سوسک درختی یا معاون وزیر امور خارجه

سفرنامه اینووه ( در حقیقت اینوئه) تمام شد. جاسوس ژاپنی همه زیر و بم قاجرا را در آورده است ولی خوشبختانه بسیاری از پیش بینی هایش به ثمر ننشسته . او کاملا مقهور نفوذ دولت فخیمه روس شده و پیش بینی کرده که تبریزو آذربایجان و رشت و . . . . را از دست خواهیم داد. فکر می کنم از قدرت خدا بوده که این طور نشده است. چون تعریف کرده که معاون وزیر امرو خارجه از احوال مثلا آقای فلانی در چین می پرسیده که یک سال پیش مرده بوده است. یعنی مثلا فلان وزیر؟! باز هم تعریف کرده که یکی از رجال، از ژاپنی ها تشکر کرده بابت پذیرائی که درکشور ژاپن ، در راه سفر به فرنگ، از ناصر الدین شاه به عمل آمده است.!یعنی آگاهی و دیپلماسی در حد سوسک درختی.

leafbeetle.jpg

با این اوصاف، روسیه باید یزد را هم، می گرفته است. از این بدتر وصفی است که از بانک استقراضی روس کرده است. بانک به همه رجال و وزرا و وکلا وام داده است؛ در شرایطی که کاملا می دانسته توان پرداخت ندارند.اصلا خودشان پیشنهاد می کردند که فلانی وام نمیخواهی؟ یعنی فرضا با خودشان گفتند که  با سه میلیون روبل، کل نظام را می خریم. رجال ایران( رجولیتشان را نمی دانم مربوط به کجا بدانم) وام گرفته اند و همه با ندادن اقساطشان، بندگان روس شدند. کاری شبیه کار سوروس در کشورهای تازه استقلال یافته شمالی.

images?q=tbn:ANd9GcQ9UZ4zJN0UxMG5drcFPCP

خلاصه، کتاب باریک، آن چنان حالی از من گرفت که فکر کردم مشغول خواندن فیلم نامه قهوه تلخ مهران مدیری هستم. همانقدر آدمها بی مایه بودند. بعد از تمام شدنش، زود از جلوی چشمم دورش کردم . از یاد آوری اش دندانهایم به هم می خورد. چه نقشه ها که همه برای کشیدن خط آهن داشته اند از بلزیک تا انگلیس ات روسیه و اگر ول می کردی امریکا و حالا شاید بتوانم درک کنم که کشیدن خط آهن  توسط انگلیسی ها هم چقدربرد بزرگی بوده است برایشان.

Qajar_Rasht_Tehran_Road_Caravan.jpg

کمترینش این که جاده تهران به رشت را که تا قزوین هم احداث شده بوده است، روسها تکمیل کرده و عوارض می گرفته اند و همواره غر می زدند. بلژیکی ها هم که از ماشین دودی عوارض می گرفتند البته خیلی کم بوده و در حد ضرر . ملت هم که در ندانستن و نپرسیدن و اعتقاد کور کورانه محشر عظما بوده اند.

اگر اعصاب دارید بروید کتاب را بخوانید.

Rajabi-+Rouznaamak2.jpg

کتاب دیگری شروع کردم به نام سفرنامه او نور آب به قلم پرویز رجبی که هنوز خیلی پیش نرفتم. نثر خوبی است ولی یک کم قضاوت درش زیاد هست. یک جور قضاوتهایی که ممکن است به پروسه چاپ کتاب منجر شده باشد.

به غیر از این شیطنتها، هفته پیش فرصتی دست داد که اندکی پیاده خیابانها را  گز کنم. برای من که قبلا گفتم جوجه ماشینی شدم، فرصتی بود . به خصوص که نزدیک غروب یکی از این روزهای قبل از تعطیل بود. از ورودی ایستگاه مترو جمعیت بالا می آمد و من، در آمد و شدِ آنها، خیره بودم. زنان بر جسته تر از مردان در ذهنم ماندند. زنان با قدمهایی راسخ و صورتهای جدی . لباسهای مرتب و جوان . اغلب این طور بودند. یک جوری انگار همشان می دانستند از دنیا چه می خواهند ولی من نمی دانم که آیا می دانستند که دنیا چقدر سخت آن را ارائه خواهد کرد.


