کی گفته من شیطونم 17



نگاهی به کمرم انداختم هنوز جای کوفتگی دوروز پیش نرفته بود ای خدا چرا ان قدر باید بالا سر من بیاد .... کت و دامن طلایی ایم رو تنم کردم مامان این کت و دامن رو مخصوصا برای خواستگاری خریده بود که خوشبختانه تا حالا تنم نکرده بودم .... شالم رو اتو کردم گذاشتم روی صندلی .... اخ جون نوبتی هم که باشه نوبت ارایش کردنه ..... یه لنز مشکی از تو کشویی در اوردم ... همه ارزو دارن چشم هاش رنگی باشه اون وقت تو چشم هات رنگیه لنز میذاری ... واقعا خل و چلی ؛ به اینه نگاه کردم با خودم گفتم : - خوب اگه خل و چل نبودم که زن ارمان نمیشدم ..... چشم هام یه ذره قرمز شد ولی خیلی زود لنز تو چشم هام عادت کرد .. یه خط چشم نازک کشیدم ، ریمل گرونم رو که تازگی دریا برام خریده بود رو دراوردم زدم به مژه هام مثل مژه مصنوعی شد ... ایول دریا چی خریدی ..... چند تا سایه طلایی رو هم ترکیبی زدم که هم به لباسم بیاد هم به لنز مشکیم ..... یه رژ گونه ی طلایی و یه رژ کالباسی رنگ همه چی رو درست کرد ..... لب هامو بهم مالیدم که رژ کاملن پخش بشه ... خودم از دیدن خودم کیف کردم عجب تغیر با حالی کرده بودم .... جلوی موهام رو یه ذره فر کردم ... یاد گیر کردن موهام به ساعت ارمان افتادم خنده اومد روی صورتم .... موهام که تموم شد کامل بالا بستم که اذیت نکنه اون چند تا مویی رو که فر کردم بودم از شال گذاشتم بیرون ..... دانیال بدون اینکه در بزنه اومد تو دلم نیومد دعواش کنم ..... اخم هاش تو هم بود ..... - دانی خاله چی شده ؟ چرا لب و لوچه ات اویزونه .... شروع کرد به گریه کردن ...... یه لحظه شوکه شدم چرا همچین میکنه ..... یادم نمیاد که دعواش کرده باشم ..... - چی شده ؟ من بمیرم اشک های تو رو اینجوری نبینم .... اومد بغلم چسبید بهم سرش رو قلبم بود .... اشک هاش همین طوری داشت می ریخت روی لباسم ؛ حتما دریا دعواش کرده .... - دانیال عزیزم نمیخوای بگی چی شد ؟ ببین لباسم خیس شد ها ..... سرش رو بلند کرد چشم های خوش رنگش بارونی بود ...... بغض گلوش رو گرفته بود نمیتونست حرف بزنه ...... تا حالا ندیده بودم ان قدر معصومانه گریه کنه .... با بغض گفت : - خاله تو اگه عروسی کنی من میمیرم .... الهی من بمیرم پس بگو چرا داره اینطوری گریه میکنه ، فکر کرده من اگه عروس بشم دیگه محالش نمیکنم ... حقم داشت دانیال بیشتر از هر کسی به من وابسته بود .... به قول یه مامان داشت اونم من بودم .... دستش رو گرفتم بردم طرف تخت ، نشوندمش کنار خودم .... اشک هاشو پاک کردم ببین تروخدا چه جوری اشک میریزه ...... - دانیال به من نگاه کن .... سرش رو بلند کرد صورتش شده بود مثل لبو .... - عزیزم کی گفته من اگه عروسی کنم دیگه تو نمیتونی بیای پیشم .. با گریه گفت : - من میدونم عمو ارمان نمیذاره من پیش شما بمونم .... ارمان خدا بگم چی کارت کنه که از خودت برای بچه چی ساختی .. - ارمان غلط کرده نذاره تو بیای پیش من اصلا اولین شرطی که میذارم اینه که تو پیش خودم زندگی کنی خوبه عزیزم ؟ با دستش موهاش رو که بر اثر گریه خیس شده بود زد کنار ..... - خاله راست میگی ؟ - اره فدات بشم دیگه نبینم به خاطر این موضوع گریه کنی ها .... یه ذره فکر کرد .... - من که پیش مامانم و بابام زندگی میکنم ولی هر روز میام پیشت .... قربون اون عقل کوچولوش برم که داره رشد میکنه ..... - پاشو صورتت رو بشو الان میان زشته اینطوری تو رو ببین تو مثلا مرد شدی ..... - راست میگی خاله مرد ها گریه نمیکنند ...... - نه مرد کوچک گریه نمیکنند بلندشو ... بغلش کردم خیلی سنگین شده بود ولی برام مهم نبو دوست نداشتم حالا که میخوام ازدواج کنم خاطرات بدی تو ذهنش بمونه .... بردمش دستشویی یه دستم به دامنم بود دست دیگه دور کمر دانیال .... صورتش رو شستم بعدشم یه بوس گنده از لپش کردم که صدای اخش بلند شد ..... صدای زنگ خونه اومد ..... یهو استرس تمام وجودم رو گرفت ؛ خواستگار زیاد داشتم ولی هیچ کدوم تا حالا پاشون به خونه باز نشده بود ..... وای یادم رفت از مامان بپرسم چی کار باید بکنم اصلا باید چای کمرنگ بریزم یا پرنگ .... شیرینی رو کی تعارف کنه ... هزار تا سوال بدون جواب اومد تو ذهنم .... دانیال هنوز بغلم بود متوجه رنگ پریدگی من شد .... - مامانم خوشگلم چرا رنگ سفید شد ..... - نمیدونم عزیزم با صدای مامان که داشت صدام میکرد به خودم اومدم ..... نباید دانیال رو میذاشتم پایین شاید این طوری ارمان بفهمه که من دانیال رو به اندازه ی وجودم دوست دارم .... - دانی من رو سفت بغل کن بریم پایین ..... - نه خاله خودم میام کمرت درد میگیره ..... - نه بغل من باشی بهتره ... با اون کفش های پاشنه بلند نخورم زمین خوبه ..... با احتیاط رفتم پایین ... از هر پله ای که میگذشتم خدا خدا میکردم خراب کاری نکنم ..... چند تا صلوات فرستادم تا یه ذره از استرسم کم بشه ... دانیال سنگین بود بهم فشار میومد ولی عکس العملی از خودم نشون ندادم ..... به پایین پله که رسیدم نفسم رو دادم بیرون .....خدایا خودت کمکم کن ... با صدای کفش هام همه متوجه شدن که من اومدم .... اول با عمو و زن عمو سلام کردم ، جرائت اینکه به ارمان نگه کنم رو نداشتم ..... سرم رو انداخته بودم پایین دریا داشت با تعجب نگاهم میکرد که چرا دانیال رو بغل گرفتم ...... ارمان از جاش بلند شد اومد طرفم ... سرم رو اروم بلند کردم بقیه با هم حرف میزن که مثلا ما اصلا حواسمون نیست .... - سلام بهش نگاه کردم وویی چه خوشگل شده بود ... خوب از موهاش شروع کنم موهای قهوه ای خوش رنگش رو داد بود بالا فکر کنم یه ژل کامل رو خالی کرده بود ... یه کت و شلوار سرمه ای پوشیده بود یقه اش بر عکس همیشه بسته بود بوی عطرشم که دیگه نگو ادم رو میبرد تو فاز +25 سال .... با تکون دانیال که تو بغلم وول میخورد به خودم اومدم دانیال اروم زیر گوشم گفت : - خاله سلام داد ها .... - سلام ..... نیشش باز شد ... - سلام ساحل خانم خوبی ؟ دانیال عمو بیا بغل من .... دانیال رو از بغلم گرفت از شدت استرس لکنت زبون گرفته بودم ... یه دسته گل بزرگ دستش بود دانیال رو گذاشت زمین اون رو داد بهم - نمیدونم خوشت میاد یا نه ؟ امیدوارم دوست داشته باشی .... فکر کنم یه 300 تومانی پول دسته گل رو داد بود چون هم زیاد گل داشت هم خیلی خوشگل تزیین شده بود ..... دسته گل رو برداشتم گذاشتم روی میز ..... عمو و زن عمو به احترام بلند شدن ... یه جا کنار دریا خالی بود رفتم نشستم کنارش .... دریا اروم طوری که بقیه نشنون گفت : - خوشگل کردی خواهر پس بگو چرا به برادر شوهر بدبخت من جواب منفی دادی .. دیدی گفتم یه نفر رو دوست داری ... دستم رو گذاشتم روی بینیم ..... - اه ساکت الان میشنون ..... عمو شروع کرد به حرف زدن تمام مدت سرم پایین بود خجالت میکشیدم به بقیه نگاه کنم ...... دانیال هم مثل ملخ ورجه و ورجه میکرد .... اخر سرم فرزاد مجبور شد ببرتش تو حیاط تا شیطونی نکنه ..... بعد از کلی حرف زدن که سرم واقعا درد گرفته بود از من و ارمان خواستن بریم حرف هامون رو با هم بزنیم ... یه منگولا مامان رو نگاه کردم یعنی بریم بالا حرف بزنیم .... مامان با چشم غره ای بهم اشاره کرد که یعنی بلندشو ..... ارمانم خیره شده بود بهم ...... از جام بلند شدم رفتم طرف اشپزخونه که مامان با صدای بلندی گفت : - ساحل جان با ارمان برید تو اتاقت صحبت کنید ..... اه مامان همه ی کار ها رو خراب میکنی من با یه پسر نامحرم برم توی اتاق .... اونم با یه پسری که خطر ناکه نمیتونه جلوی خودش رو بگیره .... کاش دست صبری خانم رو میگرفتم با خودم میبردم بالا ..... با صدای ارمان یه متر پریدم حالا خوبه بقیه حواسشون نبود مگر نه کلی میخندیدن ...... - ساحل تو چت شده چرا ان قدر پریشونی ؟ بابا من همون ارمانم یه ذره اروم باش صورتت شده لپ گلی .... خندید ....... شیطونه میگه همچین بزنم دیگه نتونه نفس بکشه ها .... - بریم حرف بزنیم ؟ سرم رو تکون دادم .... از پله ها که میخواستم برم همش مواظب بودم که با مخ نخورم زمین .... ارمان که دید خیلی استرس دارم با یه دستش از پشت دامن بلندم رو گرفت که نخورم زمین ...... به در اتاق که رسید به من تعارف کرد ..... - بفرمایید خانم ؟ رفتم تو اتاق حالا خوبه اتاق رو تمیز کردم مگر نه ابروم پیش ارمان میرفت ..... با ژست قشنگی اومد تو اتاق در رو هم محکم بشت سرش بست ..... ضربان قلبم مثل گنجشک شروع کرد به زدن ......

