داستان حسنک وزیر البته این به آن معنا نیست که چون ما هرساله در کتاب درسی خودمان - ادبیات
تخصصی سال سوم انسانی - این داستان را تدریس میکنیم، پس خواه، ناخواه آن
را از هر حیث بر دیگر بخشهای این گرانمایه کتاب تاریخ، برجستهتر
میدانیم، بلکه به این خاطر است که ماجرای بر دار کردن حسنک وزیر از جهات
مختلف ویژگیهای منحصر به فرد خودش را دارد که پرداختن به آن جالب توجه
است. اصلا به جرات میتوان گفت که شرح جزءجزء این حادثه، چون نگینی بر کتاب
تاریخ بیهقی میدرخشد و بس. حالا که سخن از برجستگی داستان بر دار کردن
حسنک وزیر به میان آمد، در این مقال تلاش میکنیم برای اثبات این ادعا که
چرا داستان حسنک وزیر از ابعاد گوناگون برتر است به جنبههای داستانی و
ساختاری آن بپردازیم. اما قبل از آن ذکر این نکته را لازم میدانیم که
هرچند ساختارشناسی داستاننویسی مورد نظر ما بیشتر مربوط به داستان جدید و
به اصطلاح داستان مدرن است، ولی خب در داستانی که ابوالفضل بیهقی آن را نقل
میکند، درست همین ساختار تعریف شده به خوبی رعایت شده است که در ذیل به
شرح هرکدام از آنها پرداخته میشود؛ الف) زاویه دید
درست
است که تاریخ بیهقی یک کتاب تاریخی است و به تبع آن داستان بر دار کردن
حسنک وزیر هم از این گونه روایت تاریخی بهره میبرد، اما باید گفت که این
داستان در شکل کلی از زاویه دید سوم شخص یاهمان دانای کل بهره میبرد.
هرچند در این بین از زاویه دید اول شخص هم در برخی موارد بیبهره نیست که
خود همین در هم آمیختن دو زاویه دید سوم شخص و اول شخص و بهینه استفاده
کردن از آنها در جای خود تا اندازهای برقوی بودن این اثر افزوده است.
آن
گونه که از شواهد داستان بر میآید، ظاهرا ابوالفضل بیهقی به عنوان یک
مورخ ادیب و نکتهسنج در بیرون داستان ایستاده و تنها روایتگر حوادث مربوط
به آن میباشد؛
“چون حسنک را از بلخ به هرات آوردند، بوسهل زوزنی او را به علی رایض چاکر خویش سپرد و ...”(۲)
اما
گاهی اوقات، یعنی آنجا که نیاز است و شرایط داستان ایجاب میکند، خود
نگارنده داخل شده و به خواننده متذکر میشود که این شرح حادثه از یک سند و
واقعیت نگاری برخوردار است و آن مشاهده نویسنده میباشد؛ “چون این کوکبه
راست شد من که بولفضلم و قومی بیرون طارم به دکانها نشسته در انتظار حسنک
- یک ساعت ببود ...”(۳)
شاید
این حضور نگارنده در لابهلای حوادث داستان یک ضرورت انکارناپذیر است.
زیرا اگر غیر این باشد، کلام تاثیرگذاریاش را از دست میدهد. به خاطر همین
از نظر مخاطب، علیرغم کهن بودن اثر، انتخاب زاویه دید از طرف ابوالفضل
بیهقی به استادی هرچند تمامتر انجام شده است؛ زیرا برخلاف داستانهای به
اصطلاح مدرن امروزی که در سراسر اثر تنها از یک زاویه دید بهره میبرند،
ابوالفضل بیهقی باتوجه به شرایط و حوادث پیشآمده، با مهارت هرچه تمامتر
تغییر روایت داده، زاویه دیدی را انتخاب کرده و به شرح حوادث داستانی خود
پرداخته، چنانچه گاهی اوقات خود در داستان است و به عنوان یکی از شخصیتهای
داستانش حرکت میکند و آنچه را میبیند بیهیچ کم و کاستی شرح میدهد.
