دین در آسیا 1 ( سومر و بابل )
سومر
فرمانروايان سومری دريافته بودند كه توجه كردن به دين، فوايد سياسي فراواني براي اداره كردن كشور دارد. و آنگاه كه فايده خدايان از اين لحاظ بر آدمي مكشوف شد، شماره آنان افزايش يافت، تا آنجا كه هر شهر و ايالت و هرگونه از فعاليت هاي بشري، براي خود، خداي مدبر و الهامدهنده خاص پيدا كرد.
زماني كه تمدن سومري روي كار آمد، بدون شك، پرستش خورشيد مدتي بود كه انتشار داشت، و معابد باشكوهي، برپا كرده بودند؛ برخی اينيني، ( باكره خداي زمين )، را پرستش ميكردند؛ و برخی خدایی که از بدبختي بشر پيوسته اندوهناك است و در نزد خدايان بيرحم از آدمي شفاعت ميكند. نينگيرسو، خداي آبياري و « رب سيل ها » بود، و ابوياتموز، خداي كشاورزي، و سين، خداي ماه بود، .... به گمان ايشان، هواي محيط بر زمين پر از ارواح بود: بعضي ارواح طيبه، كه هريك از آنها مخصوص نگاهداري يكي از مردم است، و بعضي ارواح خبيثه و شياطين، كه براي دور كردن ارواح طيبه ميكوشند و درصدد آنند كه برجسم و روح مرد سومري تسلط پيدا كنند.
بيشتر خدايان در معابد بودند، و براي آنها هدايايي از مال و خوراك و زن ميآوردند: ( مانند گاو نر، بز، گوسفند، كبوتر، جوجه مرغ، مرغابي، ماهي، خرما، انجير، خيار، كره، روغن، و نان دو آتشه ). از اين صورت ميتوان فهميد كه توانگران آن زمان از بسياري از انواع خوراكي بهرهمند ميشدهاند. ظاهراً چنان به نظر ميرسد كه، در آغاز كار، خدايان گوشت آدمي را به همه چيز ترجيح ميدادند، ولي چون انديشههاي اخلاقي در مردم رشد پيدا كرد، خدايان نيز ناچار به گوشت جانوران راضي شدند.
كاهنان، از راه همين هدايا و قرباني ها، از همه طبقات ديگر مردم سومري مال دارتر و نيرومند تر شدند. از بسياري جهات، همين كاهنان در واقع فرمانروا بودند؛ .... مردم چنانند كه براي حفظ اساطير و آداب و عادات افسانهاي خود حاضرند هرچه را از آن گرانبهاتر نباشد، بدهند. اساطير ديني، حتي در آن روزگار دور، در جان و خرد آدمي ريشه دوانيده بود. چون مردم سومري با مردگان خود خوراكي ها و افزارهاي زندگي را در گور مينهادند، ميتوان چنين فرض كرد كه آن مردم به زندگي در سراي ديگر باور داشتهاند، ولي تصور آنان نسبت به جهان ديگر مانند تصور يونانيان بود؛ آن را جاي تاريكي ميدانستند كه سايهها و طيف هاي بدبختي در آن به سرميبرند و همه مردگان، بدون استثنا، ناچار به آن فرود ميآيند.
هنوز انديشه بهشت و دوزخ و بهشت ابدي و آتش جاوداني در فكر آن مردم جايگزين نشده بود، و دعا خواندن و قرباني كردن آنان به اميد رسيدن به « حيات ابدي » نبود، بلكه از آن جهت چنين ميكردند كه در زندگي دنيا به نعمت هاي مادي دسترس پيدا كنند.... کاهنان عهدهدار تعليم و تربيت نيز بودند و، با تعليم داستان ها و اساطير ديني، آنچه را ميخواستند به مردم تعليم مي كردند و تسلط و فرمانروايي خويش را برآنان محفوظ نگاه ميداشتند.
