آشنايي با خانواده مهيمني در گرگان، بخش دوم

آشنایی با خانواده مهیمنی در گرگان<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

بخش دوم

 

پژوهشگر و نویسنده: عبدالناصر مهیمنی

پاييز 1389 گرگان، سرخواجه 14، شماره 1/1، كدپستي 4917676383 

 gorganresaneh.persianblog.ir

gorganresaneh.mihanblog.ir

 

حبیب­الله مهیمنی و ملوک ابراهیمی و فرزندان

منظور از «خانواده مهیمنی»، در این مقال و در نگارش این تاریخچه گزارش­گونه، مشخصاً و اساساً خانواده حبیب­الله مهیمنی (شامل خود وی، همسر و فرزندان او) می­باشد. این خانواده از یک سو تعدادی از فرزندان و نوادگان مرحوم کربلایی «عیسی مهیمنی» (و دومین همسرش، کوکب)، و نیز از سوی دیگر، تعدادی از فرزندان و نوادگان مرحوم حاج محمداسمعیل ابراهیمی (و دومین همسرش، مرحوم حاجیه­ آمنه اخوان­مهدوی) را شامل می­شود.

حبيب­الله مهيمني پسر عیسی، پسر حسن، پسر علی مشهور به «حاج ­علی سمنانی»، بوده است.

 

ازدواج حبیب­الله مهیمني

حبیب­الله مهیمنی اولین بار در سال 1327 با دختري نوجوان از همسايگان خود ازدواج کرد که این وصلت ظاهراً به دلیل فاصله سنی دوامی نیاورد و اندکی بعد بدون آنکه صاحب فرزندی شوند به جدایی منجر شد. سپس در 30 سالگي (سال 1332) وی مجدداً و این بار با ملوک ابراهیمی (دختر محمداسمعیل ابراهیمی، متولد 1308 در محله سرچشمه گرگان) ازدواج کرد.

بانو ملوک ابراهیمي

ملوک ابراهیمی كه در زمان ازدواج 24 ساله و دارای تحصیلات ششم ابتدایی بود با 4500 تومان مهريه به عقد حبيب­الله درآمد. آنان به رسم آن روزگار تا قبل از روز عقد و ازدواج اصلاً چهره يكديگر را نديده بودند و تقريباً هيچ شناختي از هم نداشتند. حبيب­الله اندكي وصف و خصوصيات ملوك و وضعيت ظاهري او را از خواهرانش شنيده بود و ملوك هم متقابلاً اندكي وصف و خصوصيات حبيب­الله و وضعيت ظاهري او را از برادرانش شنيده بود، و دو طرف آشنايي كلي از خانواده‌هاي خود داشتند. همين و بس!

ملوك خانم (كه شناسنامه‌اش به همين نام «ملوك خانم» بود) سومين از شش دختر آمنه خانم اخوان‎‌مهدوي بود. وي از همان جوانی زنی عاقله و مؤمنه و بسیار صبور و مقتصد و قانع بود. ملوک خانم (که پس از ازدواج گاهی بستگان او را «عفت خانم» صدا می­کردند) بسیار اهل ذكر و دعا و قرآن و شعر و مطالعه تاریخ اسلام و زندگی اهل بیت(ع) و داستان­های مذهبی و اخلاقي و حدیث و روایت بوده و طی  قريب 60 سال گذشته همواره هم مطالعه می­کرده و مباحثه می­کرده و به زنان همسایه در جلسات منظم قرآن تعلیم می­داده است. او انصافاً محجوبه و پُرحوصله و بسيار رازدار و معتمد خويشاوندان و همسايگان بوده و در مساعدت به همسایگان (و نیازمنداني كه بعضاً به صورت روزانه و منظم به وي مراجعه كرده و مي­كنند) و نيز به­ویژه در یاری خویشاوندان دور و نزدیک بسیار جدی و فعال بوده است.

هر شش دختر حاج محمداسمعيل ابراهيمي و حاجيه آمنه ابراهيمي بسيار ساده و سنتي و مذهبي بودند و و به غير يك تن از آنان 5 نفر ديگر همگي قاري و معلم قرآن و راوي حديث و روضه خوان بودند. در اين ميان خانم فاطمه ابراهيمي و خانم زهرا ابراهيمي به عنوان مُلاّ و سخنران و مسئله گو در مجالس و محافل مذهبي زنانه در شهر گرگان شناخته مي‌شدند.  

چگونگي انتخاب نام ملوك

ملوک ابراهیمی مي­گويد از نام ملوك چندان خوشش نمي‌آيد و طي دوران عمرش چندين بار نزد بعضي فرزندانش از اينكه والدينش اين نام را براي او انتخاب كردند ابراز نارضايتي مي‌كرد و اين گله‌مندي را تا همين ماهها و سالهاي اخير ابراز مي‌داشت. او درباره چگونگي انتخاب اين نام توضيح مي‌دهد كه: «در ايام ولادت من در سال 1308 شمسي، در همسايگي منزل ما در محله سرچشمه گرگان، خانواده‌اي گيلاني زندگي مي‌كردند كه به خانه ما رفت و آمد داشتند و مادر آن خانواده به پدر و مادر من پيشنهاد كرد اسم اين دختر نوزاد (من) را ملوك بگذاريد و آنها هم قبول كردند. بعدها كه كم هنوز كودك بودم اما كمي متوجه اوضاع مي‌شدم از نام ملوك خوشم نمي‌آمد و دلم مي‌خواست كه اسمي روان‌تر و زيباتر از نام‌هاي زنان خوشنام و نام‌هاي مشهورتر و معمول‌تر ايراني و اسلامي داشته باشم، اما ديگر فرصت توجه و اصلاح به اين امر پيش نيامد. از سوي ديگر همان خانواده همسايه نيز خود صاحب دختري شدند كه نام او را نيز ملوك گذاشتند. اما آن دختر چندي بعد و در ايام كودكي فوت كرد. و پس از اين حادثه دل ناخوشي من از اسم ملوك بيشتر شد.»

وي همچنين توضيح مي‌دهد: «وقتي ازدواج كردم و صاحب فرزند شدم، مهيمني (منظور حاج حبيب الله مهيمني، همسر ملوك خانم است) براي دلخوشي بيشتر من اسم دختر دوم را شمس‌الملوك و اسم دختر سوم را قمرالملوك گذاشت كه البته از همان اول آنها را به ترتيب نيّره و طيّبه صدا مي‌كرديم.»   

