مروری بر رمان "به هادس خوش آمدید"

 

 

IMAGE634210145384218750.jpg

 

 

مروری بر رمان "به هادس خوش آمدید"

 

 

بلقیس سلیمانی متولد سال ۱۳۴۲ در کرمان، نویسنده، منتقد ادبی، و تهیه کننده ی معاصر ایرانی است. او در رشته کارشناسی ارشد فلسفه تحصیل کرده‌است و مدیر گروه مطالعات فرهنگی و فرهنگ عامه شبکه رادیویی فرهنگ می‌باشد.

" به هادس خوش آمدید " نوشته ی بلقیس سلیمانی است که در زمستان 1388 توسط نشر چشمه به چاپ رسید و در بهار 1389 چاپ دوم خودش را تجربه کرد. این نویسنده  تجربه ی موفق رمان "بازی آخر بانو " را در سال 1384 دارد که موفق به کسب جایزه ی ادبی مهرگان و جایزه ی ویژه ادبی استان اصفهان در سال 1385 گردید. و همچنین رمان "بازی عروس و داماد " و "خاله بازی " از دیگر تجربه های موفق این نویسنده به شمار می رود.

 

به هادس خوش آمدید

 

با نگاهی به تجربه های اخیر بلقیس سلیمانی در رمان های "خاله بازی" و "بازی آخر بانو" و همچنین آخرین رمانش "به هادس خوش آمدید"  می توان ویژگی مشترک رمانهای بلقیس سلیمانی را دغدغه های اجتماعی و پرداختن به معضلات فرهنگی عصر خودش دانست. این نویسنده در آخرین رمانش "به هادس خوش آمدید" به داستان زندگی دختری جوان به نام "رودابه " می پردازد. رودابه دختری بیست ساله از اهالی روستای گوران در نواحی استان کرمان است. او در یک خانواده ی خان زاده متولد شده است و آخرین فرزند لطفعلی خان گورانی از طایفه ی شیخ خانی به شمار می رود. لطفعلی خان تا قبل از متولد شدن رودابه از داشتن فرزند پسر محروم مانده بود و با تولد رودابه آخرین امیدش برای داشتن فرزند پسر نقش بر آب شد. با توجه به این که داستان در شرایط زمانی جنگ ایران و عراق اتفاق می افتد ، نویسنده کوشیده است در این رمان با اشاره به آداب و رسوم و برخی از تفکرات غلط و منسوخ که متاسفانه هنوز برخی از نشانه های آن را در زندگی های امروزی می توان دید ، این تفکرات را به چالش بکشد. همچنین با نگاهی به نام رمان "به هادس..." و کلیت این داستان می توان به شباهت های کلی آن با افسانه یونانی  "با کره ی زیر زمینی" پی برد. با توجه به اتفاق های مشابهی که برای شخصیت های اصلی این دو داستان "رودابه" و "پرسفون" روی میدهد ، پرداختن به این افسانه ی زیبای یونانی همراه با اتفاق های این رمان نتایج جالب و قابل تاملی به همراه خواهد داشت.

"به هادس خوش آمدید" نام رمان بلقیس سلیمانی برگرفته از افسانه ی باکره ی زیر زمینی یکی از زیباترین افسانه های یونان باستان می باشد. "هادس" در افسانه ی یونانیان الهه ی تاریکی و  رب النوع دوزخ بوده است و در فرهنگ ملی مذهبی یونان افسانه ی پرسفون دختر دمتر(سرس) الهه ی گندم و کشاورزی و حاصلخیزی و فراوانی است و در عین حال آغاز زندگی اجتماعی و شهر نشینی به حساب می آید. دمتر یکی از زنان زئوس است و  پرسفون دختر دمتر به نوعی دختر خدای خدایان به شمار می رود. پرسفون روزی به هنگام چیدن گل نرگس توسط هادس ، خدای جهان تاریکی و مردگان (فرمانده دوزخ و جهان زیرین) ربوده میشود . هر چه فریاد می زند کسی صدایش را نمی شنود و به کمکش نمی آید حتی زئوس پدرش _ چرا که خود زئوس نیز همدست برادرش هادس در این ماجرا و دامگذاری است. حوریان همبازی پرسفون نیز که در کنار اویند به یاریش بر نمی خیزند . و صدای پرسفون را تنها مادرش دمتر ، میشنود و به یاری او می شتابد . اما دیگر دیر شده است و باکره جوان با ارابه ای به جهان زیرین که جهان مرگ و تاریکی و نیستی است برده میشود.