فحشای مذهبی: عدهاي زن وابسته به هر معبد بودند. بعضي از آنان خدمتگزار و پارهاي ديگر همسر خدايان يا جانشينان و نمايندگان بر حق ايشان بر روي زمين؛ دختر سومري در اين گونه خدمتگزاري به معابد هيچ ننگ و عاري تصور نميكرد؛ پدر او به اين ميباليد كه جمال و كمال دختر خود را براي از بين بردن رنج و ملال زندگي يكنواخت كاهنان وقف كرده است؛ چنان پدري، وقتي براي ورود دختر خود به معبد و انجام وظايف مقدس پذيرش به دست ميآورد، جشن ميگرفت و در اين جشن قرباني ميكرد و جهيزي همراه وي به معبد ميفرستاد.
بابل
آنچه قدرت شخص شاه را محدود ميكرد تنها قانون و طبقه اشراف نبود، بلكه طبقه كاهنان نيز مانعي در برابر قدرت مطلقه شاه به شمار ميرفت. ماليات به نام خدا گرفته ميشد و، به خزانه معابد ريخته ميشد. شاه هنگامي در چشم مردم عنوان حقيقي سلطنت را پيدا ميكرد كه كاهنان لباس قدرت را بر او بپوشانند و در اين گونه جشن ها، لباس روحاني ميپوشيد و اين، خود، نشانه وحدت دين و دولت به شمار ميرفت، و شايد علامت آن بود كه سلطنت ريشه ديني و آسماني دارد. گرداگرد تخت سلطنت آثار و مظاهر فوقالطبيعه مشاهده ميشد؛ اين، خود، سبب آن بود كه خروج بر پادشاه بزرگترين كفرها باشد، و كسي كه به اين كار جسارت ورزد، علاوه بر آنكه سر خود را از دست ميدهد، به زيان از دست دادن روح نيز گرفتار شود؛ حتي حموربي بزرگ نيز قوانين خود را از خدا گرفته بود... بابل دولتي ديني و پيوسته در زير فرمان كاهنان بود.
در نسل هاي متوالي، كه ثروت معابد پيوسته رو به افزايش بود. شاهان نيز، پرستشگاه هاي معتبر ميساختند و هر ساله بخشي از درآمد كشور را به آن معابد اختصاص ميدادند.... و غالب اوقات، اين ملكيت به خود كاهنان انتقال مييافت.
چون كاهنان نميتوانستند از همه اين ثروت ها بهرهبرداري كنند يا آنها را به مصرف برسانند، آنها را به سرمايههاي قابل بهرهبرداري تبديل ميكردند؛ به اين ترتيب بود كه امور كشاورزي و صنعتي و مالي تمام مملكت را در قبضه داشتند. و همچنين كاهنان بزرگترين بازرگانان و مالداران بابل بودند و با فروختن كالاهاي گوناگوني كه در معابد فراهم ميشد، بخش مهمي از بازرگاني كشور را اداره ميكردند.
نفوذ ايشان در مردم بيش از نفوذ شخص شاه بود؛ گاهي ميتواستند، با اتحاد كلمه و استفاده از نيرو و هوش خويش، شاه را از سلطنت خلع كنند. متوليان معابد، مزيت خلود و جاوداني بودن را داشتند، چه شاه ميمرد، ولي خدا جاوداني بود؛ به همين جهت مجمع روحانيان، كه از تغييرات و تقلبات انتخاب و خطرهاي مرض و آدمكشي و جنگ در امان بود، ميتوانست نقشههاي درازمدت براي كارهاي خود بكشد، و اين همان چيزي است كه سازمان هاي بزرگ ديني تا امروز از آن برخوردار بودهاند. همه اين اوضاع و احوال قدرت فوقالعادهاي براي كاهنان ايجاد كرده بود. مقدر چنان بود كه بابل به دست بازرگانان ساخته شود و سود آن به جيب كاهنان بريزد.
