
كارگر اول
كارگر دوم
گام اول :
{اكت اول خسرو و شيرين}
خسرو كه با نذر و نياز پدر به دنيا آمده و مادر ندارد با شنيدن وصف شيرين در خواب در كنار وعدههاي ديگر از زبان جدش دلباختهي او ميشود، شيرين نيز كه وصف اين عشق را از زبان شاپوري شنيده خواهان ملاقات با خسرو است، تلاش براي ديدار با كمك و همراهي شاپوري آغاز ميشود ...
گام دوم :
{خلاصه ي طرح نمايشنامه}
خسرو صاحب رستوراني مجلل در شهر است، او قصد دارد تا شيريني فروشي فرهاد را كه در مجاورت اوست از چنگش درآورد اما فرهاد دلباخته به تنها داراييش است و حاضر به كنار آمدن با خسرو نيست... پس از مشاجرهاي سخت ميان آنها فرهاد ناپديد شده است و خسرو به كمك شاپور مامور شهرداري ميخواهد شيريني فروشي را در مزايده به دست آورد اما كارگران مخابرات با باز نمودن درب كانال مخابرات و يافتن جنازه فرهاد در آن تمام نقشهها را بر ملا ميسازند...
گام سوم :
{طرح دراماتيك نمايشنامه}
جنازه ي فرهاد در كانال مخابرات روبروي رستوران خسرو پيدا ميشود... خسرو قصد داشته تا شيريني فروشي فرهاد را از چنگش در آورد اما او راضي نميشده و پس از آنكه فرهاد ناپديد ميشود شيريني فروشي به مزايده گذاشته ميشود اما با حضور كارگران مخابرات و كندن كانال خسرو شكست ميخورد....
صحنه ي اول
(گوشهاي از يك شهر، رستوراني مجلل در كنار شيريني فروشي كوچك و قديمي، نزديك ظهر يكي از روزهاي زمستان، صداي فيلمي كه از تلويزيون رستوران پخش ميشود)
صداي مرد: توپ ؟!...حالا گوش كن، گوش كن... جري اونو از خط نيمه گرفت، عين موشك از دفاع گذشت...(خنده ي جمعيت)
صداي زن: آهاي نخندين... راست مي گه... موشك.
صداي مرد: يه جادوگر كوفتي! ...اما وقتي مدافعان ببينن نميتونن شكستش بدن، چه ميكنن؟
صداي زن: خوك ها... بهش پشت پا ميزنن؟!
صداي مرد: نه... مگه جري از خشونت ككش ميگزه؟ نه... در يك چشم به هم زدن، مي پره و توپ و كه هنوز جلوي پاش ميزنه... شپلق... ميدوني با چنون سرعتي زد كه مثل خمپاره از دروازه رد شد و به تور خورد... حدس بزن بعدش چي شد؟
صداي زن: آفسايد گندي....
(صداي تلويزيون در همهمهاي كه به مشاجره ميرسد گم ميگردد)
صداي خسرو: بندازش بيرون...نگفتم اينجا پيداش نشه؟
صداي شاگرد: زياد حرف ميزنه اوسا!... تنش عين تن فرهاد ميخواره!
صداي خسرو: خفه شو بچه... مي خواد ما رو سر كيسه كنه!!
صداي شاگرد: با چرندياتش سر همه رو درد آورده!
صداي خسرو: اون زمونا گذشت... تا تلويزيون هست، كي به جفنگيات اين مردك گوش مي ده؟!... يالا... هرررري... بي خود اون همه پول بالاي تلويزيون ندادم كه، آهاي بچه!... بندازش بيرون.
(از درون رستوران نقال به بيرون پرت مي شود)
خسرو: اگه يه بار ديگه اينجا ببينمت، گردنتو خورد ميكنم... مرتيكهي الدنگ ميخواد ازكاسبي و نون خوردن بندازتمون ...
(به درون باز ميگردد، دست فروش با ليوان آب به ياري نقال ميشتابد)
دست فروش: بيا بخور... حالتو جا ميآره...
نقال: !
