روزای بارونی45
توسکا آه کشید ... نگاه آرشاویر داغ تر از نگاه توسکا بهش خیره مونده بود ... دتسش رو به سمت دست توسکا دراز کرد ...
- هنوز روزای ِ بارونی منو به گریه میندازه
تو هرجایی که هستی باش
در ِ این خونه روت بازه
تو هرجایی که هستی باش
در ِ این خونه روت بازه
توسکا کم آورد ... کم آورد و بی توجه به کم آوردنش با همه وجود توی آغوش گرم همسرش گم شد ... صدای لرزون آرشاویر کنار گوشش علاوه بر قلب همه بدنش رو لرزوند:
- نکن ... نکن با من این کارارو توسکا ... دارم روانی می شم ... وقتی نیستی دنیا متوقف می شه ... دلتنگتم حتی الان که توی بغلمی ... جات همه جا خالیه ... دیگه بی تو نمی تونم توسکا ...
تو هرجایی دلم اونجاست
بهت بدجور وابسته ــَم
یه جوری منتظر میشم
که تو باور کنی هستم
نفسای گرم آرشاویر کنار گوشش داشت بدنش رو داغ و داغ تر می کرد ... دستاش می لرزید انگار ... دستاشو پشت کمر آرشاویر برد و پلیورش رو چنگ زد ... آرشاویر لبخند زد ... حس همسرش رو درک می کرد ... حسی که خودش هم داشت باهاش دست و پنجه نرم می کرد ... آروم کنار گوش توسکا زمزمه کرد:
- برم خونه نفسم؟!!
توسکا نالید:
- نـــــه ...
داره این حس ِ دلشوره همه دنیام و می گیره
می ترسم روزی برگردی
که واسه عاشقی دیره
آرشاویر نفس عمیقی کشید و بی اختیار آروم زیر گوش توسکا رو بوسید ... توسکا نفسش رو فوت کرد و خواست خودش رو کنار بکشه که دستای آرشاویر قدرتمند تر اونو به خودش فشرد و زمزمه کرد:
- بذار ... بذار ازت آرامش بگیرم ... فقط آروم بگیر دختر و بذار منم آروم بشم ...
بوسه بعدی روی لاله گوشش بود ...
به احساست وفا دارم به حسی که نیازم بود
تو این دنیا فقط عشقت
تنها امتیازم.بود
توسکا باز کم آورد ... باز جلوی علاقه و خواهش جسمی که مدت های بود از عشقش دور مونده بود کم آورد ... بی اختیار سرش رو بالا برد و با چشمای بسته لب هاشو روی لبهاش آرشاویر گذاشت ... چشمای آرشاویر با هیجان چند لحظه ای باز موند و مکث کرد ... اما همین که گرمای تن توسکا رو توی بغلش حس کرد با عطش شروع به بوسیدنش کرد و همین توسکا رو دیوونه تر کرد ...
یکم کمتر اگه بودی
بهت عادت نمی کردم
یکم کمتر اگه بودی
بهت عادت نمی کردم
تا جایی که نفس زنون خودش رو از آغوش آرشاویر بیرون کشید و گفت:
- برو خونه آرشاویر ...
برای ِ دیدنت دارم تموم ِ شهر و می گردم
داره این حس ِ دلشوره همه دنیام و می گیره
می ترسم روزی برگردی
که واسه عاشقی دیره
(عادت - هلن)
***
- نمی ذارم دیگه بری ...
- عزیزم ... آرشاویر من ... خواهش می کنم برو کنار ...
آرشاویر با همه ناراحتی که توی قلبش بود زل زد به چشمای توسکا و گفت:
- نمی رم توسکا ... نمی رم ... کجا می خوای بری؟!! چرا باز می خوای روزگارمو سیاه کنی؟!! د تو چته دختر؟!!! بیشتر از هزار بار گفتم نمی خوام ... بچه نمی خوام!!!! چرا نمی فهمی؟!!