بانويي باسواد، ديندار و اهل مطالعه

ملوك خانم در تمام سالهاي زندگي‌اش از خوانندگان ثابت و منظم، دقیق و پروپا قرص مطبوعات و به­ویژه نشریات محلی و استانی بوده و سرنوشت و اخبار شخصیت­های اجتماعی و سیاسی ملی و محلی، و تحولات فرهنگی و حوادث را از طریق رادیو و تلویزیون و نشریات نسبتاً دقیق و هوشیارانه تعقیب می­کرده و می­کند.

عادت به مطالعه و استمرار و پيوستگي اين خصوصيت در ملوك خانم آنچنان نهادينه شده است كه اگر گفته شود اين بانوي 80 ساله كه 6 كلاس سواد ابتدايي قديمي دارد به تنهايي از همه 3 دختر و 6 عروسش روي هم بيشتر مطالعه مي‌كند، سخني عين حقيقت است. و اين در حالي است كه ميانگين تجربه و سواد و تحصيلات آن 9 دختر و عروس روي هم در حدود كارشناسي تا كارشناسي ارشد است. از سوی دیگر او همواره و به تمام و کمال در خدمت شوهر و فرزندان و نوه‌هايش بوده و از دلسوزی و محبت­اش همه اعضای بزرگ و کوچک خانواده و همه عروس­ها و دامادهایش و نيز خويشاوند نزديك همیشه و بالسويه بهره­مند شده­اند. او همواره جلسات و جمع­هاي خانوادگي را به دعاها و اشعار اخلاقي خود متبرك مي­كند.

خانواده ملوک ابراهیمي

مرحوم حاج محمداسمعیل ابراهیمی، پسر محمدابراهیم، پسر رضاقلی، از تجار منطقه گرگان و اصلاً اهل یزد بوده است. رضاقلی ظاهراً در حدود سال­های 1220 از یزد به گرگان مهاجرت کرده بود. محمداسمعیل چندین بار ازدواج کرده بود و مردی پُراولاد بود. او حداقل سه همسر عقدی و در سال 1336 در زمان فوتش دو همسر، 14 فرزند (هشت پسر و شش دختر) و چندین عروس و داماد و نوه و نتیجه داشت. همچنین قبلاً چندین فرزند او در ایام کودکی به علت ابتلا به بیماری­های مختلف فوت شده بودند. بستگان و نوادگان محمداسمعیل ابراهیمی بسیار پُرشمار و از خانواده­های قدیمی، اصیل و معتبر گرگان از جمله فلسفی، شفیعی، رضاقلی­نژاد، و تقوی هستند.

شخصيت حاج محمداسماعيل ابراهيمي

درباره شخصيت اولين رييس اتاق تجارت گرگان، بدنيست يادآوري شود كه مرحوم حاج‌محمداسماعيل ابراهيمي (پدربزرگ مادري نگارنده اين سطور) با توجه به شرايط آن زمان، درباره آداب و شعاير ديني و تربيت مذهبي و رعايت حجاب با اهل و عيال خود نسبتاً سختگير بود. وي شخصي شديداً مذهبي و متعصب بود و نمايندگي جزيي بعضي از مراجع بزرگ تقليد وقت را در منطقه برعهده داشت و نيز نماينده و معتمد بانك ملي ايران در شهر گرگان بود. (بانك ملي ايران در آغاز فعاليت خود در گرگان شعبه نداشت، بلكه دفتر نمايندگي آن، وابسته به شعبه فعال بندرگز بود كه ظاهراً تنها شعبه بانك ملي در حوزه جغرافيايي استان گلستان امروزي و منطقه گرگان و دشت يا ايالت استراباد آن روز بود). اما مرحوم ابراهيمي به‌رغم موقعيت و اعتبار اقتصادي و نفوذ اجتماعي‌اش، چندان اهل اطاعت محض از مسوولان و حكام و نظاميان وقت نبود، بلكه بيشتر در حد ضرورت و رفع تكليف با آنان مماشات مي‌كرد.

با اين حال، بنا به گفته ”حاجيه ملوك خانم“ سومين از شش دختر حاج‌محمداسماعيل، مرحوم ابراهيمي معتقد بود ”تماس و ارتباط محدود با صاحب‌منصبان لشگري و كشوري به ويژه مقامات محلي در مواردي ضروري است و خالي از فايده هم نيست.“ با توجه تعصبات ديني و سنتي خود، وي در توجيه روابط گاه و بيگاهش با اين مقامات و با منصوبان محلي دولت ديكتاتوري (Dictatorial) رضاخان، همواره به فرزندان و نزديكان خود مي‌گفت:”باباجان! اينان (صاحب‌منصبان لشگري و كشوري و مقامات محلي) حكم آفتابه را دارند، يك موقع به كار مي‌آيند!“ و البته او در موارد متعدد، براي كاهش فشار ايادي و كارگزاران دولت رضا شاه بر معممان و روحانيان محلي و بر كاهش محدوديت زنان محجبه، و نيز براي حل مشكل سربازي و اخذ معافيت از خدمت براي بعضي از مشمولان وظيفه كه نيازمند و كم‌بضاعت بودند، و براي خلاصي زندانيان، از نفوذ خود به‌خوبي سود مي‌جست.

عكسي از مرحوم حاج محمداسماعيل ابراهيمي،  در حدود 60 سالگي

مرحوم ابراهيمي در سال 1336 هجري شمسي (در سن 86 سالگي) دار فاني را وداع گفت. وي به روال معمول جامعه آن زمان كه بسياري از مردان طي دوران عمر خود چندين همسر اختيار مي‌كردند، چهار بار ازدواج كرد. آخرين و كوچكترين همسر وي در اوايل سال 1382 شمسي به ديدار حق تعالي شتافت.

