گزارش ماه و نگاه ـ سومين جلسه نقد شعر ـ
به نام حضرت دوست<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
«ذره ذره، درد»
گزارشي از سومين جلسه نقد شعر از سلسله جلسات ماه و نگاه (كارگاه نقد كتاب) حوزة هنري مركز كرج، 16 دي 86.
نقد مجموعه غزل «گوش كن ساز من چه ميگويد» اثر علي حيدري (پويا) با حضور و نقد دكتر قادر دلاورنژاد، شاعر، منتقد و مدرس دانشكده ادبيات دانشگاه علامه طباطبايي (ره)
شعر اگر اعجاز باشد، بي بلند و پست نيست
در يد بيضا، همه انگشتها يكدست نيست
در ابتداي كتابش آمده است سعي كرده با زبان مردم بسرايد و همزبان مردم باشد كه همدل و همداستانش هستند. اين اشعار حقيقتاً درد دلهايش است و دستش ميلرزد كه نكند آن نباشد كه مردم ميخواهند.
وارد سالن اجتماعات كه ميشوي، قبل از شروع جلسه چند نفر صميمانه دور هم نشستهاند و مردي آرام و با وقار، در حال شعر خواني است:
دوست دارد خدا نواي مرا / اين نواي خدا، خداي مرا
دوست دارد كه بشنود هر شب / هق هق گرم گريههاي مرا
لحظاتي ميگذرد و متوجه ميشوي او همان علي حيدري (پويا) است كه قرار است مجموعه غزلش، نقد شود. كم حرف و متواضع است و اشعارش از دل بر آمده كه بر دل مينشيند. كتابش را كه تورق ميكني، ميفهمي غمهاي بزرگي در پس اين واژهها نهفته است؛ مشترك ميان همه انسانهاي درد آشنا. وقتي از سابقه هنري او ميپرسي، خودش جز همين اولين مجموعه شعر چاپ شدهاش كه در واقع گلچين اشعار سي سال گذشتهي اوست و نيز مجموعه ديگري كه آماده چاپ است، به چيزي اشاره نميكند. امّا كوروش آقامجيدي كه اجراي برنامه نيز بر عهده اوست ميگويد: ايشان در نقاشي، خطاطي و مجسمهسازي نيز صاحب اثرند.
جلسه بسيار ساده و صميمانه است، آنها كه آمدهاند يا علاقهمندان به شعرِ شاعرند، يا دانشآموختگان رشته زبان و ادبيات فارسي، در سطوح مختلف شعرسرايي، و يا اعضاي هميشگي جلسه شعر.
آقامجيدي مناسب با حال و هواي اين روزها، جلسه را با غزلي عاشورايي چنين آغاز ميكند:
تلخي اين عزاي عظمي را نخل گيسو پريش ميداند
از بيابان تشنه لب بشنو، او از اين غصه بيش ميداند
كاش يك ذوالجناح غيرت را...شرمشان باد ميزبانيشان
آن عزيزي كه ميرسد از راه، كوفه مهمان خويش ميداند؟
نارفيقان حقه و تزوير، يك يك از نيمه باز ميگردند
راه را آن بزرگوار اما، همچنان رو به پيش ميداند
خيمه در خيمه آتش است اينجا، واي من دل مشوش است اينجا
تيغ در دستهاي نامردان، نه غريبه، نه خويش ميداند
از بلنداي زين ـ زبانم لال ـ سبز بال بلند افتادست
اين فرات است زار ميگريد، شايد از تشنگيش ميداند
تلخي اين عزاي عظمي را، نخل گيسو پريش ميداند
از بيابان تشنه لب بشنو، او از اين غصه بيش ميداند
و بعد از خير مقدم به حضار و معرفي ميهمانان، از پويا دعوت ميكند كه چند غزل، از غزلهاي مجموعه را به انتخاب خودش بخواند، تا جلسه هر چه بيشتر با حال و هواي غزلهاي او، همراه گردد و ايشان چهار غزل را با صدايي رسا و گيرا ميخواند.
