روزای بارونی 55
باغ بزرگ نیما اینا زیر نور
چراغ های اطراف باغ و ریسه های کشیده شده روی درخت ها چون روز می درخشید
... نیما دست در دست طرلان از بین مهمونا رد می شد و چند لحظه ای با هر
کدوم گپ می زد .. پرواشون ساعت شش صبح بود و قرار بود بود تا نیمه شب
مهمونی ادامه داشته باشه و بعدش همه با هم به فرودگاه برن برای بدرقه اونا
... نیاوش با هیجان مشغول بازی با بچه ها بود و مدام بین جمله هاش پز سفر
خارجشون رو می داد و از ایتالیا حرف می زد ... با اینکه تا به حال اونجا
رو ندیده بود ادعا می کرد بارها با پدرش رفته و اونجا گشته ... از خونه ای
که هیچی ازش نمی دونست دم می زد و بزرگیش ... بچه ها هم همه با حسرت نگاش
می کردن و به حرفاش گوش می کردن ... طرلان چرخید به سمت در و گفت:
- نیما جان ... عزیزم آرتان و ترسا اومدن ...
نیما
هم چرخید سمت در ... بعد از دیدن ترسا و آرتان نگاهی زیر چشمی به طرلان
انداخت هنوز شاد بود و لبخند می زد ... اونم لبخند زد ... طرلان حساس نشده
بود ... هر دو دست در دست هم رفتن به سمتشون ... ترسا مثل ستاره می چرخید
... کل موهاش رو بالا جمع کرده بود و با اون آرایش لایت و لباس فوق العاده
سورمه ای رنگ حسابی به چشم اومده بود ... آرتان هم با کت شلوار سورمه ای
رنگ و پیرهن سورمه ای و کروات بنفش فوق العاده شده بود ... به خصوصی که رنگ
کرواتش رو با تک گل لباس ترسا که روی شونه اش کار شده بود ست کرده بود ...
نیما دستی سر شونه آرتان زد و گفت:
- خیلی خوش اومدین ...
بعد سرش رو خم کرد زیر گوش آرتان و با خنده گفت:
- داره چهل سالت می شه ها! به سنت یه نگاه کن بعد این جوری تیپ بزن بیا دلبری کن ...
آرتان لبخند محوی زد و گفت:
- هر وقت تونستی باغچه خودت رو بیل بزنی بعد بیا حرف بزن ...
نیما غش غش خندید و طرلان گفت:
- تو رو خدا از خودتون پذیرایی کنین ... امشب مهمون زیاده و شاید نتونیم اونجور که باید و شاید کنارتون باشیم ...
ترسا با لبخند گفت:
- خواهش می کنم طرلان جون ... راحت باشین ...
بعد از رفتن اونا با وجودی که دو سه روز بود با آرتان سر و سنگین شده بود دل به دریا زد و گفت:
- توام حس کردی نیما با من یه چیزیشه؟ اصلا نگامم نکرد ...
آرتان دلیلش رو می دونست اما گفتنش به ترسا فقط باعث آزارش می شد ... پس شونه ای بالا انداخت و گفت:
- تو این شرایط حق داره ... حساس نشو ...
ترسا هم شونه ای بالا انداخت و هیچی نگفت ... اما حسش بهش دروغ نمی گفت ... نیما خیلی عوض شده بود ...
مهمونای
بعدی آرشاویر و توسکا و احسان و طناز بودن ... با هم اومدنشون به دلیل
موقعیت اجتماعیشون بود. ترجیح دادن با هم بیان که جمع فقط یه بار هیجان زده
بشن و مهمونی دچار آشفتگی نشه ... درست هم حدس می زدن چون وارد شدنشون به
جمع هیجان زیادی داشت. نیما و طرلان تقریبا! آخر از همه تونستن کنارشون برن
و خوش آمد بگن ... توسکا با دیدن ترسا و آرتان مسیرش رو به اون سمت کج کرد
و گفت:
- بچه بیاین این طرف ...
همه
با هم دست و روبوسی کردن و نشستن کنار هم ... وقتی آراد و ویولت وارد شدن
علاوه بر نیما و طرلان توسکا هم رفت به سمتشون که بعدش ببرتشون سمت خودشون
...