در اين قسمت از فصل هفتم كتاب سيماي گرگان (از مجموعه ديار ابرار، شماره 58 ، انتشارت شمشاد، سال 1374) نكته‌اي را براي آگاهي خوانندگان محترم نقل مي‌كنيم، آنجا كه در زير عنوان (موضوع) كشف حجاب (در زمان رضاخان) و الزام و اجبار زنان مسلمان ايراني به تغيير لباس و برون آمدن از حجاب رايج آن زمان به نقل از يك سند دولتي مي‌نويسد:

”روز 15 بهمن ماه سال 1314 به حسب دعوتي كه قبلاً از طرف اداره معارف (آموزش و فرهنگ) شهر به‌عمل آمده بود، در دبيرستان شماره يك، جشن مفصلي داير گرديد. دعوت‌شدگان با همسرانشان در جشن مزبور شركت نموده و ساعت 6 عصر خاتمه يافت.“

و در ادامه همان سند مي‌خوانيم:

”در همين روز ساعت 3 عصر به حسب دعوتي كه از طرف انجمن بلدي (شوراي شهر) از 27 نفر از تاجران در منزل احمد شهابي به‌عمل آمده بود، عموم دعوت‌شدگان با همسران خود، به استثناي حاج محمداسماعيل ابراهيمي، حاضر شدند.“

جا دارد در اينجا از مرحوم محمدحسن ابراهيمي، دبير بازنشسته (و نوه مرحوم ابراهيمي)، كه در اواخر شهريور 1382 شمسي در اثر عارضه مغزي ناشي از ضربه تصادف يك موتورسوار به رحمت حق پيوست، به نيكي ياد كنيم. آن مرحوم چند سال قبل عكس‌هاي فوق را در اختيار گرگان‌رسانه گذاشته بود.

يك نسخه از همين عكس هيأت مديره اتاق تجارت نيز از آغاز دهه 1370، و نيز در حال حاضر، بر ديوار دفتر اتاق بازرگاني و صنايع و معادن گرگان نصب است.

دکتر عبدالقیوم ابراهیمي

مشهورترین عضو خانواده و پسر مرحوم حاج محمداسمعیل ابراهیمی در دوران 40 ساله اخیر، «عبدالقیوم ابراهیمی»، متولد 1311 گرگان، تحصیلکرده دانشگاه­هاي تبریز و فرانسه و امریکا است. او دارای دکترای گیاه­شناسی و بیماری­های گیاهی، و استاد علوم کشاورزی در دانشگاه­های اهواز و گرگان، و مؤسس دانشگاه آزاد اسلامی واحد گرگان و از سال 1366 تا 1378 رییس آن بوده و اگرچه اکنون بازنشسته شده ولی هنوز استاد افتخاری رشته­های کشاورزی در دانشگاههای گرگان است.

عبدالقیوم از نوجوانی اهل ورزش بوده و در انواع رشته­های ورزشی فعاليت داشت. در شهر و منطقه گرگان او به خاطر تلاش­هایش در جهت ایجاد دانشگاه آزاد اسلامی واحد گرگان و کمک به توسعه آموزش عالی وی مورد وثوق و اعتماد اهالی است. و نیز به سبب خانواده دوست بودن و مساعدت­هایی که به خویشاوندان و همشهریان می­کند او همواره مورد احترام بستگان و همشهریان و مسوولان محلی است. در همين تأييد خصوصيات فردي و خدمات اجتماعي و دانشگاهي دكتر ابراهيمي بود كه در مراسم «اولين جشنواره شهروند ماندگار گرگان» كه عصر سه شنبه 26 آذر 1387 و در آستانه عید غدیر از سوی شهرداری و شورای شهر گرگان در تالار فخرالدین اسعد گرگانی برگزار شد، مسوولان شهري و استاني از وي به عنوان يكي از 9 شهروند برجسته و ماندگار گرگان تقدير و تجليل كردند.

هاله و حامي، دختر و پسر دكتر ابراهيمي كه هر دو دانش­آموخته پزشكي هستند از سالها قبل در امريكا مقيم شده و به تحصيل تخصصي و كار اشتغال دارند.

دکتر عبدالرسول ابراهيمي

وي متولد 1312 در گرگان، فرزند بزرگ مرحوم حاج عبدالرحيم و نوه مرحوم حاج محمداسمعيل ابراهيمي است. او كه از دانشگاه تهران (1338 شمسي) در رشته پزشكي فارغ التحصيل شده، در دانشگاههاي امريكا تحصيل كرده و متخصص برجسته طب كودكان در امريكا است، از حدود 35 سال قبل در امريكا سكونت دارد و مجموعاً بيش از 40 سال در امريكا تحصيل و كار كرده است. هر چند وي حدود 22 سال از 60 سال تحصيل و فعاليت خود در رشته پزشكي و طب را در تهران و نيز در گرگان خدمت كرده و همواره طبيبي حاذق و خيرخواه و متين و موقر بود.

دکتر عبدالحمید ابراهیمی

وي متولد 1317 در گرگان، فرزند مرحوم عبدالرحيم ابراهيمي و نوه مرحوم حاج محمد اسمعيل ابراهيمي است. او كه در هندوستان تحصيل كرده و مدرس و كارشناس برجسته اقتصاد و بازاريابي در دانشگاههاي تهران است، به عنوان مشاور مراكز مهم اقتصادي و بازرگاني با بخش‌هاي خصوصي و دولتي نيز همكاري دارد.

به پاس تجارب 45 ساله و خدمات ارزشمند و علمی دکتر عبدالحمید ابراهیمی، استاد بازاریابی ایران، و به احترام اين كه وي از الف تا ی بازاریابی ایران را مي‌داند، مراسم تجلیل از خدمات اين مدرس وارسته روز چهارشنبه 25 شهریور ماه 1388 در تهران برگزار شد. در آن مراسم و به درخواست حاضران، وي از زندگی شخصی، تحصیلی، و حرفه‌ای‌اش سخن گفت.

برادران و خواهران حبیب­الله مهیمني

حبیب­الله مهیمنی یک برادر بزرگتر (ناتنی) به نام «حسن» داشت که بعدها به کربلا سفر کرد و به «کربلایی­ حسن» و بعد از توفيق به انجام سفر مکه به «حاج حسن» مشهور شد. وی با یکی از عموزادگان خود به نام «حلیمه مهیمنی» دختر اسمعیل، ازدواج کرد و آنان دارای هفت فرزند (سه پسر به نامهای هوشنگ، ابوالفضل، محمدعلی، و چهار دختر به نامهای کشور، نرگس، زهرا و ام­البنین) شدند. هوشنگ سالها قبل فوت کرده است. «ابوالفضل مهیمنی» از اواخر دهه 1350 تا اوایل دهه 1370 در گرگان از دبیران سرشناس شیمی دبیرستان بود و اکنون سالهاست که از خدمت در آموزش و پرورش بازنشسته شده و دوران سالخوردگي و كسالت را مي­گذراند. محمدعلي كارمند بانك ملي بود كه پس از بازنشستگي كارمند بعضي نهادهاي مالي جديد شد و اكنون كاملاً بازنشسته شده است. هر دو برادر در گرگان زندگي مي­كنند. ابوالفضل دو فرزند و محمدعلي چهار فرزند دارد.