و ما را جدائي به اينجا كشيد / به اين كوچه بي تماشا كشيد
بلا را هم اعمال ما مردمان / از آن سو به اين سوي دنيا كشيد
جدا كرد اقوام ما را ز هم / خطي كه خطا بين آنها كشيد
همين ضرب و تقسيمهاي غلط / به جمع بشر خط منها كشيد
همه با هماندو ز هم بيخبر / چرا كار مردم به اينجا كشيد
(غزل 18)
و نيز غزلهاي 3 و 15 و 66
بعد از شعرخواني پويا، جلسه با سخنان دكتر دلاورنژاد پي گرفته ميشود. ضمن اينكه از حاضرين خواسته ميشود در كار نقد مشاركت داشته باشند، تا به صورت نقد كارگاهي روندي پوياتر پيدا كند. دلاورنژاد چنين آغاز ميكند:
هر كس كتاب را خوانده باشد بر اين مدعا صحه ميگذارد كه شاعرِ اين مجموعه، ذاتاً شاعر است.
در اين 74 غزل ما با فردي رو به رو هستيم كه از تمام پنجرههايي كه به طبيعتش گشوده است، شعر ساخته و فضايي شعري ايجاد كرده است. هرچند اعتقاد دارم كه اين شعر ساختن و اين فضاي شاعرانه ايجاد كردن، مستلزم تراش دادن، زيبا ساختن و نگاه نو داشتن به پديدههاي اطراف شاعر است كه گاهي در اين كتاب اتفاق ميافتد و گاهي نه. يعني ما با كسي مواجه هستيم كه گاهي ناظم است به جاي اينكه شاعر باشد و سعي كرده ذهنيت خودش را از يك منظر نقد روانشناختي بر مخاطبش عرضه كند. معتقدم آقاي حيدري يك شاعر اجتماعي است كه دردهاي انساني دارد نه دردهاي اين زماني. دردهاي مشتركي كه همه انسانها در طول تاريخ با آن مواجه شدهاند.
سپس اولين غزل كتاب را كه با اين بيت شروع ميشود ميخواند:
شكسته بس كه زمانه، سري نمانده برايم / براي با تو پريدن پري نمانده برايم ...
و ادامه ميدهد: در اين كتاب ما با هيچ نوع فضاي پست مدرني روبرو نيستيم، ولي واقعاً شعر است و به دلمان مينشيند. در عين اينكه در بعضي اشعار ضعفهايي ساختاري به چشم ميخورد، ما دوست داريم آنها را زمزمه كنيم؛ چون شعرها آميزش يك نگاه اجتماعي و يك نگاه عاشقانه انساني است كه به نوعي حسهاي غربت ما را بر ميانگيزد.
جاويد محمدي به چند پارامتر اين نوع اشعار كه آنها را «شعرهاي انجمني» مينامد، اشاره ميكند: استفاده از تكه كلامهاي رايج، استفاده از ضربالمثلها و تلميحات، مسائل روز و ايدئولوژيكي، شعارگرايي تا حد قابل توجهي، زياد بودن تعابير جالب اما غيرشاعرانه، دفاع از حق و دوري از باطل.