تعداد خدايان زياد بود، چه نيروي تخيل مردم حدي نداشت و احتياجاتي كه مردم، براي آنها، خود را نيازمند خدايان ميدانستند نامحدود بود. و هر شهر براي نگاهباني خود خداي خاصي داشت؛ اگر چه به صورت رسمي به خداي بزرگ و اعلا سر فرود ميآوردند، هر كدام خداي كوچكي داشتند كه آن را ميپرستيدند و به آن وفاداري مينمودند؛ حتی پس از آنكه دولت سومري از ميان رفت، خدايان متعدد سومري بر جاي مانده بود. خدايان دور از مردم نبودند؛ بيشتر آنها بر زمين و در معابد ميزيستند: با كمال اشتها خوراك ميخوردند و، با ديدارهاي شبانهاي كه از زنان پرهيزگار ميكردند، توسط اين زنان، به مردم مشغول و پركار بابل فرزنداني عطا ميكردند.
كهن ترين خدايان، خدايان نجومي بودند مانند خورشيد؛ ماه؛ و.... هر خانواده خدايي خانگي داشت كه به آن نماز ميگذاشت و هر بام و شام براي آن شراب ميفشاند؛ و هر فردي، فرشته نگاهباني براي حمايت خويش داشت كه او را از افراط در غم و شادي حفظ ميكرد؛ جن هاي متعدد باروري، به تصور آن مردم، بر روي مزارع در پرواز بودند و به محصول بركت ميبخشيدند. شايد يهوديان گروه انبوه فرشتگان خود را از اين ارواح بابلي اقتباس كرده باشند.
از مردم بابل شواهدي به دست نيامده كه بنابر آن بتوان گفت يكتاپرستي، حكمفرما بوده است. با وجود اين، بايد گفت كه دو نيرو آن مردم را به طرف توحيد مي رانده است: يكي اينكه مملكت پس از جنگ ها پهناور ميشد، و خدايان محلي را به فرمان خداي يگانه درميآورد؛ ديگر آنكه پارهاي از شهرها، خداي خاص و محبوب خود را صاحب قدرت مطلقه و مسلط بر همه چيز تصور مي كردند؛ .... رفته رفته اين تصور پيش آمد كه خرده خدايان مظاهر يا صفاتي از خداي بزرگ را نمايش ميدهند؛ به اين ترتيب شماره خدايان كاهش يافت. .... بابليان شيوا ترين و گرم ترين نمازهاي خود را در برابر مردوک ( خدای خورشید ) ميگزاردند.
الاهه عشتر كه در يكي از شگفت انگيزترين عادات بابلي دست داشته و آن را متبرك ميساخته است، علاوه بر آنكه الاهه زيبايي اندام و عشق بوده، الاهه مهر مادري، و الهام دهنده نهاني حاصل خيزي خاك، و عنصر آفريننده جهان نیز به شمار ميرفته است.
بابليان خدايان گوناگون را همچون شخصيت هاي قهرماني قرار داده و براي آنها داستان ها و اساطيري ساختهاند كه بخش بزرگي از آنها از راه يهوديان به ما رسيده و جزئي از معارف ديني ما را تشكيل ميدهد. نخستين داستان در اين ميانه داستان آفرينش است. در آغاز، جز پريشاني و نانظمي (خائوس1) هيچ نبود. رفته رفته اشيا بزرگ شدن و صاحب صورت شدن آغاز كردند، تا اینکه خدای نانظمی درصدد تسلط بر سایرین افتاد و انقلاب عظيمي پيش آمد و بر اثر آن، نظم و سامان بكلي نابود شد. آنگاه خداي ديگري به نام مردوك، به جنگ با او برخاست؛ و به اين ترتيب الاهه پريشاني شکست خورد. و نظم و سامان جانشين بی نظمی شده است، و در واقع همين است كه جوهر هنر و مدنيت به شمار ميرود.
مردوك، سپس به خمير كردن زمين با خون خود پرداخت تا بني آدم را براي خدمت خدايان بسازد. روايتهاي بابلي، در جزئيات آفرينش انسان، با يكديگر اختلاف دارد، ولي همه در اين مطلب يك كلامند كه خدا انسان را از تكهاي گل رس ساخت. به طور كلي، در اين افسانهها چنان نيست كه آدمي در آغاز پيدايش در باغ و بهشتي زندگي ميكرده باشد، بلكه انسان به صورت موجودي بوده كه با ناداني و سادگي جانوران ميزيسته است.