نویسنده در این رمان با نیم نگاهی که به این افسانه قدیمی دارد تلاش کرده است تا در کنار آن به اسطوره ها و افسانه های سرزمین خود نیز نگاهی داشته باشد و به نظر می رسد با توجه به زن بودن شخصیت اصلی داستان هدفش معرفی جایگاه و ارزش زنان سرزمینش با در نظر گرفتن پیشینه ی فرهنگی و ملی_مذهبی و تاثیر گرفتن  از  شاهکارهایی جهانی چون شاهنامه است . لطفعلی خان پدر رودابه در این رمان شخصیت جالبی دارد او شاهنامه را حفظ است ، قران می خواند، و به عنوان یک شخصیت مذهبی و با نفوذ در روستای گوران شناخته میشود . و نویسنده با کنار هم قرار دادن کد های رمان  و اشاره به افسانه ی باکره ی زیر زمینی تلاش داشته که چگونگی سقوط شخصیت زن  را در مواجهه با ناهنجاری های اجتماعی و وجود فقر فرهنگی در برخی از دوره ها نشان بدهد.

نویسنده این کتاب داستان زندگی رودابه را از زمان ورودش به خوابگاه دانشجویی شروع میکند و در طول داستان بارها به عقب می گردد تا تمام جزییات زندگی رودابه از نگاه خودش(با لحن سوم شخص) بیان شود. نقطه اوج داستان و مرکز ثقل اتفاق ها در همان آغاز داستان است،  وقتی رودابه دانشجوی رشته ی مکانیک دانشگاه تهران شبی به اصرار پدرش لطفعلی خان و احسان نامزرد ش به بهانه ی ناامنی ها ی تهران در زمان بمباران مجبور میشود خوابگاه دانشجویی را ترک کرده و به منزل یوسف خان برود. شاید نزدیکترین شخصیت به هادس در افسانه ی باکره ی زیر زمینی ، شخصیت یوسف خان یا همان مهندس در "به هادس ..." باشد . مردی فرنگ رفته  که در جوانی عاشق زلیخا عمه رودابه می شود و پس از مخالفت طایفه ی شیخ خانی و اتفاقاتی که برای او رخ می دهد ، یوسف خان در این پیوند ناکام می ماند و پس از مدتی ازدواج میکند که سرانجام آن  به متارکه می انجامد. مهمترین قسمت داستان ؛ هنگام ورود رودابه به خانه مهندس است ، مردی که از یک طرف کینه ی طایفه ی شیخ خانی را با خود دارد و از طرفی رودابه شبیه ترین دختر از طایفه ی شیخ خانی  به عمه زلیخا است.

 

"صدای غیژ کشیده شدن لاستیک را بر آسفالت شنید . در را بازکرد ، کیفش را محکم در بغل گرفته بود ، انگار این کیف مرکز ثقل وجودش بود. برای لحظه ای دنیا تیره و تار شد ، چیزی نفهمید ، روی زمین افتاد ، بلند شد ، مهندس به کمکش آمد ، رودابه چهره ی برافروخته او را به یاد آورد و دست هایی که در جامه اش مثل مار لغزیده بودند و دهانی که از آن نام زلیخا با عشق و نفرت بیرون می آمد ، نه یک بار که چندین بار. رودابه چنگ در آن انداخته بود. بعد از آن فقط دست مهندس را دیده بود که با گلدان بلور نیلوفر بر سرش کوبیده شده بود، نه ، دست را ندیده بود ، گلدان را هم ندیده بود ، فقط ریختن تیله ها را دیده بود! ، درد را دیده بود ، ندیده بود ، درد هجوم آورده بود با سیاهی ، با سکوت ، با خاموشی و همه چیز تمام شده بود.