اروم اومد نشست روی تخت به دور ور اتاق نگاه کرد مثل منگولا گوشه ی اتاق ایستاده بودم داشتم بهش نگاه میکردم .... - اتاق خوشگلی داره ها قبل از رفتن من سبک اتاقت یه جوری دیگه بود میخواستم نه تنها اتاقم عوض شده بلکه خودمم عوض شدم ..... - چرا واستادی بیا بشین ؟ رفتم کنارش با فاصله نشستم ، سرم رو انداختم پایین ..... بلند شد کتش رو در اورد دوباره نشست ..... - چه قدر هوا گرم شده نه ؟ به کتش نگاه کردم که گذاشته بود کنارم .... - خوب نیومدیم بالا همدیگر رو نگاه کنیم ها اومدیم حرف بزنیم یادته اون موقعه ای که من استادت بودم چه قدر حرف میزدی .... با یاد اوردی اون خاطرات خوب خنده اومد روی لبم چه قدر اذیتش میکردم ولی انگار الان لال شده بودم هیچ حرفی روی زبونم نمی یومد - میخوای من اول شروع کنم ....... - اره ..... - خوب همین طوری که بهت گفتم من بهت علاقه مند شدم شاید با خودت بگی چرا اون پنج سالی که کنارم بودی ازم خوشت نیومده بود ولی من اون موقع ها فقط و فقط تو رو به چشم خواهرم می دیدم .... حالا قضیه اش مفصله بعد از این که جواب مثبت رو گرفتم برات تعریف میکنم ...... هر شرطی منطقی هم که داشته باشی قبول میکنم ....... دیگه چی بگم خودت هم که میدونی از نظر مالی اصلا مشکل ندارم از چیز های دیگه هم که خودت خبر داری هم ماشین دارم هم خونه هم قیافه ی خوشتیپی ..... خندید ....... نمیتونستم مستقیم بهش نگاه کنم برای چشم دوخته بودم که فرش اتاق..... - یه ذره اخلاقم تنده ولی فکر میکنم تو ساحل شیطون بتونی درستش کنی ..... خوب دیگه خیلی حرف زدم حالا تو بگو ...... سرم رو اوردم بالا ..... - چی بگم ؟ یه خنده ی کوچلو کرد ..... - یعنی نمیدونی باید چی بگی یا ان قدر که استرس داری همه ی حرف ها یادت رقته ..... راست میگفت استرس همه ی وجودم رو گرفته بود .... - بذار کمکت کنم تو شرط خاصی نداری ؟؟؟؟؟؟؟..... - چرا شرط اولم اینه که به دانیال کاری نداشته باشی من دانیال رو به اندازه ی بچم دوست دارم - میدونم خیلی دوستش داری ولی اخه دیگه خیلی خودش رو به تو میچسبونه ادم حس میکنه تو رو به چشم خاله اش نمیبینه ...... خنده ام خوردم ..... به چه بچه ی کوچک هم حسودی میکنه یه دفعه بگو دیگه به من دست نزنه .... - منظورت چیه ؟ اون به چشم مادر به من نگاه میکنه نه چیز دیگه .... سرش رو تکون داد ..... - باشه خوب شرط بعدیت صاف نشستم ..... - ببخشید این رو دارم میگم ها ولی تو خیلی گنده دماغ هستی هیچ کس از ترس جرائت نمیکنه با هات حرف بزنه میخوام که یه ذره رفتار و اخلاقت رو بهتر بکنی ..... توقع نداشت بهش بگم گنده دماغ ولی خوب واقعا بود ... - گفتم که تمام سعیم رو میکنم ولی تو هم باید بهم کمک کنی خوب ادامه بده ....... نمی دونستم باید دیگه چی بگم بهش .... - بقیه ی شرط هام رو بعدا میگم ..... خندید لپم رو کشید ..... - ای لپم رو ول کن ...... - ببخشید اخه خیلی بامزه گفتی دردت گرفت ؟ لب هامو پیچوندم ..... - بله - الهی بمیرم ببخشید میگم اگه موافقی فردا بریم برای ازمایش .. با اخم گفتم : - من که هنوز به شما جواب مثبت ندادم ...... - ساحل ان قدر با من رسمی حرف نزن من همون ساحل شیطون چند سال پیش رو میخوام ..... بعدش یعنی میخوای جواب رد بدی ؟ - بله من به شما اصلا علاقه ای ندارم .... داشتم مثل خر دروغ میگفتم قیافه اش بامزه شد ... خم شد از زیر تختم یه تیکه کاغذ در اورد .... وای نه یه تیکه از عکسش بود ..... - میشه بگی عکس من زیر تخت شما چی کار میکنه ؟ هل شدم مگه من اون روزی که عکس رو تیکه تیکه کردم نریختم تو سطل اشغال پس این از کجا اومده بود .... - چی میدونم حتما دانیال پاره کرده .... - منم که باور کردم اون وقت حتما جای اشک های دانیال هم هست روش..... وای که چه قدر تیز بود حتما همه چی رو فهمید چه چشم هایی داره که این رو از زیر تخت پیدا کرد ..... سرم رو انداختم پایین چه جوابی باید بهش میدادم واقعا .. دیگه با این عکس نمی تونستم دروغ بگم ...... از روی تخت بلند شد اومد جلوم زانو زد ..... - بگو که تو هم من رو دوست داری؟؟؟؟؟ .... دیگه بسه نمیخوام به خاطر لجبازی خودم زندگیمون رو خراب کنم فوقش ان قدر اذیتش میکنم که تلافیه بشه ...... - منم دوست دارم .... چشم هاشو گرد کرد ....... - چی یه بار دیگه بگو جون ارمان چی گفتی ... با صدای بلندی گفتم : - اخبار رو یه بار میگن استاد .... با لحن قشنگ و با حالی گفت : - اه نه بابا میگم تو قبل از ابراز علاقت مقدمه نداری ...... از ترس سریع زود رنگم پرید نه اگه دوباره بخواد مقدمه انجام بده چه غلطی کنم ؟ .... رفتم عقب واستادم روی تخت .... - ارمان بخوای بیای جلو جیغ میزنم ها ...... غش غش خندید تازگی ها عجب شیطونی شده بود ...... - خیله خوب بابا میگم مقدمه باید قبل از هر چیزی باشه ها حالا اول من یا تو ...... نخیرا انگار این میخواد امشب من رو از ترس سکته بده ..... - ارمان جدی جیغ میزنم ها ..... - باشه بابا من که کارت ندارم .... بعدش جیغ بزنی پایینی ها فکر بد میکنند ها ...... دستش رو دراز کرد ...... - دستت رو بده عمو ببرمت پارک .... کفشم رو برداشتم پرت کردم طرفش خورد به میز توالتم همه ی لاک و رژ هم ریخت ...... - ارمان میکشمت اگه بلایی سر لوازم ارایشم اومده باشه ..... - به من چه تقصر خودته کفش رو پرت کردی نمیگی اگه کفش میخورد به من بی شوهر میشدی کسی هم که نمیاد توی شیطون رو بگیره ... اون یکی کفش رو پرت کردم طرفش این دفعه محکم خورد به شکمش ..... خم شد روی شکمش ...... - اخ دلم زدی داغونم کردی ....... اخ زدی ناقصم کردی ؟ وای نکنه بالایی سرش اومده باشه از تخت اومدم پایین ...... با نگرانی گفتم : - ارمان چیزیت شد .... همین طوری که روی شکمش خم شده بود گفت : - خانم من ازتون شکایت میکنم برید سند پیدا کنید .... یا سند یا مقدمه کدومش ؟ به نظر من مقدمه بهتره .... محکم زدم تو سرش ..... - لوس بی ادب نمیگی من میترسم ..... با صدای دخترونه گفت : - اوا خواهر ترسیدی ؟؟؟؟؟ بعد از کلی خنده که فکر کنم به معنای واقعی ارمان دلقک شده بود رفتیم پایین ......