افسانه رويش گياهان كه با نام عشتر و تموز همراه است. تموز، گوسفندان خود را ميچرانيد؛ عشتر، به دام عشق او گرفتار آمد ولي تموز، با حملة گرازي وحشي از پاي درآمد و به دوزخ تاريك زيرزمين فرو رفت. عشتر به اندوه سخت گرفتار شد و آنگاه با زيبايي خيره كننده خويش به دروازه دوزخ نزديك شد و مقررات قديم چنان بود كه بايد برهنه باشد؛ به همين جهت، از هر دري كه عشتر ميخواست بگذرد، دربان دوزخ لباسي يا زينتي را از او باز ميگرفت: و هر بار عشتر با لطافت و ظرافت لب به اعتراض ميگشود، ولي به آنچه از او خواسته بودند رضا ميداد.
جمعيت كم شد؛ خدايان كه دريافتند قربانيهاي زمين كاهش يافته پريشان شدند ولي عشتر به بازگشتن زمين، جز آنكه تموز را با خود همراه ببرد، خرسندي نميداد. درخواست وي پذيرفته شد و او پيروزمندانه از هفت دروازه گذشت، و چون دوباره بر روي زمين آشكار شد، گياهان از نو به روييدن و شكوفه كردن آغاز كردند، و زمين پر از خوردني شد. و جانوران به زياد كردن نسل خود پرداختند. عشق، كه نيرومندتر از مرگ است، به جايگاه حقيقي خود، كه چيرگي و خواجگي بر خدايان و آدميزاد است، بازگشت. اين افسانه به صورت شگفتانگيز و زيبايي، مرگ و رستاخيز سالانه زمين را نمايش ميدهد و نيروي عشق را آشكار ميسازد وهمين افسانه، عنوان تاريخ مقدسي را داشت كه مردم بابل به آن ايمان راسخ داشتند، و يك روز از سال را به خاطر مرگ تموز سوگواري ميكردند، و روز ديگر را به يادگار زنده شدن و رستاخيز او به جشن و شادي ميپرداختند.
فرد بابلي از انديشه جاوداني شدن شخصيت خويش هيچگونه احساس خشنودي نميكرده است. دين وي دين خاكي و زميني و عملي بود؛ در آن هنگام كه دعا ميخواند و نماز ميگذاشت درخواست پاداشي در بهشت نداشت، بلكه خيرات زميني را طلب ميكرد. نميتوانست به خدايان خود در آن طرف گور اعتقاد داشته باشد. ...
انديشة كلي بابليان دربارة زندگي در جهان ديگر با انديشة يونانيان بسيار شباهت دارد: مردگان، از قديسان و بدكاران و هوشمندان و ابلهان، همه، بدون تفاوت به جايگاه تاريكي در شكم زمين فرو ميروند و هيچ يك از ايشان پس از آن روي روشنايي را نخواهد ديد. و هركس در زمين بيشتر گناه كرده بود در آنجا عذاب فراوان تر ميچشيد؛
بيشتر اجساد مردگان را در زيرزمين هاي سقفدار به خاك ميسپردند؛ گاهي مردگان را ميسوزانيدند.... آنچه بيشتر به عنوان هديه و قرباني به خدايان تقديم ميشد چيزهاي خوردني و آشاميدني بود، وغالباً برقربانگاه های معابد گوسفندان را به عنوان قرباني سر ميبريدند؛ و اين، خود، سابقه شگفتانگيزي از گوسفند قرباني مرسوم ميان يهوديان و مسيحيان است.