مردها نظرم را جلب نکردند. مگر سه مرد جوان که درست کمی کنار تر ازورودی مترو، بر روی لبه بلند جوی آب خیابان شریعتی نشسته بودند و ساز می زدند. دو نفر گیتار و یک نفر ساز دهنی. با آمپلی فایر و به سبکی کاملا تخصصی و حرفه ای . سبک های موسیقی را به درستی نمی شناسم اما شاید بلوز بود. دم غروب، تند و تند رد شدن آدمهای سراسیمه  و صدای ساز دهنی در فضای دلتنگِ یک شبِ تعطیل در جامعه ای رو به رشد ؟ یا سقوط نیم دانم ولی منظره دیدنی بود.

مدتی ایستادم و نگاهشان کردم. خجالت می کشیدم پولی بدهم ولی اما خودشان یک دو هزار تومانی روی بساط گذاشته بودند . بنابراین دست به جیب شدم ولی باز هم ایستادم تا موسیقی را گوش کنم. در همه جای دنیا چنین رسمی هست. یادم مانده که در یک روز بارانی که مرکز قدیمی شهر وین را می گشتم، زیر طاقی یک گذر که محله های قدیمی را به هم پیوند می داد ، زن و مرد جوانی ایستاده بودند و با هم، همنوازی می کردند. فلوت کلید دار. هر دو جوان و هر دو غرق کار خودشان بودند با پوپیتر و دفتر نت. درست روبروی جایی که ایستاده بودند موزه سی سی بود. ملکه محبوب اطریشی ها . صدا زیر طاقی سفید می پیچید و من گیج شده بودم.

نمیدانم که چرا آن ها خجالت نمی کشیدند و چرا من خجالت نمی کشیدم که نگاهشان کنم حتی حس می کردم حتما باید نوعی توجه نشان دهم  اما این سه مرد جوان برایم هم جالب بودند و هم فکر می کردم نمی توانم نگاهشان کنم. با خودم گفتم یعنی معتادند؟ بی خیال قضاوت مردمند؟ زیادی اروپائی هستند؟ دانشجو هستند؟ به دنبال دنیاهای نو هستند؟ سر اندر پایشان را بر انداز کردم. نباید معتاد بوده باشند.

بعد از مدتی محو مردمی شدم که عبور می کردند. بقیه هم مثل من جا می خوردند. کمی لبخند و بعد دوباره قدمها تند می شد. جامعه ما آش در هم جوشی از اضداد است.

بالاخره سه مرد جوان را رها کردم. با مادرم در یک مغازه قرار داشتم. یک فروشگاه مبل و تخت و از این بساطها بود. مادرم یک رخت آویز می خواست. فروشنده جوان، حال پاسخ گوئیِ جدی نداشت. جنسها تایلندی بود و از تایلند می آمد. وا اسفا، برای نجاران هم نانی نمانده است . بعد از هجوم استکبال و قار داش و گار داش از ترکیه، جای تایلند خالی بود. ساوا دیکا تایلند بیا اقتصاد ما را بترکان. شگفت آور این که مبلهای ترک با حجم غول آسا، چطور در خانه های میانگین 60 متر و 70 متر ایرانی جای می شود. یعنی نه تنها وارد کننده به این فکر نکرده، حتی مردم هم با عدم استقبال از این محصولات بی ربط،  کمکی به خودشان نکردند.

بگذریم. من فضول مبل مردم هم هستم.

 در انتهای مغازه بزرگ، سه مرد با صدای بلند با هم حرف می زدند. کسی حوصله ما را نداشت. بحث بر سر هفت میلیون اجاره ماهانه مغازه و چگونگی در آوردن آن بود . از بستن یک نوع قرار داد حرف میزدند. این طوری می فهمیدم که، فروشنده ای را استخدام می کنند تا حقوقش از پس از تامین کردن اجاره، تازه محاسبه شود. فکر کردم وسط رینگ بوکسم. جوجه ماشینی از خشونت آدمها ترسید.

وقتی از مادرم جدا شدم تا دوباره تفرج کنان به سوی خانه بروم، باز هم به مغازه ها سر زدم. مردم تند از کنار ویترین ها رد میشدند. با خودم فکر کردم دوران سر خوشی گذشته است. دوران بی خیالی که خانواده ها در طول خیابان قدم زنان می رفتند و آدمها برای دلشان یک دفعه، قصد خرید می کردند. خاله ای دارم که هنوز هم این طوری است . به سبک دهه های سر خوشی، یک دفعه شیفته چیزی میشود و آن را می خرد بی آن که جدا نیازی به آن داشته باشد. اما آن روز عصر در شتاب مردم و در تنشی که در هر مغازه ای رفتم دیدم، فقط نوعی تغییر حس کردم. تغییری در خوی مردمی که در گذشته امیدوار تر و البته کمی بی هدف تر و پرت و پلا تر بودند. تغییر در الگوی خرج کردنشان، در محیط سرد و جدیت و عجله و اقتصاد لب مرز.