شكري، دانش آموخته ادبيات، كه معلوم ميشود مطالعات خوبي در زمينه سبكها داشته با هيجان خاصي شروع به صحبت ميكند: من روي تكتك غزلها كار كردهام. از نظر من سبك كارها اصفهاني است، ولي كاملا هم اصفهاني نيست. چيزي بين هندي و اصفهاني. ببينيد، قديم شعر را به صورت دايره ميدانستند؛ يعني شكل هندسي دايره با مركزيتي به نام عشق و هر بيت شعاعي بود كه به آن ميرسيد. بيتها موازي هم بودند و رابطه عمودي نداشتند. شما به راحتي مصرع سوم را ميتوانستيد جاي مصرع چهارم بگذاريد، ولي مركزيتي به نام عشق داشت. در سبك اصفهاني اين مركزيت وجود ندارد يعني شاعر ميتواند در بيت اول هر چه دوست دارد بگويد و بيت دوم هم هرچه دوست دارد بگويد، در شعرهاي پويا هم هر بيت ميتواند واحد جداگانه خود را داشته باشد. اشارهاي هم ميكنم به اين ابياتي كه ميتوانند ارسال مثل شوند:
وقتي كه گرگ بره نما شد، چه ميكنيد؟ / شيطان خدا نكرده، خدا شد، چه ميكنيد؟
و تحليلي روان شناسانه بر اين بيت كه:
ما پشت خود را پيش هر كس تا نكرديم / كاري كه كردند آشنايان ما نكرديم
شاعر در اين بيت آنقدر تنهاست كه آشنايان هم كارهايي ميكنند كه او نميكند. ميآيد بين ego (منِ واقعي) و super ego (منِ فراواقعي) خود يك دوستي برقرار ميكند و براي خودش «ما» استفاده ميكند. به نظر من تعدادي ضعف تأليف هم در ابيات وجود دارد. مثلاً در اين مصرع «با آن كه پامان زخم راه زندگي بود»كه بايد گفته ميشد: «زخمي راه زندگي بود»
دلاورنژاد ادامه ميدهد: من مروري ميكنم روي مثالهايي كه ميتواند به عنوان ضربالمثل در افواه عوام بيفتد. مثلاً ميگويد:
كسي كه از در و ديوار پشت پا خوردهاست / سلام پنـجرهها را نميكنـد بــاور
يا مثلاً:
زمين نخوره عصا را نميكند باور
يا اينكه:
گل شد تمام خاك رس روستا ولي / كوزه فروش دهكدهمان كوزهگر نشد
يا:
بشنويد از من زمينخورده / چوب پوسيده را عصا نكنيد
يا:
طعمة موج ميشود (پويا) / ناخدايي كه فكر قايق نيست
و موارد ديگر، اين در واقع از ويژگيهاي سبك هندي بود، كه شعر ايشان داشت.
آريان كه مدرس كلاسهاي شعر براي نوجوانان در حوزه هنري مركز كرج است، ميگويد: به نظر من ضربالمثلها در اشعار تعليميشان خيلي بيشتر است: در غزلهاي شماره 4 ، 13 ، 18، 20، 21، 29، 44، 45، 51، 56، 58، 68.
دلاورنژاد: بله غزل 20 را با هم ميخوانيم:
هميشه تيشه به دنبال ريشه ميگردد / كسي كه ريشه ندارد، هميشه ميگردد
...
منال اي دل من چون خلاصه ميبينيم / كليشهساز خودش هم كليشه ميگردد
البته بعضي اوقات من احساس كردم بعضي مصرعهاي خودتان هم دچار كليشه شده يعني بايد برحذر باشيد كه كليشهساز خودش هم كليشه نگردد.
آريان: در مورد غزلهاي تعليمي ميشود غزل 72 را مثال زد:
خود را هدف ديده مردم مكن اي زن / با هر سخن ساده تبسُم مكن اي زن
بعضي از غزلها كليتشان آنگونه است و بعضي نيز رديفهايي از تعليم دارند.
دلاورنژاد: آنچه در اين اشعار لذتبخش است كشف آن پنجره است كه منِ شاعر به مخاطبم كه امكان نگاهكردن از آن پنجره را ندارد، بازگو ميكنم و اينجاست كه كشفهاي شعر و ادبيات منتقل ميشود و همين لذتبخش است.
