شعر طنز در مورد دو بیت حافظ بی چاره
قلید و طنز بیت«اگر آن تُرک شیرازی بدست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را »
حافظ :
« اگر آن تُرک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را »
شاید هنگامی که حافظ بیت بالا را سرود،هرگز،فکر نمی کرد بعدها باعث بحث و
کشمکش بین شاعران شود ...
اولین بار صائب تبریزی (شاعر دوران صفویه) به خُرده گیری از حافظ می پردازد که
این چه نوع بخششی است که حافظ به تُرک شیرازی،وعده می دهد و شعرحافظ
را نقد می کند و حافظ را نکوهش می کند،تا اینکه در سال های اخیر،استاد بزرگوار
شهریاربه دفاع از «حافظ » می پردازد و از آن پس تا امروز،دیگران هر یک به نوعی
این بیت«حافظ » را مورد بررسی قرار دادند و از روی بیت مورد نظر،بیتی سرودند
که گاه تقلیدی از بیت حافظ بوده و گاهی هم طنز آلود بود ...
در اینجا شما کُل ماجرای تقلیدها و طنزهای، بیت مشهور حافظ را مشاهده می کنید
و در پایان،در صورتی که خود شما دوست عزیز طنز یا تقلیدی برای این بیت حافظ در
ذهن دارید در قسمت نظرات بگذارید تا به اسم خودتان در ادامه ی شعر بگذارم...
اینک شرح ماجرا
ماجرا و بحث و کشمکش شاعران،به دنبالِ سرودن بیت زیر از حافظ :
« اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را »
حافظ
ایراد گرفتن « صائب تبریزی » از حافظ و بخشش حافظ :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
حمایتِ و پشتیبانی استاد شهریار از حافظ :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
جوابی به هر سه شاعر : ( حافظ ـ صائب ـ شهریار )
سه آنکس چیز می بخشند همه بر ترک شیرازی
نمی دانند که سرْکاری گذاشته جمله آنها را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم یه قورت از آب دریا را
به او گویم برو زکی! رها کن این دل ما را
به خود گویم نظر مفکن دگر آن یار زیبا را
نصیحت کن دل خود را به پند حضرت حافظ :
« که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را »
امّا آن تُرک شیرازی، جواب میده :
اگر دستان یک گربه رسد بر گوشت قربانی
بگیرد؛ ورنه او گوید: نمی خواهم من اینها را
خودت دانی و من دانم، دلت را گر به دست آرم
به خال هندو ام بخشی، هرآنچه داری ای یارا
سمرقند و بخارا را، سر و دست و تن و پا را
تمام روح و اجزا را، و ملک دین و دنیا را
جواب به ترک شیرازی:
به خال هندو ات بخشم، سماء و ارض و دریا را
درخت نخل و خرما را، سه چار تن سنگ خارا را
تمام پول بابا را، کلاه گرم دارا را
یه لنگه کفش سارا را ، و حتی صبح فردا را
دگر ای ترک شیرازی، مکن با ما تو این بازی
به دست آور دل ما را، به دست آور دل ما را
آرش فرزین (رها) : ( طنز )
جواب به شهریار:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
اگر دَرکت همین قدر است که تن را جان نمی بینی
برو در مکتب شعر و بخوان تو آب و بابا را
محمدرضا محمدی :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
نه می بخشم سمرقندش ، نه می بخشم بخارا را
هرآن کس چیز می بخشد ، به یک باره نمی بخشد
که شاید عشق آن دلبر کند آزرده دل ها را
بباید صبر بنمودش که تا عشقش شود دائم
نه چون آن کس که می بخشد به یک دم روح و اجزا را
امیر نظام گروسی :
اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تن و جان و سر و پا را
جوانمردی بدان باشد که ملک خویشتن بخشی
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
فاطمه دریایی : ( طنز)
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم، نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را!
