متن سخنرانی بصیر دولت احمد آبادی به مناسبت سی و پنجمین سالگرد شهادت بدخشی

 

متن سخنرانی بصیر دولت احمد آبادی به مناسبت سی و پنجمین سالگرد شهادت بدخشی که فریاد های حق استبدادستیزانهِ ی او، به درستی شنیده نشد.

  بدخشی فریاد در آبشار

سخنرانی و یادداشتهای حاجی بصیر احمد دولت آبادی به مناسبت سی و پنجمین
سالگرد شهادت بدخشی که فریادهای استبداد ستیزی او به درستی شنیده نشده است.

بدخشی فریادی در آبشار

بدخشی، فریادی در آبشار
به نام خداوند جان و خرد

در دیرکهن صاحب دیرینه نامیم
یک ذره نشان وحدت دیرینه نداریم
دوشینه زما جام جهان بود پر از می
امروز به جز یاد زدوشینه نداریم
در کشور ما ده دل و صد دینه زیاد است
آزرده مشو یک دل و یک دینه نداریم
بلخی شب دامادی ملت همه شبهاست
صد حیف زخون آرزوی خینه نداریم
اشاره:

محفل به مناسبت سی و پنجمین سالگرد شهادت بزرگ مردی دایر شده است که فریاد
های حق طلبانه واستبدادستیزانهِ ی او، همچون دیگر پیشقراولان بیدارگرتوده
های مظلوم ودربند ، در آبشار بلند وطن نه تنها به درستی شنیده نشد، که
برعکس تعبیر و تبلیغ گردید.به این معنی که دشمنان فرصت طلب با استفاده از
فضای آلوده وطن و نا آگاهی توده های محروم، حریف سرسخت و آشتی ناپذیر خود
رابا همان حربه خودش از صحنه بیرون کشیده، ذبح سیاسی نمود! شاید این تعبیر
به مذاق خیلی از یاران و پیروان بدخشی بزرگ خوش نیاید، چراکه، برخی به این
باورند که بدخشی را دنیا شناخته است، چگونه می توان فریاد های او را، به
آوازی درآبشارتشبیه نمود!
واقعیت این است که نه تنها فریادهای بدخشی
بزرگ، که صدای خیلی از پیشقراولان مبازره ضد استبداد و رفع محرومیت
ازمردم،درگلو خفه گردیده ، گاهی وارونه تبلیغ شد. چراکه، فریادی در آبشار
را می تواند هرکسی مطابق خواسته ها و امیال درونی خود تعبیرنماید، نه بر
اساس اصل واقعیت و خواست فریاد کننده! فریاد کننده در آبشار ممکن است کمک
بخواهد، اما چون خود به کمک نیاز نداریم، شاید تصور کنیم اوهم مثل ما اظهار
شامانی می کند! یا برعکس فریادکننده در آبشار ممکن است شاد باشد و احساسات
خوشی خود را به نمایش بگذارد، اما شنونده ها چون در غم خود گرفتارند، گمان
برند که او نیز سرود غم سر داده است.
بنابراین، فریادی در آبشار همیشه
مطابق ذهنیت رایج و حاکم در جامعه تعبیر و تفسیر می گردد. در جوامعی که
رسانه های آزاد و مردمی وجود نداشته باشد، ذهنیت جامعه را رسانه های حاکم
شکل می دهند.ازینرو، در وطن آبایی ما افغانستان ستم آباد، ذهنیت جامعه در
بیشتر اوقات مطابق میل قدرت حاکمه شکل گرفته است نه بیدارگران دلسوزمردم
،که خود قربانی آرمانهای بلند خویش شده اند.
گمان می رود در این راستا،
بدخشی بزرگ یکی از برجسته ترین قربانیان شعار های بیدارگرانه وعدالت
خواهانه خود توسط رقبای سیاسی درون تشکیلاتی خویش(حزب دمکراتیک خلق
افغانستان)و حاکمیت اغواگر آل بحیی به شمار آید. چراکه واژه “ستم ملی” که
ظلم و بیدادگری قدرت حاکمه را به نمایش می گذاشت، چنان وارونه و برعکس
تعبیر شد،که از آن حربه تا امروزبه عنوان یک سوژه باب میل اقتدار گرایان
فاشیست مآب برای فریب توده های نا آگاه استفاده می شود.این رویداد تاریخی
درست مصداق همان ضرب المثل معروف “بگیر که نگیرند” شده است.
روی این
اساس، در قدم اول قصد داشتم به عنوان یک شناسنامه نویس و دردنگار تاریخ
دامنه ی زندگی نامه شاد روان محمد طاهر بدخشی را از چند زاویه مورد نقد و
بررسی قرار دهم تا بتوانیم واقعیت ها را آنطوری که بوده – نه آنطوریکه
ذهنیت داده اند- به تصویر بکشم. چراکه همه می دانیم کار شناسنامه نویس درج
واقعیت هاست، واقعیت های که گاهی ممکن است با حقیقت همخوانی نداشته باشد،
ولی در جامعه جا افتاده است.ازینرو، می توان گفت کار شناسنامه ی هم بی عیب و
نقص نیست. و اندک کمی و کاستی ناشی از بی دقتی، یا خدای نخواسته غرض ورزی
سیاسی و غیر آن، آینده یک فرد و گاهی یک جمع را در هاله ی ابهام وسر درگمی
قرار می دهد.اینجاست که می توان گفت برخلاف تصورعامه، کار های شناسنامه ی
بسیار خطیر وسرنوشت سازمی باشد و گاهی حتی سرنوشت یک قوم و ملت را تغییر می
دهد.
با این دید که وقت کافی برای نقد وبررسی و دست یابی به اسناد و
مدارک دست اول برای تدوین زندگینامه مرحوم بدخشی وجود نداشت، تهیه آنرا به
فرصت دیگر موکول نمودم ، در اینجا صرف به یک بعد از ابعاد شخصیت بدخشی که
همان ” سیر تفکرو اندیشه سیاسی” اوست، اشاره می کنم.چراکه در باره زندگی
نامه بدخشی تا کنون از سوی هواداران او مطالب زیادی نوشته شده، سیاه کردن
چند صفحه به آن سبک از سوی کسی که از نزدیک بدخشی را نمی شناسد، برشناخت
مردم نسبت به بدخشی کمک نخواهد کرد.ومصداق همان ضرب المثل معروف ” زیره به
کرمان بردن” خواهد شد.این اعتراف صادقانه که شناخت کاملی از بدخشی ندارم،
شاید برای هواداران بدخشی قابل هضم نباشد که چطور کسی پیدا شود که بدخشی با
آن عظمت و بزرگی را که جهان شاخته است، هنوز نشناسد!
این موضوع را از
آن جهت در این محفل اشاره کردم که روزی به یکی از دوستان که با بدخشی از
نزدیک آشنایی دارند، توصیه نمودم که شماها در باره بدخشی چیزهای بنویسید که
دیگران ننوشته اند.چرا که بدخشی به مردم کشور درست معرفی نشده است و
اکثریت مردم کشوربدخشی را آنطوری که بود نمی شناسند. بلکه آنطوریکه برای
شان گفته شده است،می شناسند!آن دوست که شاید از پیشنهادم ناراحت شد با
احساسات گفت: بدخشی نیاز به معرفی ندارد! بدخشی را جهان شناخته است، بدخشی
را شوروی شناخته است، بدخشی را غرب می شناسد، افکار بدخشی در جهان حاکم
است!به خاطر اینکه احساسات دوستم را تحریک نکرده باشم، صادقانه گفتم
متاسفانه بااینکه شناسنامه افغانستان و شناسنامه احزاب و جریانات سیاسی
افغانستان را نوشته ام، ولی هنوز بدخشی را به درستی نمی شناسم، هرچند که با
نام بدخشی در همان آغاز دهه پنجاه شمسی آشناشده ام(۱).