دكتر حسن صادقيپناه دبير شوراي شعر شروع به صحبت ميكند: شعرهاي آقاي پويا، دوستداشتني است. از شاخصههاي مهمش اين است كه كارها خيلي حسّي و دلي است. پارامتر احساس، پارامتر اول اين كارهاست، در كنار يك زبان صميمي. مثلاً در غزل 6 دو پارامتر احساس و زبان صميمي در عبارت «همين دو سال گذشته» به هم گره ميخورند و بيت خوبي به وجود ميآورند:
چه لالهها كه در اين باغ تشنه خشكيدند / همين دو سال گذشته كه خشكسالي شد
اشعار در حيطه اشعار اجتماعي است و شاخصه انديشه را داراست ولي اين انديشه در حدّ يك غم انساني است. عميق و گسترده نميشود چون شاعر جزئينگر نيست. مثلاً در غزل 32:
خوش به حالت كه برعكس (پويا) / غصههاي نداري، نداري
خوب اين عميق نميشود چون نداري در كليت فقر بيان شده درحاليكه اگر جزئينگر باشيد، اين فقر را ميتوانيد خيلي جزئيتر ببينيد. اگر مفهوم با جزئيات بيان شود باعث ميشود كه هم انديشه عمق پيدا كند و هم زبان به تشخص برسد و از كليگويي فاصله بگيرد و يك ايراد ديگر كه اين مسئله ايجاد ميكند، اين است كه دايره واژگاني محدود ميشود چنانكه ميبينيم در اشعار ايشان يكسري واژهها خيلي تكرار ميشود. ايشان با اين انديشه و تخيل و تصويرسازي كه دارند، و مهمتر از همه احساس و زبان امروزي كه دارند همه پارامترهاي اصلي شعر را دارا هستند. به نظر من يك مقدار در تكنيك سهلانگاري ميكنند، يعني به خودشان سخت نميگيرند. به قول لوركا همانطور كه الهام ميشود مينويسند و ويرايش نميكنند. لوركا ميگويد شعري كه ويرايش نشده، مثل بلور نتراشيده است، تا وقتي كه تراشيده نشده در واقع آن ارزش واقعياش را نخواهدداشت. در مورد شاخصه انديشه هم بعضي جاها واقعاً خوب كار شده بود، وقتي پرسشي بيان ميشود كه پشت سرش انديشهاي جريان پيدا ميكند. مثل اينجا كه ميگويد:
اي چشمهاي سبز تماشا، اگر شبي / يك در ميان پنجره وا شد، چه ميكنيد
انسان را به تفكر وا ميدارد چون ما هميشه دنيا را از پشت يك پنجره ميبينيم، وقتي به جاي پنجره، دري براي ديدن باز شود، درحالي كه اين در ميتواند مرگ باشد، آنوقت عمق انديشه بيشتر ميشود. البته خيلي سخت است با اين دايره واژگانيِ محدود اين كاركرد را از شعر گرفت و اينگونه مخاطب را به تفكر عميق واداشت؛ درحاليكه اگر دايره واژگاني وسيع باشد، خيلي بيشتر از اين لحظههاي ناب اتفاق خواهد افتاد. شاخصه مثبت ديگر، تصويرسازيهايي بود كه وقتي با طبيعتگرايي آميخته ميشد، خيلي خوب جواب ميداد، مثل غزل 9:
خوش به حال گونهاي وحشي / خوش به حال همان بيخبرها
وحشت از دست يغما ندارد / در تماشاي كوه و كمرها
ريشه در سنگ دارند و هستند / راحت از درد و داغِ اگرها
نكته قابل توجه اينكه، وقتي ما گريز ميزنيم به طبيعت و از محل زندگيمان فرار ميكنيم، بهتر است محلي را كه از آن فرار ميكنيم هم در شعرمان نمود داشته باشد، امّا در اين اشعار جاي جزئياتي از زندگي مدرن امروز خالي است. از نمونههاي موفق اين مجموعه، غزل 5:
مثال كر كه صـدا را نميكند باور / وفا نديده وفا را نميكند باور
واقعا اين غزل از لحاظ ساختار يكدست است و رديفها خوب جواب دادهاند و غزلهاي ديگر مثل غزل 8:
ميشود شاخه نبود و به تبر انديشيد ...
غزلهايي هم بوده كه شروع خيلي خوب و تكاندهنده داشتند ولي ساختار يكدستي نداشتند. مثلاً غزل 12:
مثل كاغذ هزار تا خوردم ...
