مروري بر خاطرات مشترک بچه های سالهای قبل از 70 روستا
یادتونه؟!؟!
یادتونه؟!؟! مدرسه يمن كه مي رفتيم مدير مدرسه اول صبح شنبه تو صف پشت دستمامون رو نگاه ميكرد كه ببينه تميزه و ناخن هامون رو گرفتيم يا نه
یادتونه؟!؟! زمستون اون وقتا تمام عشقمون ای بيد (اين بود) که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله
یادتونه؟!؟! وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم .
یادتونه؟!؟! پاکن هایي بود که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکار و پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.
یادتونه؟!؟! صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود.
یادتونه؟!؟! تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو میگشتیم میگفتیم آقا اجازه دفترمونو جا گذاشتیم.
یادتونه؟!؟! خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم.
یادتونه؟!؟! خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی
یادتونه؟!؟! مدرسه مي رفتيم هر كسي يه ليوان فنري براي آب خوردن داشت.
یادتونه؟!؟! كيسه داخل گوني كودشيميايي را ميشستيم و دفتر و كتابمون را باهاش جلد ميكرديم.
یادتونه؟!؟! ظهر كه از مدرسه يمن ميخواستيم بريم خونه بايد با صف ميرفتيم و كسي حق نداشت تا در خونه از صف بزنه بيرون وگرنه ناظمين صف اسمامون رو مينوشتند روز بعد مي دادن مدير مدرسه
یادتونه؟!؟! چقدر دانش آموز زياد بود مي رفتيم رباط مراد مدرسه و محسن كاوه راننده ميني بوس ميگفت بچا (بچه ها) كتابي سوار بشين تا همه جا بشن.
یادتونه؟!؟! تو برف و باران چكمه هاي ساق بلند پلاستيكي مشكي رو ميپوشيدم .
یادتونه؟!؟! چقدر تو برف و سرما و گرما براي درس خوندن پياده مي رفتيم رباط مراد و اونايي كه دوچرخه 28 رو داشتن به خاطر زودتر رسيدن كلي حال ميكردن .
یادتونه؟!؟! برگه هاي امتحان
یادتونه؟!؟! به خاطر يك درس مردود مي شديم و يكسال همون كلاس رو دوباره مي خونديم و تك ماده هم فايده نداشت.
یادتونه؟!؟! وقتي درس بلد نبوديم چوب معلم كف دستامون رو مي نواخت البته وقتي راهنمايي يا دبيرستان مي رفتيم پيشرفت هم داشت : شيلنگ هم اضافه ميشد.
یادتونه؟!؟! كلاس چهارم دبيرستان كه بوديم از اداره پست پاكت و كارت ثبت نام كنكور مي گرفتيم بعد پر ميكرديم و ميفرستاديم سازمان سنجش
یادتونه؟!؟! روز كنكور مي رفتيم خمين ويژه نامه نتايج از روزنامه فروشي مي گرفتيم البته اگه خيلي اميداوار به قبولي نبوديم منتظر بوديم يكي فداكاري كرده و روزنامه رو خريده باشه ما هم از اين طريق نگاهي به نفرات قبول شده بندازيم.
یادتونه؟!؟! يكي از هنرامون اين بود كه گچ رو طوري روي تخته سياه بكشيم كه نقطه چين پشت سر هم کشیده بشه.
یادتونه؟!؟! درب پني سيلين رو تو نفت مينداختيم چند روز بعد كه باد مي كرد از اون بعنوان پاكن استفاده ميكرديم.
یادتونه؟!؟! به بهانه خريد كتابهاي راهنمايي و دبيرستان دوست داشتيم تنها با رفيقامون بريم خمين خودمون خريد كنيم.
یادتونه؟!؟! همش براي خريد كتاب و دفتر و قلم تو شهر مي رفتيم كتابفروشي آريا و كتابفروشي تكبير
یادتونه؟!؟! برف كه مي اومد پشت بون (بام) مدرسه يمن رو بايد برفش رو ميرختيم پايين.