کامران سعادتمند
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
نه او را دست و پا بخشم نه شهری چون بخارا را
همان دل بردنش کافی، که من را بیدلم کرده
نمی خواهم چوطوطی من، بگویم آن غزلها را
غزل از حافظ و صائب و یا دریایی بی ذوق
و یا آن شهریار ترک که بخشد روح اجزا را
میان دلبر و دلدار نباشد حرفِ بخشیدن
اگر دلداده می باشید مگویید این سخنها را
یاری :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خورشید و فلک سایم از این عزت کف پا را
روان و روح و جان ما همه از دولت شاه است
من مفلس کیام چیزی ببخشم خال زیبا را
اگر استاد ما محو جمال یار میبودی
از آن خود نمیخواندی تمام روح و اجزا را
رند تبریزی :
اگــــر آن تـــــرک شیرازی بـــه دست آرد دل مـــا را
بــهــایـش هـــم بــبـــایـــد او بـبخشد کل دنیـــــا را
مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در این آشفته بــازاری
کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟
نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را
و نــــه چـــون شهریـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را
کـــه ایـن دل در وجـــود مــا خــدا داند که می ارزد
هــــزاران تــــرک شیـراز و هـــزاران عشق زیــبــا را
ولی گــر تــرک شـیــرازی دهـد دل را به دست مــا
در آن دم نــیــز شـــایـــد مـــا ببخشیمش بـخـارا را
کــه مــا تــرکیم و تبریزی نه شیرازی شود چون مـا
بـــه تــبــریــزی هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را
و دکتر انوشه با کمی تغییر دادن با اشعار بالا گفته :
اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را
به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن دلبر شیرین که شور افکنده دنیا را
و یا در جایی دگر کمی طنزآلود :
آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا
سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم
زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را
و عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را
چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا
اما داستان باز هم ادامه یافت ...
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟
که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را
کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست
که صائب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را
تا به این شعر می رسیم که با کمی تغییر در وزن،حافظ را باعث و علت
تمام این دعاوی می داند :
چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا را
که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را
از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را
وجود او معمایی است پر از افسانه او افسون
ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را
دوستی گوید:
هر آنکس چیز می بخشد ،به زعم خویش می بخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هبچ در دنیا
و در عقبا نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را
محمد فضل علی :
اگر یک مهرخ شهلا بدست آرد دل ما را
زیادت باشد او را گر ببخشم مال دنیا را
سر و دست و دل و پا را به راه دین می بخشند
نه بر گور و نه بر آدم گری بخشند این ها را
و در جواب دکتر انوشه و شهریار و… محمد فضلعلی می گوید:
مگر ملحد شدی شاعر که روح و معنیش بخشی
نباشد ارزش یک فرد زیبا روح و معنا را
امام عصری و حاضر! چنین بیهوده می گویی؟
که روح و معنیش بخشی یکی مه روی شهلا را ؟
وگر لایق بود اینها به خاک پای او بخشم
که نالایق بود دست و سر و هم روح و معنا را
و محمد فضلعلی در ادامه به طنز می گوید:
مگر یک مه رخ خاکی به معنا چیز میبخشد؟
وگر روح ارزشش این گونه باشد عرش اعلا را؟
به یک مه روی تهرانی مگر معناش میبخشند؟
به یاوه چرت می گویی! ندانی این معما را!
الا ای حاتم طائی ! زجیب غیب می بخشی؟
نباشد ارزش یک بچه میمون ! روح ومعنا را!
سید حسن حاج سید جوادی در جواب به دکتر انوشه:
اگر میر کمانداران به دست آرد دل مارا
به ابروی خمش بخشم هزاران شعر زیبا را
تمام روح و معنا را به دست یار می بینم
چرا بخشم بر او چیزی که باید او دهد ما را
پگاه و بخشندگی حافظ !
مهرانگیز رساپور ( م . پگاه)
چنان بخشیده حافظ جان، سمرقند و بخارا را
بیا حافظ که پنهانی، من و تو دور ازاین غوغا
که بریک طرهی مویش، ببخشی هردو دنیا را !