در اين مورد وقتي مصرع اول را ميخوانيم انتظار يك غزل بزرگتر از اين را داريم ولي در ادامه به دليل همين سختنگرفتن به خود، آن روند ادامه پيدا نكرده يعني كار از يكدستي خارج ميشود يا اينكه بعضي جاها تصوير كامل نميشود. مثلاً ما يك تصوير خيلي زيبا ميبينيم در غزل 14:
ميآيد آن ماهي كه وابسته به شب نيست ...
ولي در مصرع دوم، ديگر جايگاهي براي اين تصوير عالي نميبينيم:
بايد شويم آماده امّا سال ديگر
مصرع اول مخاطب را در انتظار يك تصوير عالي ميبرد، ولي مصرع دوم آن را كامل نميكند. مسئله ديگر ضعف پردازش است. مثلاً در غزل 3:
در معبدي كه خاطرهها در عبادتند / برقي جهيد و قبله دو تا شد چه ميكنيد؟
اين غزل جز غزلهاي موفق است، ولي اينجا به نظر من (خاطرهها) كاري انجام نميدهد، پردازش لازم نشده يعني به جاي خاطرهها شما ميتوانستيد هر چه بگذاريد.
دلاورنژاد: به جاي (برقي جهيد و ...) ميتوان گفت: غرّيد عرش و ...
صادقي پناه: بله. يا مثلاً ميشود گفت: در معبد عبادتتان صبح واقع يا صبح حادثه...
اين جستجو براي استفاده از واژههاي جايگزين در خيلي جاها اتفاق نيفتاده كه اگر اتفاق ميافتاد، كارها خيلي بهتر ميشد. بعضي جاها رديف جواب نميداد. مثلاً در غزل 14: (اما سال ديگر) در برخي ابيات جواب نميدهد. يا در غزل 15 رديف (آباد) مثلاً در (نهال آباد) همينگونه است.
دلاورنژاد: من معتقدم چيزي كه اصل شعر كلاسيك را ميسازد، رعايت مراعات النظير بوده و ذهن خواننده شعر كلاسيك، معتاد به اين مراعاتالنظيرهاست. مثلاً در همين بيت:
اين خار، اين وبال لب چينههاي لخت / سالار باغ آينهها شد، چه ميكنيد؟
اين وبال لب چينههاي لخت، استعاره از آن خاري است كه آقاي حيدري ديده و ما آن را نديديم و برميگردد به آن رفتاري كه شاعران با زبان دارد و برگرفته از جامعهاش است.
در مورد قافيه، نيما اعتقاد دارد كه قافيه ميخ كلام است وقتي او در شعر نيمايي كه امكاناتش وسيعتر از شعر كلاسيك است، اعتقاد دارد، قافيه ميخ كلام است، ما در شعر كلاسيك مثل غزل بايد صد در صد به اين امر اعتقاد داشته باشيم. در مورد گذشتگان گفته ميشد كه بعضاً اول قافيه را مينوشتند و بعد پُرش ميكردند كه اين هم به نظر من مذموم نيست. من اعتقاد دارم كه شعر بايد بيايد، شعر را نبايد بسازيم. بايد جوششي باشد، نه كوششي؛ ولي جايي هست كه شعر بايد كوششي باشد. شاعر بيواژه ميميرد و غير از واژه سرمايهاي ندارد. هر چقدر واژههاي ما زيادتر باشد به همان اندازه موفقتريم و غزل 9 هم كه با اين بيت شروع ميشود:
ميزنم در به در، سر به درها / در هجوم غريب تبرها
يكي از موفقترين غزلهاست. اگر در بيت اول (همين بيت) جاي مصرع اول و دوم عوض شود ضربه شاعرانگي آن بيشتر ميشود.
در مورد طنزي كه در بيت"ميگذارد به روي دستم پا / تا در آرد مگر صداي مرا" در غزل 16 كه در مورد خداست بايد گفت شاعر ميخواسته بگويد: همان خدايي كه نزديكتر از رگ گردن است، نزديكتر از من به من است، همان خدا پا روي دست من ميگذارد كه صداي مرا درآورد.
