رمان پرشان2

بيا راحت شدي خودشيرين حالا نميشد اونا رو نهدي به اين داداشت كوفت كنه !
- آي دستت بشكنه خوبچيكار كنم عادت كردم ديگه تازه پدرام دوست داره من براش ميوه پوست بكنم . -از بس بي عار و تنبل چندبار كه نكردي خودش زحمت ميكشه ياد ميگيره ! - آهاي فرحناز خانم خودت براي داداشت نمي كني لطفا خواهر منم اغفال نكن تا از اين كارا نكنه! - ميشه به حرفاي ما گوش ندي ! - نه ! - نه و .... - هي هي بچه ها بسه ديگه سرمون رفت ، همگي پايه ايد بريم وسطي ! - ايول مازيار توي عمرت يه بار حرف حسابي زدي كه اونم حالا بود ! - تو يكي ساكت همش از گور تو بلند ميشه ! - ااا ... درست صحبت كن پدر بزرگ ببين يه بار ازت تعريف كردم و جنبه نداري ! - مي خوام صدسال سياه تعريف نكني اصلا من اگه امشب تو رو با توپ سياه و كبود نكردم هرچي خواستي به من بگو ! با شيطنت گفتم : -آخ جون پس از اين به بعد بهت ميگم موزي جون ! مازيار با حرص گفت : -تو خواب ببيني ! همه به سمت حياط رفتيم و دو تا گروه شديم ما دخترا و پسرا با اينكه مونا و فري بالاخره بيرون رفتند و من حسابي از ضربه ي فرهود و پدرام مخصوصا مازيارفرار كردم ولي بي معرفت آخرسر چنان ضربه اي به رون پام زد كه از درد مي خواستم جيغ بزنم ولي از اونجايي كه روم بيشتر از اينا بود به روي مباركم بياوردم و بعد هم تلافي كردم . -آرام بيا ديگه ! - پري اصرار نكن تو كه ميدوني من از سينما خوشم نمياد هي اونجا خوابم ميگيره مخصوصا اين فيلمه كه ميگي من از بازيگراش خوشم نمياد بابا بچه ها هم كه رفتند ديدند گفتند از اين عشقاي آبكي بود . - اه ... بابا من بعد از اندي و وقتي ميخوام برم فقط خوش بگذرونم حالا تو هي ضد حال بزن خوب خير سرت بيا ديگه جان عزيزت ! - نه اصلا من ميخوام برم خوابگاه فردا يه عالمه درس داريم . - آخه پينوكيو ما كه فردا اصلا كلاس نداريم ! بيا شبم از اونطرف ميريم خونه ي ما ! - ديگه كه اصلا نميام ، حتما بيام اون داداش دلقكت و ببينم ! - هووووي هرچند باهات موافقم ولي حق نداري به داداشم توهين كنيا ! - الان تو از من دفاع كردي يا طرف داداشت و گرفتي . - اينا رو ولش كن بيت بريم ديگه اه چقدر سرتقي ! - تو هم كه من هرچي بگم نره ميگي بدوش خيلي خوب بريم . پريدم صورت آرام و بوسيدم و هردو به سمت سينما براه افتاديم .امروز تا ساعت 5كلاس داشتيم و منم هوس يه گردش توپ كرده بودم كه هرچند آرام نمي خواست بياد ولي بالاخره از خر شيطون پياده شد و راضي شد كه باهم يه گردش دونفره بريم . -اوه چقدر شلوغه بزار من برم دوتا بليط بگيرم ! به طرف دكه ي بليط فروشي رفتم و دو تا بليط خريدم كه كسي گفت : -ببخشيد خانمي چه فيلمي مي خواي ببيني همراهيت كنيم . يه نگاه به پسري كه اين حرف و زد كردم ، اه از اين تيتيش مامانياي سوسول بود ، يه اخم به قول پدرام مادر فولادزره اي كردم و گفتم : -فيلم اگه صدات و نبري كتك رو خوردي ! - اين فيلم كه عجيب تماشايي مخصوصا اگه كتك زنندش اينقدر ملوس باشه ! مي خواستم جوابش و بدم كه آرام دستم و گرفت و همونطور كه به طرف سالن مي برد گفت : -تورو خدا نمي خواد اينا رو خفشون كني بيا بريم فيلممون و ببينيم . تازه روي صندليامون نشسته بوديم كه ديديم نخير اين مزاحما ول كن نيستند ديگه داشتم حسابي كفري ميشدم كه با صدايي كه شنيدم ميخواستم شاخ دربيارم . -خانم پويان اتفاقي افتاده ؟ نگاهي به رضا و آيدين رفيق شفيقش انداختم و ديدم بد نيست شر اين مزاحما كم بشه حالا هرچي مي خواد بشه بشه . -بله اين آقا انگار خيلي از مزاحم شدن خوشش مياد ! رضا يه قدم بطرف پسره برداشت و گفت : -بفرماييد ، فرمايش ؟ پسره هم كه مامانش قربونش بره سنگ پاي قزوين و رد كرده بود رو به من و آرام يه لبخند چندش زد و گفت : -خوب مي گفتيد قرار داريد ما هم خلوت عاشقونتون و بهم نمي زديم چند دقيقه ي ديگه هم لامپا خاموش ميشه اميدوارم بهتون خوش بگذره بريم بچه ها ! اونقدر از اين حرف عصباني شدم كه اگه دستام توي دستاي آرام اسير نبود خرخره ي پسره رو جوييده بودم . -خوب فيلم فكر كنم شروع شد بهتره سرجامون بشينيم . با اون همه اتفاق ديگه دل و دماغ فيلم ديدن نداشتم خواستم به آرام بگم بريم كه ديدم خانم به سمت صندليش پرواز كرد و صندلي كناريشم توسط آيدين اشغال شد . -بهتره بياي بشيني الآن فيلم شروع ميشه ! روي صندلي بغلي آرام نشستم و رضا هم كنار من . فيلمش بد نبود ولي خوب ارزش يه بار ديدن و داشت ، البته توي اين جمع چهارنفره من تنها كسي بودم كه از فيلم يه چيزايي فهميدم آرام بيچاره كه با آيدين صورت همديگه رو با پرده سينما اشتباه گرفته بودند و يه ريز باهم حرف ميزدند ، رضا هم كه تا بسم ا... فيلم اومد يه خميازه كشيد و روي صندلي ولو شد ديگه اين نوبرش و آورده بود . -آقاي رضواني بلند شيد فيلم تموم شد . ماشاا... اينم كه مثل فيل خوابيده با پام محكم زدم توي ساق پاش كه از خواب پريد . -چته دختر ؟ - با اجازتون فيلم تموم شد . - ا چه زود گذشت . - بله براي شما كه تمومش و خواب بوديد . - آخه معلوم بود مي خواد چي بشه آخرش دختر پسره به هم رسيدند . - ا نه بابا چشم بسته غيب ميگيد ! رضا يه نگاه به دور و اطرافش كرد و گفت : -ا پس آيدين و دوست شما كو ؟ سريع به پشت سرم نگاه كردم كه ديدم جا تره و بچه نيست ! -وا اين دوتا كجا غيبشون زد ؟! - من كه خواب بودم شما بايد حواستون به اين دوتا بچه بود ! حالا يه موقع اين دوست شما دوست منو از راه بدر نكنه ! چپ چپ نگاش كردم و بدون اينكه بهش چيزي بگم از سالن اومدم بيرون بلكه اين آرام آب زيره كار و پيدا كنم . تا از سالن اومدم بيرون ديدم بله خانم دارند با آقا آيدين مياند طرف من و چهارتا بطري شيركاكائو و كيك هم دستشون . -شما كجا غيبتون زد ؟ آرام كه بسته ي كيك و بطري شيركاكائو رو گرفت سمت منو خودشو زد كوچه ي علي چپ بجاش آيدين گفت : -ما ديديم تا شما داريد رضا رو بيدار مي كنيد ما هم بريم يه چيز خوراكي بگيريم يه گلويي تازه كنيم ، راستي رضا كو ؟ شونه هامو با بي خيالي بالا انداختم و گفتم : -حتما دوباره خوابشون برد ! خوب با اجازتون ما ميريم .خداحافظ . -ا خوب صبر كنيد با هم يه كافي شاپي جايي بريم مهمون من . - نه ديگه مرسي مزاحم نميشيم من يكم خونه كار دارم با اجازتون . - خداحافظ . - به هر حال خوشحال ميشديم در خدمتون باشيم ولي حالا ... خيلي خوب خداحافظ . بعد از اين حرف آيدين با آرام از سينما خارج شديم . -واي پرشان خيلي خوش گذشت از اين به بعد بازم بيايم سينما ! - اومدن كه باشه ولي فكر كنم تو از اين به بعد بياي اينجا هي دخيل ببندي ! - وا چرا ؟ يه چشم غره بهش رفتم و گفتم : -خودتي ، شما دوتا دهنوت كف نكرد ور ور ور حرف زديد اصلا تو چيزي از فيلم فهميدي كه مي خواي بازم بياي ! - كج خيال داشتيم درمورد درس حرف مي زديم ! - آره منم كه گوشام دراز ! به جان خودم وقتي ديدم نيستي گفتم ديگه از دست رفتي ، آخه بابا تا آدم يه پسر مي بينه هلك هلك دنبالش راه مي افته . - اي بابا همشهريمه ! - وااي شما ها هم منو كشتيد با اين همشهري بازيتون . تا برسيم خونه فقط داشتيم بحث مي كرديم من فهميدم بله دوستم قلبش و از همون بار اول كه آيدين و ديده باخته ! -به به خواهراي ناتني سيندرلا . - به به داداش شرك خودم چطوري ؟ - تا چشم تو درآد عااااااااالي ! زبون دوستت و موش خورده ! آرام زبونش و نشون پدرام داد و گفت : -نخير فقط جواب ابلهان خاموشيست . -نخير ناخردي و جواب نداشتن فقط درمونش سكوته ! - آخه منو پرشان كه اگه دهنمون و باز كنيم تو فقط كم مياري ! - تو چرا از پرشان خواهر عزيز من مايه ميزاري اگه مرد ميدوني بيا وسط ! - چيه نكنه هنوز اون شكست قبل برات كافي نبود ! - اون دفعه كه از قصديه كاري كردم تو ببري دلت خوش باشه ! - آره تو كه راست ميگي چوپان دروغ گو ! - آرام اينو ولش كن بيا بريم اين كليپ جديد رو نشونت بدم ! با هم رفتيم تو اتاق من و نشستيم پاي كامپيوتر و داشتم كليپايي كه از اينترنت گرفته بودم رو مي ديديم كه مامان وارد اتاق شد . -سلام خاله جون . -سلام مامان . - سلام دخترا ، پرشان خانم شما نبايد بيايد يه شربتي چيزي براي مهمونت ببري ، بعد از اينم كه شربتون و خورديد بيايد بيرون تا شام و بخوريم . -ا مگه بابا اومده ؟ - آره امروز شركت و زودتر تعطيل كردند . - چشم ما اين چندتا رو هم ببينيم حتما ميايم . بعد از رفتن مامان آرام گفت : -راستي فيلم تولدت و ريختي رو كامپيوترت ؟ - آره فقط بزار بعد از شام ميايم مي بينيم . بعد از خوردن شربت هردو از اتاق بيرون رفتيم . -سلام بر بابايي گل خودم . -سلام عمو . - به به امروز چه خبره؟! دختراي گلم چطوريد ؟ -مرسي عمو جون من خوبم شما چطوريد ؟ آرام و بابا رو تنها گذاشتم و رفتم توي آشپزخونه كه ديدم پدرام يه ليوان دستشه و به يه نقطه روي ديوار خيره شده و عجيب توي فكره آروم رفتم كنارش و يكدفعه داد زدم : -پدرام افتاد . بيچاره پدرام از داد من ترسيد و ليوان روي لباسش برگشت و با يه صداي وحشتناك كف آشپزخونه هزارتا تيكه شد . -اي پدرام و دردبي درمون ، اي پدرام و حناق ، بميري كه قلبم ايستاد . هر هر بخند بخند نوبت گريتم ميرسه . - آره نه اينكه منم خيلي گريه مي كنم . - حالا . - واي چي شد ؟ - هيچي مامان خانم فقط اين دخترت و پيش يه روانشناسي چيزي ببر . - راست ميگه مامان فقط قبلش براي پدرام يه وقتي بگيريد . - خجالت بكش پرشان آخه اين كارا چيه شما مي كنيد پس فردا شوهر ميكني دست از اين كارا بردار . - چشم تا پس فردا دختر خوبي ميشم . - مامان من كه مطمئنم اين دختر تو فرداي عروسي مثل چك برگشتي ميايد همينجا تلپ ميشه ! - خيلي هم دلت بخواد مگه جاي جنابعالي رو تنگ كردم ! - معلومه كه تنگ كردي اصلا نمي تونم نفس بكشم . -همينه كه هست ! مامان كه داشت با جارو شيشه ها رو جمع مي كرد كمر راست كرد و جارو رو برد بالا تا ما دسرمون و نوش جان كنيم كه من و پدرام هر كدوم از يه طرف در رفتيم . شام مثل هميشه توي يه محيط پر از خنده و شادي خورده شد و مامان اجازه نداد من و آرام كمكش كنيم و من يه امشب مرخصي خوردم . -واي آيلار و نگاه كم خوب اين لباسم نمي پوشيد ديگه . - حالا آيلار خوبه اون دوست جون جونيش و ببين بدتر از خودش من نمي دونم اينا پارچه كم ميارند يا وضع اقتصاديشون اينقدر افتضاح ! - من نمي دونم تو كه از اينا خوشت نمياد براي چي دعوتشون كردي ؟! - آخه مگه نفهميدي داشتم بچه ها رو دعوت مي كردم كه هردوشون مثل اجل معلق پيداشون شد گفتند ما هم دعوتيم ديگه منم روم نشد بگم نه حالا پررو ميگه ببينم جشنتون مختلطه ديگه ؟ مي خواستم كلشو بكنم . - حتما ميخواسته با دوست پسر جديدشون تشريف فرما بشند . با صداي در نگاه هردومون به طرف در چرخيد . -بفرماييد . سر پدرام از ميون در پيدا شد و با شيطنت گفت : -داريد چي مي بينيد ؟ -فيلم جشن تولدم و ! - ميشه منم ببينم . - نخير مجلس دخترونه بود . - خوب جلوي چشمام و مي گيريم . - خوب چه فرقي ميكنه كه كلا نبيني . - آخه فرق ميكنه شنيدن صداي چندتا دختر ترگل ورگل خودش قناعته ! آرام جعبه ي دستمال و به سمتش پرت كرد و گفت : -توي مارمولك كه با چشم بسته هم مي بيني . - بابا چرا بمب ميندازي مگه من اومدم دعوا يه فيلم مشت آوردم سه تايي ببينيم . - حتما مثل اون فيلمه كه اون دفعه اومدم خونتون گذاشتي تا يه هفته خوابم نمي برد . - نه تعريف اين يكي رو خيلي بيشتر شنيدم بيا ببينيم ديگه سه نفره كيفش بيشتره . با شيطنت رو به آرام گفتم : -آره بيا ببينيم مخصوصا كه تو علاقه ي عجيببي از بعد از ظهر تا حالا به فيلم و سينما پيدا كردي. آرام چپكي نگام كرد و يه نيشگوني از دستم گرفت كه يه جيغ بنفش كشيدم . هرسه مشغول ديدن فيلم شديم آرام كه يه بالش گرفته بود دستش و كلا به مانتور نگاه نمي كرد فقط صدا رو داشت من كه هردفعه مي ترسيدم يه جيغ و مي پريدم تو بغل پدرام بيچاره آرام از جيغ من يه جيغ هم اون ميزد كلا پدرام هم فقط به اين اداهاي ما مي خنديد انگار داشت فيلم كمدي نگاه مي كرد . بعد از تموم شدن فيلم از ترس با آرام رفته بوديم زير پتو و با هم حرف مي زديم آخرشم نفهميديم كه خوابمون برد . -هي خرساي قطبي بيدارشيد ! پتو رو روي سرم كشيدم و گفتم : -پدرام لطفا برو بيرون و درم پشت سرت ببند . - بابا شما دست خوش خوابم از پشت بستيد بلنشيد ببينم زودباشيد من مي خوام برم دانشگاه ! آرام از همون زير بالش با صداي خفه اي كه منم زوري مي شنيديم گفت : -خبرت خوب برو ديگه !!! پدرام كه نفهميد آرام چي گفته با كنجكاوي گفت : -چي گفتي ؟ بابا بلندشيد براتون فيلم آوردما . يكدفعه آرام با عصبانيت ميان رخت خوابش نشست و گفت : -به جان خودم اگه يه بار ديگه حرف اون فيلماي مزخرفت و بزني من ميدونم و تو ! - ا آخه شماها از فيلم چي ميدونيد فيلم بايد هيجان داشته باشه وگرنه بدرد نميخوره كه ! - اه .... اگه گذاشتيد دو دقيقه ي ديگه بخوابم ! بفرما آقا پدرام بيدار شديم حالا برو شرتم كم كن ديگه ! - باشه پس من برم خيالم راحت كه دوباره نمي خوابيد !؟ - اره برو به كلاست برس . تا پدرام از اتاق خارج شد آرام دوباره توي رخت خوابش دراز كشيد و گفت : - اين داداش تو هم گيره آآ ! - ولي بهترين داداش دنياست . ميدوني پدرام توي خيلي كارها هميشه به من كمك كرده و الگوي من بوده ! آرام همينطور كه داشت موهاش و جمع مي كرد گفت : - آره مخصوصا توي حاضر جوابي و زبون درازي الگوي خوبي براي تو بوده ! با بالش زدم توي سرش و گفتم : - غلط كردي من به اين آرومي و بي سر و زبوني . آرامم به تلافي با بالشش منو زد و گفت : - آي به آدم دروغ گو ! بعد از مرتب كردن سرو لباسمون هردو باهم رفتيم پايين كه يادداشت مامان و روي در يخچال ديدم . - سلام بر دختر خوش خوابم ، صبحانه رو آماده كردم به پدرام هم سپردم بيدارتون كنه . امروز عصر بايد بري شنا لطفا يادت نره ، از اونطرفم بيا خونه ي عمو سهرابت من رفتم آرايشگاه ظهرم خونه نميام براي ناهارم خودت يه چيزي تدارك ببين . پشت ميز صبحانه كنار آرام نشستم و با غرغر گفتم : - اه من خيلي از اين دختر عموم خوشم مياد حالا بايد برم اين قيافه ي فيس فيسوشم تحمل كنم. آرام از لقبي كه به آتوسا دادم زد زير خنده و گفت : - بيچاره چه هيزم تري بهت فروخته كه به خونش تشنه اي ! - آخه فكر كرده آسمون باز شده اين از ميونش افتاده پايين يكي نيست بهش بگه به چيت مينازي؟ - پس بالاخره يكي پيدا شد كه حرص تو رو دربياره ! - يكي ؟ حالا بازم ميشه آتوسا رو تحمل كرد ايل و تبارش كه آتوسا انگشت كوچيكشونم نميشه ! - پس اميدوارم امشب ايل و تبار آتوسا جونم حضور داشته باشند تا جنابعالي يه حرص درست و حسابي بخوري ! - اي ببند اون سق سياهت و هرچند معلوم هم نيست حتما امشب بايد بشينيم طلا و جواهرات و لباساي اجق و وجق اونا رو تماشا كنيم . اصلا اينا رو ولش كن عصر باهم مياي بريم شنا ! - نه پري جون خودت كه ميدوني فردا با الگوي اخلاق درس داريم و اونم كه با من خيلي خوبه ولش كن من و عصر كه مي خواي بري شنا برسون دم خوابگاه ! نفسم و فوت كردم بيرون و گفتم : - خيلي خوب . بعد از صبحانه آشپزخونه رو راست و ريس كرديم و رفتيم نشستيم بس پاي تلويزيون البته زنگ تفريح يكمم درس خونديم و ساعت 11 بود كه رو به آرام گفتم : - ناهار چي دوست داري دست بكار شيم ؟ - هرچي باشه من همه چي دوست دارم ! - با لازانيا موافقي !؟ - آره . موادش و داريد ؟ - آره بابا بايد باشه . با آرام شروع به درست كردن لازانيا كرديم ، براي هر كاري هم آنقدر مسخره بازي درآورديم و خنديديم كه يكبار پياز سوخت و آرامم انگشت كوچيكه ي دستش و سطحي بريد . وقتي لازانيا رو توي فر گذاشتيم هردو روي صندلياي آشپزخونه ولو شديم و تازه داشتيم يكم خستگي در مي كرديم و از سكوت استفاده ي كامل مي برديم كه پدرام وارد خانه شد . - اهاي كجاييد خواهراي ناتني سيندرلا ، شاهزاده وارد شد ، بيايد بلكه بخت يكي از شما ها به دست خودم باز شد . - واه واه خدا بدور خدا اون روز و نياره . - خيلي هم دلت بخواد پسر به اين با نمكي و خوشگلي و خوش تيپي از كجا پيدا ميكني ! - اوهو چه تبليغي هم براي داداشش ميكنه . - آنچه عيان است چه حاجت به بيان است . - به به چه بويي مي بينم كه حداقل يه هنري داريد كه از گشنگي نميريم . - معلومه كه ما هنرمنديم از ار انگشتمون صدتا هنر ميريزه كه البته چشم بصيرت ميخواد كه جنابعالي يعني داداش عزيز من نداري ! - همون خدا رو شكر كه ندارم شما با همين يه هنر به داد ما برسيد بسه . آرام كه دست به سينه نشسته بود و به بحث ما گوش ميداد با آرامش گفت : - پرشان موافقي غذا رو دو تايي بخوريم و داداش جنابعالي رو از خوردنش محروم كنيم . لبخند شيطنت آميزي زدم و گفتم : - عجيب موافقم . پدرام رو به آرام گفت : - اي خبيث ، اي ملعون حالا ديگه ميونه ي منو خواهر عزيزم و بهم ميريزي ؟ حالا ديگخ مي خواي كاري كني كه من دستپخت خواهر عزيز تر از جانم و نخورم ؟! اي شيطان ، اي ...... - باشه بابا به تو هم ميديم حالا لطفا دو دقيقه سكوت كن . پدرام لبخند پيروزمندي زد و گفت : - حالا شد يه چيزي . چون امروز پدر خانه نمي آمد ناهار را در جمع سه نفريمان خورديم و كلي گفتيم و خنديديم . ***** - پدرام مي شنوي ! من ميرم استخر ، شب بايد بريم خونه ي عمو سهراب يادت نره آ ! پدرام پشتشو به من كرد و همونطور گفت : - باشه باشه الان مي خواي بري خونه ي عمو سهراب شبم همه بايد بريم استخر . از اين حرف پدرام زدم زير خنده و در ميان خنده گفتم : - نه ديوونه مگه استخرو خانوادگي هم ميرند ، من ميرم استخر از اون طرفم ميرم خونه ي عمو سهراب تو هم شب بيا ! - خوب منم كه همينو گفتم . نخير اين نميفهمه تازه به من ميگه خرس خوش خواب . روي ميز تحريرش يادداشتي گذاشتم و با ارام از خونه خارج شديم . بعد از رساندن آرام به خوابگاه به سمت استخر رفتم . - سلام خانم خوشگله ! نگاهي به خانم سليمي معلم شناام انداختم با با خوشرويي جوابش و دادم ، با اينكه سنش يكم زياد بود ولي خيلي پايه بود . وقتي 7 سالم بود پيش خانم سليمي تعليم ديده بودم و حالا خودم يپا شناگر شده بودم يه مدتي هم به عنوان غريق نجات مشغول كار شدم اما كم كم با زياد شدن درسها اين قضيه هم كنسل شد و فقط هفته اي 2 روز براي تفريح و عوض شدن روحيم ميومدم . - خوب چيكار مي كني ؟ - منم هيچي نگار جون سخت درگير درس و دانشگاهم . شما چيكار مي كنيد با اون آقاي عاشق پيشتون . نگار جون دستي به پشتم زد و گفت : - دختره ي شيطون هنوز هم كه از اين كارات دست برنداشتي ! طاها هم خوبه با پسرش تا دلت بخواد منو اذيت مي كنند . دستم و دور گردنش حلقه كردم و صورتش و بوسيدم و گفتم : - بيخود ، نگارجون اگه يكبار ديگه اذيتتون كردند بگيد كه يه نقشه اي بكشيم توي همين استخر سرشون و زير آب كنيم . - من كه ميدونم اين كارا از تو بعيد نيست ، هنوزم كه هنوز طاها بعضي مواقع از اون بلايي كه سرش آوردي ازت يا ميكنه و ميگه دختر به شيطوني تو نديده . با بياد آوردن آن روز خنديدم و گفتم : - نگار جون اونروز من فقط 9 سالم بود . - بله و طاها ميگه اگه يك بار ديگه سوارش كنم مي ترسم بجاي ترقه زير صندليم بمب كار بزاره . حالا هم بهتره بري توي آب كه زمانت تلف ميشه . اونروز بيشتر از هميشه توي استخر موندم و وقتي رفتم تا توي رخت كن لباسم و عوض كنم نگار جون دوباره پيداش شد . - پرشان جان مياي تا برسونمت ! - نه مرسي نگارجون ماشين هست . - خيلي خوب پس يه دقيقه بيا بيرون مي خوام باهات حرف بزنم . - چشم الآن لباسامو مي پوشم و ميام پيشتون . فوري لباسامو عوض كردم و رفتم پيش نگار جون تا ببينم چيكارم داره . - ببينم عزيزم تو قصد ازدواج داري ؟ با نعجب نگاهش كردم و گفتم : - براي چي نگار جون ؟ - راستش نويد يكبار تورو ديده بود از تو خوشش اومده ، طاها هم كه تورو خيلي دوست داره براي منم كه خودت ميدوني خيلي عزيزي حالا مي خواستم اگه اجازه بدي بيايم خواستگاري . - يعني من بشم زن نويد پسرتون ؟! - نه عزيزم بيا بشو زن طاها شوهر من خوب آره ديگه . از اين حرف نگارجون كه با حرص گفت خنديدم و گفتم : - نه اونجوري كه خوب نيست تازه تفاوت سني منو آقا طاها زياد به هم نمي خوريم ...... ولي از شوخي گذشته راستش نگارجون من قصد ازدواج ندارم و فعلا ميخوام ادامه ي تحصيل بدم . - خوب نه ما نه نويد با درس خوندن تو مشكلي نداريم . - شما لطف داريد اما من كلا حالا حالاها نمي خوام ازدواج كنم . اميدوارم ناراحت نشده باشيد . نگارجون لبخند مهرباني زد و گفت : - نه ععزيزم چرا ناراحت بالاخره زندگي خودته ، فقط بايد به مامانت بگم به خاطر اين تصيميمت يه دبه ي بزرگ برات بگيره . - اگه اين لطف و در حقم بكنيد كه ازتون يه عمر متشكر ميشم . بعدنگاهي به ساعتم كردم 7 بود آخ آخ مامان پوست از سرم ميكند . باعجله بلند شدم و از نگار جون خداحافظي كردم و مثل تير خودم و به خونه ي عمو سهراب رسوندم . تا مامان منو ديد جلو اومد و شروع كرد به سرزنش كردن من . - مي خواستي الآنم نياي اون موبايلتم كه خداروشكر خاموشه ! پس لباسات كو ؟ ساك لباسيمو بالا آوردم و گفتم : - اينجاست . - ببينم لباس چي آوردي بپوشي ؟ - شلوار برموداي آبيمو و با اون لباس آبيم كه آستيناش كلوشه . مامان دوباره با حرص گفت : - نميشد پيرهني چيزي بياري بپوشي حتما بايد بلوز و شلوار بپوشي دختر مگه تو پسري ! - اوخ اوخ مامان زن عمو زليخا . سلام زن عمو ببخشيد دير شد ! - سلام خانم خواهش مي كنم ، شما كه اينطرفا خيلي كم پيداتون ميشه و به ما افتخار نمي ديد . - اين چه حرفي زن عمو خودتون مي دونيد من خيلي دوستون دارم ، فقط درسام يكم مشكل شده براي همين وقت نمي كنم بهتون سر بزنم ، ببخشيد زن عمو اجازه ميديد برم توي اتاقتون لباسم و عوض كنم . - آره عزيزم فقط زود بيا . فوري رفتم سمت زن عمو و تغيير لباس دادم و يه دنيا آه و درد موهام و توي گيره سرم جمع كردم و از اونجايي كه ميدونستم پسراي فاميل زن عمو كلا خيلي چشم هيز تشريف دارند شال حرير آبيمم سرم كردم . ماشاا... چه خبره ، از مرد و زن و بچه و پسر و دختر همه توي سالن جمع شده بودند ، صد رحمت به حموم زنونه جوري سرو صدا مي كردند كه صدا به صدا نمي رسيد . منم از همين اول شروع كردم با همه سلام و احوال پرسي تا به فرحناز و بقيه رسيدم . وقتي سلام و احوال پرسيم با بچه ها هم تموم شد كنار فرحناز و مونا نشستم و گفتم : - واي آروارم درد گرفت دهنمم كف كرد ازبس سلام كردم . - خوب چيكار ميكني ؟ - دعا براي باز شدن بخت شما مي كنم . هردوشون از دو طرف زدند تو پهلوم كه آخم بلند شد . - آخ چتونه وحشيا پهلوم سوراخ شد . مونا با يه نيمچه عصبانيت گفت : - غلط كردي ما كجامون ترشيدس تو برو يه فكري به حال خودت بكن ! - اولا من نگفتم ترشيده بيخودي حرف تو دهن من نزاريد تازه خبر نداريد امروز به يه خواستگارام جواب منفي دادم . فري با زيركي گفت : - حالا اينا رو گفتي تا بهمون بگي خواستگار داري ؟ - آره ديگه گفتم بيام با خواستگارام پز بدم شماها هم از حسودي بي خواستگاري بميريد . ديگه جيغ هردوشون درآمد با خنده بلند شدم رفتم داخل آشپزخونه تا يه ليوان آب بخورم كه ديدم جواهر خانم توي آشپزخونه با اون همه سن داره با چابكي كار ميكنه . - سلام جواهر خانم ! - سلام دخترم ، ماشاا... ماشاا... هر روز خوشگلتر از ديروزتون ميشيد بزار برات اسپند دود كنم . - ولش كنيد جواهر خانم آخه كي منو چشم ميزنه ، فقط بي زحمت يه ليوان آب بهم بديد . - اوا چرا آب بيا بهت يه ليوان شربت خنك بدم جيگرت خنك شه . با خوشحالي ليوان شربت و از جواهر خانم گرفتم و از آشپزخونه بيرون آمدم كه بابك پسر خاله ي ميمون آتوسا جلوم سبز شد . - به به پرشان خانم ، كم پيدا شديد افتخار ديدار نمي ديد ؟ - آخه اونقدر هستند كه نوبت به شما نميرسه ! - همين زبون درازيات منو عاشق خودت كرد ببينم تو هنوزم نمي خواي به دوستي من جواب مثبت بدي ؟ - از تو صدبرابر بهترش و رد كردم چه برسه به توي .......... - چي شده ؟ با صداي پدرام با خوشحالي سريع رفتم پيشش و گفتم : - سلام داداشي كي اومدي ؟ - سلام ، همين الآن با فرهود و مازيار اومديم ، بيا بريم ! هر دو خواستيم بريم كه پدرام رو به بابك گفت : - آقا بابك بار آخرت باشه كه دوروبر خواهر من مي گردي وگرنه دفعه ي بعد بلايي سرت ميارم كه تا دو هفته توي رخت خواب بخوابي ! بعد از اين حرف پدرام ، هردو به سمت فرهود و مازيار كه كنار خواهرهايشان نشسته بودند رفتيم . - به به چطوريد ؟ - سلام بر كوزت زمان ! رو به مازيار گفتم : - سلام بر تارزان فاميل چطوري ؟ - انگار تو بهتري ؟ - آره چرا نباشم امشب اومدم خونه ي عموجونم مهموني مگه بده ! - نه خيلي هم خوبه ولي اگه اين سالن مد بزاره . همه از اين حرف فرهود خنديديم و من كنار فري و مونا و پسرا ها هم دو طرفمون نشستند . - اين پسرخاله ي ميمون آتوسا چيكارت داشت ! - همون حرفاي چرت هميشه . - من اگه جاي تو بودم با يه چيزي ميزدم توي سرش . مونا دستش و گذاشت روي گوشش و گفت : - اه كاش يه آهنگ مثل آدم ميزاشتند من كه تا آخر شب سرسام مي گيرم . تا خواستم چيزي بگم پسردايي كنه ي آتوسا جلو اومد و رو به فرحناز گفت : - خانمي افتخار يه دور رقص ميدي ؟ فري يه نگاه بهش كرد كه از صدتا فحش بدتر بود و خواست جوابش و بده كه فرهود با عصبانيت گفت : - خواهر من با هر كسي نميرقصه حالا بهتره بري با يكي مثل خودت برقصي ! ميثم هم كه قيافه ي عصباني فرهود و ديد دمش و گذاشت روي كولشو در رفت . تا آخر شب سه تا پسرا از كنار ما جم نخوردند هرچند ما هم كلي به اين سالن مد و افرادش خنديديم مخصوصا موقع شام كه انگار چندماه بود غذا نخورده بودند جوري حمله كردند به ميز غذا كه هركس ميديدشون باور نمي كرد يكي از اون پولداراي شهر باشند . - مامان من امشب ميرم خوابگاه پيش آرام توي اين مجلس مسخره هم شركت نمي كنم . مامان كه از بس با من جرو بحث كرده بود رنگ صورتش قرمز شده بود گفت : - جنابعالي خيلي بيجا ميكني ، همين كه گفتم اينا ساعت 7 مياند تو هم حتما بايد ساعت 6 خونه باشي فهميدي . - مامان خانم من از اين پسره و خانوادش متنفرم اه ببينيد شب 5 شنبموچطور خراب مي كنيد. پدرام هم با خوشمزگي گفت : - اتفاقا ثواب و كيف اين شب خيلي بيشتره كجا خراب ميشه ! انقدر اعصابم خط خطي بود كه با تشر رو به پدرام گفتم : - تو يكي ساكت كه خودم برات ميرم خواستگاري آتوسا جون اتفاقا بهم ميايد . بعدم همينطور كه از خونه بيرون مي رفتم ادامه دادم : - در كل مامان جون من با اين گوريل آقاي مقدم ازدواج نمي كنم . - صبر كن پرشان ، كجاي اين پسر چاقه فقط يكم تپل در ضمن پسره مهندس و در ضمن وضع ماليشونم عالي ، بخداي احد و واحد اگه امشب نيومدي هرچي ديدي از چشم خودت ديدي در ضمن خانم بزرگم قرار بياند پس اگه نبودي خودت جوابشون و ميدي . با حرص شروع كردم لبام و جويدن اي خدا اين پسره بره زير تريلي نياد اي تصادف كنند نرسند به خونه ي ما اي ......... - خوب بالاخره چيكار ميكني ؟ كولمو انداختم روي شونم و گفتم : - شب خونم . اه اصلا حسش نيست با ماشين برم كي حوصله ي رانندگي داره توي اين اوضاع ! سر خيابان ايستاده بودم و منتظر تاكسي كه بالاخره يكيشون انگار گذرشون به من خورد . - آره آزي جون داشتم برات مي گفتم امشب قرار برام خواستگار بياد واي نميدوني چقدر هيجان زدم ! نگاهي به دختري كه كنارم نشسته بود و آنقدر هيجان زده بود كه پوست صورتش صورتي شده بود خاك بر سرت آخه شوهرم هيجان داره خير سرت بيا من خواستگارمم امشب مي فرستم برات از اينكه توي يه شب دو تا خواستگار داري ذوق مرگ شي . - آره بابا همون پسره كه جريانش و برات گفته بودم .......... اي قيافش بد نيست يه مغازه ي لوازم خانگي داره...... آره بابا پولشون كه از پارو بالا ميره .......... البته من هنوز تصميم نگرفتم چه جوابي بدما بايد فكر كنم ........ حالا تا ببينم شايد مثبت بود تو كه ميدوني من حالا حالاها قصد ازدواج ندارم . نزديك بود همون جا بزنم زير خنده ، حالا خوبه قصد ازدواجم نداره و داره خودش و جر ميده حتما اگه قصد ازدواج داشت كه خودش مي رفت خواستگاري پسره . - ممنون آقا همين جا پياده ميشم . كرايمو حساب كردم و از ماشين پياده شدم ولي صداي اون دختره هنوز توي گوشم بود كه داشت شرايطش و براي دوستش مي گفت . سر كلاس با يه قيافه ي ماتم زده اي نشسته بودند كه همه حتي استاد هم از سكوتم شاخاشون به طاق رسيده بود . - هي چته دختر كشتيات غرق شده ؟ - كاش كشتيام غرق شده بود ، يه چيزي بدتر از اون قرار امشب برام خواستگار بياد . آرام چند ثانيه بدون پلك زدن بهم خيره شد و يكدفعه زد زير خنده . - ديوونه پس اين چه قيافه اي به خودت گرفتي ؟ مگه مي خواند بكشندت . فوقش شوهرتت ميدند ما هم از دستت راهت ميشيم . - عمراااااااااااً من حاضرم زن اين رفتگر محلمون بشم زن اين گامبوي مقدم نشم بجان خودم من موندم اين چطوري ميخواد از در بياد تو . - اي بابا چرا عيب روي پسر مردم ميزاري ، تازه قيافه ملاك اصلي نيست آدم بايد ذاتش خوب باشه ! - آخه آي تو ذات خرابش كنند خودم 10 بار مچش و با دخترا گرفتم من نميدونم دخترا عاشق چيه اين بشكه مشند . آرام از اسمهايي كه با اون پسر آقاي مقدم و صدا ميزدم زد زير خنده و گفت : - حالا چرا اسمش و صدا نميزني . - چميدونم اسمش و يادم نمياد ديگه تازه با همين اسمها هم كه صداش مي كنم زياديشه . - حالا ساعت چند مياند ؟ . - خبرشون 7 - حالا مي خواي چيكار كني ؟ - من كه بعد از ساعت 7 ميرم خونه ، بعدم يه بلايي سر پسره بيارم كه خودش با پاي خودش بلندشه دربره . - تو رو خدا فقط جنازشو نفرست خونشون . - حالا بايد فكراشو بكنم . راستي آرام تو هم باهام بيا بريم خيابون گردي بعد ميرسونمت خوابگاه . - نه عزيز خودت كه ميدوني نميشه ، امشب شام با منه از زيرشم نمي تونم فرار كنم . - خيلي خوب پس خودم ميرم . تا ساعت 4 كه خدا رو شكر كلاس داشتيم بعد از اونم كه با پاي پياده شروع كردم خيابونا رو متر كردن ، از اونجايي كه هرموقع اعصابم چيزي بود هوس خريد كردن مي كردم از اولين مغازه اي كه ديدم شروع كردم به خريد كردن هيچي لذت بخش تر از خريد كردن نبود و اعصابمو آروم نمي كرد . به ساعتم نگاه كردم يك ربع به هفت بود و شكمم ازبس پياده روي كرده بودم به قارو قور افتاده بود ، از اونجايي كه عاشق كباب تركي بودم رفتم توي رستوران معروفي كه ساندويج كباب تركيش حرف نداشت و يه شيكم سير غذا خوردم ، واي خدا داشتم منفجر ميشدم ، اوه اوه اين 100 مين زنگي بود كه به گوشيم مي خورد ولي من عين خيالمم نبود ، خوب ساعتم از 7 گذشت و خواستگاراي گرام حتما دارند سماق ميك ميزنند . ميدونستم مامان حتما پوست از كلم ميكند ولي خوب مگه زوره بابا من تا از كسي خوشم نياد باهاش ازدواج نمي كنم . - پرشان خانم تا الآن كجا بوديد ؟ اوووووووه فكر نمي كردم اوضاع تا اين حد وخيم باشه مامان يه جوري نگام كرد كه گفتم تا مهمونا رفتند حكم اعدامم حتميه . - راستش ماشين كه نبرده بودم شما هم كه ميدونيد تاكسي گير نمياد ، براي همين دير شد . خانم مقدم يه خنده اي كرد كه بجاي چندتا دندون تا كنار دندوناي آسيابش پيدا شد واي خدا يكي نيست به اين بگه نخنده مسواك گرون ميشه . - اشكال نداره عروس گلم ، حالا لطفا برو برامون از همون چايي هاي مخصوص خواستگاري بيار . دهنم و كج كردم كه يعني لبخند و گفتم : - الساعه . تا چرخيدم تا برم توي آشپزخونه ديدم آقا گوريله بدجور بهم خيره شد ، يكدفعه چشمام و لوچ كردم كه چشماي بيچاره مي خواست بزنه بيرون . - آي گامبو جون يه آشي برات بپزم كه خودت كيف كني . يه سيني چاي ريختم البته با چندتا استكان چاي اضافه آي كه كيف كنم ، گامبو جون درست اولين مبلي بود كه روبه روي آشپزخونه نشسته بود ، سيني رو برداشتم و رفتم بيرون و يكدفعه پام و به فرش گير دادم و سيني چاي و روي پاي آقا بشكه ول كردم ، حالا تصورش و بكن اون همه چربي هربارم كه آقا مي پريد بالا اين چربيا مي لرزيد دكمه ي كتشم كه زوري بسته بود يكدفعه كنده شد من كه سرم و انداخته بودم پايين و لب و گاز گرفته بودم تا يكدفعه ي صداي خندم بلند نشه و تند تند استكان رو ميزاشتم توي سيني و بند شدم رفتم توي آشپزخونه . - هااااااي دلم خنك شد ، تو باشي ديگه نياي خواستگاري من . دوباره شروع كردم يه سيني ي ديگه جاي ريختن و از سرو صداهاي بيرون آروم مي خنديدم . - واي چي شده پسرم بخدا ببخشيد حالا چيزيتون كه نشد . - نه خانم اشكال نداره يكم پام سوخت . - خوب خدارو شكر ، پدرام جون بلندشو برو يه شلواراتو براي پسر آقاي مقدم بيار . واي ديگه نتونستم جلوي خندم و بگيرم و زدم زير خنده فقط دستم و گذاشتم جلوي دهنم تا صدام بيرون نره ، فكر كنم 10 تا شلوار پدرام و بايد يكي مي كردند تا بشه اندازه ي اين بشكه ، فكر كنم خانم مقدمم فهميد كه گفت : - نه عزيزم نمي خواد شلوارش فقط يكم خيس شده اشكال نداره الآن خودش خشك ميشه . جلوي خندمو زوركي گرفتم و با يه لبخند خانومانه وارد سالن شدم بيچاره پسره از ترس دسته هاي مبل و چسبيده بود و ماده بود كه اگه سيني از دستم ول شد در بره ، ولي من خيلي خوشگل چايي رو به مامان ملي تعارف كردم و بعد هم بقيه و خيلي مظلوم پيش پدرام نشستم . - خوب عروس خوشگلم بهتره شما بريد و با اين شادوماد حرفاتون و بزنيد تا ما هم تاريخ عقد و عروسي رو مشخص كنيم . بابا اين ديگه كيه ، خوبه نگفت همين الآن عاقد خبر كنيم . مامان ملي كه ديد خانم مقدم انگار خيلي سريع داره پيش ميره با صداي محكمي گفت : - لطفا صبر كنيد خانم مقدم بهتره اول پسرتون به سوالاي من جواب بده و اگه جواب پرشان جان و ما مثبت بود اين شاخ شمشاد و دخترما برند و صحبت كنند . - البته بفرماييد . هرچند خانم مقدم اين حرف و زد ولي مطمئنم بدش نميومد عصاي خوش دست مامان ملي و تو سرش خورد كنه كه جلوي اين وصلت به نظر خودش فرخنده رو بگيره . از اينجاي خواستگاري به بعد كه به من اصلا مربوط نمي شد پام و روي پام انداختم و با خيال راحت نشسته بودم ميوه پوست مي كندم و مي خوردم كه البته با شريك هميشه همرام آقا پدرام . - خوب خانم بزرگ با اجازه . ا چه زود تموم شد ، بشقاب ميوهمو گذاشتم روي ميز و بلند شدم . - پس ايشاا... ما كي زنگ بزنيم براي گرفتن جواب مثبت ؟ - شما دو روز ديگه تماس بگيريد و جوابش و بگيريد . خانم مقدم چنان منو تو بغلش گرفت كه ميون چربيا و گوشتاش گم شدم و با اون صداي نازكش گفت : - خداحافظ عروس گلم ، ايشاا... جلسه ي بعد ميري با پسرم حرف ميزني ميفهمي چه پسري ! مطئنم دو دقيقه ي ديگه منو اينطوري تو بغلش گرفته بود و به اصطلاح در گوشم هرچند ميدونم پدرامم شنيد حرف ميزد خفه ميشدم . تا خانواده ي مزاحم آقاي مقدم درو پشت سرشون بستند جيغ مامان بلند شد . - آبرومو بردي دختره ي لا اله الله لا ، اون از اومدنت ، اون از چايي كپه كردنت روي پسره ... يكدفعه پريدم وسط حرف مامان و گفتم : - اون كه اتفاقي بود . با اين حرفم انگار هيزم زير آتيش مامان و بيشتر كردم . - آرههه منم كه باور كردم ، پسره همچين سوخت كه نگو ولي از آقاييش هيچي نگفت حتي نرفت عوض كنه ...... يكدفعه پدرام زد زير خنده و گفت : - مامان جون ببخشيدا ولي اگه مي خواستم نمي شد آخه شما فكر مي كنيد شلواراي من اندازه ي اين آقا ميشد كه اين پيشنهاد و داديد ! - به هر حال ، بعدم كه خانم پاشو انداخته رو پاش و نشسه ميوه ميخوره بابا حداقل گوش ميدادي ميفهميدي پسره كيه ؟ چيكارس .......؟ - راستي مامان من نفهميدم آخرش اسم اين گوريل چي بود ؟ به جان خودم حكم قتلم حتمي بود با اون نگاهي كه مامان به من كرد پدرام در رفت ديگه من كه جاي خودم و دارم ، ولي خدارو شكر بابا دوباره بدادم رسيد و با آرامش رو به مامان گفت : - خانم عزيزم ، منم با اين ازدواج موافق نيستم و پرشان موقعيت هاي بهتري هم پيش رو داره پس بهتره زياد حرص نخوري و وقتي هم زنگ زدند بهشون جواب منفي بدي . با خوشحالي كنار بابا نشستم و صورتش و بوسيدم و گفتم : - قربون بابايي خودم برم كه اين همه ماهه ، آخه يكي بگه منه جوجه رو چه به شوهر من تازه وقت شيطونيامه . - و شما خانم خانما امشب مامانتو حسابي حرص دادي براي همين تا يك هفته وظيفه ي ظرف شستن به عهده ي شماست . - ولي ....... - همين كه گفتم . از اين حرف بابا چنان لب و لوچم آويزون شد و قيافم خنده دار كه حتي مامان كه تا اون لحظه تا مرز انفجار رفته بود زد زير خنده . - اه چه غروب جمعه ي دلگيره ي تا حالا جمعه به اين گندي نداشتم آخه يعني چي ؟ نه يه پاركي نه يه كوهي نه يه مهموني اي ! همه چپيديم تو خونه ! اي كوفتت بشه اين گردشي كه رفتي آقا پدرام . وسط اتاق راه مي رفتم و غر غر مي كردم از صبح هركار كرده بودم اين جمعه تموم نمي شد ، روي تختم نشستم و با يه حالت غمزده اي تركاي ديوار و مي شمردم كه يكدفعه چشمم افتاد به لب تاپم ! خودشه چرا به فكر خودم نرسيد ، گلي اون حتما هستش . مي خواستم بال در بيارم . on به يه پرش نشستم پشت لب تاپ و اونو روشن كردم و وارد چت روم شدم وقتي ديدم گلي . salam goli mangoli dost aziz khodam ? salam ! chrtori dokhtare hamishe sharzh - ? eiiiiii manam bad nistam khob chikara mikoni - . manam hich - از اين حرف گلي نزديك بود شاخ دربيارم چطور ممكن بود ، دختري كه حداقلش صدتا خبر هميشه آماده داشت الآن هيچي خبر نداشته باشه . ? goli halet khobe ? az agha faramarzeton che khabar - . pari badbakht shodam - با خوندن اين جمله نزديك بود كپ كنم ! منظورش چي ؟ . goli dorost harf bezan bebinam ! yaani chi badbakht shodam - وقتي گلي شروع به حرف زدن كرد فكر نمي كردم يه آدم بتونه اينقدر پست باشه ، فرامرز پسري بود كه قبل از اينكه به مسافرت شمال بريم گلي برام تعريف كرده بود باهاش دوست شده ، از تعريفاي گلي بنظر ميومد پسر بدي نباشه ولي حالا فهميدم اون يه گرگ بوده در لباس آدمي . ماجرا از اين قرار بوده كه يك روز عصر فرامرز به گلي زنگ ميزنه و بهش ميگه كه حالش خيلي بده و ازش خواهش ميكنه كه كمكش كنه گلي هم كه از شنيدن صداي بدحال فرامرز نگران ميشه به اون خونه ميره و وقتي اونجا ميرسه با ديدن 3 تا پسر كه اون دوتا هم دوستاي فرامرز بودند ميفهمه كه توي تله افتاده و مي خواسته فرار كنه كه ديگه خيلي دير شده بوده و بدترين ثانيه هاي عمرش و در كنار سه تا پسر مست مي گذرونه . ? goli hala mi khai chikar koni - nemidonam pari rastesh nemidonam ! ye bar khastam khodkoshi konam vali mane ahmagh jorat in - . karam nadaram ? divone fekr kardi ba khodkoshi vaazet behtar mishe ! chera az dasteshon shekayat nakardi - ! ba kodom madrak ?! dar zemn midoni age babam befahme koshtanam hatmiye - ? pas mishe begi che fekri to sarete - ! pari to ye doctor nemishnasi ? shayad beshe ye kari kard - اي بابا اين گلي هم چه چيزايي مي پرسه آ مگه من چندبار از اين تجربه ها داشتم كه بدونم !....... يكدفعه انگار يه جرقه اي توي ذهنم زده شد ، اونروز كه خاله داشت ماجراي دختر پسرخاله ي مادر بزرگ فلان شخص تعريف مي كرد انگار يه همچين اتفاقي براش افتاده بود و با يه پسر رابطه داشت و عمل كرده بود و بعدم شوهر كرده بود و توي روي مباركم نياورده بود . goli age eshtebah nakonam . in doktore shayad betone komaket kone . adresesho benevis - ………………… . mersi pari omidvaram har chi mikhay khoda behet bede o khoda hamishe movazebet bashe - . mer30 azizam omidvaram moshkel to ha hal she - . man bayad beram maman dare sedam mizane . fealan bay - . bay - با آف شدن گلي منم لب تاپ و خاموش كردم و روي تختم دراز كشيدم ، بيا مثلا رفتيم خونه ي خاله دلمون باز شه بدتر گرفت . دلم مي خواست فرامرز جلوي دستام بود تا خودم خفش مي كردم پسري عوضي ، واقعااينا با اين كارهاشون مي خواستند به كجا برسند به يه مشت .......... اه اصلا ولش كن اونقدر به موضوع گلي فكر كردم كه سرم داشت مي تركيد دو تا قرص سردرد خوردم و سعي كردم تا بخوابم . ******** دستم و گذاشتم روي سرم و بدنم و با درد كش و قوس دادم ، ديشب اونقدر بد خوابيده بودم كه اميدوارم هيچ موقع برنگرده . خدا رو شكر كردم كه امروز ساعت 10 نيم كلاس دارم اما تا نگام به ساعت افتاد چنان پريدم كه از تخت افتادم پايين واي اين ساعت چرا 9 نيم و نشون ميده ، پس چرا مامان بيدارم نكرد . زود صورتم و شستم و به طرف مانتوم رفتم ، اه حالا اگه اين دستم رفتم تو آستين ....... واي درز آستينم جرخورد ...... با حرص مانتومو درآوردم و يه مانتو و شلوار جين مشكي پوشيدم و مقنعهمو سرم كردم . حواسم توي كولم بود كه ببينم چيز اضافه توش نباشه كه يهو ديدم وسط زمين و آسمونم ...... آخ ستون فقراتم خورد شد ....... واي مامان پاااااام . - پرشان چي شد ؟ آخه حواست كجاست ؟ دست پدرام و گرفتم و بلند شدم و همونطور كه لب پله مي نشستم و قوزك پامو مالش مي دادم پرسيدم : - مامان كجاست ؟ - رفته تا خونه ي زهرا خانم انگار حال بچش بد بود رفته كمكش ! از جام بلند شدم و شروع كردم لنگان لنگان راه رفتن . - پس من رفتم ، كلاسم دير ميشه . - كجا با اين پا صبر كن ميرسونمت . - نه نمي خواد خودم برم راحت ترم فقط سوئيچ و بده . پدرام برام پرت كرده و اونو تو هوا قاپيدم . با ديدن سه تا از چرخ هاي ماشين كه پنچر شده بود مي خواستم بزنم زير گريه انگار اين روز از اول مي خواست با نحسي براي من شروع شه خدا بداد بقيه ي روز بيافته . فوري زنگ در و زدم و تا صداي پدرام و شنيدم گفتم : - پدرام چرخاي ماشين پنچره من ميرم سوئيچم ميزارم تو حياط خودت يه فكري به حالش بكن . - پس تو با اين پات چطوري مي خواي بري ؟ - با تاكسي . خداحافظ . - باشه مراقب خودت باش . خدا رو شكر بدون خطر به دانشگاه رسيدم و مثل يه دختر خوب نشستم روي صندلي و زل زدم به ديوار روبه روم . - حاجتت و گرفتي ؟ با گيجي نگاهي بطرف صدا انداختم و با ديدن آرام براي اولين بار توي امروز خنده روي لبام اومد . - سلام ليلي عصر چطوري ؟ مجنون كجاست پيداش نيست ! - زهرمار سرقبر من ! همون به ديوار زل بزن كه اين توهماي تو تمومي نداره ! - اخه از رفتاراي ضايع اين فرهاد حافظم خبردار شد ، تو رو خدا خون به دل جوون مردم نكن اين همه ناز بياي به طرف اين آيناز خانم كه صبح تا شب آويزونشه ميره آآآآآآ ! - غلط كرده ، تازه اگه اين همه كج سليقه اس كه لعبتي مثل منو ول كنه و بره طرف اون جادوگر بهتره همين الآن بره . - حالا حرص نخور گفتم شايد .... اگه .... فعلا كه سخت توي تور ليلي گير افتاده ! آرام پشت چشمي نازك كرد و گفت : - خيلي هم دلش بخواد . استاد وارد كلاس شد و شروع به تدريس كرد و از اونجايي كه من امروز از زمين و آسمون برام ميباريد با صداي استاد مي خواستم خودمو از پنجره پرت كنم پايين . - بله استاد ؟ - خانم پويان بفرماييد پاي تخته و اين مسئله رو حل كنيد . - استاد اين مسئله ، اين كه خيلي آسونه ..... چشم . ولي با اولين گامي كه برداشتم ديديم اگه برم پاي تخته حسابي خيط ميشم براي همين نشستم روي زمين و موچ پام و گرفتم و آخ و اوخم رفت هوا . - چي شد خانم پويان . - هيچي استاد امروز صبح از پله هاي خونمون افتادم پام يكم پيچ خورده و هنوز يكم درد ميكنه . - خيلي خوب شما بفرماييد بشينيد سرجاتون لازم نيست بيايد آقاي سالاري شما اين و لطفا حل كنيد برامون . با خيال راحت سرجام نشستم و شروع كردم جزومو نوشتن . - دوباره تو دروغ گفتي پينوكيو . - نه بابا دروغ كجا بود ! به جان خودم صبحي از پله ها پرت شدم پايين فقط ديگه خوب شده بودم كه با اين حرف استاد دوباره يادم اومد . - حالا خوبه يادت اومد من اگه جاي تو بودم پاي تخته داشتم مي لرزيدم . - ما اينيم ديگه ! راستي انگار اين دو قلوهاي ابله دوباره نيستند . آرام چپ چپ نگام كرد و گفت : - كوفت .... نمي توني درست اسماشون و بگي ! در ضمن من چه ميدونم ، حتما دوبال كاراند ديگه! يه نگاه خنده داري به آرام كردم و گفتم : - كه نميدوني ! آره ؟ با تموم شدن وقت كلاس با آرام از كلاس خارج شديم و به طرف سلف رفتيم .... به به امروزم كه دانشگاه نورعلانور كرده با غذاش .... آدم گرسنه هم سير ميشد . - آخه چطوري مي توني بخوري ؟ - تو هم يه بار بخوري عادت مي كني ! بچه ماماني . 3 ساعتم تحمل مي كنم ميرم خونه غذاي مامان جونم و ، - بحث اصلا اينا نيست من اين غذا رو اصلا دوست ندارم ، جهنم اين 2 مي خورم . آرام قاشقشو توي بشقاب رها كرد و گفت : - آخ كه دلم براي مامان اينا يه ذره شده ، كاش مي شد يه سر برم پيششون و بيام . - حالا كي بچه ننه اس . - برو گمشو تو هم اگه جاي من بودي همينو مي گفتي ! كلاساي بعدي هم بالاخره تموم شد و بالاخره تونستم يه نفس راحت بكشم . - پس ماشينت كو ؟ - پنچر شد ، خونه اس ! امروز بايد پياده برم . - خيلي خوب پس راهمون جدا ميشه ، مواظب خودت باش خداحافظ . - تو هم همينطور باي . كولمو روي شونه ام جابه جا كردم و شروع كردم به راه رفتن اونقدر كه از اطرافم غافل شدم . - ببخشيد خانم ميشه به من كمك كنيد . با تعجب به خانمي كه وسط كوچه نشسته بود و ميوه هاش و توي پاكت مي ريخت نگاه كردم و به سرعت به كمكش رفتم . - چي شده ؟ - يكدفعه پاكتا از دستم ول شد همش ريخت زمين اينجا هم كه خلوت كسي نبود بهم كمك كنه. نگاهي به اطرافم انداختم حق با او بود پرنده پر نميزد ، عجيبه اينجا كه هميشه ي خدا جاي سوزن انداختن هم نيست . - ماشين داريد ؟ - آره آخر همين كوچه اس ! نگاهي به بارهاي زن انداختم ديدم بي معرفتي همينجوري رهاش كنم و برم چندتا از پاكتا رو برداشتم و يه دستمم به كوله ام و گفتم : - براتون ميارم . - ممنون . واي كه داشتم از تشنگي ميمردم ، كاش يه ليوان آب بهم ميرسيد . - تو تشنه ات نيست ؟ - راستشا بخوايد دارم از بي آبي مي ميرم ، دلم يه ليوان آب خنك مي خواد ، اين كوچه هم كه خدارو شكر طولاني . خانم دو تا آبميوه از يكي از كيسه هاش بيرو


مطالب مشابه :


دانلود اهنگ dance again جنیفر لوپز+متن اهنگ

رمان رمان ♥ - دانلود اهنگ dance again رمان آبی به رنگ احساس من رمان سیندرلا به سبک امروزی.




ازدواج اجباری-قسمت اخر

رمان ازدواج به سبک رمان سیندرلا به سبک امروزی. رمان ازدواج به سبک




رمان همخونه

رمان ازدواج به سبک رمان سیندرلا به سبک امروزی. رمان ازدواج به سبک




رمان ازدواج اجباری

رمان ازدواج به سبک رمان سیندرلا به سبک امروزی. رمان ازدواج به سبک




رمان ازدواج به سبک اجباری 4

رمان ♥ - رمان ازدواج به سبک اجباری 4 رمان سیندرلا به سبک امروزی. رمان ازدواج به سبک




رمان پرشان2

رمان ازدواج به سبک رمان سیندرلا به سبک امروزی. رمان ازدواج به سبک




رمان ببار بارون53

رمان ازدواج به سبک رمان سیندرلا به سبک امروزی. رمان ازدواج به سبک




رمان شيريني شيدايي 5

رمان ازدواج به سبک رمان سیندرلا به سبک امروزی. رمان ازدواج به سبک




برچسب :