گاهی هم در بیرون داستان ایستاده و همانند یک راوی دانای کل به شرح حوادث
میپردازد. پس بر همین مناسبت که سخن و داستان بیهقی از نظر شیوه روایت از
ابتدا تا انتها بر مخاطب اثر گذار است.
ب) شخصیتپردازی
بیتردید قویترین نقطه داستانپردازی بیهقی شخصیتپردازی در اثرش است؛
گویی در کتاب تاریخ بیهقی شخصیتها همگی زنده و پویا هستند و چون آدمیان
زنده به این طرف و آن طرف حرکت میکنند، سخن میگویند و چون همگان به ادامه
حیات خویش میپردازند. پس با این اوصاف باید گفت که بیهقی با وسواس هرچه
تمامتر سعی کرده است شخصیتهای زنده و پویا را در نظر ما مجسم کند که
هرکدامشان با رفتار و کارهای خودشان شخصیتهای زنده و پویا را در نظر ما
مجسم کند که هرکدامشان با کارکرد و کنش خودشان، خود و آنچه را که درونشان
است به ما نشان میدهند.
با
مطالعه در کل کتاب تاریخ بیهقی - البته از جلد پنج تا ده - بدون هیچ شک و
شبههای باید اذعان داشت که اوج هنر شخصیتپردازی داستانی ابوالفضل بیهقی
در داستان حسنک وزیر نمود خارقالعاده ای پیدا میکند؛ به طوری که با یک
حساب سرانگشتی میتوان گفت که در یک داستان هشت صفحهای بیش از بیست و پنج
شخصیت وجود دارد؛ شخصیتهایی که هرکدامشان در جای خود از ضروریات داستان به
شمار میروند و نبودن یکی از آنها به داستان لطمهای جبرانناپذیر وارد
میکند.
گفتیم
که اوج هنر بیهقی در داستان حسنک وزیر، در بخش شخصیتپردازی آن نمود
بسیاری پیدا میکند. پس در ادامه باید متذکر شد که در این داستان ما با سه
نوع شخصیت یا همان کاراکتر روبرو هستیم؛ از یک طرف تعداد پنج نفر از
شخصیتهای خوب و عدالتجو که در محل ثقل آنها حسنک وزیر قرار دارد، از آن
سوی هم تعداد هشت نفر از شخصیتهای بد و فتنهانگیز که همگی در حول محور
بوسهل زوزنی در حال چرخش هستند و سرانجام در میان این شخصیت خوب و بد تعداد
دوازده نفر از شخصیتهای عادل و به اصطلاح خاکستری رنگ مثل بونصر مشکان
قرار دارند که تنها در مواقع نیاز حاضر میشوند و در حد توان خود به داستان
و حوادث آن سرعت میدهند. تقابل شخصیتهای خوب و بد داستان و به دنبالش
آمدن و رفتن شخصیتهای خاکستری رنگ به درون و برون داستان، سرعت خاصی به
این اثر داده است و جالب آنکه زمانی این سرعت خوب و مطلوب است که با چاشنی
اعتماد همراه میشود؛ یعنی ابوالفضل بیهقی با حساسیت هرچه تمامتر و با
صراحتکامل به پردازش شخصیتهای داستانیاش پرداخته و خود به صراحت میگوید
که در قبال هیچ کدام - ولو اینکه دوست هم هستند - جانب افراط و عدول از حق
را برنگرفته است؛
“و
پس از حسنک، این میکائیل بسیار بلاها دید و محنتها کشید و امروز برجای
است و به عبادت و قرآن خواندن مشغول شده است - چون دوستی زشت کند چه چاره
از باز گفتن و ...”(۴)
همان
گونه که گفته شد بیهقی گاهی اوقات خود وارد داستان شده و به معرفی
شخصیتهای داستانش میپردازد که به ظاهر امروزه این امر چندان مطلوب نیست،
چنانچه در تعریف و معرفی کردن شخصیت بوسهل چنین میخوانیم: “این بوسهل مردی
امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. اما شرارت زعارتی در طبع وی موکد
شده ...”(۵)
اما
این معرفی شخصیت بوسهل زوزنی نه تنها به داستان ضربه نمیزند، بلکه در
دنباله مطلب در خدمت نویسنده و سطور به نگارش درآمده اوست.
