اشعار محرم(ورودیه به کربلا)

السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا
اي که پاينده شد ، از تو دين خدا
از کعبه شد جدا سيدالشهداء
به قربانگاه عشق، مي‌رود از منا

حسين فاطمه ، عزيز مصطفي
نور چشم علي ، همتاي مجتبي
السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا
اي که پاينده شد ، از تو دين خدا
پيوسته بر لبش ، لبيک و ياربش
يار همراز او ، قهرمان زينبش
همگامي با وفا ، در نماز شبش
همناله ، همنوا ، در هنگام دعا
السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا
اي که پاينده شد ، از تو دين خدا
آماده کن بستر ، بر سبط پيغمبر
راهت گل افشان کن ، در مقدم اکبر
اي آغوش مهرت ، مهد علي اصغر
رقيه مهمان است ، منزل کن مهيا
السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا
اي که پاينده شد ، از تو دين خدا
خون مبارزين ، رويت کند رنگين
اي خاک تو مهر ، نماز مصلين
داري عجب آبي ، آب حيات است اين
آيد لب فرات ، يک تشنه لب سقا
السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا
اي که پاينده شد ، از تو دين خدا
اي ماه محرم ، ماه خون و شمشير
اي روز عاشورا ،تو روز عشق و تکبير
انقلاب ايران ، دارد ز تو تأثير
گلگون ز شهيدان ، شد بهشت زهرا
السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا
اي که پاينده شد ، از تو دين خدا
هر مکان کربلاست ، هر زمان عاشوراست
رشته مهر او ، رمز وحدت ماست
ماتمش جاويدان ، پرچم او بر پاست
«حجت بن الحسن» ، گريد در اين عزا
السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا
اي که پاينده شد ، از تو دين خدا


ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا
بـه لطـمه‌هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش
بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش

سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی
به چشم کاسه ی خون و به شال ماتم مـهـدی
سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش
به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب
بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب
سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل
بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـامـت اکـبـر
بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر
سلام من به محرم به دسـت و بـازوی قـاسم
به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره‌ی اصـغـر
به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره‌ی اصـغـر
سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه
بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـاشـقـی زهـیـرش
بـه بـازگـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش
سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـیـبش
به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش
سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب
سلام من به محـرم به شـور و حـال عیـانـش
سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش


شد وارد کرببلا حسینم، ای نور عینم
زینب گوید بهرت به شور و شینم، ای نور عینم
تا که تو در این سر زمین نشستی، قلبم شکستی
رشته ی عمر خواهرت گسستی، قلبم شکستی
از چه بیاید بوی حزن و ماتم، مُردم از این غم
وارد شده در قلب من قمهای عالم، مظلوم حسینم
سفره ی مهمانی چرا چنین است، قلبم حزین است
به جان مادر قلب من غمین است، قلبم حزین است


فرود آیید یاران وعده گاه داور است اینجا
بهارستان سرخ لاله های پرپر است اینجا
چه غم گر از منا و وادی مشعر سفر کردی
خدا داند که بهتر از منا و مشعر است اینجا

زیارتگاه کل انبیاء تا با من محشر
مزار قتلگاه عاشقان بی سر است اینجا
فرود آیید ای یاران در این صحرا که می بینم
ز بانگ العطش غوغای روز محشر است اینجا
فرات از چار جانب موج زن اما خدا داند
جواب العطش شمشیر و تیر و خنجر است اینجا
رباب از اشک و خون دل دو چشم خویش دریا کن
که آب تیر زهر آلوده شیر اصغر است اینجا
به گل باران چه حاجت دشت و صحرا را که می بینم
زمینش لاله گون از خون سرخ اکبر است اینجا
مبادا نام آب آرید ای طفلان معصومم
که سقّای حرم خود از شما تشنه تر است اینجا
عَلَم افتاده، من تنها و اطرافم پر از دشمن
سر و دست علمدارم جدا از پیکر است اینجا
برادر با تن عریان به موج خون و می بینم
که کعب نیزه عرض تسلیت بر خواهر است اینجا
سزد که دعوت کنم در کربلا پیوسته میثم را
که او را شور و حال و اشک و سوز دیگر است اینجا

شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم


در دل این دشت بلا ذکر ما ناله شود
با گل زخم تن من دشت پر از لاله شود
آوردم،گلها را،گلهای زهرا را
خاک این سرزمین لاله رنگ است

نیزه در نیزه وادی جنگ است
آینه زیرباران سنگ است وامصیبت
آه و واویلتا صد واویلا(3)وامصیبت
خواهرم ای روح تنم راه به پایان رسد
لحظه به لحظه بعدازاین برلبتو جان رسد
می بینی،طفلان را،طفلان عطشان را
آن زمانی که در قتله گاهم
بوی خون میدهد سوز و آهم
سوی مادر می افتد نگاهم وامصیبت
آه و واویلتا صد واویلا(3)وامصیبت

(مهدی میرداماد)


گوید او چون باده خواران الست
هریک اندر وقت خود گشتند مست
زانبیا و اولیا، از خاص و عام
عهد هر یک شد به عهد خود تمام
نوبت ساقی سرمستان رسید
آنکه بد پا تا به سر مست ، آن رسید
آنکه بد منظور ساقی ، مست شد
وآنکه دل از دست برد ، از دست شد
گرم شد بازار عشق ذوفنون
بوالعجب عشقی جنون اندر جنون
خیره شد تقوی و زیبایی به هم
پنجه زد درد و شکیبایی به هم
سوختن با ساختن آمد قرین
گشت محنت با تحمل ، همنشین
زجر و سازش متحد شد، درد و صبر
نور و ظلمت متفق شد ، ماه و ابر
عیش و غم مدغم شد و تریاق و زهر
مهر و کین توأم شد و اشفاق و قهر
نار معشوق و نیاز عاشقی
جور عذرا و رضای وامقی
عشق، ملک قابلیت دید صاف
نزهت از قافش گرفته تا به قاف
از بساط آن ، فضایش بیشتر
جای دارد هر چه آید پیشتر
گفت اینک آمدم من ای کیا
گفت از جان آرزومندم ، بیا
گفت بنگر ، برزدستم آستین
گفت منهم برزدم دامان ، ببین
لاجرم زد خیمه عشق بی قرین
در فضای ملک آن عشق آفرین
بی قرینی با قرینی شد، همقران
لا مکانی را ، مکان شد لا مکان
کرد بر وی باز ، درهای بلا
تا کشانیدش به دشت کربلا
داد مستان شقاوت را خبر
کاینک آمد آن حریف دربدر
نک نمایید آید آنچ از دستتان
میرود فرصت ، بنازم شستتان
سرکشید از چار جانب فوج فوج
لشکر غم ، همچنان کر بحر ، موج
یافت چون سرخیل مخموران خبر
کز خمار باده آید دردسر
خواند یکسر همرهان خویش را
خواست هم بیگانه و هم خویش را
گفتشان ای مردم دنیا طلب
اهل مصر و کوفه و شام و حلب
مغزتان را شور شهوت غالبست
نفستان ، جاه و ریاست طالبست
ای اسیران قضا در این سفر
غیر تسلیم و رضا این المفر؟
همره ما را هوای خانه نیست
هر که جست از سوختن پروانه نیست
نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گو میا، هر کس ز جان دارد دریغ
جای پا باید به سر بشتافتن
نیست شرط راه ، رو بر تافتن


الا یاران من ، میعادگاه داور است اینجا
بدن ها غرق خون ، سرها جدا از پیکر است اینجا
ملک قرآن بخوان در خاک روح انگیز این وادی
که هفتاد و دو گل از باغ عترت پرپر است اینجا

