کی گفته من شیطونم 17
اروم اومد نشست روی تخت به دور ور اتاق نگاه کرد مثل منگولا گوشه ی اتاق ایستاده بودم داشتم بهش نگاه میکردم .... - اتاق خوشگلی داره ها قبل از رفتن من سبک اتاقت یه جوری دیگه بود میخواستم نه تنها اتاقم عوض شده بلکه خودمم عوض شدم ..... - چرا واستادی بیا بشین ؟ رفتم کنارش با فاصله نشستم ، سرم رو انداختم پایین ..... بلند شد کتش رو در اورد دوباره نشست ..... - چه قدر هوا گرم شده نه ؟ به کتش نگاه کردم که گذاشته بود کنارم .... - خوب نیومدیم بالا همدیگر رو نگاه کنیم ها اومدیم حرف بزنیم یادته اون موقعه ای که من استادت بودم چه قدر حرف میزدی .... با یاد اوردی اون خاطرات خوب خنده اومد روی لبم چه قدر اذیتش میکردم ولی انگار الان لال شده بودم هیچ حرفی روی زبونم نمی یومد - میخوای من اول شروع کنم ....... - اره ..... - خوب همین طوری که بهت گفتم من بهت علاقه مند شدم شاید با خودت بگی چرا اون پنج سالی که کنارم بودی ازم خوشت نیومده بود ولی من اون موقع ها فقط و فقط تو رو به چشم خواهرم می دیدم .... حالا قضیه اش مفصله بعد از این که جواب مثبت رو گرفتم برات تعریف میکنم ...... هر شرطی منطقی هم که داشته باشی قبول میکنم ....... دیگه چی بگم خودت هم که میدونی از نظر مالی اصلا مشکل ندارم از چیز های دیگه هم که خودت خبر داری هم ماشین دارم هم خونه هم قیافه ی خوشتیپی ..... خندید ....... نمیتونستم مستقیم بهش نگاه کنم برای چشم دوخته بودم که فرش اتاق..... - یه ذره اخلاقم تنده ولی فکر میکنم تو ساحل شیطون بتونی درستش کنی ..... خوب دیگه خیلی حرف زدم حالا تو بگو ...... سرم رو اوردم بالا ..... - چی بگم ؟ یه خنده ی کوچلو کرد ..... - یعنی نمیدونی باید چی بگی یا ان قدر که استرس داری همه ی حرف ها یادت رقته ..... راست میگفت استرس همه ی وجودم رو گرفته بود .... - بذار کمکت کنم تو شرط خاصی نداری ؟؟؟؟؟؟؟..... - چرا شرط اولم اینه که به دانیال کاری نداشته باشی من دانیال رو به اندازه ی بچم دوست دارم - میدونم خیلی دوستش داری ولی اخه دیگه خیلی خودش رو به تو میچسبونه ادم حس میکنه تو رو به چشم خاله اش نمیبینه ...... خنده ام خوردم ..... به چه بچه ی کوچک هم حسودی میکنه یه دفعه بگو دیگه به من دست نزنه .... - منظورت چیه ؟ اون به چشم مادر به من نگاه میکنه نه چیز دیگه .... سرش رو تکون داد ..... - باشه خوب شرط بعدیت صاف نشستم ..... - ببخشید این رو دارم میگم ها ولی تو خیلی گنده دماغ هستی هیچ کس از ترس جرائت نمیکنه با هات حرف بزنه میخوام که یه ذره رفتار و اخلاقت رو بهتر بکنی ..... توقع نداشت بهش بگم گنده دماغ ولی خوب واقعا بود ... - گفتم که تمام سعیم رو میکنم ولی تو هم باید بهم کمک کنی خوب ادامه بده ....... نمی دونستم باید دیگه چی بگم بهش .... - بقیه ی شرط هام رو بعدا میگم ..... خندید لپم رو کشید ..... - ای لپم رو ول کن ...... - ببخشید اخه خیلی بامزه گفتی دردت گرفت ؟ لب هامو پیچوندم ..... - بله - الهی بمیرم ببخشید میگم اگه موافقی فردا بریم برای ازمایش .. با اخم گفتم : - من که هنوز به شما جواب مثبت ندادم ...... - ساحل ان قدر با من رسمی حرف نزن من همون ساحل شیطون چند سال پیش رو میخوام ..... بعدش یعنی میخوای جواب رد بدی ؟ - بله من به شما اصلا علاقه ای ندارم .... داشتم مثل خر دروغ میگفتم قیافه اش بامزه شد ... خم شد از زیر تختم یه تیکه کاغذ در اورد .... وای نه یه تیکه از عکسش بود ..... - میشه بگی عکس من زیر تخت شما چی کار میکنه ؟ هل شدم مگه من اون روزی که عکس رو تیکه تیکه کردم نریختم تو سطل اشغال پس این از کجا اومده بود .... - چی میدونم حتما دانیال پاره کرده .... - منم که باور کردم اون وقت حتما جای اشک های دانیال هم هست روش..... وای که چه قدر تیز بود حتما همه چی رو فهمید چه چشم هایی داره که این رو از زیر تخت پیدا کرد ..... سرم رو انداختم پایین چه جوابی باید بهش میدادم واقعا .. دیگه با این عکس نمی تونستم دروغ بگم ...... از روی تخت بلند شد اومد جلوم زانو زد ..... - بگو که تو هم من رو دوست داری؟؟؟؟؟ .... دیگه بسه نمیخوام به خاطر لجبازی خودم زندگیمون رو خراب کنم فوقش ان قدر اذیتش میکنم که تلافیه بشه ...... - منم دوست دارم .... چشم هاشو گرد کرد ....... - چی یه بار دیگه بگو جون ارمان چی گفتی ... با صدای بلندی گفتم : - اخبار رو یه بار میگن استاد .... با لحن قشنگ و با حالی گفت : - اه نه بابا میگم تو قبل از ابراز علاقت مقدمه نداری ...... از ترس سریع زود رنگم پرید نه اگه دوباره بخواد مقدمه انجام بده چه غلطی کنم ؟ .... رفتم عقب واستادم روی تخت .... - ارمان بخوای بیای جلو جیغ میزنم ها ...... غش غش خندید تازگی ها عجب شیطونی شده بود ...... - خیله خوب بابا میگم مقدمه باید قبل از هر چیزی باشه ها حالا اول من یا تو ...... نخیرا انگار این میخواد امشب من رو از ترس سکته بده ..... - ارمان جدی جیغ میزنم ها ..... - باشه بابا من که کارت ندارم .... بعدش جیغ بزنی پایینی ها فکر بد میکنند ها ...... دستش رو دراز کرد ...... - دستت رو بده عمو ببرمت پارک .... کفشم رو برداشتم پرت کردم طرفش خورد به میز توالتم همه ی لاک و رژ هم ریخت ...... - ارمان میکشمت اگه بلایی سر لوازم ارایشم اومده باشه ..... - به من چه تقصر خودته کفش رو پرت کردی نمیگی اگه کفش میخورد به من بی شوهر میشدی کسی هم که نمیاد توی شیطون رو بگیره ... اون یکی کفش رو پرت کردم طرفش این دفعه محکم خورد به شکمش ..... خم شد روی شکمش ...... - اخ دلم زدی داغونم کردی ....... اخ زدی ناقصم کردی ؟ وای نکنه بالایی سرش اومده باشه از تخت اومدم پایین ...... با نگرانی گفتم : - ارمان چیزیت شد .... همین طوری که روی شکمش خم شده بود گفت : - خانم من ازتون شکایت میکنم برید سند پیدا کنید .... یا سند یا مقدمه کدومش ؟ به نظر من مقدمه بهتره .... محکم زدم تو سرش ..... - لوس بی ادب نمیگی من میترسم ..... با صدای دخترونه گفت : - اوا خواهر ترسیدی ؟؟؟؟؟ بعد از کلی خنده که فکر کنم به معنای واقعی ارمان دلقک شده بود رفتیم پایین ......