شنیدم خواجهی شیراز، میان جمع میفرمود:
« ” پگاه” است آنکه پس گیرد، سمرقند و بخارا را !»
بدین فرمایش نیکو که حافظ کرد میدانم ،
مگر دیگر به آسانی کسی ول میکند ما را !
داود
اگر آن لر شیرین گو بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم آن یکی و آن دو تا را
که کس گر چیز می بخشد از این چیزها می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند وبخارا را
به خال هندویش بخشم هر آنچه مانده بر جا رااگر آن ترک شیراز بدست آرد دل ما را
که آنچه شهریار و حافظ و صائب به خال هندو بخشیدند
همه من پیشکش کردم بی آنکه بینمت جانا
کنون شیدایی ام باشد همه داراییم مه رخکه آن را نیز می بخشم به خال هندویت یارا
علی
اگر آن ترک تبریزی بدست آرد دل مارا
به لبخند زلیخایش ببخشم کل دنیا را
به لبخند زلیخایش که دادم کل دنیارابریزم زیر پایش ساکنان عرش اعلا را
نه چون حافظ نه چون صائب نه همچون شهریارانمکه بر آن ترک شیرازی دهند اینها و آنها را
نمی بخشم سمرقندی. تنی. روحی به شیرازیکه هرگز می نبردست او در این عالم دل ما را
تفاوت بین اینها از زمین تا آسمان باشدکجا گیرد زمین خشک صحرا جای دریا را
اگر من برگزینم ترک شیرازی به تبریزیونوس زیبای زیبایان ملامت میکند ما را
امیدم هست هر شاعر برای وصف زیبائیچنین گوید از این پس شرح حال روی زیبا را
به زیبائی! که حتی حوریان عرش اعلا همنمی گیرند هرگز جای ترک آذری ها را
رادین جواب شحص خودم :
اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل ما را بدو بخشم دل و مهر و وفا ها را
نه مثل دیگران بخشم تمام روح و معنا را
سرو دست و تن و پارا سمرقتد و بخارارا
جوان مردی نه ان باشد که پشت رفتهگان بندیمرام عشق نه ان باشد که از مال دیگری بخشیتمام روح و معنا را سر و دستو تنو پا را سمرقندو بخارا رافقط ان خالقی بخشدکه خلق کرده ما ها رانه من ان خلق محدود که با گفتنم بخشم
م.ش
یکی بخشد به او ملک و یکی روح و یکی معنایکی بازارگرمی می کند آن قلب شیدا را
یکی بر نعل می کوبد دگر بر گرده سندانببین آن دلبر زیبا چه کرده این دل مارا؟
اگر آن دلبر زیبا بدست آرد دل مارابگویم من به جای این همه غوغا و اشعارا
که ای دل هرچه داری از وجود او بود ممکنهمه درد و بلای او ندارد قابل مارا
ز سر تا پای انگشتان فدای غمزه و نازشدهم بهر وصال او بقای عمر دنیا را
هادی احمدی « سروش »
هزاران یار زیبا رخ بدست آرند دل ما رانه میخواهم نه میبخشم ز جسم خود سر و پا رادل و جسمی اگر بخشم ز بهر یارِ زیباییکجا بر وصل خوش بینم تماس این بدنها را!؟اگر حافظ در این دوران، نگاه مه رُخان میدیدپشیمان میشد از بذلِ سمرقند و بخارا رانه تهرانی نه شیرازی به یُمن تیغ و جراحیندارد ارزشی دیگر، رخ صد یار رعنا راز راه دین، سر و پا را نمیبخشد دگر عاقلوگرنه عابد و زاهد دهند اجزای اعضا را!بجز این عالم شیرین کجا دانم که معنا چیست!که بخشم بهر دلداری، جهانی هم ز معنا راسروش و کرد گروسی ز یک شهرند و چند معنامکن شاعر بنام شعر مراعات اینها را
مونا
گر این استاد شورین وصف و تلخین رو بیابد برگه مارا
به جان مادرم بخشم تمام جیب بابا را
جوانمردی به اینهانیست بخشی روح ومعنا را
جوانمردی به آن باشد دهی از خود معنا را
تو گر بخشی به آن مه روخ تمام روح معنا را
نبخشند حافظا چون تو تمام روح معنا را
تمام روح معنا را به حق تنها می بخشند
مگر نشنیدی ای شاعر ز هر جا آمدی
هجران به سر آید و بر گردی
نگوپس تو میبخشی به خاک گور سرپا را
سلام من به آن شیرین زبان باشد که آتش زد دلها را
فزون برچشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گیسو !
نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دریا را !
شبی گربختات اندازد به آتشگاهِ آغوشش
زخوشبختی و خوش سوزی ، نخواهی صبح فردا را
به خلوت با هم اندازیم این دلهای شیدا را
رها کن ترکِ شیرازی! بیا و دختر لر بین !
که نتوانسته تا اکنون، کسی پس گیرد آنها را !از آن پس برسر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر، فغان و جیغ و دعوا راوجودِ او معمایی ست پر افسانه و افسون
ببین خود با چنین بخشش، معما در معما را !
نبخشم بهر خالی یک وجب از خاک ایران را
ببخشیدآنچه میخواهید از سر تابه پا اما
نبخشید از سر وادادگی ملک شهیدان را
بــهــایـش هـــم بــبـــایـــد او بـبخشد کل دنیـــــا رامـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در این آشفته بــازاری
کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را
و نــــه چـــون شهریـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا راکـــه ایـن دل در وجـــود مــا خــدا داـند که می ارزد
هــــزاران تــــرک شیـراز و هـــزاران عشق زیــبــا راولی گــر تــرک شـیــرازی دهـد دل را به دست مــا
در آن دم نــیــز شـــایـــد مـــا ببخشیمش بـخـارا راکــه مــا تــرکیم و تبریزی نه شیرازی شود چون مـا
بـــه تــبــریــزی هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را
نثار مقدمش سازم شهنشاهی عالم رااگر حافظ بدو بخشد سمرقند و بخارا را
و یا آن کرد گروسی تن و جان و سر و پا راوگر با فخر می بخشد انوشه روح و معنا را
دم از قیمت زنند آخر برای درّ بی همتاولی آصف که می گوید شهنشاهی عالم را
بدو بخشد تن و معنا،بهشت و عرش اعلا را
مجید نصیری (اهورا) :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارابه خال هندویش بخشم تمام این هدایا را
که آن حافظ بر صائب به پشتش شهریارانمبه ظن خویش میبخشند سر و روح و بخارارا
مگر من جای او باشم که گیرم خرده بر کارش وگرنهکدامین مدعی چون من بسنجد قدر آن زیبای رعنارا
خداوندا بر آن یکتاییت سوگند که آن مه روی شیرازیاگر باشد! بود نوری ز روی تو ته چشم “اهورا “را
سارا گیلانی در حمایت از شعر حافظ شیرازی در جواب اشعار صائب تبریزی و
انوشه تهرانی فرمودند :
اگر آن مهوش گیلان بدست آرد دل ما را
بدو بخشم به سهم خود، چو حافظ ملک دنیا را
تن و جان، روح و معنا را به مخلوقی نمیبخشم
اگر بخشم به او بخشم که برپا کرده دنیا را
سارا گیلانی :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
موسی خسروی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا به خال هندویش حتی نبخشم نقطه بارا خدای ترک شیرازی بود زیباتر از خلقش چرا چون حافظ و صائب ببخشم شهر و اعضا را و یا چون شهریار آیم کنم تقدیم اجزایم تمام روح و اجزایم فدای صنع یکتا را سمرقند و بخارا را سرو دست و تن و پارا تمام روح و اجزارا بود زیبنده اعلی را میان این سه استادم جسارت کرده ام خواجو
که پایان بخشم این دعوای استادان والا را
محمدرضا فاضلی :
اگر آن دخت ایرانی به دست آرد دل ما راکشم سرمه دوچشمم را زخاک مقدمش یارا