نیازی نیست گل ریزد کسی در مقدم مهمان
که صحرا لاله گون از خون فرق اکبر است اینجا
مگر نه در نماز عشق می باید وضو از خون
وضوی من ز خون حلق پاک اکبر است اینجا
شود جان عمویی همچو من قربانی قاسم
که مرگ سرخ بروی از عسل شیرین تر است اینجا
شود حل مشکل بی آبی اطفال معصومم
که سقا با دو چشم خونفشان آب آور است اینجا
نه تنها از تن مردان جنگی سر جدا گردد
به نوک نیزه طفل شیر خوارم را سر است اینجا
مبادا کس در این صحرای خونین نام آب آرد
جواب العطش شمشیر و تیر و حنجر است اینجا
الهی دخت زهرا پای در گودال نگذارد
که کعب نی جواب یا خای خواهر است اینجا
عجب نبود گر ابناء بشر گریند خون بر من
که از خون گلویم رنگ ، موی مادر است اینجا
به عمر خود مزن غیر از در این خانه را میثم
زیارتگاه دل تا صبح روز محشر است اینجا


این زمین، کربُ بلاست، کعبه ی قالوا بلیٰ است
قتلگاه من صفا، مروه ام طشت طلاست
محمل مرانید با من بمانید
اینجا بود حج شهادت در موج خون ما را عبادت

******
وعده کردم با خدا، تا کنم جان را فدا
بالب عطشان سرم می شود از تن جدا
خون گلویم غسل و وضویم
اینجا بود حج شهادت در موج خون ما را عبادت
******
نقش خاک این زمین، شاخه ی یاس من است
هدیه در راه خدا، دست عباس من است
او کشته ی یار من بی علمدار
اینجا بود حج شهادت در موج خون ما را عبادت
******
زخم ما اینجا شود جامه ی احرام ما
می شود با خون ما شستشو اندام ما
حج این چنین است لبیکم این است
اینجا بود حج شهادت در موج خون ما را عبادت
******
کودک ناخورده شیر، از عطش پر می زند
پیش تیرحرمله، خنده اصغر می زند
طفل صغیرم ذبح کبیرم
اینجا بود حج شهادت در موج خون ما را عبادت
******
جسم پاک اکبرم اِرباً اِربا می شود
پاره تر از جسم او قلب بابا می شود
دار و ندارم تقدیم یارم
اینجا بود حج شهادت در موج خون ما را عبادت
******
این زمین در هر قدم حج بیت الله ماست
هم شهادت گاه ما، هم زیارت گاه ماست
داده خدایم چنین ندایم
اینجا بود حج شهادت در موج خون ما را عبادت

الها هر چه دارم من به قربانگاه آوردم

نه تنها جان خود را هدیه بر درگاه آوردم

الها هر چه دارم من به قربانگاه آوردم

نه تنها یک گلستان لاله دارم بهر پژمردن

کنارش یک نیستان ناله جانکاه آوردم

حسینم من حسینم آفتاب روز عاشورا

که در این آسمان هم اختر و هم ماه آوردم

بود حجاج را در کعبه یک قربان ولیکن من

خلیل عشقم و چندین ذبیح الله آوردم

پی تکمیل عاشورای خونینم خداوندا

زاکبر تا به اصغر جمله را همراه آوردم


کربلا قبله ارباب کرم پیدا شد

در بیابان بلا کعبه غم پیدا شد
اولین منزل صحرای قدم پیدا شد
زین سفر مقصد ما کرببلا بوده و هست
کربلا قبله ارباب کرم پیدا شد
ای به احرام دل سوخته محرم شدگان
بارها را بگشائید حرم پیدا شد
گفت زینب چه زمینی است خدایا که از ان
لرزه بر اهل دل و جان حرم پیدا شد
تا در این دشت نهادیم قدم دردل ما
رنج و اندوه بلا از پی هم پیداشد


اینجا که آمدیم غم و غصه پا گرفت
دلشوره ای عجیب وجود مرا گرفت
حس غم جدایی این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت
فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت
در این حسینیه که همان عرش کبریاست
حق امتحان ز قافله ی انبیاء گرفت
تنها دلیل بودن من سایه ی سرم
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت
بین خیام خیمه ی عباس دیدنی است
شکر خدا رکاب مرا آشنا گرفت
تا وقت هست حلقه ی انگشتری در آر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت
وای از دل رباب که بیند به جای آب
تیر سه پر به حنجر شش ماهه جا گرفت
اینجا درخت و نیزه تفاوت نمی کند
هر یک به سهم خویش نشان تو را گرفت
تو ناله می زنی عوضش سنگ می زنند
وای از دمی که دور تو را نیزه ها گرفت
وای از شتاب دست پلیدی که عاقبت
زیور ز گوش دخترکان بی هوا گرفت
حتی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیم روز جان مرا کربلا گرفت
***احسان محسنیفر***