رودابه دوید ، مهندس هم دوید ، رودابه همچون صید رهیده از بند می دوید...." (صفحه 21 ..پاراگراف 3)

 

مسیر صعودی زندگی رودابه همچون پرسفون با این اتفاق نا خواسته عوض می شود. شاید سهل انگاری رودابه ، دختری مغرور و ماجراجو و احساس نزدیکی بیش از حد او به مهندس (دایی یوسف) و اصرار بیش از حد او برای کشف یک راز قدیمی _ عشق میان یوسف و عمه زلیخا که به ناکامی انجامید _ که اکنون به یک کینه ی قدیمی تبدیل شده بود با عث شد  مهندس (دایی یوسف) را در شبی که با رودابه تنها بود وسوسه کند  و رودابه در طول رمان به چگونگی رخ دادن این حادثه می اندیشد :

 

" چطور یک دختر بیست ساله ی دانشجو نمی تواند بفهمد یک مرد ، یک مرد است حتا اگر تو دایی صدایش کنی،حتا اگر خوشایند باشد، حتا اگر بداند تو به خواهر زاده اش تعلق داری. مگر به زبان ایما و اشاره از ننه بیگم در سال های بی تاب نوجوانی نشنیده بودی که «تا وقتی مردی بتواند کاسه ی آبی را از زمین بردارد، قوه ی مردی دارد»؟. چرا نفهمیدی وقتی مرد و زنی در خانه ای تنها هستند ، شیطان هم آنجا خوش رقصی میکند؟

...چرا به خانه ی مردی پا گذاشته بود که در جوانی عاشق عمه اش زلیخا بود که شبیه ترین کس به او بود؟

چرا فکر نکرده بود ممکن است یوسف خان او را در هیبت زلیخا ببیند و اصلا چرا فکر نکرده بود ممکن است یوسف خان تقاص گذشته و آن حقارت سهمگین جوانی را از او بگیرد؟ ...

چرا به خانه ی مردی رفته بود که زنش او را ترک کرده بود؟چرا آن شب متوجه نشده بود مرد مستی  که دائم فیلم های آنچنانی میبیند، ممکن است شب هنگام به سراغش بیاید؟

چرا در را قفل نکرده بود؟...."(ص 51.پ اول)

 

و  جواب به این سوال ها ، رودابه را که مرکز ثقل این حادثه است تنها نمی گذارد و او را با خود به هذیان های شبانه ، به افسردگی مزمن لحظه به لحظه و حتی تا مرز جنگ در دل خوزستان پیش میبرد .ورود به جهنمی که  زمان و مکان در یک انبساط انفعالی رودابه را فرسنگ ها از خودش دور میکنند تا از تمام تعلقاتی که عاشقانه برایشان زندگی میکرد جدا سازند و او را که هنوز هضم حادثه برایش غیر ممکن است و برای سوالاتی که هیچ کس جوابی برای آن ندارد تصمیمی جز پاک کردن صورت مسئله به ذهنش نمی رسد ! و....

 

"رودابه خودش را از تخت معاینه پرت کرد پایین . ندید که خانم دکتر به طرف در رفت و باز ندید که فریبا داخل اتاق شد. شلوارش را پوشید. فریبا بازوی رودابه را تکان داد و در چشم های مات مانده اش فریاد زد " برو بشین بیرون من الان می ام"

رودابه نشنید فقط تپه ی خاک برامده ای را دید که قالیچه ی بته جقه ی خانم شهناز روی آن پهن بود. چنگ زد قالیچه را به طرف خودش کشید . از دز بیرون رفت. نشنید فریبا به خانم دکتر گفت که خواهر زاده ی خانم دکتر رضوانی است. از سالن انتظار گذشت و از پله های چرک مرده و غبار گرفته به سرعت پایین رفت."