با صدای خنده ی من وارمان متوجه شدند که به یه نتیجه ای رسیدیم .... دانیال با صدای بلندی گفت : - اخ جون مامانم بله رو داد همه خندیدند و دست زدند .... مامان با خوش حالی گفت : - پس عروس خانم برو چای ها رو بریز ... ای داد بیداد من که بلند نیستم با چشمک به دریا فهموندم که بیا تو اشپزخونه ..... صبری خانم تو اشپزخونه نبود حتما داره نماز میخونه ... فنجون های چای رو چیدم توی سینی ..... دریا اومد تو .. - چیه عروس خانم حتما بلند نیستی چای بریزی ؟ شالم رو دادم یه ذره عقب تر استین هام هم دادم بالا ..... - دست به دامنت بیا بریز یا من خیلی کمرنگ میریزم یا خیلی پرنگ ... - من که دامن ندارم عزیزم .... عرق های روی پیشونیم رو پاک کردم .... - دریا جون پسرت اذیت نکن بریز الان ضایع میشم ..... - از دست تو چی کار کنیم یه خواهر بیشتر که نداریم .... تا دریا چای ها رو بریزه شیرینی ها رو مرتب کرد گذاشتم روی کابینت سینی چای رو داد دستم .... - اخه کی به تو گفته این کفش ها رو بپوشی الان که با این ها میری تو شکم ارمان ... - دریا لوس نشو میگم من خوبم ؟ ارایشم پاک شده ... یه نگاهی بهم انداخت ..... - ارمان که بالا بهت کاری نداشت ؟ اگر بود که زود رژ زدی .... چرا ان قدر این قضیه برای همه مهمه ..... - نه خیر بی ادب ارمان پسر خوبیه ..... - بله میدونم بفرمایید من میرم تو هم چند دقیقه ی دیگه بیا ..... چند دقیقه بعد رفتم تو پذیرایی .... اول به عمو و زن عمو گرفتم ارمان اشاره کرد که به بابا و مامانم هم تعارف کنم ، باریک الله به این ادبت شازده ..... چای رو بردم طرف ارمان از دور دیدم کف جورابش سوراخه خنده ام گرفت ولی به روی خودم نیاوردم رفتم جلو تر نگاه کن برای خواستگاری چه جورابی هایی پوشیده اون یکی جورابشم پاره است .... کاملا بردم جلوش که برداره یه دفعه پاش رو برد بالا ببینه من به چی نگاه میکنم منم کنترلم رو از دست دادم سینی از دستم افتاد ...... سه چهار تا چایی که تو سینی بود ریخت روی پاهای من و خودش ... من کفش پام بود هیچی نشد ولی شلوار و پای های اون سوخت .... ارمان با صدای بلندی گفت : - ای سوخت ای ..... هم خنده ام گرفته بود هم خجالت کشیدم ..... همه داشتند با صدای بلندی میخندیدند ....... فرزاد که از زور خنده پخش شده بود روی زمین .... خرس گنده خجالت نمیکشه ..... ارمان از خنده ی دیگران عصبانی شد ..... - ببخشید من دارم میسوزم شما دارید میخندید ..... خنده ام رو خوردم چون اگه میخندیدم ارمان حتما یه چیزی بهم میگفت ببین کفش نازنینم خیس شد ..... - ساحل خانم میشه بگی حواست کجا بودی زدی همه جام رو سوزدی ... با این حرفش دور همه زدن زیر خنده .... سرم رو انداختم پایین فرزاد با لحن بامزه ای گفت : - باجناق فکر کنم امشب باید اینجا بمونی چون ما که شلوار بهت نمیدیم... یه نگاه چپی به فرزاد کردم حالا توی این موقعیت داره مسخره بازی در میاره مامان اومد جلو سینی چای رو برداشت رو به من گفت : - ارمان رو ببر بالا لباسش رو عوض کنه ... ای بابا مگه من مامانشم ببرمش بالا لباس هاشو عوض کنم ..... من که شلوار پسرونه ندارم چرا الان یه دامن کوتاه میدم بپوشه بندری برقصه...... الهی بمیرم یعنی سوخته داره این جوری راه میره .... فرزاد دوباره د زیر خنده ای شیطونه میگه یه چای ریختم روی شلوارش ها .... از پله ها رفتیم بالا تو اتاق من ......