یادتونه؟!؟! آقاي ..... درس رياضي بلد نبوديم لاي انگشت درس نخونها خودكار ميذاشت و بعضي موقع ها به قول خودش رگ غيرت شون را ميگرفت. تا بخودشون بيان.
یادتونه؟!؟! معلمان خوبمان آقاي سيفي و آقاي سيادتي و...
یادتونه؟!؟! دبيرستان رباط مراد آقاي كوچكي (البته الان پزشك شده) و آقاي مشايخي و آقاي زينلي و... كه رئيس مدرسه بودند.
یادتونه؟!؟! معلما ميگفتن كاردستي درست كنيد دو تا چوب و مقداري نقاشي به اونا ميچسبونديم و ميذاشتيم توي يه كارتن خالي شده تايد (پودر لباس شويي) و باهاش به نظر خومون تلويزيون درست ميكرديم. يا نهايت يه نخ از دار قالي نه نه بر ميداشتيم توي شيشه شربت خالي شده نفت مي ريختيم و چراغ نفتي درست ميكرديم.
یادتونه؟!؟! بعد از چن كويي (خرمنكوبي) از آقاهامون كوكوله ميگرفتيم و بعد از فروش گاو و گوسفند از خريدار سرچوقي (سرچوبي) .
یادتونه؟!؟! روز چن كويي صبحانه و عصرونه و ناهاراش چه كيفي داشت .
یادتونه؟!؟! عشقمون بود روز چن كويي فاصله دو تا خرمن يا موقع رفتن ناهار به خونه بشينيم اون بالا روي حفاظ چرخهاي بزرگ تراكتور .
یادتونه؟!؟! (البته خانما) رو دار قالي مي شستيم و كنار ننه هامون قالي مي بافتيم و كركيت ميزديم. (شانه سنگين براي محكم كردن تار و پود قالي)
یادتونه؟!؟! دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ نه نه بی سوادی نه نه پس تو ….
یادتونه؟!؟! غروبهاي تابستون مي رفتيم رو مرغا (چمن هايي طبيعي رودخانه)تا تاريكي هوا فوتبال بازي ميكرديم.
یادتونه؟!؟! عيدا زمين فوتبال جام مي ذاشتن
یادتونه؟!؟! گل كوچيك با اون توپ پلاستيكها ، ۲ روشون مي كرديم ديرتر پاره بشه
یادتونه؟!؟! یکی از بازیهای محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان
یادتونه؟!؟! ساعت 5 بعد از ظهر برنامه كودك و نوجوان شروع ميشد .
یادتونه؟!؟! قصه هاي مجيد و شيطوني هاش
یادتونه؟!؟! فيلم اوشين ، دليران تنگستان ، جنگجويان كوهستان ، جنگ هفته ، مسابقه هفته و.....
یادتونه؟!؟! زمان جنگ جنازه شهدا رو كه به سمت امامزاده تشييع میکردن .
یادتونه؟!؟! اون موقع ها مي اومدن تو روستا و اهالي براي رزمندگان جبهه ها كمك مي فرستادن.
یادتونه؟!؟! ننه ها جمع ميشدن خمير ميكردن شاته ميپختن و براي جبهه ميفرستادن .
یادتونه؟!؟! اون موقعها مچ دستمون رو با خودکار بیک ساعت میکشیدیم .ننه و آقاهامون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسیدن ساعت چنده، خوشحال می شدیم.
یادتونه؟!؟! سحري گفتن مشهدي ابوالقاسم سليماني و مشهدي سيف اله كاظمي رو كه اينقدر زود مي گفتن كه مي مونديم با كلي وقت اضافه اي كه تا اذان صبح داشتيم چه كار بكنيم.
یادتونه؟!؟! ماه رمضان بچه ها روزه كه مي گرفتن سفيد شدن زبونشون رو به نشانه روزدار بودن به همديگه نشون ميدادن
یادتونه؟!؟! بچه بوديم به خاطر اولين روزه آقا و ننه هامون بهمون سرزبوني ميدادن .