با صدای خنده ی من وارمان متوجه شدند که به یه نتیجه ای رسیدیم .... دانیال با صدای بلندی گفت : - اخ جون مامانم بله رو داد همه خندیدند و دست زدند .... مامان با خوش حالی گفت : - پس عروس خانم برو چای ها رو بریز ... ای داد بیداد من که بلند نیستم با چشمک به دریا فهموندم که بیا تو اشپزخونه ..... صبری خانم تو اشپزخونه نبود حتما داره نماز میخونه ... فنجون های چای رو چیدم توی سینی ..... دریا اومد تو .. - چیه عروس خانم حتما بلند نیستی چای بریزی ؟ شالم رو دادم یه ذره عقب تر استین هام هم دادم بالا ..... - دست به دامنت بیا بریز یا من خیلی کمرنگ میریزم یا خیلی پرنگ ... - من که دامن ندارم عزیزم .... عرق های روی پیشونیم رو پاک کردم .... - دریا جون پسرت اذیت نکن بریز الان ضایع میشم ..... - از دست تو چی کار کنیم یه خواهر بیشتر که نداریم .... تا دریا چای ها رو بریزه شیرینی ها رو مرتب کرد گذاشتم روی کابینت سینی چای رو داد دستم .... - اخه کی به تو گفته این کفش ها رو بپوشی الان که با این ها میری تو شکم ارمان ... - دریا لوس نشو میگم من خوبم ؟ ارایشم پاک شده ... یه نگاهی بهم انداخت ..... - ارمان که بالا بهت کاری نداشت ؟ اگر بود که زود رژ زدی .... چرا ان قدر این قضیه برای همه مهمه ..... - نه خیر بی ادب ارمان پسر خوبیه ..... - بله میدونم بفرمایید من میرم تو هم چند دقیقه ی دیگه بیا ..... چند دقیقه بعد رفتم تو پذیرایی .... اول به عمو و زن عمو گرفتم ارمان اشاره کرد که به بابا و مامانم هم تعارف کنم ، باریک الله به این ادبت شازده ..... چای رو بردم طرف ارمان از دور دیدم کف جورابش سوراخه خنده ام گرفت ولی به روی خودم نیاوردم رفتم جلو تر نگاه کن برای خواستگاری چه جورابی هایی پوشیده اون یکی جورابشم پاره است .... کاملا بردم جلوش که برداره یه دفعه پاش رو برد بالا ببینه من به چی نگاه میکنم منم کنترلم رو از دست دادم سینی از دستم افتاد ...... سه چهار تا چایی که تو سینی بود ریخت روی پاهای من و خودش ... من کفش پام بود هیچی نشد ولی شلوار و پای های اون سوخت .... ارمان با صدای بلندی گفت : - ای سوخت ای ..... هم خنده ام گرفته بود هم خجالت کشیدم ..... همه داشتند با صدای بلندی میخندیدند ....... فرزاد که از زور خنده پخش شده بود روی زمین .... خرس گنده خجالت نمیکشه ..... ارمان از خنده ی دیگران عصبانی شد ..... - ببخشید من دارم میسوزم شما دارید میخندید ..... خنده ام رو خوردم چون اگه میخندیدم ارمان حتما یه چیزی بهم میگفت ببین کفش نازنینم خیس شد ..... - ساحل خانم میشه بگی حواست کجا بودی زدی همه جام رو سوزدی ... با این حرفش دور همه زدن زیر خنده .... سرم رو انداختم پایین فرزاد با لحن بامزه ای گفت : - باجناق فکر کنم امشب باید اینجا بمونی چون ما که شلوار بهت نمیدیم... یه نگاه چپی به فرزاد کردم حالا توی این موقعیت داره مسخره بازی در میاره مامان اومد جلو سینی چای رو برداشت رو به من گفت : - ارمان رو ببر بالا لباسش رو عوض کنه ... ای بابا مگه من مامانشم ببرمش بالا لباس هاشو عوض کنم ..... من که شلوار پسرونه ندارم چرا الان یه دامن کوتاه میدم بپوشه بندری برقصه...... الهی بمیرم یعنی سوخته داره این جوری راه میره .... فرزاد دوباره د زیر خنده ای شیطونه میگه یه چای ریختم روی شلوارش ها .... از پله ها رفتیم بالا تو اتاق من ......