در
ادامه این مقال باید گفت که زیبایی و پختگی شخصیتپردازی بیهقی در داستان
حسنک وزیر زمانی نمود پیدا میکند که همراه با توضیحات داستانی است؛ یعنی
با در کنار هم قرار گرفتن توصیف حالات درونی افراد و توصیف صحنههای بیرونی
داستان، بنابراین ما در کمتر داستانی سراغ داریم که نویسنده توانسته باشد
با استفاده از کلمات کوتاه - به اصطلاح چکشی - حالات درونی شخصیت خود را با
اتفاقات پیرامون آن وفق بدهد. فیالمثل آنجایی که حسنک وزیر با اقتدار
هرچه تمامتر از کرانه بازار پیدایش میشود، درست مثل آن است که یک دوربین
فیلمبرداری با هنرمندی هرچهتمامتر آنچه را که اتفاق میافتد، ارائه
میدهد؛
“و سواران رفته بودند با پیادگان تا حسنک را بیاورند. چون از کران بازار عاشقان در آوردند و میان شارستان رسید و ...”(۶)
و
یا آنجایی که حسنک را میخواهند به دار بکشند، در کنار هم قرار گرفتن
حالات درون و اتفاقات برون باعث شده است که یک شخصیتپردازی همراه با توصیف
صحنهها در نظر خواننده تجسم یابد؛
“و
دو پیک را ایستانیده بودند که از بغداد آمدهاند و قرآن خوانان قرآن
میخواندند. حسنک را فرمودند که جامه بیرون کش. وی دست اندر زیر کرد و ازار
بند استوار کرد. ازار را ببست و جبه و پیراهن بکشید و دور انداخت. با
دستار برهنه با ازار بایستاد و دستهای درهمزده تنی چون سفید و روی چون صد
هزار نگار و همه خلق به در میگریستند ...”(۷)
ج) هسته
هسته و پیرنگ داستان حسنک وزیر را همان چیزی تشکیل میدهد که در ادبیات کهن ایران زمین بسیار شاهد آن بودهایم؛
نبرد و کشاکش بین خوبی و بدی، زشتی و زیبایی و حق و باطل. مثل اینکه در
ادبیات کهن ما این یک اصل بوده است که در تمام آثار ادبی همواره خوبی و بدی
در مقابل هم و در تضاد با یکدیگر بودهاند و گویا این هم یک اصل بوده که
همیشه - به ظاهر - باطل پیروز میشده و نتیجه کار جور دیگری میشده است،
یعنی پیروزی حق علیه باطل؛ آن هم در قضاوت آیندگان!
در
داستان حسنک وزیر هم هسته و شالوده اصلی همان نبرد خیر و شر است، نبردی که
در دل خود ریشههای کهن دارد و سرچشمه گرفته شده از عقدهگشایی سلطانی -
سلطان مسعود - مصور است و شخصی چون بوسهل زوزنی که گویا تشنه قدرت و آزار
رساندن به دیگران و در خود نوعی بیماری سادیسم دارد، گرداننده آن حادثه
میباشد؛
“امیرت را بگوی که من هرچه کنم، به فرمان خداوند خود میکنم. اگر وقتی تخت ملک به تو رسد، حسنک را باید بردار کرد.”(۸)
حال چرا چنین است و اتفاقات داستان چگونه یکی پس از دیگری خودشان را نشان میدهند؟!
اینها
سوالاتی میباشند که از ابتدا تا انتهای داستان با چینش مناسب حوادث و
اتفاقات پیش آمده، مخاطب را به دنبال خود میکشاند. هرچند در این بین
ابوالفضل بیهقی به معرفی شخصیت بوسهل زوزنی تحت عناوینی چون؛
“همیشه
چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را
لت زدی و فرو گرفتی. این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و
المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و ...”(۹)
تا
حدودی طینت بد او را به تصویر میکشد. اما در سراسر داستان است که با بروز
شخصیت درونی بوسهل زوزنی در رفتارهایش به هسته حوادث داستان قوام و جهت
میدهد.