مسلما نه من نگاه تیز بین جامعه شناسانه دارم و نه تجربه بسیار. شاید همیشه جامعه همین بوده و زنها و مردها همین بودند وشاید  من قاطی تر با این قضایا بودم و الن ایزوله شده ام  اما آن محله ای که من میشناختم عوض شده بود. شریعتی بالاتر از میرداماد. محله آرامتری بود که با کاسبها سلام و احول پرسی می کردیم. با کتابفروشی که معبدم بود و با مرغ فروشی که معبد مادرم بود و با میوه فروش که عادت داشت پس از حساب کردن همه جنسها سه تا لیمو ترش یا یک مشت فلفل شیرین یا یک چیزی محض هدیه، درون کیسه مشتریانش بریزد.

به جای همه آن چهره های آشنا، دو طرف خیابان فقط پرده فروشی و دکوراسیون هست. همه خلوت و بی رونق و بی معنی. تا سه سال قبل، همه نماینده شماره یک تا بی نهایتِ سونی بودند و ال جی. بعد همه پرده فروشی شدند و  حالا پرده فروشهای ورشکسته، چشمشان به لوستر فروشی هایی است که کمی نوتر است و مردم صرفا برای کنجکاوی نگاهی به آنها می اندازند. شاید مردمی مثل من که به دنبال آدمهای زمان کودکی و جوانی خود می گردند. فقط سرکی از روی تعجب در مغازه می کنند.

 سیر تبدیل مغازه ها از خرده فروشی ها و کارهای خدماتی به لوکس فروشی و نمایندگی سونی و پرده فروشی و دکوراسیون . و و و. . . .  به سرعتی است که کم کم آمار از دستم دررفته که چند بار ویترین عوض شده است. اتفاق جالب این که وقتی می خواهم آدرس بدهم فرضا به مادرم می گویم همان مغازهه که جای آقا رضای میوه فروش باز شده، سه تا بالاتر. یعنی بی هویتی و و بی تفاوتی در همه خصوصیات. وجه تمایزی باقی نمانده است. مردم هم شاید نیازی به این همه جنس ندارند که از زمین و زمان به ایران صادر می شود. مردم در خیابان به دنبال چیزی هستند که زمانی از آن بی زار بودند. به دنبال همان یکنواختی و ثباتی که تا دهه های پیش، ایستائی به نظر می رسید و امروزه سیل تغییرات تا به حدی است که مردم فقط غرق در تفکر عبور می کنند. گوشها و چشمها را می گیرند و عبور می کنند. لابد یک وقتی همه چیز درست می شود بگذار بگذریم. آدم ها یا حداقل جامعه کمی مرفه یا تحصیل کرده شهری دچار نوعی عقب نشینی است . نه نظر می دهد نه نظر می خواهد و نه دخالت میکند. بگذار بترکد.


مطالب مشابه :


نمونه از محصولات گالری مبل چوبیران

گالری مبل چوبیران - نمونه از محصولات گالری مبل چوبیران وب سایت مبل استکبال در




نکات عمومی در مراقبت از پارچه مبلمان

گالری مبل چوبیران - نکات عمومی در مراقبت از پارچه مبلمان - به وبلاگ گالری مبل چوبیران خوش آمدید




حقه هاي خاص چيدمان مبلمان

گالری مبل چوبیران - حقه هاي خاص چيدمان مبلمان - به وبلاگ گالری مبل چوبیران خوش آمدید




موارد فنی هنگام خرید مبل

گالری مبل چوبیران - موارد فنی هنگام خرید مبل - به وبلاگ گالری مبل چوبیران خوش آمدید




نحوه پاک کردن لکه از روی پارچه مبل

گالری مبل چوبیران - نحوه پاک کردن لکه از روی پارچه مبل - به وبلاگ گالری مبل چوبیران خوش آمدید




سوسک درختی یا معاون وزیر امور خارجه

بعد از هجوم استکبال و قار داش و گار داش از ترکیه، جای تایلند خالی من فضول مبل مردم هم هستم.




برچسب :