حسن مهیمنی کارمند و بازنشسته اداره پست گرگان بود و در سال 1373 در ایام سالخوردگی و کسالت فوت کرد. همسرش نیز چند سال بعد درگذشت.

حبیب­الله مهیمنی همچنین دو خواهر تنی (مریم و زینب) داشت. مريم در سال 1379 و زينب در سال 1385 فوت کرد. وی دو خواهر ناتنی هم داشت. «مُرصّع» که بزرگتر از آن دو دیگر بود در سال 1375 فوت کرد و دیگری (ام­کلثوم)، متولد 1326 گرگان، کوچکترین فرزند خانواده و نیز کوچکترین خواهر حبیب­الله و دختر «حاج خانم»، سومین (آخرین همسر) مرحوم کربلایی عیسی، است. او هم اکنون (پاييز 1389) حیات دارد، هرچند به علت کسالت تحت معالجه است و بیشتر در منزل استراحت می­کند.

محمدکریم مهیمني

حبیب­الله همچنین یک برادر کوچکتر تنی به نام «محمدکریم» دارد که متولد 1313 است. محمدکریم، باجناق حبیب­الله هم بوده است. خدیجه سلطان (عالیه)، همسر محمدکریم، نیز دختر مرحوم حاج محمداسمعیل ابراهیمی بود که در سال 1359 در سن 44 سالگی در اثر بیماری سخت و لاعلاج فوت کرد. او زني بسيار مذهبي، خوش قلب و ساده دل بود. به‌رغم آن كه فقط در حد كلاس اول ابتدايي سواد مدرسه‌اي داشت و چندان نوشتن نمي‌دانست، از سواد خواندن براي مطالعه قرآن و كتب مذهبي و ادعيه بخوبي بهره‌مند و بسيار اهل جلسات مذهبي و محافل عزاداري و مولودخواني بود.

محمدکریم در ایام جوانی و در دوران نخست­وزیری دکتر محمد مصدق تا زمان کودتای 28 مرداد 1332 در فعالیت­های سیاسی و اجتماعی در گرگان و در تظاهرات مرتبط با نهضت ملی شدن صنعت نفت شرکت داشت. وی همچنین در جریان تحولات انقلاب اسلامی در تظاهرات شرکت داشت تا اینکه در تظاهرات روز 5 آذر 1357 در شهر گرگان در اثر تیراندازی مأموران پلیس حکومت پهلوی از ناحیه پشت پا مجروح و چند روز بستری شد.

محمدکریم که در دوران نوجوانی تحصیلات دبیرستان خود را ناتمام گذاشته بود سپس در 35 سالگی و ضمن کار در بازار درس خواندن را در کلاسهای عصرانه و شبانه ادامه داد تا آنکه دیپلم دبیرستان را در رشته بازرگانی کسب کرد. وي كه بيش از شش دهه در بازار سابقه كسب و كار دارد هم اكنون (و در سن 79 سالگي) نيز در همان مغازه قديمي در خيابان امام روبروي كوچه شاهزاده قاسم، به فرش­فروشي مشغول است.

خانواده محمدکریم مهیمنی و عالیه ابراهیمي

خداوند به محمدکریم و عالیه شش فرزند عطا کرد. اولین فرزند پسری به نام امیر بود که در ایام نوزادی درگذشت. از پنج فرزند دیگر (فرشته، سعید، فائزه (محدثه)، شهرام (وحید) و رامین)، فائزه دختري بسيار باهوش و كوشا بود كه سال آخر دبستان نظام قديم (كلاس ششم) را در زماني كه قرار بوده دوره راهنمايي تحصيلي تازه ايجاد شود، به صورت جهشي بلافاصله در تابستان همان سالي كه پنجم را تمام كرده بود خوانده و سپس سالهاي بعد دانشجوی رشته مامایی در شهر مشهد شد. وي كه دانشجوي فعال سياسي و اجتماعي بود در آغاز جوانی، در سال 1360 و در بحبوهه حوادث سياسي آن زمان در گرگان فوت شد و به رحمت خدا رفت. چهار فرزند دیگر که سلامتی و حیات دارند به ترتیب کاردان معارف اسلامی و معلم بازنشسته، کارشناس حقوق و سرهنگ پاسدار بازنشسته، کاردان تربیت معلم و کاسب بازار، و دانشجوی دکترای حقوق (و وکیل پایه یک دادگستری) هستند.

فرزندان محمدکریم مهیمني

فرشته با «سیدجعفر رییسی» كه معمار و مسكن­ساز است ازدواج کرده و یک دختر به نام محدثه دارند که دانش­آموز سوم دبیرستان است.

سعید با «عالیه یعقوب­زاده‌مشهدی» ازدواج کرده است. عالیه دانش­آموخته کارشناسی ارشد رشته مطالعات زنان در دانشگاه آزاد اسلامی واحد رودهن است. عاليه در دوره اول انتخابات شوراي اسلامي شهر گرگان (اسفند 1377) بين بيش از يكصد داوطلب حائز رتبه دوم و به مدت چهار سال يكي از 7 عضو شوراي اسلامي اين شهر شد. وي از فعالان اجتماعي و مذهبي در امور زنان است. آنان سه فرزند دارند: معصومه کارشناس حقوق و وکیل دادگستری، رضا مهندس مکانیک از دانشگاه فروسی مشهد و دانشجوي کارشناسي­ارشد مكانيك در دانشگاه صنعتي شريف تهران، و علی سال آخر کارشناسی رشته شیمی صنعتی در دانشگاه اصفهان است.