در دين بابلي، به آداب و مراسم صحيح بسيار بيشتر از عمل صالح اهميت داده ميشد. اگر كسي ميخواست وظيفه خود را برابر خدايان به انجام رساند، بر وي واجب بود كه قرباني شايسته به معابد پيشكش كند. و دعاها و اوراد مخصوص بخواند. از اين كه ميگذشت، هركس ميتوانست چشم دشمن شكست خورده را بر كند و دست و پاي اسيران را ببرد و بازمانده تن شان را زنده در آتش كباب سازد، بيآنكه پرواي آن كند كه چنين كارها ممكن است سبب آزرده شدن خدايان باشد.
ديگر از كارهاي واجبي كه هر بابلي پرهيزگار ميكرد، آن بود كه، در موكب دراز باشكوهي با كمال خضوع و خشوع شركت جويد، و بر پيكر بت ها روغن هاي خوشبو بمالد و يا تن آنها را با لباس هاي نيكو و گوهر بيارايد؛ ديگر اينكه دوشيزگي دختران خود را در جشن بزرگ تقديم كند؛ ديگر آنكه براي خدايان خوردني و نوشيدني فراهم سازد و نسبت به كاهنان بخشنده دست و مهماننواز باشد.
پارهاي از ظريف ترين بازماندههاي ادبي بابلي دعاهايي است كه مردان متقي و صادق در تقواي خود سرودهاند.
بازمانده ادبيات دوره بابلي پر از سرودهايي است كه در آن فروتني بشري به شديدترين وجه نمايانده شده؛ و بيشتر اين سرودها به صورت « سرودهاي توبه » است و ما را براي احساسات عاطفي و تصاويري كه در مزامير داوود پس از آن آمده مهيا و مستعد ميسازد.
در بعضي از سرودهاي ديني بينالنهرين محتواي آنها نيز از بدبيني و حس خرد شدن در زير بار گناه حكايت ميكند. اگر چه احساس گناهكاري اثر مهمي در زندگي بابليان نداشته است.
تصور خاصي كه مردم بابل از گناه داشتند چنان بود كه اين ندبهها و تضرع ها صادقانه بود. در نظر آنان گناه تنها يك حالت معنوي نفساني بهشمار نميرفت، بلكه همچون بيماريي به آن مينگريستند كه از چيرگي شيطان برجسم آدمي حاصل ميشود و ممكن است سبب هلاك او شود. نماز عنوان تعويذي را داشت كه با آن عفريتي را كه از اقيانوس نيروهاي سحري مسلط بر اركان زندگي مشرقزمين قديم خارج شده و به درون جسم فردي درآمده بود از تن او بيرون ميراندند.
مردم بابل چنان تصور ميكردند كه اين شياطين موذي دشمن انسان همه جا در كمين او نشستهاند و ممكن است به درون خانه درآيند، و چون شخصي گناهي مرتكب شده سبب بيماري يا ديوانگي او شوند. اجنه و كوتولهها و اشخاص ناقصالاعضا، و بالاتر از همه زنان، در نظر ايشان داراي آن قدرت بودند كه هر گاه كسي را دوست ندارند شياطين را به جسم او وارد كنند؛ حتي اينكار را با يك نظر و « چشم زخم » ميتوانستند انجام دهند. براي جلوگيري از گزند اين شياطين، طلسم و تعويذ و اقسام مختلف باطلالسحر به كار ميبردند. غالباً چنان باور داشتند كه چون كسي تصاويري از خدايان را همراه داشته باشد، شياطين از او ميترسند و ميگريزند.
مؤثرترين طلسم آن بود كه سنگ كوچكي را به گردن بياويزند، و گذشته از اين كارها، احتياط مستلزم آن بود كه با كمك اوراد و آداب جادويي نيز به بيرون راندن شيطان از بدن بپردازند، و گاهي سعي ميكردند كه با گفتن الفاظ مناسب و خواندن افسون صحيح شيطان را از بدن بيمار يا جن زده خارج سازند.