صبری خانم هم اومد بالا که اگه ارمان کمک خواست کمکش کنه .... ارما با اخم فت : - میشه بگی حواست کجا بود که سینی چای ریخت روی شلوار من .... باز شد همون ارمان بد اخلاق ..... - به من چه خوب خودت پات رو بلند کردی سینی افتاد ...... - یعنی میگی بگی حواست به جوراب های من نبود .... زدم زیر خنده الانه که اون کتک قشنگه رو بخورم ..... صبری خانم هم داشت ریز ریز میخندید الهی قربون برم مثل موش میخنده ...... - حالا الان منه بد بخت چی کار کنم ؟ صبری خانم رفت جلو ...... - شلوارت رو در بیار مادر بده به من الان خشکش میکنم ... - اخه در بیارم چی بپوشم من که چیزی ندارم ...... با لحن شیطونی گفتم : - میخوای یکی از دامن خوشگل هامو بدم بهت فقط قول بده کثیفشون نکنی ..... عصبانی شد ..... - ساحل الان وقت شوخیه اخه .. نیشم رو بستم تا بیشتر از این ناراحت نشه ..... صبری خانم با ملایمت گفت : - پسر گلم شلوارت رو در بیار من یه ملافه ای میدم بهت بنداز روی پاهات ...... فکر کنم بدجوری سوختی اره ؟ - اره پاهم سوخت ولی جهنم مهم الان شلوارمه که ندارم ......
بهش گفتم :
- تو شلوارت رو در بیار بمون همین جا در رو هم قفل کن تا کسی نیاد .. صبری خانم روش اون طرف بود .... اروم طوری که صبری خانم نفهمه گفت : - باشه قبول ولی تو رو هم با خودم نگه میدارم اینطوری بیشتر مزه میده پسره ی بی حیا یه ذره ادب نداره ....... - نه بابا تو چه قدر تازگی ها بی ادب شدی ؟ ابرو هاش رو داد بالا ...... -با تو گشتم دیگه ..... - بچه پرو صبری خانم روش کرد به طرف ما - مادر من برم پایین یا نه ؟ - دست شما درد نکنه صبری خانم ببخشید مزاحم شما شدم میرم جلوی کولر تا شلوارم خوش بشه ..... - باشه پسرم هر جوری دوست داری شام که اماده شد صداتون میکنیم چی چی رو صداتون میکنم من باید باهاش برم پایین ..... خواستم همراه صبری خانم برم پایین که از پشت دامنم رو گرفت خوبه حالا دکمه داشت مگر نه از تنم در میومد ...... - ولم کن الان دامنم پاره میشه .... - کجا میخوای بری بمون باهات کار دارم ؟.... لب هام غنچه کردم ... - بمونم که هی اذیتم کنی ..... - نه اذیتت نمیکنم فردا میای با هم بریم بیرون ؟ اخ جون بیرون یعنی دو تایی من و ارمان ...وای که چه حالی بده یه ذره ناز کردم .... - نه خیر کار دارم حالا کجا ؟ - ناز نکن دیگه هر جا تو بگی .... ولی اول میرم ازمایشگاه بعد هر جا که خواستی میبرمت باشه با لحن بچه گونه ای گفتم :
مطالب مشابه :
نحوه خواستگاری کردن و آموزش خواستگاری
نحوه خواستگاری کردن و فصل و فرهنگ نظیر چای، قهوه، شیر قهوه سینی نباید زیاد
کی گفته من شیطونم 17
هم خیلی خوشگل تزیین نگاه کن برای خواستگاری چه جورابی که سینی چای
راه و رسم ازدواج در مازندران
خازندی یا خواستگاری یك بقچه ی زیبا تزیین شده بود یك قواره و سینی چای و
اداب رسوم عروسی
خازندی یا خواستگاری یك بقچه ی زیبا تزیین شده بود یك قواره و سینی چای و
انتخاب همسر - قند شکنی و شیرینی خوری
یکی دو شب بعد از خواستگاری مراسم "اره سری و سینی چای و زیبا تزیین شده
رمان ادریس 1
رمان خواستگاری یا
رمان عشق توت فرنگي نيست«7»
جعبه عوض شده بود یه جعبه مشکی که با روبان قرمز براق تزیین خواستگاری سینی چای
برچسب :
تزیین سینی چای خواستگاری