شهرام (وحید)، دانش‌آموخته كارداني (فوق ديپلم) تربيت معلم بوده، اما از سال 1365 در بازار امام گرگان، دور ميدان شهرداري، كاسب و فروشنده پوشاك است. او با دختر خاله خود «فاطمه نصیری» ازدواج کرده است. فاطمه کارشناس زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه آزاد اسلامی علی­آبادکتول و فعال در امور اجتماعي و مدير انجمن خيريه صبا مهرآفرين در گرگان است. آنان یک پسر و یک دختر دارند: (محمد دانشجوي در انتظار ورود به دانشگاه) و فائزه (سوم دبیرستان).

رامین با «طیبه رحیمی­ثابت­رودسری» ازدواج کرده است. طیبه کارشناس معارف اسلامی از حوزه علمیه قم است. آنان از حدود سال 1366 به بعد بیشتر در شهر قم ساکن هستند و سه دختر دارند: زهرا (دانشجوی سال دوم رشته حقوق)، مریم (دانش­آموز پيشدانشگاهي تیزهوشان قم)، و (فاطمه، دانش آموز اول راهنمايي).

زهرا با محسن مداحي، اهل و ساكن شهر قم ازدواج كرده است.

همکاری دو برادر و زندگی در کنار هم

حبیب­الله و محمدکریم باجناق هم بوده­اند و تقریباً تا 20 سال با خانواده­های خود در محیط­ها و مکان­های مشترک یا نزدیک به هم زندگی می­کردند و حدود 70 سال در مکان­های مشترک یا نزدیک به هم کسب و کار مشابه و مرتبط و تا حدودی مشترک داشتند. این مشاغل مشترک و مرتبط و مشابه آنان حدود 20 سال خرید و فروش کالاهای کشاورزی و دامی، حدود 20 سال دیگر نمک­فروشی (خیابان امام خمینی و نیز در نزدیکی فلکه مازندران)، و حدود 35 سال آخر فرش­فروشی بود (هرچند حبیب­الله فرش­فروشی را از حدود 15 سال پیش­تر در مغازه­ای در نزدیکی میدان مازندران، انتهاي غربي خيابان امام كنوني، شروع کرده بود و از سال 1346 تا پایان 1386 در انتهای پاساژ شیرنگی، نزدیک فلکه شهرداری به فرش‌فروشی اشتغال داشت). بچه­های ایشان نیز که باهم عموزاده و نیز خاله­زاده بوده­اند، کم و بیش با هم زندگی و بازی می­کردند و بزرگ می­شدند، از این­رو همسایگان و آشنایان دورتر گاه بین اینکه این بچه­ها چند خواهر و برادر هستند و کدام فرزند کدام برادر است اشتباه می­کردند.

دیگر باجناق­ها

حبیب­الله و محمدکریم مهیمنی چهار باجناق دیگر هم داشتند که همگی متولد و اهل گرگان و از کاسبان بازار این شهر بودند و اکنون سالهاست که فوت کرده­ و به رحمت حق تعالي پیوسته­اند. آنان محمد (مشهور به آق بزرگ) شهیدی (خیاط)، جعفر نصیری (قناد)، غلام حزینی (مسگر)، و رسول شفیعی (داروخانه­دار) بودند.

محمد شهیدی و همسرش، فاطمه (شا­باجی خانم) ابراهیمی، هر دو سالهاست که فوت کرده­اند. جعفر نصیری نیز فوت کرده و همسرش، زهرا ابراهیمی، حیات دارد. غلام حزینی و همسرش رقیه ابراهیمی هر دو فوت کرده­اند. رسول شفیعی نیز فوت کرده و همسرش، محترم ابراهیمی، حیات دارد.

خواهران حبیب­الله مهیمنی و دامادهای او

مرحوم مهيمني چهار خواهر داشت كه آخرين و كوچكترين آنها (اُم كلثوم) از همسر سوم پدرش بود.

مرحوم مُرصّع (خواهر بزرگتر و ناتني) که بانویی اهل دعا و قرآن و روضه­خوان و مرثيه‌خوان، و به «مُلاّباجي» معروف بود، ابتدا با رضا خلیقی معروف به «رضا قصاب» ازدواج کرد که وصلتی ناموفق بود و به طلاق انجامید. وی سپس با سیدمحمدزمان (آق مَنزمان) مفیدی ازدواج کرد و از وی صاحب یک دختر (زهرابیگم) و یک پسر (سیدعیسی) شد. مرحوم «آق منزمان» کارمند اداره پست و تلگراف بود. زهرابيگم و سيدعيسي هر دو اكنون معلم بازنشسته هستند.

مریم با احمد صفایی (میرزااحمد) ازدواج کرد و از وی صاحب دو دختر (انسیه و طاهره) و دو پسر (محمد و محمدعلی) شد. مرحوم میزرا احمد صفایی در میدان و بازار قدیمی عباسعلی گرگان بقالی و برنج­فروشی داشت.

زینب با سیدرضا مفیدی ازدواج کرد. سيدرضا (متولد 1301 شمسي، گرگان) و عضو نیروهای مسلح (ژاندارمري) بود. او پس از 30 سال خدمت در ژاندارمری بازنشسته شد. زینب پس از سال­ها کسالت و رنج بردن از بیماری دیابت (قند) در سال 1385 فوت کرد و سیدرضا كه اکنون سالخورده است حیات دارد. آنان صاحب هفت فرزند شدند: سیدجلال، سیدجمال، مرضیه‌بيگم، راضيه‌بيگم، سیدکمال، حوریه‌بيگم و سیدجواد.

ام­کلثوم با «قربان پیرایش­شال» که متولد رودسر گيلان و خياط بود ازدواج کرد و از وی صاحب 6 فرزند (منصوره، محبوبه، مسعود، زهرا، ملیحه، و محمد) شد. قربان پیرایش در سال 1374 در اثر عارضه قلبي ناگهاني فوت کرد.