همه با هم دور یه میز گرد بزرگ حلقه زده
بودن ... همه شاد بودن به جز ترسا که هنوزم از یادآوری تلفن آرتان دلش می
لرزید و نمی دونست تا کی باید منتظر باشه که احضاریه طلاق به دستش برسه ...
می ترسید ... می ترسید همه چی شوخی شوخی جدی بشی ... با تکون دست توسکا به
خودش اومد:
- کجایی خوشگل خانوم؟!!
ترسا لبخند زد و گفت:
- همین جام ببخشید ... چی گفتی؟
- داشتم می گفتم لباست چقدر شیکه ... خریدی؟
ترسا دستی به لباس پر از پولک و منجقش کشید و گفت:
- نه ... دوختم ... قابل نداره خانوم سوپر استار ...
توسکا خندید و گفت:
- ای بابا ... سوپر استار کجا بود؟!! من که دیگه از یادها رفتم ...
- اختیار دارین ... اونقدر هیجان وقتی وارد شدین برای من بود لابد!
- نه بابا ... برای آرشاویر و احسان و طناز بود ... منم یه ذره تحویل گرفتن دلم نسوزه ...
طناز که حواسش به حرفای اونا بود گفت:
- تو غلط کردی!
بعد چرخید سمت ترسا و گفت:
-
ترسا باور کن وقتی با هم می ریم بیرون هنوزم طرفدارای اون از من بیشتره
... می یان دورش هی می پرسن چرا دیگه بازی نمی کنی؟! تو رو خدا فقط یه فیلم
دیگه ... دلمون برات تنگ شده ... حست عالیه ... چهره ات اله ... بله جیم
بله ...
توسکا خندید و اعتراض کرد:
- طناز!!!
- مرض ... دق می دی تو اخر من ...
احسان از زیر میز آروم دست طناز رو فشار داد و زیر گوشش گفت:
- شیطون من دوستاشو که می بینه شیطون می شه فقط؟!
طناز
می خواست دلخور به احسان نگاه کنه ... اما جلوی بقیه نمی تونست ... برای
همین هم خودش رو به نشنیدن زد ... احسان باز سر توی گوشش فرو برد و گفت:
- خانومی ... نمی خوای با احسانت آتش کنی؟!! دق کنم خوبه؟ دلت نمی سوزه برام؟
طناز از زیر نشگون محکمی از پای احسان گرفت ... احسان خندید و گفت:
- هر چی از دوست رسد نیکوست ... دوست داریهمین جا جلوی جمع ازت عذر خواهی کنم؟!
طناز بی اراده چرخید سمت احسان و گفت:
- اِ احسان ... دیوونه!
احسان
از عکس العمل طناز غرق خوشی شد و بی اراده چشمک زد ... طناز هم خنده اش
گرفت و خندید ... نمی تونست جلوی عشق احسان سرد باشه ... نمی تونست ...
همین مدت کم محلی براش کافی بود ... برای خودش هم همینطور ... می دونست به
خاطر دلش چاره ای نداره جز اینکه به احسان دوباره اعتماد کنه ... با صدای
هیجان زده پسری نزدیک میزشون نگاه همه شون به اون سمت چرخید ...
- آقای پارسیان بدون ناز و این حرفا امشب باید افتخار بدین برامون بخونین ...
آرشاویر گرد به پسره نگاه کرد و گفت:
- این وسط؟!!
پسره خندید و گفت:
-
نخیر ... به ارکستر گفتم یه چند دقیقه ای جاشون رو به شما بدن ... هر سازی
هم که بخواین موجوده ... یکی از آهنگای آلبوم جدیدتون رو باید بخونین ...
آرشاویر مردد به توسکا نگاه کرد و توسکا آروم گفت:
- عزیزم ... منم مشتاقم آهنگای آلبوم جدیدت رو بشنوم ... بخون برامون ...
آرشاویر دست توسکا رو که توی دستش بود بالا آورد ، نرم بوسید و گفت:
- ای به روی چشم ...