صبری خانم هم اومد بالا که اگه ارمان کمک خواست کمکش کنه .... ارما با اخم فت : - میشه بگی حواست کجا بود که سینی چای ریخت روی شلوار من .... باز شد همون ارمان بد اخلاق ..... - به من چه خوب خودت پات رو بلند کردی سینی افتاد ...... - یعنی میگی بگی حواست به جوراب های من نبود .... زدم زیر خنده الانه که اون کتک قشنگه رو بخورم ..... صبری خانم هم داشت ریز ریز میخندید الهی قربون برم مثل موش میخنده ...... - حالا الان منه بد بخت چی کار کنم ؟ صبری خانم رفت جلو ...... - شلوارت رو در بیار مادر بده به من الان خشکش میکنم ... - اخه در بیارم چی بپوشم من که چیزی ندارم ...... با لحن شیطونی گفتم : - میخوای یکی از دامن خوشگل هامو بدم بهت فقط قول بده کثیفشون نکنی ..... عصبانی شد ..... - ساحل الان وقت شوخیه اخه .. نیشم رو بستم تا بیشتر از این ناراحت نشه ..... صبری خانم با ملایمت گفت : - پسر گلم شلوارت رو در بیار من یه ملافه ای میدم بهت بنداز روی پاهات ...... فکر کنم بدجوری سوختی اره ؟ - اره پاهم سوخت ولی جهنم مهم الان شلوارمه که ندارم ......
بهش گفتم :
- تو شلوارت رو در بیار بمون همین جا در رو هم قفل کن تا کسی نیاد .. صبری خانم روش اون طرف بود .... اروم طوری که صبری خانم نفهمه گفت : - باشه قبول ولی تو رو هم با خودم نگه میدارم اینطوری بیشتر مزه میده پسره ی بی حیا یه ذره ادب نداره ....... - نه بابا تو چه قدر تازگی ها بی ادب شدی ؟ ابرو هاش رو داد بالا ...... -با تو گشتم دیگه ..... - بچه پرو صبری خانم روش کرد به طرف ما - مادر من برم پایین یا نه ؟ - دست شما درد نکنه صبری خانم ببخشید مزاحم شما شدم میرم جلوی کولر تا شلوارم خوش بشه ..... - باشه پسرم هر جوری دوست داری شام که اماده شد صداتون میکنیم چی چی رو صداتون میکنم من باید باهاش برم پایین ..... خواستم همراه صبری خانم برم پایین که از پشت دامنم رو گرفت خوبه حالا دکمه داشت مگر نه از تنم در میومد ...... - ولم کن الان دامنم پاره میشه .... - کجا میخوای بری بمون باهات کار دارم ؟.... لب هام غنچه کردم ... - بمونم که هی اذیتم کنی ..... - نه اذیتت نمیکنم فردا میای با هم بریم بیرون ؟ اخ جون بیرون یعنی دو تایی من و ارمان ...وای که چه حالی بده یه ذره ناز کردم .... - نه خیر کار دارم حالا کجا ؟ - ناز نکن دیگه هر جا تو بگی .... ولی اول میرم ازمایشگاه بعد هر جا که خواستی میبرمت باشه با لحن بچه گونه ای گفتم :

مطالب مشابه :


نحوه خواستگاری کردن و آموزش خواستگاری

نحوه خواستگاری کردن و فصل و فرهنگ نظیر چای، قهوه، شیر قهوه سینی نباید زیاد




کی گفته من شیطونم 17

هم خیلی خوشگل تزیین نگاه کن برای خواستگاری چه جورابی که سینی چای




راه و رسم ازدواج در مازندران

خازندی یا خواستگاری یك بقچه ی زیبا تزیین شده بود یك قواره و سینی چای و




اداب رسوم عروسی

خازندی یا خواستگاری یك بقچه ی زیبا تزیین شده بود یك قواره و سینی چای و




انتخاب همسر - قند شکنی و شیرینی خوری

یکی دو شب بعد از خواستگاری مراسم "اره سری و سینی چای و زیبا تزیین شده




رمان ادریس 1

رمان خواستگاری یا




رمان عشق توت فرنگي نيست«7»

جعبه عوض شده بود یه جعبه مشکی که با روبان قرمز براق تزیین خواستگاری سینی چای




برچسب :