سوابق کسب و کار و فعالیت حبیب­الله 

حبیب­الله مهیمنی، بدنبال فوت مادرش (كوكب خانم) كه در حدود سال 1313 شمسي اتفاق افتاد، و از سن 13 يا 14 سالگی ابتدا در کنار پدرش، دلال خرده­پا و کاسبی که سرپایی کار می­کرد و کالاهایی مانند غلات و برنج، حبوبات و بذر و پنبه و پشم و پوست خام گاو و گوسفند، مرغ و جوجه، کاسه و کوزه، گونی و کیسه خالی، و... را به صورت واسطگی خرید و فروش می­کرد، وارد بازار کار شد. اندکی بعد و تا حدود 19 سالگی ضمن آنکه نزد چند تن از تجار و کسبه گرگانی، از جمله نزد حاج سیدرضا کاظمی (بزازی)، حاج علی­اصغر لطیفی (قنادی)، مهدی گیوه­چی (بزازی)، رحیم صادقی (بزازی)، همگی در حول و حوش بازارچه میدان عباسعلی، و قنادی اکبر احمدی، معروف به «اکبر قناد» در بازار نعلبندان، کار می­کرد، گاهی در زمینه تاریخی و ادبی و فرهنگی و مذهبی هم مطالعات گسترده و متنوع داشت.

او در شهرهای مختلف منطقه، از جمله در گرگان، علی­آباد و مینودشت و بندرشاه (بندرترکمن امروزی) و بندرگز هم با اندک حقوق و دستمزد سالانه کار کرد و خودش می­گوید: «در سن 14 سالگی حدود یکسال نزد حاج سیدرضا کاظمی کار کردم و در آخر مبلغ 400 ریال (40 تومان) به همراه یک دست لباس به عنوان حقوق و مزد دریافت کردم.»

وی می­افزاید: «در سن 14 یا 15 سالگی حدود 6 ماه در بندرشاه (بندرترکمن امروز) در مغازه قصابی «رضا خلیقی» که به «رضا قصاب» معروف و از اهالی سرپیر گرگان بود کار و شاگردی کردم و شبها هم در پشت همان مغازه روی یک تخت چوبی می­خوابیدم. در آنجا مُزدی دریافت نمی­کردم فقط غذا و جای خواب برایم فراهم بود. رضا قصاب، شوهر مُرصّع، خواهر بزرگم، بود.» و می­گوید: «همچنین حدود یک سال در حدود سالهای 1317 یا 1318 در حالی که تقریباً 16 سال سن داشتم در علی­آبادکتول در مغازه بقالی حسین مهیمنی (از پسرعموی­های پدرم) کار کردم و شبها هم در همان مغازه می­خوابیدم و ظاهراً آخر کار 600 ریال (60 تومان) و یک دست لباس مزد گرفتم.»

وی می­افزاید: «حدود 6 ماه هم در سن 17 سالگی در مینودشت شاگرد مغازه قماش­فروشی بودم و شبها در همان مغازه می­خوابیدم. مسوول مغازه شخصی به نام «بوجاری» و نماینده مرحوم گیوه­چی (ساكن گرگان) بود. شاید ماهانه 10 یا 20 تومان حقوق می­گرفتم».

شاگردی مغازه برای تهیه لباس

مهیمنی درباره اینکه چرا طی 5 یا 6 سال نزد 6 یا 7 نفر و در مغازه­ها و مکان­های مختلف کار می­کرده است توضیح می­دهد: «آن زمان کاسبی­ها چندان فعال نبود و مغازه­داران کم­سرمایه و ساده بودند و فعالیت زیادی نداشتند و شاگردها را مقطعی و موقت و پادو و به صورت «قِرار» استخدام می­کردند. «قِرار»، به معنی «قَرارداد» یا «توافق شفاهی» بود که بر اساس آن در ازای حرف­شنوی و نظم و ترتیب حضور شاگرد، صاحب کار (كارفرماي مغازه) مبلغی مختصر را سالانه به همراه یک دست لباس ساده و گاه به همراه یک وعده غذای وسط روز به شاگرد می­داد.»

وی می­افزاید: «اکثر مواقع شاگرد تا پایان یکسال نزد اوستا (صاحب کار) می­ماند و هم پادویی و هم کارآموزی می­کرد و حرفه­ای خاص یا دادوستد در بازار را فرامی‌گرفت. از سوی دیگر نوجوانانی مثل من هم هر وقت کم­لباس یا بی­پول می‌شدند برای بتوانند لباس کهنه و کفش پاره خود را از تن بدر کنند و لباس نو و بهتر بپوشند باردیگر سراغ کار می­رفتند. و گاه اتفاق می­افتاد که در فاصله بین دو کار چند ماه بیکار می­ماندند.»

استخدام در اداره دولتي

حبیب­الله مهیمنی هرچند اکنون همه تاریخ­ها را با دقت و اطمینان به خاطر ندارد اما می­گوید: «آن وقت­ها سن افراد که به 18 سالگی می­رسید می­توانستند در ادارات دولتی استخدام شوند و من در 18 سالگی با راهنمایی بعضی از آشنایان باتجربه­تر به «اداره دارایی و مالی و اقتصادی»  آن زمان که ظاهراً بعضی فعالیت‌های کشاورزی و بازرگاني را هم زیر نظر داشت، مراجعه نمودم و ابتدا برای کار دفتری در داخل اداره در همین ساختمان فعلی (بخش قدیمی) در خیابان پاسداران (امروزی) گرگان استخدام شدم و سپس به فروشگاه دولتی قماش (پارچه فروشی) که دور فلکه شهرداری در همین ساختمان قدیمی که هنوز هم موجود است و بازار امام در پشت آن قرار دارد منتقل شدم و حدود یک سال با حقوق ماهانه 30 تومان و زیر نظر «عبدالرسول علایی» مشغول کار شدم. به غیر از من 7 یا 8 نفر دیگر هم در آن فروشگاه که نسبتاً بزرگ بود کار می­کردند.

رانندگی برای ارتش متفقین

حبیب­الله در حالی که همچنان جویای کار بهتری بود در سال 1322 شمسی تصمیم می­گیرد برای کار به تهران یا قزوین برود. بر همین اساس در تاریخ شنبه 28 ذیقعده سال 1362 هجری قمری (برابر با پنجم آذر 1322 شمسی) در گرگان وصیت­نامه­ای نوشت و خواهر بزرگش، مریم را وصی خود اعلام کرد.