بعد
از جا بلند شد ... صدای دست و سوت میز های اطرافشون بلند شد و آرشاویر رفت
به سمت سکوی مخصوص ارکستر ... گیتاری که اونجا روی زمین قرار داشت رو در
آغوش گرفت و توی میکروفون بعد از سلام کردن به همه و آرزوی یه شب خوب
براشون گفت:
- آهنگی که براتون می خونم اسمش هست
بارون گرفته حالمو ... یکی از ترک های آلبوم جدیدمه که به زودی به بازار
می یاد ... یه کم ریتمش شاده ... می خوام تقدیمش کنم به همسرم ... خواهشاً
با دستاتون با من همراهی کنین ...
باز دوباره
صدای دست و سوت بلند شد و آرشاویر شروع کرد به زدن ... توسکا با همه وجود
چشم شده بود و زل زده بود به آرشاویر ... چطور می تونست از این مرد
بگذره؟!! چطور؟!! آرشاویر هم خیره به توسکا شروع به خوندن کرد:
- بارون گرفته حالمو ... قفس شکسته بالمو
پر از خیالتم هنوز ... ازم نگیر خیالمو
نگاه مهربونت از همیشه مهربون تره
یه جوری زل زدی بهم که فکرت از سرم نره
توسکا لبخند زد چشماشو یه بار بست و باز کرد ...
می خوام تو خیسی چشات گلایه هامو حل کنی ...
به تلخی ها بخندی و شبو پر از عسل کنی ...
باید منو جا بذاری حتی اگه دلت نخواد
مثل موهای گندمیت منو بده به دست باد
احسان
سرشو خم کرد سمت شونه طناز و وقتی دید همه توی حال خودشونن آروم شونه
برهنه طناز رو بوسید ... طناز برق گرفته چرخید سمت احسان و نفس گرفته بهش
خیره شد ... احسان آروم زمزمه کرد:
- ببخش دیگه ...
طناز با لبخند سرشو انداخت زیر و دست به سینه نشست ...
بارون گرفته حالمو ... قفس شکسته بالمو
پر از خیالتم هنوز ... ازم نگیر خیالمو
نگاه مهربونت از همیشه مهربون تره
یه جوری زل زدی بهم که فکرت از سرم نره
ترسا
آروم دستاشو به هم می کوبید ... اما تو حال و هوای خودش بود ... اشتباه
کرده بود ... اشتباه ... و برای جبرانش دیگه هیچ فکری به ذهنش نمی رسید ...
کمی اونطرف تر جوون تر ها به کمک خدمتکارها مشغول درست کردن تپه های آتیش بودن ...
همیشه من موندنی ام ... همیشه تو مسافری
به موندن تو دلخوشم توام فقط می خوای بری
نیما
و طرلان همینطور که هیجان زده به آرشاویر نگاه می کردن آروم سر جا تکون می
خوردن ... آهنگش در حد رقص شاد نبود ... اما می شد باهاش در جا زد ...
علاوه بر اونا ، خیلی دیگه از افراد هم سر جاشون در جا می زدن و هیجان زده
آرشاویر و تشویق می کردن ... الکی نبود یه کنسرت مجانی اومده بودن و همین
هیجان زده شون کرده بود ... اونم کنسرت آرشاویر پارسیان یکی از محبوب ترین
خواننده های کشور ...
باید منو جا بذاری حتی اگه دلت نخواد
مث موهای گندمیت منو بده به دست باد
می خوام تو خیسی چشات گلایه هامو حل کنی
به تلخی ها بخندی و شبو پر از عسل کنی
باید منو جا بذاری حتی اگه دلت نخواد ...
مثل موهای گندمیت منو بده به دست باد ...
آهنگ که تموم شد صدای جیغ کر کننده بلند شد ... آرشاویر با لبخند ایستاد ... میکروفون رو برداشت و ضمن تشکر گفت:
-
تو زندگی همه ما ها یه روزای روزای آفتابی و گرمه و یه روزایی هم گرفته و
ابری و گاهاً بارونی ... چه خوبه همه بتونیم اون روزای بارونی رو به امید
رسیدن به روزای گرم و آفتابی پشت سر بذاریم ... چه خوبه کم نیاریم ...
باز
صدای سوت و جیغ و دست بالا رفت ... آرشاویر اشاره به زوج های جوون کرد و
به افتخارشون شروع به خوندن یکی دیگه از آهنگای جدید آلبومش کرد ...