چرا بدخشی را نمی شناسم؟


چرا،من وامثال من بدخشی را نمی شناسیم؟ دلایل آن روشن است، متاسفانه
تاکنون در افغانستان ” ملت واحد” بوجود نیامده تا شخصیت های معاصر ملی و
قهرمانان برای همگان،یک سان مورد احترام باشند!هر شخصیت و قهرمانی برای
قوم، طایفه، منطقه، حزب و جریان سیاسی و…خود شخصیت دوست داشتنی، مورد
ستایش، ولی برای دیگران نه تنها ناشناخته که گاهی حتی ضد قهرمان ودشمن به
حساب می آید! یکی از ویژه گی افغانستان در جهان امروز این است که، در این
کشور نه قهرمان ملی وجود دارد نه خایین ملی ! این حرف را بدون ملاحظه سیاسی
و نزاکت های اجتماعی می گویم و پیامد آنرا نیز می دانم و تاکنون هم تاوان
های زیادی پرداخته ام.
حضار محترم! بدخشی بزرگ آن قداست و جایگاه بلندی
را که در دل شما هایی که برایش مراسم یاد بود گرفته اید، برای من هزاره که
در این محفل شرکت کرده ام – اگر نگویم بیش از هرکسی ، لااقل می توانم ادعا
کنم که به اندازه هر شرکت کننده ی دیگرطرفدار برگزاری این محفل بوده ام –
آن جایگاه را ندارد! همانطوریکه “بابه مزاری” جایگاهی را که در قلب من ومای
هزاره دارد، در قلب توی تاجیک، توی افغان ، توی ازبیک، توی ترکمن ، توی
بلوچ، توی قزلباش، توی عرب، توی پشه یی، توی قرقز و قزاق و…
ندارد.همانطوریکه ملاعمر جایگاهی را که در قلب افغانها دارد، در قلب سایر
اقوام باشنده کشور ندارد. همانطوریکه جنرال دوستم محبوبیتی را که بین ازبیک
ها دارد، در بین سایر اقوام ندارد! اگر اینطورنمی بود رییس جمهورمحترم
گیله نمی کرد که، تمام زندانیان بگرام به یک زبان صحبت می کنند! گیلایه
رییس جمهور وحدت ملی کاملا به جاست. چرا اقوام دیگر به فتوای ملا عمر دست
به انتحار نمی زنند، تا اگر مواد شان انفجار نکرد، دستگیر شوند تا تعادل
زندانیان انتحاری ناموفق برقرار گردد!
حضار محترم! عزیزان برگزار کننده
محفل ! بیایید با استفاده از این فضای آزاد کشور مقصد(کانادا) برای اولین
بار کج نشسته در باره وقایع و مسایل کشور مبداخود( افغانستان)راست بگوییم.
بس است، چند قرن راست نشسته کج گفته ایم! سرنوشت کشور و مردم ما از این همه
راست نشینی و کج گویی ها به کجا رسیده است که در جهان از نگاه فساد اداری،
بدبختی ها و مشکلات اجتماعی –سیاسی در جایگاه اول قرار داریم. دنیا مردم و
کشور مبدا ما را به خاطر این راست نشستن ها به عنوان موادمخدر، انتحار،
نقض حقوق زن و کودک و تجاوزات جنسی به نوامیس و.. می شناسند.تاکی خود را به
شعار های دروغین و میان تهی فریب می دهیم و به قول علامه بلخی:
تاکی تو هم دروغ بگویی و من دروغ
زاید به اجتماع فتن تن به تن دروغ
ای نوجوان مرنج که ما عاق مادریم
چندان که گفته ایم به قوم و وطن دروغ

مشکل اصلی کجاست؟


مشکل اصلی در این بوده و هست که بدبختانه جریانات فکری افغانستان که
پیشقراولان جامعه به حساب می روند ومی رفتند، در طول تاریخ معاصر – بخصوص
در این چند دهه ی که با آن درگیر هستیم- بیشتر تغذیه کننده بوده اند تا
تولید کننده فکر و اندیشه(۲).فضا و غذا- چه مادی و چه معنوی – دو فاکتور
عمده و تعیین کننده سرنوشت فرد واجتماع به حساب می آیند. اگر غذا هرقدر هم
سالم و بهداشتی باشد، در فضای آلوده به زودی فاسد خواهد شد و برعکس غذای
فاسد و آلوده ، فضای سالم رانیز آلوده می سازد! چنانچه در چند دهه اخیر
شاهد بودیم که حتی تغییر حاکمیت ها نیز نتوانست نظر به فاکتور های فوق
تغییری در زندگی مردم از نگاه عدالت اجتماعی و حقوق شهروندی بوجود آورد.