وصيت‌نامه‌اي تاريخي

در آن وصيت‌ نامه، مرحوم مهيمني كل دارايي و اثاث زندگي خود را كه فقط شامل چند قالب صابون، چند بسته چاي، چند جعبه چوبي، يكي دو گليم و پلاس كهنه، يك دست لحاف و تشك، يك ترازوي ساده با چند وزنه آهني، و چند جلد كتاب بود حداكثر به مبلغ 2.050 ريال (معادل دويست و پنج تومان، و معادل ارزش يك قوطي كوچك كبريت به قيمت امروز) برآورد قيمت و ارزش‌گذاري كرده، و با تأكيد و دقت و وسواس بسيار تعيين نموده بود كه در صورت فوت بي‌خبري كامل از او، آن وسايل چگونه بين بستگان تقسيم و بخشي از آن نيز براي امور خيريه و مذهبي صرف و خرج شود.

برگ وصیت­نامه او به خط و انشاء خودش هم اکنون موجود است و تصویر اصل آن و نیز تایپ شده متن آن در آخر این شجره­نامه اضافه شده است.

وی در این باره می­گوید: «در سالهای اوج جنگ جهانی دوم و بعد از وقایع شهریور 1320 که ایران در اشغال ارتش­های متفقین بود تصمیم گرفتم برای کار به تهران یا قزوین بروم. در اواخر پاییز سال 1322 عازم شدم زیرا شنیده بودم ارتشیان امریکایی در آن مناطق کارهایی انجام می­دادند و به نیروهای محلی (ایرانی) و به ویژه به درایور (Driver)، یعنی راننده، احتیاج داشتند. موقع ورود به آن منطقه امریکایی­ها شناسنامه­های ما را گرو می­گرفتند و ظرف چند روز یا هفته رانندگی کامیون را به ما تعلیم دادند. ما مجبور بودیم از همان لحظه اول پشت فرمان بنشینیم و رانندگی را عملاً یاد بگیریم. و من در ادامه همان کار و برای انتقال کامیون یا حمل بار تا تبریز و تا مرز جلفا هم رفتم. افرادی مثل من عمدتاً کامیون‌های خالی را که با کشتی از جنوب ایران و خلیج فارس وارد کشور می­شد و افراد بومی ایران آنها را تا قزوین می­راندند تحویل گرفته و تا تبریز و جلفا می‌بردیم و به گروههای دیگر تحویل می­دادیم و آنان هم آن کامیونها را به شوروی می­بردند تا برای کمک و مقابله با تهاجم آلمانی­های هیتلری مورد استفاده ارتش شوروی قرار گیرد.»

مهیمنی می­افزاید: «آمریکایی­ها به ما ماهانه 125 تومان حقوق می­داند که نسبتاً حقوق خوبی بود و ما شبها هر دو یا سه نفر در کمپ (اردوگاه) و در اتاقک­های کوچک روی تخت­های چوبی می­خوابیدیم.» وی می­گوید: «البته از بهار 1323 جنگ رو به پایان رفت در برنامه­های متفقین و امریکاییان و در تصمیمات دولت ایران تغییراتی ایجاد شد و کم­کم چند ماه بعد پایان جنگ اعلام شد و هرچند حمل کالا و غذا و مثلاً روغن نباتی که در آن سالها تازه تولید شده بود به سوی شوروی ادامه داشت و انجام می­شد ولی کارها کم شد و امریکایی­ها گفتند هرکس می­خواهد برود بیاید و شناسنامه­اش را بگیرد و برود. من هم که قبلاً شناسنامه المثنی برای خودم گرفته بودم برای پس گرفتن شناسنامه اصلی­ام به امریکایی­ها مراجعه نکردم و تصمیم گرفتم برای کار نزد روس­ها در خرم­آباد (لرستان) بروم. با وسایل محدود نقلیه که در آن زمان وجود داشت به همدان رفتم. در آنجا روس­ها به ما گفتند که در تهران به کارگر احتیاج دارند و ما را راهنمایی و به تهران معرفی کردند. اما من وقتی به تهران آمدم دیدم نزدیک سال نو است (اسفند 1323) است و متوجه شدم که قطار هم از تهران به سمت بندرترکمن آماده حرکت است، سوار شدم و به گرگان برگشتم. آن زمان آخرین ایستگاه خط آهن شمال در بندرترکمن بود و در اواخر دهه 1330 تا گرگان امتداد داده شد.»

مبارزه با هجوم ملخ­ها

در سال 1319 مهيمني به همراه دوست دوران نوجواني، همسايه قديمي و خويشاوند خود، ذكريا دائمي، و نيز در جمع چندين نوجوان ديگر از فارس و تركمن، براي كار در مزرعه و سمپاشي و مبارزه با هجوم ملخ­ها به اداره كشاورزي رفتند و در حاشيه شهر گرگان و مناطقي از تركمن صحرا و حومه شهر آق­قلا حدود دو ماه به كار دفع ملخ مشغول شدند.

استخدام مجدد در اداره دولتی و کار در بندرگز

مهیمنی درباره کار در ادارت دولتی می­گوید: «بعد از بازگشت از تهران ابتدا در اداره کشاورزی گرگان قسمت پنبه با حقوق ماهانه 30 تومان استخدام شدم و پس از چند ماه به اداره «کمیسیون توتون» منتقل و متصدی و انباردار دخانیات در بندرگز شدم. حدود یک سال با حقوق ماهانه 39 تومان در بندرگز کار کردم و همانجا در انبار می­خوابیدم. گاهی پدرم با ماشین­های معدودی که در آن مسیر می­آمدند از گرگان برایم برنج می­فرستاد و من بیشتر حقوقم را پس­انداز می­کردم. پس از یکسال در حالی که 23 سال سن داشتم بدليل آنكه متوجه تخلفات و سوءاستفادهاي مسوولان شده بودم مجبورم كردند آن کار را رها کنم و ناچار مجدداً در مغازه پدرم و در بازار مشغول کاسبی شدم و با سرمایه­ای که فراهم کرده بودم و شاید حدود 400 یا 500 تومان و در هر حال احتمالاً کمتر از 1000 تومان بود با پدرم در مغازه­اش شریک شدم.»

خدمت سربازي

حبیب­الله مهیمنی خودش می­گوید: «در سال 1325 شمسی، در 23 سالگی، روزی هنگامی که از محله میدان عباسعلی در چند ده متری مغازه پدرم عبور می­کردم جلو کاروانسرای قدیمی (که هنوز هم مخروبه آن باقی است) یکی دو نفر مأمور ارتشی که فردی به نام «ستوان لوایی» یکی از آنان بود مرا متوقف کرده و گفتند: باید به خدمت سربازی بروی! و من هم چندان مقاومتی نکردم و همراه آنان رفتم و حدود 20 ماه خدمت کردم.»