۲
وقتی نسیم می وزد، این بوی سیب چیست؟
این سرزمین تیره و گرم و غریب چیست؟
بی اختیار باز دلم شور می زند
با من بگو گواه دل بی شکیب چیست؟
شاید رباب بشنود آرام تر بگو
آن تیرهای چله نشین مهیب چیست؟
حالا که تیغ خنجرشان برق می زند
فهمیده ام که معنی شیب الخضیب چیست
مادر مرا سپرده به تو جان مادرم
آوارگی و یا که اسارت نصیب چیست؟
***حسنلطفی***

۳

کربلا یعنی نوای العطش
روی لب ها رد پای العطش
کربلا یعنی سرا پا سوختن
تشنه لب بین دو دریا سوختن
کربلا یعنی که سقای ادب
در کنار شط بیفتد تشنه لب
کربلا یعنی حضور فاطمه
پیش سقا در کنار علقمه
کربلا یعنی تبسم بر اجل
نزد قاسم مرگ احلی من عسل
کربلا یعنی علی اصغر شدن
تشنه بردوش پدر پرپر شدن
کربلا یعنی فغان و التهاب
خیره بر گهواره چشمان رباب
کربلا یعنی که رزم حیدری
اکبر آسا غرق خون جنگ آوری
کربلا یعنی وداع زینبین
پشت خیمه با گل زهرا حسین
کربلا یعنی حضور گرگها
بر خیام یوسف آل عبا
کربلایعنی یتیمان حسین
گریه در شام غریبان حسین
کربلا یعنی شرف در یک کلام
بر حسین وکربلای او سلام
السلام ای کعبه آمال ما
ای صفا و شور و عشق و حال ما
خاک تو دارالولای اهل دل
مروه و سعی و صفای اهل دل
کربلا بوی خدایی میدهد
عطر ناب آشنایی میدهد
***علیرضافولادی***

۴

نگو کفر است چون این کاروان چندین "خدا" دارد
خداوند ادب شاهنشه مهر و وفا دارد
علمداری که ساقی می شود بر سوزش دل ها
لقب باب الحوائج،غیرتی چون مرتضی دارد
خدای صبر زینب را بگو دردانه ی زهرا
پدر حیدر، برادر چون امام مجتبی دارد
در آن طوفان نمی دانم چه آمد بر سرت بانو
فقط می دانم این زنجیرها یک ناخدا دارد
خدای عشق می خواند به روی نیزه ها قرآن
و این دشت بلا با این خدایان حرف ها دارد
گلوی خشک شاه کودکان،لب تشنه می گوید
منم شش ماهه سالاری که نامم هم شفا دارد
خرابه می شود گلگون، صدای گریه می آید
رقیه دخت عاشورا نوای نینوا دارد
***جواد نعمتی***

۵

باز دیشب دل هوای عشق کرد
آرزوی کربلای عشق کرد
با نوای نی، دلم دمساز شد
سوی دشت خون، سفر آغاز شد
با نوای نی چه حالی داشتم
لحظه های بی زوالی داشتم
نی نوای نینوایی ساز کرد
نی هم آن شب عقده دل باز کرد
چشم دل وا کردم آنجا نور بود
سرزمین عشق و حال و شور بود
نینوا بود و خدا بود و حسین
وسعت کرببلا بود و حسین
کربلا یعنی کمال بندگی
کربلا یعنی رها در زندگی
کربلا یعنی عطش در موج خون
کربلا یعنی طپش، مستی ،جنون
کربلا یعنی شهود لاله ها
کربلا یعنی عروج ناله ها