اینکه در افغانستان فضاِی فکری آلوده است یا غذای فکری و یا هردو! نظریات
مختلفی وجود دارد.ولی به عنوان یک شناسنامه نویس به شکل گذرا به مراحل
پنجگانه شکل گیری جریانات فکری اشاره می کنم که شرایط فعلی، محصول مجموع
آنهاست نه یک فکر و اندیشه خاص!تا بتوانیم نقش و جایگاه بدخشی را به عنوان
یکی از پیشقراول فکری در جنبش روشنگری در این صده اخیر پیداکنیم ، چراکه
محفل به نام و یاد او دایر شده است.
همه می دانیم که قسمت عمده بد بختی
کنونی جامعه افغانستانی، میراث حکومت و سیاستی است که عبدالرحمن در این
ساحه جغرافیایی ترسیم وحاکم نمود.او برای تحکیم پایه های حکومت استبدادی
خانوادگی و طایفه ی خود، در کنار دیگر اقدامات ضد انسانی و توحش گرانه
خویش، فکر و اندیشه را در این سرزمین از ریشه برکند و از بنیاد برانداخت و
پای سنگ تمامی مراکز فکری و فرهنگی کشور را تخریب نمود. به اعتراف تاریخ او
در سراسر کشور حتی یک مرکز فکری – علمی باقی نگذاشت تا مردم را روشن سازد.
لذا،کشور را در تاریکی مطلق قرار داد و برای سالها از کاروان علم وتمدن
دور ساخت.وبدتر از همه کدورت وبدبینی را بین باشندگان این کشور نهادینه
ساخت!تا هرقوم و طایفه به درد خود بسوزد و از درد دیگری بی خبر باشد.

بعد ها خودبرای مقاصد خاص و توجیه گری آن همه جنایات انجام شده در حق تمام
مردم کشور، یک مدرسه دینی را به نام “مدرسه شاهی” در مسجد چوب فروشی کابل
دایرنمودکه تعدادی از فرزندان سرداران همراه با فرزندان خانواده حاکم در آ ن
مشغول تحصیل شدند(۳).حبیب الله فرزند عبدالرحمن یکی از شاگردان همین مدرسه
است که به قول مورخان اولین فرد باسواد خانواده حاکم تا آن عصر به حساب می
رفته است(۴).
اولین نحله های فکری و روشنگری افغانستان که به نام جنبش
مشروطیت اول یاد می گردد،از همین مرکز یا در محورآن و مکتب تازه تاسیس
حبیبیه شکل گرفت.هرچندکه خمیرمایه فکری این جریان از شیبه قاره هند و آسیای
میانه بود، ولی در خود وطن تخمیرشده ودر حال پخته شدن قرار داشت، که
استحاله گردید.دومین نشریه افغانستان به نام سراج الاخبار محصول فکر همین
جمع به حساب می آید که صرفا یک شماره منتشر و متوقف گردید و مشروطه خواهان
نیز بعد هادستگیر و تعدادی شان اعدام و تعدادی هم سالهای سال زندانی
شدند(۵).
بنابراین، بااغماض می توان گفت که، اندیشه وران و پیشقراولان
در این برهه از تاریخ وطن، بااندیشه و فکربومی و مواد مصرفی داخلی، دست به
اقدام خطرناکی زدند که در کشور های دیگر ثمر داده بود، ولی در افغانستان در
نطفه خنثی شد(۶).اما با بازگشت محمود طرزی در عرصه فکر و اندیشه سیاسی
افغانستان و نشر دوباره سراج الاخبار از سوی خود حکومت، با کمال تاسف باید
بپذیریم که اندیشه مستقل فکری در وطن، جای خود را به افکار و اندیشه های
وارداتی و ترکیبی بیگانه داد.لذا، در جنبش مشروطیت دوم، نظر به شرایط
نابسامان کشور،اندیشه وران پیشتاز به جای تولید اندیشه خودی، بیشترتغذیه
کننده افکار بیرونی شدند.این وضع آشفته فکری به شکل نیم بندی تا عصر صدارت
شاه محمود،کاکای ظاهر شاه( تا سال ۱۳۲۵ش) در تاریکی و خفا ادامه یافت. با
رونما شدن دمکراسی قلابی حلقاتی متاثر از همان نحله های فکری اول و دوم، در
محور حزب “وطن”، “خلق” و”ویش زلمیان” قد علم کردند(۷).
تا اینجای کار،
مواد فکری وارداتی با ترکیبات داخلی مصرف می شد، یعنی همان تعبیرمعروف
“التقاطی”.الگوی روشنگران جامعه هم بیشتر کشورهای تحت استعمار انگلیس
بود.اما باشروع دوره صدارت محمد داود(در سال ۱۳۳۲ش) بار دیگرهمچون عصر
نادری، بازار فکر واندیشه رو به کساد نهاد و دکان جریانات سیاسی – فکری،به
کلی تخته شد.در خفا و در زیر زمینی ها،افکار وارداتی مسکو رو به گسترش
نهاد، روسها کالای فکری را همچون کالای نظامی و اقتصادی با ترفند خاصی وارد
بازار فکر و اندیشه سیاسی افغانستان نمودند.درکنار آن اندک کالای فکری
دیگر کشور ها نیز در مجامع روشنفکری افغانستان راه یافت.کالای فکری بیگانه
همچون کالای پوشیدنی و خوردنی از جذابیت خاصی برخورد ار شده و بازار را در
تمامی عرصه ها برای عرضه مواد تولیدی داخلی تنگ ساخت.به لحاظ اینکه تولیدات
داخلی آن جاذبه اجناس خارجی را نداشت ، لذا،همه چیز مارک خارجی بخود
گرفت(۸).