وی می­افزاید: «در دوران سربازی با بعضی افسران کار می­کردم که از من چند کلاس بیشتر سواد دبيرستاني داشتند و حداکثر دارای دیپلم دبیرستان بودند و متوجه شدم که به­رغم افسر و درجه­دار بودن آنها سواد و خلاقیت و ابتکار چندانی ندارند و حتی حسابداری ساده و مکاتبات ابتدایی را هم بلد نیستند و توانایی و فهم من در امور اجتماعی و اداری و انبارداری و حسابداری از آنان بیشتر و بالاتر بود و لذا ابتکار عمل و انجام عمده کارها با من بود و همانجا بود که تصمیم گرفتم پس از سربازی حتماً دنبال درس بروم.»

ادامه تحصیل و اخذ دیپلم

حبیب­الله پس از پایان دوره سربازی و از سال 1328 و در حالی که به سی سالگی نزدیک می­شد تحصیلات دبیرستان را به صورت متفرقه شروع کرد و کلاس نهم (یایان سیکل اول در نظام قدیم آموزشی ایران) و یازدهم (ماقبل دیپلم) و سپس دیپلم، همه را به صورت متفرقه ادامه و امتحان داد تا آنکه تا سال 1329  به اخذ دو دیپلم (1- دانشسرای تربیت معلم، و 2- ادبی) موفق شد. در آن سال­ها هنوز اخذ دیپلم دبیرستان در گرگان امکانپذیر نبود.

خودش می­گوید: «چندین بار به صورت متفرقه برای اخذ دیپلم­های مختلف ادبی و طبیعی و ریاضی در شهرهای مختلف، مثل رشت و تهران و گرگان امتحان دادم تا بالاخره موفق شدم.» و در ادامه توضیح می­دهد: «پدرم سالخورده شده بود و فرزندان و نانخور زیادی هم داشت و من هم که از حدود 13 سالگی درس را رها کرده و در بازار به شدت مشغول کار شده بودم، چندان فرصت درس خواندن نداشتم. درسهای خواندنی مثل تاریخ و جغرافیا و ادبیات و املا و انشاء و قرآن و حساب را به خوبی علاقه داشتم و بلد و نسبتاً قوی بودم اما برای یادگیری فیزیک و شیمی و بعضی از دروس ریاضی مشکل داشتم و هیچ معلم و راهنما هم نداشتم و در بعضی دروس خیلی نمره کم می­گرفتم و مردود می­شدم، لذا اخذ دیپلم به سختی و با تأخیر انجام شد.»

رتبه اول و رتبه آخر 

مهيمني درباره رتبه و معدل ديپلم خود مي­گويد: «آخرين بار كه امتحان ديپلم را به صورت متفرقه (آزاد) شركت كردم، چندي بعد يك كارمند اداره آموزش و پرورش گرگان كه ساختمانش آن زمان در خيابان پاسداران امروزي نزديك فلكه شهرداري و تقريباً در مكاني بود كه اكنون عكاسي شيوا قرار دارد، از پنجره رو به خيابان طبقه فوقاني، خطاب به امتحان­دهندگان نتايج را با صداي بلند اعلام مي­كرد. 25 نفر قبول شده بودند، (دكتر) حسين فلسفي كه از من دو سه سال بزرگتر بود رتبه اول شده بود و من با معدل ده تمام رتبه آخر شده بودم».

فوت پدر و سنگيني مسووليت اداره خانواده

با كسالت و تشديد ضعف جسمي پدر (كربلايي عيسي) در اواخر دهه 1320 و سپس فوت وي در سال 1329 شمسي سنگيني بار اداره و تأمين هزينه­هاي زندگي خانواده چهار نفره و كمك به بعضي بستگان كم­بضاعت­تر بر دوش حبيب­الله افتاد.

مرحومه كوكب خانم، مادر حبيب­الله، در محوطه امامزاده عبدالله گرگان و در نقطه­اي نزديك به حاشيه ميدان فعلي شهدا و شادروان عيسي مهيمني نيز به رغم مخالفت مسوولان محلي (وقت) ولي با اصرار حبيب­الله و اسدالله مهيمني در كنار امامزاده­اي كه جنب مسجد امام حسن عسگري در محله سبزه مشهد قرار دارد، دفن شد. در آن سالها مسوولان محلي در شهرهاي بزرگ و از جمله در شهر گرگان به تازگي تصويب كرده بودند براي ساماندهي خيابان­ها و محلات و سهولت در برنامه­هاي نوسازي و بهسازي شهرها از پراكندگي دفن مردگان در محلات و مكان­هاي مختلف جلوگيري شود و قبرستان­ها تجميع شود و لذا از دفن مردگان در مكان­هايي غير از گورستان امامزاده عبدالله مانع مي­شدند.

مطالب مشابه :


اسامی تعدادی از پزشکان شهرمان

دکتر حجت اله مقصودلو . زنان از شما کاربران گرامی که منابعی در این زمینه دارید خواهشمندیم




مردان و زنانی که خیانت می کنند

زنان در چارچوب نقش زندگی و از 15 سالگی در گرگان جهاد صادق گرگان دکتر علی




عمل سزارين بدون درد و بيهوشي

انجمن علمی هوشبری گرگان. دکتر خدایی افزود : در طول دکتر رفیع ، فوق تخصص زنان و زایمان




میزان جراحی‌های زیبایی بینی در ایران

مشتریان آن را زنان تشکیل می دادند و از 15 سالگی در گرگان جهاد گرگان دکتر




آشنايي با خانواده مهيمني در گرگان، بخش دوم

عالیه دانش­آموخته کارشناسی ارشد رشته مطالعات زنان در در گرگان در زمان حکومت دکتر




مرکز مشاوره ژنتیک در گرگان

مرکز مشاوره ژنتیک در گرگان مرکز مشاوره ژنتیک در گرگان, دکتر نادر شبکه زنان




مرکز مشاوره بیماری های رفتاری در گرگان

مرکز مشاوره بیماری های رفتاری در گرگان. دکتر لیلا سلامت زنان، سوالات زنان و زایمان.




برچسب :