اين طنز در اينجا خوب بوده ولي طنزهايي هم هست كه كار را لوث ميكند.
آريان: اين بيت"جان من ميرسد به لبهايم / تا اجابت كند دعاي مرا"اشاره دارد به اينكه اگر خدا در اجابت دعا تعلّل ميكند براي اين است كه دعا و تضرع بندگان خوبش را دوست دارد و بيت ميگذارد به روي دستم پا... اشاره به سنت امتحان الهي دارد كه خاصّ بندگان خوب خداست.
دلاورنژاد: من يك مثالي بزنم در آن مورد كه گفتم طنز لوث ميشود، مثلاً غزل 33 :
ميخواهمت اي بيوفا، دست خودم نيست / چون جان شيرينم تو را دست خودم نيست
تا آنجا كه ميگويد:
كار خماريهاي چندين سال و ماهست / باور كن اين خميازهها دست خودم نيست
در اوج شعر، شما تصور كنيد عاشقي كه در حال گزارش احوال خود به معشوق است بگويد: ببخشيد، من وقتي خميازه ميكشم دست خودم نيست، چون سالهاست خمار بودم. وقتي به اينجا ميرسيد شعر برايتان ميشكند و اين ضعف به اين خاطر است كه آقاي حيدري از پتانسيل قافيهها خوب استفاده نكرده است و يا در بيت:
آن خندههاي با صدا دست خودم بود / اين گريههاي بيصدا دست خودم نيست
تركيب "خندههاي با صدا" نامأنوس است.
كمكم وقت جلسه به پايان ميرسد. حس ميكني آقاي دلاورنژاد درست ميگويد كه اين جلسات نقد كارگاهي با تمام پرباري خود فقط ميتواند كليدهايي به دستِ روندگان اين راه بدهد كه خودشان با تأمل، به فضاهاي ظريف نقد و بررسي راه يابند، و بر پويايي و غناي ادبيات شيرين فارسي بيفزايند. چنين باد.
عاطفه دانش كهن
مطالب مشابه :
گزارش جلسه ی انجمن شعر
انجمن شعر سعدی - گزارش جلسه ی جلسه ی شعر انجمن سعدی شروع شده بود. این جلسه با تلاوتی از
شروع جلسات و کارگاه های شعر در سال 90
شعر گناباد - شروع جلسات و کارگاه های شعر در سال 90 - زیر نظر موسسه فرهنگی ادبی باران - شعر گناباد
جلسه شماره 9(مورخ4/11/91)
انجمن شعر بروسان. جلسه منتقد دوم آقای یاوری اینطور شروع کرد که آخر شعر شگفت انگیز است و
جلسه ی شعر در حضور حضرت ماه
جلسه ی شعر در حضور هنوز خوش و بش رهبر با رحيمي تمام نشده بود كه «زماني» جلسه را رسما شروع
استاد شمسی زاده در جمع شاعران آدینه ادبی گناوه
جلسهی این هفته با حضور استاد ایرج شمسیزاده و در مورد شعر محلی شروع شد. ابتدا آقای حسین
گزارش ماه و نگاه ـ سومين جلسه نقد شعر ـ
حوزه هنری استان البرز - گزارش ماه و نگاه ـ سومين جلسه نقد شعر ـ - حوزه هنری استان البرز مرکز
ناگفتههای جلیلی از مذاکراتش با گروه 1+5
"شب شعر شکر خند" - در جلسه شب شعر شکر خند زیر نظر خانه طنز بنیاد نویسندگان و هنرمندان شروع
گزارش جلسه شب شهادت امام باقر(ع) با نوای کربلایی در رامسر
دوستداران کربلایی جواد مقدم|نوای مقدم - گزارش جلسه شب شهادت امام باقر(ع) با نوای کربلایی در
برچسب :
شعر شروع جلسه