***کمیلکاشانی***

۶

کاروان سلاله های خدا
کاروان امام عاشورا
کاروان بهشتیان زمین
کاروان فرشتگان سما
یکی از نوکرانشان جبریل
یکی از چاکرانشان حوا
گوشه ای از صدایشان داوود
نفسی از دعایشان عیسی
نوجوانانشان چو اسماعیل
پیرمردانشان خلیل آسا
زائر اشکهایشان باران
تشنه مشکهایشان دریا
همه آیات سوره مریم
همه چون کاف و ها و یا و الی...
یوسفان عشیره حیدر
مریمان قبیله زهرا
کعبه می بیند و طواف ملک
چشم تا کار میکند اینجا
کشتگان حوادث امروز
صاحبان شفاعت فردا
تا به حالا ندیده هیچ کسی
این همه آفتاب در یکجا
هردلی با دلی گره خورده است
همه مجنون صفت، همه لیلا
دارد این کاروان صحرائی
دخترانی عفیفه و نوپا
همه با احترام و با معجر
همه در پرده های حجب و حیا
پرده را از مقابل محمل
باد حتی نمیبرد بالا
‏دور تا دور شان بنی هاشم
تحت فرمان حضرت سقا
پای علیا مخدره زینب
روی زانوی اکبر لیلا
از غروب مدینه می آیند
در زمینی به نام کرب وبلا
می رسیدند و یاد می کردند
از سر و طشت و حضرت یحیی
حق نگهدار این همه مجنون
حق نگهدار این همه لیلا
***علی اکبرلطیفیان***

۷
راه ما طی گشت و در این دشت مأوا می کنیم
بار در منزل رسید و خیمه بر پا می کنیم
این زمین، بازار و کالا، جان و ما سودا گریم
جان خود یک روزه با جانانه سودا می کنیم
خصم خواهد قامت ما خم ولی غافل از آنک
ما دوتا تنها قد خود پیش یکتا می کنیم
در همین وادی به روی دست ما با تیر کین
شیر خواری جان دهد،ما هم تماشا می کینم
روز عاشورا که پرپر می شود گل های عشق
بس تماشایی بود دعوت ز زهرا می کنیم
گر خیام آتش بگیرد کودکی گر گم شود
نعش او آخر به زیر خار پیدا می کنیم


***حاج علیانسانی***

۸
باز این چه نواست ، وز کجا می‌آید ؟
کاین نغمه به گوش آشنا می‌آید
یا رب چه غبار دلنشینی است که باز
بر لوح دل از خاطره ها می‌آید ؟
این کیست ، که از قصه پر غصه او
غمهای دگر ، به انتها می‌آید ؟
این کیست ، که بر پرده دل چنگ زند
کز شور غمش ، دل به نوا می‌آید ؟
این کیست ، که از شتاب چرخ عمرش
گرد غم و طوفان عزا می‌آید ؟
این کیست ، که از شعار آزادی او
بر گوش مجاهدان ، ندا می‌آید ؟
این کیست ، که هر کس شنود نامش را
با چشم تر و ، نوحه سرا می‌آید ؟
این کیست ، که هر جا گذرد ، همچو بهار
بوی گل سرخ ، از فضا می‌آید ؟
این کیست ، که حج خویش ، ناکرده تمام
لبیک به لب ، به نینوا می‌آید ؟
خون در دل عاشقان حق ، می‌جوشد
یک لاله عذار حق نما می‌آید
از شهر نبی ، مسافری سرگردان
با قافله اش ، به کربلا می‌آید
این عاشق سرگشته ، حسین است ، حسین
کاینجا به مشیت خدا می‌آید
این ذبح عظیم است ، که از بیت خدا
با جمله عزیزان به منا می‌آید
اکبر به شتاب ، از پی ثار الله
با قلب حسین ، پا به پا می‌آید
قاسم که درین سفر بجای حسن است
آید به نظر که مجتبی می‌آید
عباس به پاس محمل خواهر خویش
چون سایة زینب ، ز قفا می‌آید
گر جنگ و ستیز است ، خدایا ، در پیش
پس دختر زهرا به کجا می‌آید ؟
کس نیست ( حسانا ) که بپرسد ز رباب :
با اصغر شش ماهه ، چرا می‌آید ؟