نمیگویم که ترک و لر بباشد یا که شیرازی نمیخواهم کنم هرگز در اینجا من نژاد بازی
بباشد شیعه مولا و هم یک دخت ایرانی چه فرقی میکند حالا که لر هستی یا که تهرانی
زخاک مقدمش خواهم که چیزی زو نمیکاهد نه چون شاعر که خال وگیس وکام ودیده میخواهد
کشم سرمه به چشمانم مرا نور بصر زاید دل یارم به دست آرم مرا هم منفعت آید
نه چون او که هوس دارد وجان خویشتن بخشد بود بهر خودش آفت سوالش هم خطا باشد
پدرام یوسفی
ببین ای ترک شیرازی چه آشوبی به پا کردیبدون مقصد و بی سود به هم انداخته ای ما راکمر بستند همه تک تک،یکی بعد از یکی دیگرطلف کردند همه با هم همه شعر و غزل ها راالا ای خالق عالم بیا لطفی به ماها کنبکش این ترک شیرازی رها کن این دل مارا
محمد حسین صفدری
چرا حافظ به یک خالی ببخشی این همه جا را؟چرا چیزی ببخشایی که دارد قیمتی بالاتو یک چیزی ز پیش خود همین جوری به او دادیولی اکنون بیا بشنو ز ما این درد دل ها رااگر بخشنده بودی خب به من چه حرف من این است به جان هم چرا انداختی یک مشت خل ها رابرای شعر تو هر شاعری ایراد می گیردحیا کن حافظا ول کن سمرقند و بخارا را
و بازم فرمودند:
اگر آن موش صحرایی به دست آرد دل ما را
کدامین گربه می ماند گرسنه در خیابان ها
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشی؟نگه کن گشنه مانده گربۀ بیچارۀ تنها
اگر مردی برای گربه شامی را مهیا کن نمی خواهد ببخشایی سمرقند و بخارا را
پیمان رنجبر
اگر آن ترک شیرازی بدست آورد دل ما را
به یک سیلی بهوشم کن بیادم آر اینها را
ز حافظ گوی و از صائب که دادند جان و دنیاراو یا از شهریارم گو که از کف داد معنا را
تمام مال و اموالت به نام محرمی باید که گر عقلت ز سر در رفت نگه دارد آنها را
عجب جرمیست دل بردن خبر کن مجلسی هارابگیر آن ترک شیرازی رها کن محبسی ها را
عجب آشفته بازاری ، خریداران دانا را
همه ترکان تبریزی ، بت زیبای رعنا را
گشاد دست صائب بین ، پشیمان می شود منشین
خریداری چنین هرگز ، چه ارزان داده اعضا را
سر ودست بلورین را ، تن رعنای سیمین را
که بر کارش نمی آید ، بجایش دست و هم پا را
بیبن این را به آخر شد ، عنایاتش چه وافر شد
نه تنها جمله اجزا را ، چو مردان روح والا را
از این بهتر چه می خواهی ، زیانت می رسد باری
بیا ای ترک شیرازی ، ببر این مرده کالا را
بیا دلدار شیرازی ، ببین رند از سر مستی
چه می گوید نمی دانم ، مگر گم عقل برنا را
شماتت بر خریداران ، چو سنگ از آسمان باران
چرا اینگونه گفتن ها ، چنین عرضه تقاضا را
برابر می کند دل را ، که برتر می کند دل را
زعشق ترک شیرازی ، همو بخشد همان ها را
سر آخر چه می نازد ، به شهر خواجه می تازد
سخاوت می کند او هم ، سمرقند و بخارا را
بدور از قیل و این غوغا ، سر خود (بی نشان) بالا
دعا کردم یکایک را ، تو هم (انّا فتحنا) را
کلام و درد حافظ سخاوت یا خساست نیست
نخواندی بیت دیگر را که فرموده شمایان را
“ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را”
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