بيشتر نوشتههاي بابلي نسخههايي سحري است كه براي بيرون راندن اجنه و شياطين، پرهيز كردن از گزند آنها، و پيشگويي و غيبگويي به كار رفته است. بعضي از آن الواح رسالههايي در علم احكام نجوم است؛ دستهاي ديگر، از فال زدن بحث ميكند؛ دستهاي از الواح درباره تعبير خواب است، كه از لحاظ حسن تنظيم و شگفتانگيزي با محصولات روانشناسي پيشرفته زمان حاضر رقابت ميكند؛ در الواح ديگري سخن از آن است كه چگونه ميتوان، با ملاحظة احشاي جانوران از غيب اطلاع حاصل كرد. يكي ديگر از راههاي اكتشاف غيب، در نزد كاهنان بابل قديم، نظر كردن در جگر جانوران بوده است؛ .... هيچ شاهي به جنگ يا كشورگشايي نميرفت، و هيچ فرد بابليي به كار مهمي اقدام نميكرد، مگر آنكه كاهني يا جادوگري طالع وي را به يكي از راههايي كه ذكر شد بخواند و تكليف او را معين كند.
هيچ تمدني، از لحاظ پابند بودن به اوهام و خرافات، به پاي تمدن بابلي نميرسد. هر حادثه – از ولادت غير طبيعي گرفته تا اشكال مختلف مرگ – را كاهنان با تعبيرات سحري و فوقالطبيعه مورد تفسير و تأويل قرار ميدادند. حركتهاي آب رودخانه و اشكال مختلف ستارگان و خوابها و كارهاي غيرعادي انسان و جانوران، همه، چيزهايي بود كه از روي آنها آينده را پيشبيني و پيشگويي ميكردند. و با ملاحظه حركات يك سگ، سرنوشت شاهي را پيشبيني ميكردند. .. در زير شالوده هر تمدني، خواه قديم و خواه جديد، دريايي از سحر و خرافه پرستي و جادوگري جريان داشته و هنوز هم در جريان است. شايد پس از آن هم كه آثار عقل و تفكر ما از ميان برود، باز اين گونه چيزها بر جاي مانده باشد.
شايد اين دين، با همه عيوبي كه داشته، چنان بوده است كه مرد عادي بابلي را تا حدي مؤدب و فرمانبردار ميساخته است؛ اگر غير از اين باشد، يافتن علت بخشندگي فراوان نسبت به كاهنان امر دشواري خواهد بود. با وجود اين، چنانكه از ظواهر برميآيد، دين در اواخر دوره بابل در طبقات بالاي مردم تأثيري نداشته، چه بابل پر از فسق و فجور و منجلاب بيداد و ظلم و نمونه بسيار بدي از گسيختگي اخلاقي و شهوت پرستي عالم قديم بوده است. حتي اسكندر، كه تا دم مرگ از ميخوارگي دست برنداشت، از اخلاقي كه در ميان مردم بابل رواج داشت به تعجب افتاده بود.
ادامه دارد
مطالب مشابه :
تاریخچه و فلسفه قربانی
فلسفه قرباني كردن در روز «پسر عزيزم من در خواب ديدم خداوند به تعبير ديگر وقتي
تاريخ زردتشت
گويي و تعبير خواب و با مساله قرباني گاو و با قرباني كردن
رؤ ياها در قرآن . قرآن و هنجارشناسي خوابيدن
پس چون پدر براى قربانى كردن و اين تعبير خواب پادشاه مصر چند شب در خواب ديد كه هفت گاو
که در طریقت ما کافری است رنجیدن
( اين تعبير خواب از خير قرباني كردن اگر به تعبير مولانا بتوان گاو نفس
آنچه كه به تخت جمشيد تقديس بخشيده است.
تعظيم كردن و سر فرود آوردن، زانو زدن، قرباني كردن تعبير شده است. ران گاو نر خواب دیده
دین در آسیا 1 ( سومر و بابل )
كاهنان، از راه همين هدايا و قرباني ها و قرباني كردن آنان تعبير خواب است
داستان ضحاک
اهريمن كه در جهان جز فتنه و آشوب كاري نداشت كمر به گمراه كردن تعبير خواب تو قرباني ماران
برچسب :
تعبير خواب قرباني كردن گاو