یادتونه؟!؟! شبهاي محرم چايي مسجد تو استكان كوچيكا و نعلبكي چه حالي مي داد!!!
یادتونه؟!؟! آشیخ کاظم ،آشيخ حسن و آقا طاهر شب هاي محرم روضه ميخوندن.
یادتونه؟!؟! ظهر روز عاشورا ناهار ميرفتيم قلعه حاج علي اكبر نذري آبگوشت مي خورديم.
یادتونه؟!؟! قَدمون كوچيك بود و دوست داشتيم مثل بزرگترها ما رو تو مراسم دوره گرد نخل راه بدن و ما هم حسين حسين كنيم.
یادتونه؟!؟! روز تيغ (شهادت حضرت علي(ع) ) بعد از امامزاده يه راست مي رفتيم ازنوجون (ازنوجان) پاي تعزيه .
یادتونه؟!؟! روز تيغ ماه صفر ( 28 ماه صفر) مي رفتيم ازنوجون (ازنوجان) مراسم تعزيه رو ببينيم . البته اگه ظهر هم مي رفتيم ناهار نذري هم تو مسجد بهمون مي دادن.
یادتونه؟!؟! نون اول تندوري (تنور) ، شاته ، گرده .
یادتونه؟!؟! توي مُدبَق(مطبخ) آخرای نون پختن سيب زميني قاچ ميكرديم و به ديوار تندور (تنور) ميچسبونديم ننه هم تو خمره گلي چغندر ميذاشت روي آتيش ته تندور تا صبح روز بعد پخته بشه تا با صبحانه لبوي داغ بخوريم .
یادتونه؟!؟! سرشير با گرده تازه چقدر حال مي داد؟
یادتونه؟!؟! اون موقع ها به نون لواش ، تافتون كه از شهر ميگرفتيم ميگفتيم نون بازاري
یادتونه؟!؟! يك هفته به عيد همه تو روستا نون شيري و فطير (نه نه پير) مي پختن.
یادتونه؟!؟! كفش ميخواستيم بخريم اولين جايي كه آقامون ما را ميبرد كفش ملي بود و نهايت كفش بلا !!
یادتونه؟!؟! عشقمون اين بود كه يه روز آقامون ببرمون خمين و بگرديم/ تهران كه جاي خودش رو داشت
یادتونه؟!؟! عيدا تخم رنگي پخته شده هديه ميگرفتيم و بعدش ميرفتيم تخم مرغ بازي !!
یادتونه؟!؟! سيزه بدر رودخانه سرسبز بود مي رفتيم اونجا و بعضي ها مي رفتن شمس كاكا
یادتونه؟!؟! كشاورزها بعد از عيد جمع ميشدن ميرفتن جوق (جوي) رويي
یادتونه؟!؟! گوسفنددارا بعداز عيد توي گودال جلوي مدرسه اول صبح گوسفنداشون رو در مياوردن و به نوبت ميبردن بيابُن (بيابان) براي چرا
یادتونه؟!؟! كنار شاجوق چقد (چقدر) درخت سرسبز و بلند بید۱ بود و سايه اش خنك بید۲!!
(۱. بيد : نوعي درخت در روستاي يمن با سايه اي بسيار خنك / ۲. بيد : در گويش روستاي يمن به معني بودن ) .
یادتونه؟!؟! اون موقع روستا برق نداشتيم و براي روشنايي چراغ لَمپا و گردسوز و چراغ انگليسي روشن ميكرديم . بعضي هم با چراغ طوري كه نور بيشتري داشت حال مي كردن.
یادتونه؟!؟! بازي الك دولك، هفت سنگ،كوشه كوشه، بريك، لري، يه قل دو قل ، دوز دوز ، اوزنه بازی ، چاله چاله ، ووژ ووژه ،تيركمان بازي ، تيركمان مگسي و..