***حبیب اللهچایچیان (حسان)***

۹
گوید او چون باده خواران الست
هریک اندر وقت خود گشتند مست
ز انبیاء و اولیاء، از خاص و عام
عهد هر یک شد به عهد خود تمام
نوبت ساقی سرمستان رسید
آنکه بد پا تا به سر مست ، آن رسید
آنکه بد منظور ساقی ، مست شد
و آنکه دل از دست برد ، از دست شد
گرم شد بازار عشق ذوفنون
بوالعجب عشقی جنون اندر جنون
خیره شد تقوی و زیبایی به هم
پنجه زد درد و شکیبایی به هم
سوختن با ساختن آمد قرین
گشت محنت با تحمل ، همنشین
زجر و سازش متحد شد، درد و صبر
نور و ظلمت متفق شد ، ماه و ابر
عیش و غم مدغم شد و تریاق و زهر
مهر و کین توأم شد و اشفاق و قهر
نار معشوق و نیاز عاشقی
جور عذرا و رضای وامقی
عشق، ملک قابلیت دید صاف
نزهت از قافش گرفته تا به قاف
از بساط آن ، فضایش بیشتر
جای دارد هر چه آید پیشتر
گفت اینک آمدم من ای کیا
گفت از جان آرزومندم ، بیا
گفت بنگر ، بر ز دستم آستین
گفت من هم بر زدم دامان ، ببین
لاجرم زد خیمه عشق بی قرین
در فضای ملک آن عشق آفرین
بی قرینی با قرینی شد، همقران
لا مکانی را ، مکان شد لا مکان
کرد بر وی باز ، درهای بلا
تا کشانیدش به دشت کربلا
داد مستان شقاوت را خبر
کاینک آمد آن حریف دربدر
نک نمایید آید آنچ از دستتان
میرود فرصت ، بنازم شستتان
سرکشید از چار جانب فوج فوج
لشکر غم ، همچنان کر بحر ، موج
یافت چون سرخیل مخموران خبر
کز خمار باده آید دردسر
خواند یکسر همرهان خویش را
خواست هم بیگانه و هم خویش را
گفتشان ای مردم دنیا طلب
اهل مصر و کوفه و شام و حلب
مغزتان را شور شهوت غالبست
نفستان ، جاه و ریاست طالبست
ای اسیران قضا در این سفر
غیر تسلیم و رضا این المفر؟
همره ما را هوای خانه نیست
هر که جست از سوختن پروانه نیست
نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گو میا، هر کس ز جان دارد دریغ
جای پا باید به سر بشتافتن
نیست شرط راه ، رو بر تافتن


 



مطالب مشابه :


لیست جدید کتب طب سنتی

بنام خدا فهرست کتب واحد نشر و توسعه تلفن نزهت نامه محمد موسوی




قرآن را دوباره بخوانیم!

حمایتی/نشانی دقیق و شماره تلفن: میدان دکتر فاطمی نزهت مهدوی سید عیسی موسوی کیا




اخبار شرکت حفاری شمال

شرکت کارون نزهت سایت فروش شارژ تلفن همراه وبسایت معلم شهید دکتر علی




فهرست فیلم های شرکت کننده و راه یافته به بخش مسابقه جشنواره فیلم کوتاه برکت

باجه تلفن. 63 مهفام نزهت رضا موسوی.




تاریخ زلزله های بزرگ شهر تبریز-از پایگاه تحلیلی خبری ساختمان

معرفی نویسنده وبلاگ در خواست ارسال مطالب و عکس هاو اسناد تاریخی و ایام محرم و سوگواری




اشعار محرم(ورودیه به کربلا)

سوال و پاسخ دکتر نزهت از قافش گرفته تا به تلفن هماهنگی




قضیه آخر فرما

مفهوم بستن صفر تلفن رو ميفهميدم ربطی ندارد چون وایلز خودش دکتر جاپا خانم نزهت




برچسب :