(ص 202 . پ 2و3)

"نگاه زن آشناست. این نگاه خانم زلیخا و خودش است. زن در چشم های پرسشگر رودابه مکث میکند ، انگار او هم به جستجوی این نگاه رفته است. رودابه رو برمی گرداند. جوراب مچاله شده ی خانم زلیخا را بالای مچ پایش میان لایه های گوشت و چربی به یاد می آورد. پا تند می کند . از سر کوچه شهر یار می گذرد . به مغازه ی لباس فروشی برک نگاه می کند. کاپشن طوسی احسان در هوا تاب می خوردو روی زمین می افتد. از سر کوچه خارک می گذرد ، وارد خیابان می شود ، صدای غیژ کشیده شدن لاستیک ماشینی را می شنود. صدای یوسف خان را از میان کابوس هایش می شنود: " آروم باش دختر لطفعلی خان ، آروم باش خونه خراب " . ماشین بوق می زند : "یا شاهزاده ابراهیم". استغاثه ی منوچهر خان با صدای پدرش و یوسف خان در هم می شود.

_ هی خانم روی پل چی کار میکنی؟

تصویر چمدان سرمه ای تمام ذهنش را پر می کند.

_ خانم داری چه کار می کنی؟

_های...

_هوی...

_هی..."

(ص آخر. پ آخر)

 

حرکت کردن رودابه و رمان "به هادس خوش آمدید" در کنار پرسفون و افسانه ی باکره ی زیرزمینی یونان باستان با در نظر گرفتن شرایط بومی مذهبی از یک طرف و ساختار فرهنگی اجتماعی ایران از سویی دیگر و همچنین دغدغه ی نویسنده برای پرداختن ریشه ای به معضلات فرهنگی اجتماعی کشورش  باعث شده است که نویسنده در خلق صحنه ها و انتخاب شخصیت ها یش از ظرفیت های تاریخی و فرهنگی ایران نیز چه به صورت لفظی و چه با نگاه عمیق تر و حتی گاهی با ساختار شکنی بهره ببرد . در رمان "به هادس ..." انتخاب نام شخصیت اصلی داستان (رودابه) به نظر نمیرسد انتخابی سلیقه ای باشد. رودابه در شاهنامه دختر مهراب پادشاه کابل و زن زال و مادر رستم دستان است و شخصیت پدر رودابه (لطفعلی خان) نیز باتوجه به شخصیت و موقعیت او در رمان و نیز نزدیکیش به شاهنامه ، فرضیه ی سلیقه ای بودن این انتخاب ها را رد میکند و همچنین استفاده از عناصر مذهبی که در این داستان با ساختار شکنی همراه می شود ، رابطه ی یوسف خان و عمه زلیخا که بار دیگر در این داستان به رسوایی می انجامد و لی این بار داستان "یوسف و زلیخا" رنگ دیگری به خود گرفته است  و نویسنده  شخصیت "یوسف داستانش" را  به چالش کشیده است.

این شبیه سازی ها و ساختار شکنی ها توسط نویسنده میتواند بیانگر پیام هایی برای خوانندگان رمانش باشد تا در هر لحظه مخاطب را با اتفاق های درون داستان میان گذشته و حال در میدان قیاس قرار دهد.

 

سرنوشت رودابه و پرسفون در این رمان بهم گره خورده است در حالی که سرانجام مادر پرسفون (دمتر) با وساطت الهگان دیگر موفق به متقاعد کردن هادس میشود تا پرسفون از جهان مرگ برای دیدار مادرش به جهان هستی برود. اما هادس باز حیله ای تدارک میبیند و به پرسفن چند دانه انار میدهد و پرسفن جوان و ساده لوح انار ها را می خورد و سرانجام به جرم خوردن چند دانه انار (میوه ممنوعه جهان زیرین) برای همیشه در آنجا زندانی و ملکه جهان ارواح میشود. از سویی دیگر در متولوژی یونان بنا به روایتی آمده است که زئوس (پدر پرسفون) به صورت ماری در می آید و با پرسفن هم بستر می شود و از این وصلت پسری به نام "زاگرس" بوجود می آید .