هدیه : (دانش آموز کلاس دوم ۱ مدرسه راهنمایی الهه ـ اصفهان )
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما
به خال هندویش بخشم گل و باغ وچمن ها را
آتنا : (دانش آموز کلاس دوم ۱ مدرسه راهنمایی الهه ـ اصفهان )
اگر آن ترک اصفانی به دست بیارد دل مارو براش میسونم چهل ستون و عالی قاپو را
اگر آن دخت تهرانی بدست آرد دل مارو به جان سایپا بخشم یه پراید هاچ بک را
اگر آن دخت ایرانی بدست آرد دل ماروبه جان عما ام بخشم 2 کیلو آجیل داغ را
اگر آن لر بندر بدست آرد دل مارو
به جان بندرش بخشم یه عینک ریبون اصل را
آتنا : (دانش آموز کلاس دوم ۱ مدرسه راهنمایی الهه ـ اصفهان )
جواب این ترک شیرازی :
منم من ترک شیرازی که مشهورم به طنازی
به یادم مانده آن روزی که میگفتی به من رازی:
"سمرقندوبخارارابه خال هندویم بخشی"
نفهمیدم که قصدت نیست جزبادل فقط بازی
فریبت رابخوردم من وباورکردم این حرفت
به من قول شرف دادی سندبرنام من سازی
توکه بی کاری وباشدحساب جاری ات خالی
چرا داری هوای عشق بازی و دغل بازی؟
سمرقندوبخارایت همه برگ چغندربود
مرض داری که حال بنده رامغشوش میسازی؟
ستار کعبی
اگر که امام عصر(عج) نظر کند مارابه یک نظر کیمیا کند ماراشوم هر آنچه اوگوید نه می بخشم سمر قندی نه می بخشم بخارارا
شهرام پروين :
به خال هندويش دادم سمرقند و بخارا را
ولي آن ترك شيرازي بدست ناورد دل ما را
دگر باره فدا كردم سر و دست و تن و پا را
بسان مرد ديوانه بدادم روح و اجزا را
شدم مجنون و بخشيدم همه هستي و معنا را
ولي مه روي شهلايي نديد آن حال شيدا را
چو آخر آمد اين قصه بداني اين معما را
شنيدم در خفا بودش يكي دلدار رعنا را
مصطفی .ق :
اگر ان یار زیبا رو بدست آرد دل ما را
ندارد خال هندوی که من بخشش کنم حالا
نه چون حافظ ببخشیدم سمرقند و بخارا را
نه چون صائب بدادم دست و پاها را
نه همچو شهریار دادم زکف من روح و اجزاء را
که من با یار زبیا رو همی دارم اینها را
این داستان هم چنان ادامه دارد ...
مطالب مشابه :
صبر بلبل!
چند خط هم در مورد شعر نیست بجز صبر. در ضمن که البته حافظ در این مورد زیاد شعر
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر شعر از حافظ شیرازی- sher hafez
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر شعر از حافظ شیرازی- sher hafez - -شعر گویند سنگ لعل شود در مقام صبر.
اندكي صبر ، سحر نزديك است
داشتم در مورد « صبر کردن » فكر مي كردم و بعدش دنبال يه شعري تو شعرهاي سهراب ، مشيري ، حافظ و
صبر - غزل سومم
ماتم ایوب را، در نظر آر صبر بدار. تنگ شده قالبت، رنگ شده عالمت؟ در مورد پیوندهای شعر من
شعر طنز در مورد دو بیت حافظ بی چاره
شعر طنز در مورد دو بیت حافظ بی چاره بباید صبر سارا گیلانی در حمایت از شعر حافظ
خم ابرو - شعر حافظ
ترویج و تبلیغ مهمترین عبادت یعنی نماز اگر این فریضه مورد قبول شعر. در صبر و دل و هوش
تصوف و عرفان در شعر فارسی
در مورد تاریخ پیدایش شعر عرفانی در ادب پارسی صبر بغایت رسید در شعر حافظ سخن از
برچسب :
شعر حافظ در مورد صبر