وابستگی کامل فکری و اقتصادی

خدا آن ملتی را سروی داد
که دهقانش برای خویش کاشت
به آن ملت سروکاری ندارد
که دهقانش برای دیگری کاشت

نظربه دلایلی که اشاره شد،در مرحه چهارم شکل گیری جریانات فکری- از سال
۱۳۴۲ش به بعد یا دهه به اصطلاح قانون اساسی- آبشخور تمامی جریانات سیاسی –
فکری کاملا بیرونی بود.همین های که بعد ها حاکمیت های سیاسی را در چند نوبت
تغییر دادند،وطن را بیش از گذشته تخریب و مردم را در ظلالت و بدبختی
کشیدند.بطور مثال: سنگ بنای جریانات فکری اسلامی کشور،وام گرفته از فکر
اخوان مصر و جریانات سیاسی شبه قاره هند( پاکستان کنونی) بود و سنگ بنای
فکری جریانات چپ تحفه ماسکو و پکن بود.جریانات سیاسی وام گرفته از فکر
ایران در بخش اسلامی آن هنوز وارد صحنه نشده بود و کمی بعدتروارد شدند که
می توان از آن ها به مرحله پنجم نام برد.مرحله ی که بیش از سیصد گروه و
دسته سیاسی – فکری از سوی دیگران برای مقاصد خاصی در افغانستان تشکیل
شد(۹).به لحاظ اینکه، تمامی یافته ها برپایه و معیار داده های دیگران بود،
هیچ یک از حکومت های برآمده از این جریانات فکری نتوانستند خود را با
آرمانهای مردم هماهنگ سازند. بلکه برعکس دشمن مردم و کشورخویش شدند.حکومت
چپی، مجاهدین و طالبان خود بایانگر این واقعیت تلخ تاریخ اندیشه سیاسی در
افغانستان به حساب می آیند.
بدخشی بزرگ، یکی از شخصیت های طراز اول
مرحله ی چهارم- یا همان مرحله ی که فکر بیرونی محرکه اصلی تمامی جریانات
سیاسی کشور بود- به حساب می آید.مرحله ی که زمینه ساز تغییر حاکمیت سیاسی
از یک سو و از سوی دیگر زمینه ساز مداخلات آشکار بیرونی شد که نمونه بارز
آن حزب دمکراتیک خلق افغانستان و گروه های مجاهدین مقیم پاکستان می
باشد.بدون حب و بغض های سیاسی از نگاه بررسی تاریخ سیاسی کشور،اینطور می
توان ادعا نمود که “بدخشی” یکی از استوانه های خط فکری “مسکو” در افغانستان
آنروز محسوب می گردد.ایشان از بنیانگذاران جمعیت دمکراتیک خلق افغانستان
با مرام مارکسیستی – لنینسی می باشند که حتی در انشعاب درونی این جریان به
دو شاخه خلق و پرچم، به شاخه خلق آن به رهبری نورمحمد تره کی وفادارمی
ماند.بعد ها به دلایل خاصی از این جریان خارج شده خود ” محفل انتظار” را
ایجاد می نماید که سرانجام به تشکیل ” سازمان انقلابی زحمت کشان افغانستان
منجر شد(۱۰).
ازینرو، سیر تفکر و اندیشه سیاسی بدخشی را باید به دو بخش
کاملا جدا از هم مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.ما در این مقاله، وارد فاز
اول فعالیت های فکری – سیاسی ایشان نمی شویم،چراکه بررسی این بخش از زندگی
سیاسی ایشان،نمی تواند جدای از حزب دمکراتیک خلق افغانستان که بزرک ترین
تراژیدی کشور را رقم زد و زمینه سازافتراق،انشقاق وبدبختی های فراوان
اجتماعی – سیاسی کشور و مردم شد، صورت گیرد. چراکه خود،به نقد وبررسی
جداگانه ی نیازدارد.طبعا در این فرصت کوتاه ودر این محفل، مجال باز کردن آن
نیست.به باور این قلم آنچه “بدخشی” را” بدخشی” ساخت و در تاریخ سیاسی
افغانستان اعتبار داد وچهره ماندگارنمود،مرحله دوم زندگی سیاسی ایشان بخصوص
مرحله ” محفل انتظار” است، ورنه برای بررسی کارنامه مرحله اول زندگی ایشان
و امثال او، هنوز فضای لازم ایجاد نشده است که بتوان به راحتی در باره آن
به بحث و بررسی نشست!چراکه هنوز زخمهای که از عملکرد این جریان فکری برقلب و
روان مردم کشورایجاد شده،التیام نیافته است و کمتر کسی به خود جرات وارد
شدن به آن فاز را می دهد.لذا، ماهم به احترام خون صد ها هزار شهید ودرد
ورنج میلیونها انسان هموطن که به نحوی از عمکرد آن جریان فکری آسیب دیده،
از کنار آن با سکوت در این محفل می گذریم(۱۱).
اما براساس اسناد و
مدارک موجود تاریخی، در همین دوره ” انتظار” بدخشی بزرگ تحول شگرف اندیشه
فکری از خود به نمایش می گذارد و با یکی از اندیشمندان تاریخ معاصر
افغانستان علامه محمد اسماعیل “مبلیغ” فیلسوف بزرگ کشور، در ارتباط می
شود.گمان می رود با سرخوردگی فکری گذشته بدخشی و شخصیت سیال فکری چون
“مبلیغ”اینها سعی داشته اند تا نظر به شرایط آن روز کشور شالوده و اساس یک
فکر خودی را در ذهن جوانان وطن القا نمایند.متاسفانه تلاشهای فکری این دو
شخصیت فکری عقیم مانده و هردو، در سال ۱۳۵۸ش از سوی خلقی ها اعدام شدند تا
کسی را یارای وارد شدن به فضای فکر و اندیشه خودی نباشد.برای اینکه، موضوع
کمی باز شده باشد، اشاره کوتاهی در باره شخصیت ” مبلیغ” می نمایم تا جایگاه
بدخشی در عرصه فکر و اندیشه آن عصر، روشنتر گردد.ممکن است چهره ” مبلیغ”
برای خیلی از شرکت کنندگان این محفل بخاطر همان ذهنیتی که قبلا اشاره کردم
که هر قوم قهرمان خود را دارد، چندان روشن نباشد! ولی به قول مرحوم حبیبی
شخصیت تاریخ ساز افغانستان،او بوعلی سینای ثانی افغانستان بود. مقالات
فلسفی او تحت عنوان ” جامی و ابن عربی” که در آن عصر در مجله آریانا نشر می
شد، نمایانگر مقام بلند علمی این شخصیت تاریخی کمتر شناخته شده به حساب می
آید.
علامه محمد اسماعیل ” مبلیغ”در سال ۱۳۵۶ش اواخر حکومت داودخان
وپیش از قدرت گیری چپی ها در افغانستان به ایران می گریزد، طبق توافقی که
بین “بابه مزاری” بعد ها رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان، با آیت الله
خامنه ای رهبر فعلی ایران که در آن عصر یکی از مبارزان سیاسی ایران به حساب
می رفت- قرار می شود که علامه مبلیغ با شهید واحدی یکی از شخصیت های فکری و
از بنیانگذاران سازمان نصر افغانستان به سوریه رفته و از آنحا به فرانسه
بروند تا نیروهای مبارز مسلمان ایرانی و افغانستانی را از نگاه فکری در