این بار هم "آخر شاهنامه خوش نیست"! و شاهنامه ی "به هادس خوش آمدید"و " باکره زیر زمینی" پایان غم انگیزی به خود می گیرد.

 

واکاوی شخصت ها در این رمان بی گمان رشته های محکم تر ارتباط با مبانی اعتقادی-فرهنگی ایران را روشن میسازد و نویسند همواره کوشیده است تا سرنوشتی که برای این شخصیت ها برمیگزیند کاملا هدفمند بوده و در راستای پیامی باشد که می خواهد به مخاطب القا کند.

 

اشاره به این نکته میتواند ضروری باشد که به هیچ عنوان نمیتوان شخصیت و زندگی رودابه را در این رمان یک شرایط خاص دانست و یا آن را در شرایط زمانی خاصی محدود کرد. در حالی که معضلات فرهنگی _ اجتماعی در همه ی دوره ها تاثیر نا مطلوب خود را روی جامعه و جوانان آن جامعه خواهد گذاشت ، نویسنده ما را به خودمان بر میگرداند ، به اتفاقهایی که ممکن است تمام داشته هایمان را از ما بگیرد و  شرایطی فراهم میکند تا با مقیاس قرار دادن این داستان  بتوانیم خود و جامعه کنونی خود را از زاویه ای دیگر تحلیل کنیم  و برای ذهن های فرهیخته و کنجکاو با یک تعمیم منطقی، رودابه نماد خوبی برای این مقایسه خواهد بود!!

شاید از نظر ساختاری این رمان با یک نقد جدی روبرو باشد و با توجه به اینکه سعی شده است از شخصیت ها و اسطوره های جهان خارج الگو برداری شده و در ماکت کوچکی به نام "به هادس خوش آمدید" گنجانده شوند ، ضمن قابل تقدیر بودن این حرکت به نظر می رسد گستردگی مفاهیم باعث شده است که نویسنده نتواند ارتباط چند لایه و عمیقی میان شخصیت های رمان از یک طرف و  اسطوره های  ملی_مذهبی از طرف دیگر در شرایط مکانی_زمانی رمان ایجاد کند . و شاید توجه به ساختارمند کردن این لایه های مفهومی و ایجاد یک ارتباط قوی و چند لایه در شرایط خاص زمانی_مکانی ، فرهنگی_اجتماعی  و ملی_مذهبی ایران  میتوانست "به هادس خوش آمدید" را به عنوان یک شاهکار ادبی مطرح سازد.

از لحاظ ساختاری پرداختن به این رمان در حوصله ی این نوشته نبوده و زمان و بحث تخصصی تر و جامع تر خود را می طلبد.

 

 

محسن برزگر

اسفند 89


مطالب مشابه :


رمان آواز چکاوک - 1

- رمان آواز چکاوک - 1 - - . سلام به همه ی دوستایی که به رمان علاقه دارن




رمان آواز چکاوک - 17

- رمان آواز چکاوک - 17 - - . سلام به همه ی دوستایی که به رمان علاقه دارن




رمان آواز چکاوک - 22

مــعـــتــــ ــــــادان رمـــــ ــــــان - رمان آواز چکاوک - 22 - روی چند تا آجر نشسته بودم




مروری بر رمان "به هادس خوش آمدید"

چکاوک - مروری بر رمان "به هادس خوش آمدید" - اشعار و نوشته های محسن برزگر




تاریخ ادبیات2بخش3

چکاوک - تاریخ ادبیات2بخش3 ارنست همينگوي از چهره هاي درخشان رمان نويسي آمريكاست.




رمان رویای نیمه شب

این وب برای همه رمان دوستایی هست که یه جورایی به رمان خوندن اعتیاد پیدا رمان آواز چکاوک




برچسب :