- خیلی روزا از سر لجبازی ... چترم و جا می زارم تو خونه
دوست دارم مریض بشم تو بارون ... شاید حالم تــــورو برگردونه
خیلی وقته تو خودم کز کردم ... خیلی وقته زندگیم دلگیره
این روزا حس می کنم احساسم ... دیگه کم کم داره از دست می ره
خیلی وقته روزای بارونی ... حس تنهایی عذابم میده
نمی دونم بی تــــو چند تا پاییز ... این خیابون منو تنها دیده
آخرین بار دستکشت جا موندش ... تو جیب ژاکت آبی رنگم
عطر دستاتــــو هنوزم میده ... آخ نمی دونی چقدر دلتنگم
خیلی وقته روزای بارونی ... حس تنهایی عذابم میده
نمی دونم بی تــــو چند تا پاییز ... این خیابون منو تنها دیده
نیما آروم کنار گوش طرلان زمزمه کرد:
- روزای بارونی زندگیمون تموم شدن طرلان ... مگه نه؟!
طرلان با لبخندی شیرین تکیه داد به سینه نیما و گفت:
- آره عزیزم ... تموم شدن ... اما اگه بازم روز بارونی داشته باشیم با کمک هم مثل اینبار ردش می کنیم ... مگه نه؟!
نیما پیشونی طرلان رو بوسید و گفت:
- آره عزیزم ... حتما ...
آراد دست ویولت رو توی دستش محکم فشرد و گفت:
- فکر کنم من و تو زیر این بارونا چتر داشتیم ... نه؟!!
ویولت خندید و گفت:
- بیماری من روزای بارونی زندگی ما بود ... پشت سر گذاشتیمش ... برای بقیه اش هم خود خدا چتر گرفت روی سرمون ... مگه نه؟!
آراد با لبخند سر تکون داد ... ویولت اشاره ای به نیاوش و آترین و درسا کرد که در حال بازی بودن و گفت:
- آراد ... می تونم امیدوار باشم که بچه دوست داشته باشی؟!
آراد خندید و گفت:
- نه به اندازه تو ... می خوای از راه به درم کنی؟
ویولت هم خندید و گفت:
- نه ... می خوام بابات کنم ...
صدای خنده شون بین هیاهوی جمع گم شد ...
با
صدای نیما همه از جا بلند شدن و به سمت کومه های آتیش راه افتادن ...
اکثرا داشتن یک صدا میخوندن سرخی تو از من زردی من از تو ... بزرگترها
هیجان زده کل می کشیدن ... پسر ها کت هاشون رو در می آوردن و با هل هله و
اداهای دخترونه یکی پس از دیگری از روی آتیش می پریدن و صدای سوت پشت سری
ها رو بلند می کردن ... احسان دست طناز رو گرفت و گفت:
- بپرسیم عزیزم؟!
طناز نگاهی به لباس بلندش کرد گفت:
- با این لباس؟! با این کفشا؟!!
احسان که خاطرش جمع بود کسی توی اون جمع با موبایلش فیلم نمی گیره با یه حرکت طناز رو کشید توی بغلش و گفت:
- بزن بریم ...
مطالب مشابه :
رمان روزای بارونی
رمان روزای بارونی - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+رمانی ها رمان پرنیان
روزای بارونی قسمت آخر
رمان پرنیان اینم قسمت پایانی رمان روزای بارونی در وب رمان رمان
روزهــای بارونـــی _ جدید| با فرمتهای | آندروید | آیفون | جاوا | پی دی اف|
دانلود کتابهای رمان و نرم افزار همه شخصیت ها با هم روزای بارونی رو می پرنیـان | | | |
روزای بارونی 30
روزای بارونی 30 رمان پرنیان دانلود رمان عاشقانه|بیست رمان لینک های
روزای بارونی 55
روزای بارونی 55 رمان پرنیان دانلود رمان عاشقانه|بیست رمان لینک های
روزای بارونی 4
روزای بارونی 4 رمان پرنیان دانلود رمان عاشقانه|بیست رمان لینک های
روزای بارونی68
رمان رمان ♥ - روزای بارونی68 رمان پرنیان - روزای بارونی زندگیمون تموم شدن طرلان
برچسب :
دانلود رمان روزای بارونی پرنیان