دست فروش: حسابي حالتوگرفتن نه؟!... صد دفعه نگفتمت كه ديگه توي اين رستوران جاي تو نيست؟... مگه توي گوشت فرو رفت؟!... نه وا لاه... آخه مرد حسابي! واسه چي اين همه اصرار داري؟... باد توي گلوت مي ندازي و هي زور ميزني؟... ميبيني كه راديو و تلويزيون كار صد تا آدم زبونآورتر از تو رو انجوم مي ده... بايد قبول كني كه ديگه دور، دور تو نيست... اونوقت تو اصرار داري گلو پاره كني كه چي؟!... واسه كي؟!... ديگه زمونهي افسانه گفتن و قصه تعريف كردن گذشت... آدمها دورونايي و پشت سر گذاشتن تا به اين روزگار رسيدن... بعله... ول كن اه... مي خواي اين لامصب و سير كني هان؟!... اگه حساب اينه كه يه جور مي شه اين صاب مرده رو پر كرد..هان؟
نقال: !
دست فروش: آها!... زن و بچه؟!... خوب جواب اونارو هم ميشه يه جوري داد... بهتره يه شغل ديگه پيدا كني!
نقال: اين كار فقط براي من يه شغل نيست... نه! ... يه عشق... عشق!!
دست فروش: چه عشقي؟چه كشكي ؟ ميدوني پدر من! هنوز گشنگي نكشيدي كه عقل از سرت بپره...
(شاپوري ميآيد)
دست فروش: بهبه!...آقاي شاپوري... سلام!!...اوضاع شهرداري چطوره؟!
شاپوري: فضولي؟!
دست فروش: خدا كنه بلايي سرش نيومده باشه... فرهادُ ميگم!... ميفهمي كه؟
شاپوري: خفه شو پدر سوخته... چشمم روشن... پاتو از گليمت درازتر كردي... حرفاي گندهتراز... دهنتو ميزني جوجه!!
دست فروش: ميگي دروغه؟!
شاپوري: بذار يه نصيحتت كنم!...بهتره بشيني و كاروكاسبي تو كني... سرتو مثل بچهي آدم بنداز پايين و بچسب به كارت... (يقهاش را ميگيرد) اصلاً به تو چه؟!... ميخواي بگم بيان و ترتيب كارتو بدن؟! هان؟!... ميدوني سدمعبر كردي؟... بساطت قانوني نيست؟!
دست فروش: آ...آقاي شاپوري... ببخشيد... من... من منظور بدي نداشتم... آخه همه مي گن...
شاپوري: سرت توي كار و كاسبي خودت باشه!
دست فروش: باشه آقا... باشه!!... يقه رو ول كن...
شاپوري:... اگه يه بار ديگه چاك دهنتو واكني و شايعه پراكني كني، سروكارت با كميته سد معبره، ميفهمي؟!
دست فروش: نميشه شوخي كرد... من... من...
شاپوري: شوخي بي شوخي!
دست فروش: چشم... چشم...
(شاپوري وارد رستوران ميشود)
نقال: آي... آي... عجب روزگاري شده... مثل اينكه به كام تو هم نميچرخه؟!
(دست فروش مغموم پاي بساطش مينشيند، صداي خندهي جمعي از درون رستوران و سپس صداي موزيك پيامهاي بازرگاني تلويزيون)
پايان صحنه ي اول
صحنهي دوم
(درون رستوران شاپوري و خسرو تنها هستند)
خسرو: چرا كار و تموم نميكني؟
شاپوري: آخر همين هفته توي شورا تصميم نهايي رو ميگيرن!
خسرو: بجنب... توي روزنامه هم آگهي زدن!
شاپوري: نگران چي هستي؟!
خسرو: زحمتام هدر بره... قاپش بزنن!
شاپوري: مگه من مردم؟!... بسپار به من...
خسرو: كه دست رو دست بذاري و خلاص!
شاپوري: ميشه اينقدر غر نزني...
(شاگرد هراسان ميآيد)
شاگرد: خسرو خان!... دو سه نفر اينجا ميپلكيدن... مشكوك بودن، داشتن ذاغ سياه چوب ميزدن!...
خسرو: چيچي مي زدن؟!
شاگرد: داشتن ديد ميزدن آقا... قضيه جديه.
خسرو: تو چي ميگي؟!
شاگرد: خسرو خان! بدجوري توي نخ مغازهنا!!
خسرو: كيا؟!
شاگرد: اي بابا!... دو سه نفرن... چند بار ديدمشون كه اومدن و رفتن... فكر كنم يه خبريه!
شاپوري: چطور؟!
شاگرد: از قيافههاشون پيداست خيلي كلفتن!