برابر دیگر جریانات سیاسی تغذیه کند!کاری که ایرانی ها در آن عصر از جلال
الدین فارسی انتظار داشتند، اما ایشان نظر به شرایط خاصی در لبنان به مسایل
دیگر گرفتار شده ، لذا در این بخش کمبود احساس می شود و جایگاه تولید
اندیشه سیاسی از دید اسلامی آن خالی می ماند(۱۲).
بنابراین، در آن
شرایط یا هم سطح شهید ” مبلیغ” از نگاه علمی و اندیشه سیاسی کسی نبوده و
اگر هم بوده با مبارزان اسلامی ارتباط نداشته اند،ورنه او برای تولید فکر
در نظر گرفته نمی شد!هرچند که این طرح به سامان نمی رسد و شهید مبلیغ از
سوی ساواک ایران دستگیر، زندانی و سرانجام به افغانستان فرستاده می شود،ولی
ارتباط ایشان با بدخشی بزرگ درگذشته ها ،می تواند یک سوژه تحقیق در امور
فکر و اندیشه سیاسی به حساب آید که پژوهشگران جوان برای یافتن پاسخ های
زمان به آن فصل از زندگی بدخشی مراجعه کنند.چرا که این دیدار ها و نشست های
علمی حکایت از آن دارد که بدخشی هم در پی تولید فکر بومی بوده ، چنانچه
سلطان علی کشتمند صدراعظم اسبق افغانستان در خاطرات سیاسی خود بیان می دارد
که بدخشی در زندان به مطالعات اسلامی از جمله تفسیر قرآن شریف مشغول بوده،
این خود حکایت از سیالیت فکر و اندیشه سیاسی بدخشی دارد که همواره در پی
یافتن راهی برای نجات مردم خود بوده است.
رو آوردن به قرآن و متون
اسلامی و یافتن راه حل از این طریق با آن پیشینه فکری چپ روانه، خود از
پویایی خاص اندیشه سیاسی بدخشی نمایندگی می کند که مثل دیگر همقطاران خود،
دگم اندیش و مطلق گرا نبوده که برای ساختن جامعه سوسیالیستی ،فقط به یکی دو
میلیون طرفدار خط فکری خود بسنده کند و باقی را مثل تره کی و امین از دم
تیغ بکشد و افغانستان را برای ساختن جامعه سوسیالیستی به قبرستان مبدل
سازد(۱۳). ولی حیف که مجال پیدا نمی کند تا یافته های دوران پختگی خود را
به نسل های بعد از خود انتقال دهد.البته این سنت تاریخ افغانستان است که
میوه های فکری همیشه قبل از پخته شدن دچار حوادث و توفان شده اند که بدخشی
هم یکی از این درختان باروردر این مورد به حساب می آید.
اگر این موضوع
به اثبات برسد که قبل از ورود آشکار نیروهای نظامی شوروی سابق به افغانستان
در زمان حکومت حفیظ الله امین تلاشهای صورت گرفته تا بدخشی را با جناحهای
خلق و پرچم دوباره متحد سازند و بدخشی این طرح را به دلایل خاصی، قبول
نکرده و جان خود را نیز در این راه ادست داده است.به باور این قلم اگر
هواداران بدخشی بتوانند همین موضوع را با سند و مدرک قابل اعتماد ثابت
کنند، گمان می رود فصل جدیدی در باره بدخشی شناسی گشوده خواهد شد(۱۴).چرا
که این موضوع بدخشی را یک فرد اندیشه ور مستقل، با آرمانهای بلند انسانی
معرفی می کند. ورنه ابهاماتی فراوانی برای افراد بی طرف ،همچنان در باره
اهداف و انگیزه های سیاسی او باقی خواهند ماند. بخصوص که برادر همسر ایشان
جناب کشتمند ادعا دارند که مدت زمانی نامه اورا برای خانواده اش بدخشی در
چپن خود دوخته بود، ولی بعدا پس می دهد که نمی تواند امانت را برساند(۱۵)!
خود این ادعا ابهاماتی را در ذهن خلق می کند که هردو زندانی اند، بدخشی از
کجا می دانست که زودتر از اوآزاد می شود تا نامه رابرساند و بعد چگونه واز
کجا دانست که نمی تواند امانت را برساند؟
این موضوع نشان می دهد که
بدخشی از سوی حکومت یا خود شوروی ها قول و قرارهای برای آزادی خود از زندان
یافته بود که نامه را می گیرد و بعد که به توافق نمی رسند، از آزادی
ناامید می گردد. نکته ی که پهلوان قیام یکی از اعضای کادر مرکزی سازمان
زحمت کشان افغانستان به عنوان یک سوژه مطرح می سازند که در قتل بدخشی عناصر
خودی هم به نحوی دخالت داشته تا در فردای پس از بدخشی در تشکیلات جایگاه
بلندی داشته باشد(۱۶)! قضیه را پیچیده تر می سازد.اتهامی که البته در هر
جریان شکست خورده سیاسی وجود دارد، ولی هرگز روشن نمی شود. این قلم چندین
نمونه از این نوع برداشت ها را در باره رهبران شکست خورده سیاسی شنیده ام
که اثبات آنها کار آسانی نخواهد بود.
بهرحال، زندگی سیاسی بدخشی از این
زاویه بیشتر مورد توجه و دلچسپی نگارنده قرار گرفت که به عنوان یک
شناسنامه نویس، شباهت های نیم بندی بین سرگذشت “بدخشی” و “بابه مزاری” در
عین تفاوت های فکری – سیاسی یافتم. به عقیده من هردوشخصیت تاریخی، از یک
سوراخ گزیده شده و جان خود را در راه رهایی مردم خود از فکر بیرونی، از دست
داده اند.آن تعهد اخلاقی که این دو شخصیت تاثیر گذار در برابر آرمانهای
مردم خود داشته، برای مرجع های شعاری بیرون و سرسپردگان درونی آنها قابل
تحمل نبوده است! لذا، یگانه راه جلو گیری از شایع شدن این فکر”بومی
اندیشی”، حذف پیشتازان آن محسوب می شده است(۱۷).
با اجازه هواداران این
دو شخصیت سیاسی – تاریخی ، می خواهم برای اولین بار نقبی در تاریخ
مبارزاتی این دو شخصیت مورد احترام بین دو قوم بزرگ کشور، زده باشم.چه قبول
کنیم و چه قبول نکنیم به جز کدام مورد استثنایی ، هیچ فرد افغان( پشتون)
بدخشی را به عنوان رهبر و پیشوای خود قبول ندارد، همانطوریکه بابه مزاری را
قبول ندارند، همانطوریکه جنرال دوستم را قبول ندارند!برعکس هیچ فرد غیر
افغان هم ملاعمر را به عنوان رهبر و پیشوای خود قبول ندارد و نخواهد کرد.
این واقعیت تلخ جامعه افغانستانی است. با اینکه همه شعار های وطن شمول سر
می دهیم، ولی در عمل همه در حصارقوم ، طایفه، و حتی منطقه و خانواده
محصوریم!محتوای کتاب سقوی دوم،اظهارات مکررجنرال طاقت و امثال ایشان،
افادات نشرات دایره المعارف آریانا واکادیمی علوم و مراکز دیگر، خود بیان