یادتونه؟!؟! باغ اسپار ، باغ خاك كردن ، درو ، چُن كويي (خرمنكوبي) ، گاه گل بون (بام)
یادتونه؟!؟! تلفن نَبيد مي رفتيم خمين جَده تِرُن (جاده تهران) مخابرات مركزي براي تلفن زدن ، كلي هم منتظر ميشديم تا برامون شماره بگيرن و پشت بلندگو صدامون كنن و بعد بريم تو كابين شماره ... براي صحبت كردن
یادتونه؟!؟! اگه كسي ميخواست هر جا زيارت بره (مكه ، كربلا ، مشهد) چاوشي ميخوندن .
یادتونه؟!؟! پوست پرتقال رو روي شعله چراغ علاالدين و... فشار ميداديم تا با گاز پوست پرتقال شعله بزنه بالا و كيف كنيم . البته بعضي وقتا هم با لوله خودكار بيك با فشار روي پوست پرتقال به اندازه در لوله كنده ميشد و روي لوله خودكار قرار ميگرفت با لوله داخلي خودكار و فشار هواي توي لوله اون رو به سمت ديگري پرتاب ميكردن.
یادتونه؟!؟! مي رفتيم دُمبو (روستاي دماب) لواس (ريواس) مي آورديم. و غرقاب ميرفتيم ماهيگيري و بيابان اطراف روستا جوقاسم ميكنديم .
یادتونه؟!؟! ظهراي تابستون ميرفتيم تو قلمب هاي رودخانه مي افتاديم به اُو (آب) (شناكردن)
یادتونه؟!؟! نوشابه هاي شيشه اي كوكا و كاناداراي و تي تاپ و....
یادتونه؟!؟! اول هاي پاييز موقع دسار كشيدن و پختن ترخينه و شيره پزي و سركه انداختن و انگور بستن براي كشمش درست كردن بود.
یادتونه؟!؟! جوونايي كه خدمت مي رفتن نامه مي نوشتن كه يكي از بخش هاي اصلي آن اين بود كه اگر از احوالات من خواسته باشيد ملالي نيست جز دوري شما كه انشالله و... در ادامه هم سلام به عمه، خاله و دايي خلاصه كل فك و فاميل بود كه رسانده ميشد.
یادتونه؟!؟! روز 12 بهمن 57 يكي از اهالي (عليرضا محمودي) كه تلويزيون سياه و سفيدي داشت آورد جلو مسجد كه همه مردم روستا مراسم استقبال از امام را مستقيم تماشا كنن كه ناگهان با وصل باطري ماشين و سوختن آن حسرت تماشاي مستقيم مراسم بر دل اهالي باقي موند.
یادتونه؟!؟! حاموم (حمام) عمومي يمن غروب جمعه ها پر از بچه مدرسه اي بود.
یادتونه؟!؟! برنامه ريزي ميكرديم روز عروسي جووناي روستا غروب حتما دم درب حاموم (حمام) روستا جمع بشيم و مراسم رو تماشا كنيم. البته اگه آقا رضا هم دعوت بود و ويلن مي زد كه صفاي ويژه اي داشت .
یادتونه؟!؟! دستگاه آپارت می آوردن تو مسجد فیلم های قشنگ دوران دفاع مقدس برامون مي ذاشتن.
یادتونه؟!؟! كتوني چيني سفيدا روزهاي اول سفيديش چقدر تو چشم مي رفت .
یادتونه؟!؟! آدي داسهاي يمني رو .
یادتونه؟!؟! ........
اگه یادتونه؟!؟! پس يادش به خير
با تشكر از يكي از همراهان خوبمان (از روستاي جعفرآباد) كه زحمت ارسال تعدادي تصوير جهت تكميل ويژه نامه یادتونه؟!؟! رو كشيدن
مطالب مشابه :
مسائل گاوداري
سيستم فروشگاه اينترنتي افزايش اجسام كتوني در مايعات بدن به درآمد ناشي از فروش شير را
مروري بر خاطرات مشترک بچه های سالهای قبل از 70 روستا
از آقاهامون كوكوله ميگرفتيم و بعد از فروش گاو و كتوني چيني سفيدا اينترنتي
برچسب :
فروش اينترنتي كتوني