توسکا باز بغض کرد و گفت:
- برام سختش نکن آرشاویر ... این دلتنگی لعنتی کار دستم داد ... نباید جلوت کم می اوردم ... اصلا نباید می دیدمت!
آرشاویر حرصی توسکا رو چسبوند به دیوار کنار در و گفت:
- دختر با چه زبونی باید باهات حرف بزنم هان؟!! من ... فقط ... تو رو ... می خوام! فقط خودتو ...
توسکا سرش رو بالا گرفت تا از ریزش اشکاش جلوگیری کنه و گفت:
- اصرارت فایده نداره ... مهلت بده آرشاویر ... اگه این دکتر آخری یک درصد هم امیدوارم کنه بر می گردم ... قول می دم ...
آرشاویر با اخمی شدید گفت:
- و اگه نکنه؟!!
توسکا سرش رو زیر انداخت ... الان وقت حرف زدن در این مورد نبود ... اما از دست آرشاویر هم نمی تونست خلاص بشه ... با من من گفت:
- طلاق نمی گیرم ازت .... چون ... چون طاقتش رو ندارم .. میخوام تا آخر عمر اسم تو ... توی شناسنامه م باشه ... اما ... اما از زندگیت می رم کنار ... چند وقت یه بار هم که به من سر بزنی ... برام کافیه ... می رم که بدون عذاب وجدان ... راحت ... یه نفر دیگه رو ...
هنوز حرف توسکا تموم نشده بود که چونه اش توی دست آرشاویر مشت شد ... با چشمای ترسون به چشمای خشن آرشاویر خیره شد ... آرشاویر از لای دندونای به هم چسبیده اش غرید :
- ادامه بدی جمله ت رو کاری رو می کنم که هیچ وقت تا حالا نکردم ....
توسکا با بغض نالید:
- آرشاویر ...
آرشاویر با خشونت دستش رو کشید ... به در خونه اشاره کرد و گفت:
- برو ... برو ببینم می خوای به کجا برسی ... فقط برو و تو تنهاییت به یه سری چیزا خوب فکر کن ... به زجری که کشیدیم تا به هم برسیم ... به علاقه من که می دونی کم نیست ... به حسم ... به حست ... به خودم و خودت خوب فکر کن ... برو توسکا... برو ...
توسکا دیگه نتونست جلوی اشکاشو بگیره و هق هق کنون به سرعت از خونه خارج شد ...
مطالب مشابه :
روزای بارونی45
دانلودرمان روزای به احساست وفا دارم به حسی که نیازم بود تو این دنیا فقط
رمان نامزدمن-10-
58-دانلودرمان تنگ بقیه به تو چه ربطی داره نیستم که نیازم رفع بشه ،تو وجود تو دنبال
88روزای بارونی
به احساست وفا دارم به حسی که نیازم بود تو این - جون خودمه آقا به تو چه 58-دانلودرمان
اوایی بین عشق و نفرت
دانلودرمان که یه روز وقتی به یه همدل و همدم نیازم بود بابام بگو به تو چه
رمان نامزدمن-4-
خیالت راحت شد ، وقتی میگم به نامزدت برس ، باهاش برو تو تمام مدتی که پانا داشت
دانلودرمان انتقام گر
رمان نیازم به تو (ادامه لحظه های دلواپسی) رمان دانلودرمان انتقام
گل عشق من و تو قسمت7
دانلودرمان روزای اما نیازم و تو باید بر طرف وای خدا روشکر تو به هوش اومدی و با گریه بغلم
نامزد من 14
دانلودرمان نیستم که نیازم رفع بشه ،تو وجود تو این همه به تو و مادرت بد
رمان الهه نازجلددوم-قسمت8
دانلودرمان روزای کی به تو این چرت و پرتها رو الحمدالـله بی نیازم .
برچسب :
دانلودرمان نیازم به تو