گر این حقیقت انکار ناپذیراست که در افغانستان درد مشترک وجود دارد، امادرک
مشترک هرگز بوجود نیامده است!
سرنوشت یک سان “بدخشی” و” مزارِی” در
تلاقی همین شعار های کلان بیرونی و درونی،از یک سو وعمکرد مخالف شعار ها از
سوی دیگر، می تواند قابل تفسیر باشد که همواره مورد خشم و نفرت قرار
دارند. همه می دانیم مادر بدخشی تاجیک، پدرش ازبیک وهمسر دوم شان یک هزاره
است. به این معنی که بدخشی به شکل آشکار و سمبولیک عناصر سه قوم محروم و
تحت ستم کشور را در خانواده خود یکجا جمع کرده است.در جوانی هم از عناصر
فعال مبارزه انتر ناسیونالیزم جهانی که شعار پرولتریای جهان متحد شوید را
سر می داده است که زعامت و بزرگی روسها در تمامی عرصه های جهانی برای نجات
توده های محروم رامی رسانید. اما زمانی که تحقق این شعار های بیرونی را در
جامعه خود عملی نمی یابد، راه جدا اندیشی پیشه می کند. طبق ادعای هواداران
خود، خط مستقل از مسکو را برای نجات افغانستان از فقر و بدختی و ستم ملی
ترسیم می نماید. همین امر باعث خشم و نفرت دیگران شده و زمینه نابودی او را
فراهم می سازد.ورنه چگونه ممکن است بدخشی با آن ترکیب سه بعدی ملیت های
محروم از طرف کشور مدعی نجات توده های محروم در افغانستان زندانی و بعدا
اعدام شود.از این برخورد ها، اینطور فهمیده می شود که بدخشی را شوروی ها
هرگز نبخشیدند! همانطوریکه مزاری را ایرانی ها نبخشیدند(۱۸).
مزاری
بزرگ هم برخلاف بدخشی که شعار جهانی توده های محروم را سر می داد، شعار
جهانشمول مستضعفین جهان را بلند کرده بود ویکی ازسر سخت ترین و متعهدترین
مدافعان ولایت فقیه در افغانستان محسوب می شد. اما زمانی که دریافت منافع
افغانستان با این شعار های کلان تحقق پذیر نیست و حزب وحدت را براساس منافع
مردم خود بوجود آورد، چنان مورد خشم و نفرت و انتقام دوستان قدیم خود قرار
گرفت که دشمن قسم خورده او را که رسما مخالفت خود را با ولایت فقیه اعلام
کرده بود و صرفا بخاطر از بین بردن مزاری مورد حمایت قرار دادند.گمان می
رود همین مقدار سربسته و با اشاره بگذریم کفایت کند تاخود عزیزان پژوهشگر
با کنجکاوی به اصل موضوع پی برند.
نتیجه:
درپایان آنچه را به عنوان
نتیجه از این بحث های پراکنده و شتاب آلود می توان بدست آورد این است که
جریانات فکری – سیاسی افغانستان تا زمانی که آبشخور خارجی داشته باشد و فکر
بومی جایگزین آن نگردد، بحران سیاسی – اجتماعی این کشور همچنان ادامه
خواهد یافت(۱۹).چراکه در این کشور جریانات سیاسی موافق و مخالف ،حامی منافع
بیگانگانند نه حامی منافع مردم افغانستان! حتی برای ارگ نشنینانکشور،
منافع کشورهمسایه بالاتر از منافع مردم کشور به حساب می آید!رییس جمهور
سابق افغانستان رسما اعلام کرده بود که اگر پاکستان از سوی امریکا مورد
تجاوز قرار گیرد، رسما در کنار پاکستان با امریکاخواهد جنگید! این حرف
مصداق همان خنجر مخنث مورد نظر مولانای بلخ نیست !از سوی دیگر در طول تاریخ
هر فرد و یا جریانی که خواسته اند خود را از حصار اندیشه بیرونی نجات داده
برای منافع کشور و مردم خود گام بردارند، به نحوی از انحا سرکوب و نابود
شده اند(۲۰).
بنابراین، شعار تفکر ملی هیچگاه به صورت واقعی راه به سوی
عملی شدن نپیموده است و هر گاه اندک تغییری در مسیر حرکت به سوی منافع
مردم احساس شده، هزاران موانع سر راه خلق شده و چهره های کلیدی آن حذف شده
اند.اینجاست که می توان با قاطعیت گفت در این ستم آباد به نام افغانستان
شعار ها ملی و عمل کرد قومی، زبانی و حتی خانوادگی است.البته، اعتراف به
این واقعیت تلخ به معنی آن نیست که در پی تحقق این آرمان بلند انسانی
نباشیم، بلکه برای نیروهای دلسوز و وحدت طلب لازم وضروری است که تمامی عقبه
های خطرناک را بشناسند و با شناخت کامل گام بردارند تا کمتر آسیب
ببینند.امیدواریم روزی فرارسد که دلسوزان واقعی این کشور، با تلاشهای پی
گیراز کوچه های تنگ و تاریک “نفی” و “اثبات” عبور نموده، کاروان خسته و
شکست خورده اندیشه سیاسی را در شاهراه صاف و روشن” قبول” هدایت نمایند.
راهی که بدخشی بزرگ و دیگر پیشقراولان دلسوز و واقعی مردم ما پیش روی جامعه
قرار دادند و خود به اهمیت آن تاکید فراوان داشتند(۲۱).و حتی جان خود را
در این راه فدا کردند.
در اخیر ضمن تقدیر و تشکر مجدد از برگزار
کنندگان این محفل بزرگ علمی – فرهنگی که زمینه ی را فراهم نمودند تا در این
شرایط حساس، تعدادی از هموطنان گردهم آمده به بهانه تجلیل از بدخشی، درد
ها و رنجهای خود را با هم شریک سازند، یاد آورمی شوم که کاش همچو محافلی که
همه اقوام و ملیت را گرد هم می آورد تا بدون ترس و لرزآزادانه حقایق را
بیان دارند، در همه جا و به هر مناسبتی دایر گردد.تاباشد که ما افغانستانی
ها نیز برای سرنوشت مشترک و منافع مردم خود واقع بینانه باندیشم. ازینرو،به
عنوان یکی از هوادران بابه مزاری، از تمامی هوا داران بدخشی بزرگ
تقاضادارم تا در مراسم سالگرد شهادت بابه مزاری که همه ساله در همین شهر
تورنتو از سوی مردم ما دایر می گردد، شرکت نمایند تا باشد که بیشتر با درد
ها و رنج های تاریخی هم آشنا شویم.
میان ماو تو صد درد مشترک باقی است
ترا به خود زچه بی اعتماد می نگرم؟
مگرنه جمله زیک نسل پاک بابییم؟
تورا به محنت خود از چه شاد می نگرم؟
بهانه چند نماییم بی سوادی خلق!
تمام مفسده در باسواد می نگرم
بیا بیا، همه اعضای یک بدن باشیم
امور، جمله به وفق مراد می نگرم
به رغم شیخ اگر وحدتی پدید آریم
متاع شیعه و سنی کساد می نگرم
دل شکسته مظلوم بلخیا به کف آر
بنای ظلم، سراسر به باد می نگرم
والسلام
بصیراحمد دولت آبادی
دسامبر۲۰۱۴٫
پی نوشت ها:

۱-زمانی که دوره ابتدایی مکتب را در همان زادگاه مان قره غجله دولت آباد،
طی می کردیم. سرمعلم محمدعلی خان که اولین فردی از همان قریه هزاره های
ناقلین بودکه تا صنف ۱۲ درس خوانده و معلم شده بود، به قریه برگشت.وقتی او
معلم شد، من صنف ۵ ابتدایی بودم، خیلی زود باهم دوست شدیم و این دوستی با
تمام شیب و فراز خودتا کنون ادامه دارد. او در همان سالها دوره کامل جریده
پرچم ، همان یک شماره جریده خلق و مرام نامه حزب دمکراتیک خلق و دیگر
نشریات آنها را برایم نشان داده بود و برخی را باهم خوانده بودیم.ازجمله
نامهای که بیش از همه در ذهنم ماندگار شد فقط دونام بود، یکی شهرالله شهپر و
دیگر طاهر بدخشی. شاید هم علت آن همان بود که این دونام را بعد ها ندیدم و
نشنیدم.خصلت آدمی همین است هرچیزی را که برایش مانع باشد بیشتر مورد توجه
قرار می گیرد.
بااین پیشنینه آشنایی با نام بدخشی، تا همین چند سال
اخیر در شهر لندن با داکتر صاحب عنایت الله صیاد بدخشانی آشنا نشده بودم،
هیچگونه دلچسپی به شناخت بدخشی نداشتم.همچنان صحبت های پراکنده ی که با
دوستم پهلوان قیام داشتم، سرانجام به این نتیجه رسیدم که برای اولین بار
اندک مطالعه ی هم در باره بدخشی داشته باشم.
۲-اگراز غرور کاذب دست
برداریم وواقعیت ها را اعتراف کنیم،ما در هیچ یک از زمینه های فکری ، به
منابع خودی اتکاه نداشته ایم.اگر کتب مورد مطالعه پیشتازان، حتی مرحوم
بدخشی را مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم، درمی یابیم که ریشه بیرونی
دارد.دلیل آن کاملا روشن است در افغانستان زمینه رشد و تقویت فکر و اندیشه
وجود نداشت. حکومت همه را عقیم ساخته بود.بدخشی در زندگینامه خود به قلم
خودش صریحا به این موضوع اعتراف می کند ومی نویسد:
“در صنف چهارم به
تقلید از کتابهای ایرانی اخبار دیواری به نام(ارشاد) داشتم…”( یادنامه محمد
طاهر بدخشی، چاپ اول۱۳۷۹ش، شهر دوشنبه تاجیکستان، صفحه ۱۲).
واقعیت
تلخ این است که از زمان ورود دستگاه چاپ سنگی در عصر شیر علی خان تا عصر
داود خان، در افغانستان فقط ۲۰۰۰ عنوان کتاب چاپ شده که مرحوم حسین نایل
فقط توانسته است ۱۲۰۰ عنوان آنرا فهرست کند و بقیه را نیافته است و مرحوم
محمود افشار ایرانی از تعداد ۱۳۰۰عنوان نام می برد.وقتی من فهرست مرحوم
نایل را نگاه کردم بیشتر کتاب های چاپ شده آثار نویسندگان گذشته بود، بسیار
کم آثاری از نویسندگان معاصر به چشم می خورد.جالب تر از همه اینکه تعدادی
از به اصطلاح ملی اندیشان افغانستان که روی جدایی زبان دری از فارسی تاکید
داشتند، بازهم فرهنگ لغات شان فارسی و چاپ و تالیف ایران بود. در افغانستان
حتی یک فرهنگ لغات مورد اعتماد وجود نداشت.در افغانستان همیشه افتخار کاذب
به گذشته،وجود داشته و دارد که مصداق همان شعر پشتوی رحمان بابا است که می
سراید:
خورم سورسک خیال د حلوا کوم کم ترکومه
خپل میره نییم فخر دبابا کوم کم ترکومه