شاپوري: (با خنده) از پهنا يا از دولا؟...
خسرو: نخند مردك... جدي بگير...
شاگرد: شا يد فرهاد فرستادتشون آقا؟
شاپوري: اون كه اصلاً پيداش نيست!
خسرو: اينم نقشهس!
شاپوري: نه... ديگه دست اونا نيست.
خسرو: من شك دارم!
شاپوري: شك نكن... فعلاً آب شده رفته توي زمين.
شاگرد: هه... هه... هه... زير زمين...
خسرو: باز تو اون گاله رو وا كردي زپرتي؟ باز زر زدي؟
شاگرد:!... ببخشيد اوسا.
خسرو: برو دنبال كارت... گمشو بينم... اينا كين شاپوري؟!
شاپوري: كيا؟
خسرو: همونايي كه زپرتي ميگه؟!
شاپوري: مثلاً خريدار شيريني فروشي.
خسرو: مثلاً؟!
شاپوري: بذار بيان.
خسرو: غلط ميكنن ميان!
شاپوري: به نفع توئه...
خسرو: نفع من وقتيه كه اونجا مال من بشه!
شاپوري: ميشه خسرو خان... ميشه... اي بابا، اين بازيم كشيده شد به پنالتي كه!... بيا ببينيم همه چي حل خسرو خان ...
(صداي تلويزيون و گزارش ورزشي بر صحنه حاكم ميشود)
پايان صحنهي دوم
صحنه ي سوم
(جلوي رستوران، دست فروش با يك مشتري سرگرم است، چند كارگر با نقشه و وسايل كار ميآيند، صداي هوراي تماشاگران مسابقه از درون رستوران)
كارگر اول: بايد همين جا باشه!...(به نقشه نگاه ميكند)... آ... آره خودشه!!
خسرو: (شاكي است) آهاي چيچي رو خودشه؟!
دست فروش: دنبال چي ميگردين آقايون؟!
خسرو: ميخواين چيكار كنين؟!
كارگر اول: ميخوايم در پوش پست مخابرات و پيدا كنيم... بايد اينجا كنده بشه!
كارگر دوم: البته نقشه درسته، اما ظاهراً روي درپوش و آسفالت كردن...
خسرو: مگه بده؟... كار بدي كردم كه با خرج خودم ميدون و آسفالت كردم؟!
كارگر اول: نه... نه آقا... كار بسيار خوبي كردي... اما اگر شركت مخابرات بفهمه كه روي پست خطوط تلفن رو آسفالت كردين مشكل پيش ميآد...
كارگر دوم: البته آقايي كردين و اينجا رو آسفالت كردين... ميدونين كه، آسفالت تموم خيابوناي شهر عين جيگر ذليخا سوراخ سوراخ شده... كاشكي همهي شهروندا مثل شما دلسوز بودن!
خسرو: من به موقع مالياتم و ميدم و دوست دارم توي كار هاي خير شركت كنم...
دست فروش: حالا چرا ميخواين اينجا رو بكنين؟!
كارگر اول: شبكهي خطوط تلفن قاطي كرده... به همين خاطر ارتباط هم بيارتباط...
كارگر دوم: يعني خطوط ارتباطي مردم قاطي شده... وضع شهر مختل شده آقا... مگه خبر ندارين؟!
خسرو: بهتره اينجا رو نكنين آقايون!...
كارگر دوم: دستورهِ آقا جون!
خسرو: زحمت من هدر ميره... ميبيني كه چه آسفالت ماماني ريختم؟... من اجازه نميدم.
كارگر اول: چرا؟!!
دست فروش: اولاً كه همين چند روز پيش اينجا كنده شده... دوماً، پول آسفالت رو اون داده، جلو مغازهشه...
كارگر دوم: با وجود اين كارش غير قانونيه، خلافه... روي پستهاي مخابرات رو نبايد آسفالت كرد!... ضمناً كوچه مال شهرداريه... عام المنفعهست.
خسرو: من نميذارم... شاپوري!.. بيا ببين ميخوان چه غلطي كنن؟!... مگه تو مامور شهرداري نيستي؟!
(شاپوري از درون رستوران به آنها ميپيوندد)
شاپوري: مدتهاست كه توي شهرداري هستم... بهتر نيست بريد سراغ يه پست ديگه؟!