بیشک
آنچه در داستان حسنک وزیر تحت عنوان هسته و پیرنگ نمود دارد کشاکش بین
خوبی و بدی است که با چاشنی انتقام آمیخته شده؛ انتقامی که در جای جای
داستان از کینه توزی خبر دارد . ظاهرا عامل اصلی این کینهتوزی سلطان محمود
غزنوی است، اما خب، اشخاصی چون بوسهل زوزنی به این آتش انتقام دامن
میزنند.
در
داستان حسنک وزیر آنچه بیش از دیگر عوامل نمایان است، اوج و فرودهای
داستانی میباشد. اصلا میتوان گفت که این داستان از همان ابتدا با اوج
شروع میشود؛ یعنی بیهقی در همان ابتدای داستان میگوید:
“فصلی خواهم نبشت در ابتدای حال بردار کرد این مرد و پس به سرشد قصه شد.”(۱۰)
این
اوج همراه با فرودهایی است که به صورت پستی و بلندیهای داستان دیده
میشوند. جالب آنکه این اوج داستان به صورت خفیف و گاه به شکل نمایان تا
آخر ادامه دارد، یعنی پایان داستان که ظاهرا باید به صورت فرود و
نتیجهگیری با بیان شرح حال مختصری از مادر حسنک که زنی شجاع است، به پایان
میرسد؛
“و
مادر حسنک زنی بود جگرآور. چنان شنودم که دو سه ماه از او این حدیث نهان
داشتند. چون بشنید جزعی نکرد - چنان که زنان کنند - بلکه بگریست به درد و
...”(۱۱)
د) درونمایه
در
داستان حسنک وزیر از همان ابتدای داستان و بعد در ظاهر آن نمایان است که
این داستان درونمایهای چون رویاروی شدن حق و باطل دارد، منتهی با این تصور
که در شکلی تاریخی هویدا میشود.
بدون
حتم درونمایه داستان حسنک وزیر بیشباهت به هسته آن نمیباشد، یعنی بیان
کشاکش خوبی و بدی که در آن چاشنی انتقامگیری موج میزند. جالبتر آنکه
بیهقی دانسته یا ندانسته مسئله کدورت دل خلیفه را از سلطان محمود بیان کرده
و این چنین در شکلی دیگر بر سرعت و شتاب داستان افزوده است؛
“امیر
را نیک درد آمده بود که حسنک را قرمطی خوانده بود خلیفه. و با آن همه،
وحشت و تعصب خلیفه زیادت میگشت اندر نهان نه آشکارا ...”(۱۲)
م) لحن
لحن
نوشتاری بیهقی جدی است و در آن کمتر رگههایی از شوخ طبعی دیده میشود و
شاید این به آن خاطر است که او خویشتن را تاریخنگاری منظم و دقیق
میپندارد و به این نتیجه رسیده است که یک تاریخ نگار باید همانند خود
تاریخ، جدی، دقیق و حتی بیرحم باشد.
این
جدیت گفتاری و نوشتاری بیهقی در داستان حسنک وزیر به صورت دقیق و حساب
شدهای رعایت میشود؛ یعنی این نگارنده قرن پنجم در جای جای داستان خویش،
خود را ملزم میکند که هر طور هست رعایت انصاف را داشته باشد و این گونه
توسط خوانندگان این تصنیف به بیعدالتی متهم نشود؛
“در
تاریخی که میکنم، سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این
تصنیف گویند: شرم باد این پیر را! بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من
اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند.”(۱۳)
پس
با این اوصاف، مشخص میشود زمانی که سخن از حکایت حسنک وزیر است و بیهقی
آنچه را به عینه دیده بازگو میکند، این جدی بودن لحن و گفتار داستانی، در
نهایت به سر میبرد.
سخن آخر
به
هر حال داستان حسنک وزیر یک داستان محض نیست، بلکه در دل خودش رگههایی از
تراژدی دارد و آن را میتوان یک اثر تراژدیک نامید و از این حیث هم مورد
بررسی قرار داد. پس بر همگان، بخصوص دبیران ادبیات واجب است که در کلاس درس
خود به تمام جنبههای داستان توجه داشته و آن را با کنکاش بیشتری تدریس
نمایند.(بر گرفته از سایت آفتاب) |