نگارنده در مقاله ی که در مجله سراج چاپ شد، تحت عنوان مهاجرت افغانستانی
ها ،پیامد ها و آثار فرهنگی – اجتماعی، به سیرتحولات فرهنگی اشاره کرده
ام.کسانی علاقه باشند در شماره های اول و دوم سراج تحت عنوان سیر تحولات
فرهنگی در افغانستان و مجله ۲۱آثار فرهنگی دورا ن مهاجرت مراجعه کنند.

۳-مسجد چوپ فروشی کابل در سال ۱۳۰۰هجری قمری ساخته شده، ولی تاریخ دقیق
ایجاد مدرسه شاهی را نیافتم.به طور طبیعی بعد از آن تاریخ باید ایجاد شد.......

 

ادامه آن را در منبع مقاله مطالعه کنید

http://chakbashi.com/archives/492

  shi.com


مطالب مشابه :


متن تبریک تولد(60متن کوتاه بسیار زیبا)

برلیان دل - متن تبریک تولد(60متن کوتاه بسیار زیبا) - - برلیان دل




متن های زیبای تبریک سالگرد ازدواج

اس ام اس جدید 92 - متن های زیبای تبریک سالگرد ازدواج،اس ام اس عاشقانه,جدید,خنده دار,تولد




اس ام اس و متن تبریک سالگرد ازدواج

اس ام اس بازار - اس ام اس و متن تبریک سالگرد ازدواج , یادمان باشد که لحظه‌هاست که آدمی را




نمونه اطلاعیه سالگرد

وفاتیه - نمونه اطلاعیه سالگرد - اطلاعیه ترحیم سوک سوگ ختم چهلم سالگرد سنگ قبر درگذشت تشکر




متن پيام تسليت

مجلس ترحيم - متن پيام تسليت - دانلود مجالس ختم چهلم سالگرد سنگ قبر درگذشت تقدیر عكس اشعار




جشن سالگرد ازدواج

جشن سالگرد دیروز بعد سرکار رفتم قنادی و کیک گرفتم و دادم روی کیک برام متن بنویسن.




تبریک سالگرد ازدواج

برچسب‌ها: اس ام اس برای همسر تعد داشتن, سالگرد ازدواج متن تبریک سالگرد




سالگرد مادر

سنگ نوشته های سوزناک - سالگرد مادر - موضوعات مرتبط: سوگ مادر ، متن تسلیت برای سالگرد.




متن سخنرانی بصیر دولت احمد آبادی به مناسبت سی و پنجمین سالگرد شهادت بدخشی

بشارت نیوز(اخبارافغانستان) - متن سخنرانی بصیر دولت احمد آبادی به مناسبت سی و پنجمین سالگرد




سالگرد ازدواج متن برای عروسی

صابره عشق محمد رضا - سالگرد ازدواج متن برای عروسی - صابره عشق محمد رضا - صابره عشق محمد رضا




برچسب :