كارگر اول: مهندسين مشخص كردن كه خرابي از همينجاست... دست ما نيست!... ارتباطا قطع شده!
شاپوري: تلفنا قطع شده...
خسرو: به جهنم!
شاپوري: بالاخره بايد درست كنن يا نه؟!
خسرو: چه دخلي به رستوران من داره؟!
شاپوري: هر چي هست اين زيره!...
خسرو: تو هم كه حرف اين الدنگا رو ميزني!!
دست فروش: اِ... خسرو خان! چرا رنگت پريده؟... حا لت خوبه؟
خسرو: ميخوان زندگيمو نابود كنن، تو ميپرسي حالت خوبه؟!
شاپوري: سر كانال و كه نبايد آسفالت ميكردي!
خسرو: من اختيار ملكَمَم ندارم؟
شاپوري: چيزي نيست... تا غروب تموم ميشه!... ميخوان اين جا رو چك كنن!
خسرو: غلط ميكنن چك كنن... نزن اون كلنگ بيصحابو به آسفالت نازنين... شاپوري!
(صداي هوراي بينندههاي تلويزيون از درون رستوران)
شاپوري: چيه؟!... خودم ميدم درستش كنن!
خسرو: همش كلكه!
شاپوري: چه كلكي؟!... تو چت شده خسرو؟!
خسرو: تو هم دستت با اونا تو يه كاسس... نزن!... يه كاري كن دارن زندگيمو نابود ميكنن!
شاپوري: دست من نيست... توي نقشه پيدا كردن.
خسرو: نقشه ي نابودي من... (صداي هورا) خفهشين!
كارگر اول: اه... اين بوي بد چيه؟!
كارگر دوم: اه... از توي كانال!
خسرو: بابا اين زير فاضلاب، چه ربطي داره به مخابرات؟!
كارگر دوم: انگار بوي لاشهس...
خسرو: من از دست همتون شكايت ميكنم... شما ميخواين منو نابود كنين...
(به رستوران بر ميگردد و سكوت جمعيت، تنها صداي تلويزيون شنيده ميشود، كارگران سعي دارند درپوش را بردارند، شاگرد به طرزي مشكوك از رستوران ميگريزد، درپوش گشوده ميشود...)
كارگر اول: جنازه!!
دست فروش: واي خدا... اين فرهاد...
كارگر دوم: انگار كشتنش!
كارگر اول: يكي پليس خبر كنه!
شاپوري: خسرو خان!
(صداي شكستن از رستوران، تنها صداي همهمهي جمعيت كه جلوي رستوران جمعند، نور آرامآرام ميرود، صداي موزيك آغازين اخبار تلويزيون بر صحنه حاكم ميشو د)
پايان
مطالب مشابه :
نمايشنامه ي: كشته شدن فرهاد به دست خسرو
صداي فيلمي كه از تلويزيون (دست فروش مغموم پاي بساطش مينشيند دوم: البته نقشه
بنجل فروشی کامیپوتر
البته اين طور كه پيداست بازار خريد و فروش لوازم دست دوم در حال از تلويزيون پخش ميشد
فروش برد ال سی دی-فروش مین برد ال سی دی
فروش برد ال سی دی تعمير تلويزيون; فروش در روش دوم پشت هر ریز پیکسل یک led
فينگر پرينت لپ تاپ
تلويزيون و فروش نوت بوک دست دوم لپ قيمت خريد و فروش نوت بوک دست دوم لپ تاپ دست دوم
دل اچ پی tablet pc Apple گوشی اپل dell hp lg sony acerشماره تماس 09304255129 full port com تبلت hp
تلويزيون Samsung nokia lg compaq لیست قیمت فروش خرید دست دوم http://09192019903.blogfa.com تبلت 250 تومان
بازار پشت شهرداری ( توپخانه )
چهار نفر دست فروش در سايه تقريبا خنك بود که همه دسته دوم كردن تلويزيون آن هم
"نقش و كاركرد موسيقي ايراني در راديو و تلويزيون" قسمت اول
اين نوع از موسيقي بيشترين كاركرد و نقش را در تلويزيون دست دوم به يا فروش اين آثار
علی معلم به دادگاه رفت: عكس مهران مدیری و «ماتریكس»
نشريه شماره 127 ، تصوير بزرگ ژورناليستي را با هدف استفاده ابزاري و فروش تلويزيون دست
برچسب :
فروش تلويزيون دست دوم