رمان تاوان بوسه های تو


با یک تاب آبی با یقه ی بالوانی و جین آبی و چسبون کفشهای پاشنه چند سانتی اش در حالی که دسته ای موهای بلوند شده اش و از روی صورتش کنار می زد مقابلم ظاهر شد پوزخندی زد و گفت : زودتر از اینا منتظرت بودم ! !
نگاهم و از دستهای بانداژ شده اش به سمت لیوانهای نصفه نیمه مشروبی که روی میز بود سوق دادم رد نگاهم دنبال کرد و گفت : من برعکس تو دختر مهمون نوازی هستم اگه مایل باشی..
میون کلامش پریدم و با تحکم گفتم : ممنون از مهمون نوازیتون ولی من مشروب نمی خورم ! ! !
تیزبینانه نگاهم کرد و گفت : پس با فرنود در این مورد تفاهم ندارید ! !
نفس عمیقی کشیدم و گفتم : زندگی خصوصی من و شوهرم به غریبه ها مربوط نیست ! !
خندید و گفت : غریبه ؟ ؟ فرنود دیروز دوستی و در حق من تموم کرد ! !
-اگه پای مرگ و زندگی یه نفر در میون باشه غربیه آشنا مطرح نیست حس انسان دوستانه مطرح می شه ! !
بلند خندید و گفت : به خاطر همین حس انسان دوستانه بود که دعوت من و برای شام قبول کرد ؟ ؟
مستقیم به چشماش زل زدم : اومدم از زندگیم بندازمت بیرون ! !
باز خندید و گفت : اهداف مشترکی داریم منم می خوام تو رو از زندگی فرنود بندازم بیرون ! !
به سمت کیفش رفت و دسته چکش و بیرون کشید و گفت : خودکاری داری ؟ ؟
خونسرد خودکاری از کیفم در آوردم و محترمانه به سمتش گرفتم اخمی کرد و گفت : چقدر ؟ ؟
دست به سینه ایستادم و گفتم : هر چی کرمتون باشه ! ! !
مبلغی نوشت و برگه چک و جدا کرد و به سمتم گرفت چک و از دستش قاپیدم نگاهم به رقمش افتاد مغزم سوت کشید پس ماجرا جدی بود فرنود بیش از اینا براش عزیز بود شاید هم محض رو کم کنی ! !
نگاهش کردم منتظر نگاهم می کرد خودش و جلوتر کشید و گفت : کافیه ؟ ؟
لبخندی زدم و گفتم : بله ! !
به دنبالش همونطور که به چشمهای تنگ و میشی رنگش چشم دوخته بودم ورقه چک و ریز ریز کردم مقابلم ایستاد و گفت : کمه ؟ ؟
دوباره روی میز نیم خیز شد به تندی دسته چک و از زیر دستش بیرون کشیدم و به سمتی پرت کردم و گفتم : پولتون و به رخ من نکشید نیومدم اینجا ازت چک چند ملیونی بگیرم برای گرفتن شوهرمم نیومدم اومدم بگم پاتو از زندگی من بکش بیرون سلاله خانم بد می بینی ! ! !
همونطور که گردم می چرخید گفت : لقمه بزرگ تر از دهنت برداشتی ...حتی می دونم کدوم قسمت شهر زندگی می کنی....پدرت یک گل فروش ساده است...تو در حد فرنود نیستی ! ! !
-درسته من و فرنود در حد هم نیستم...فرنود لیاقت من و نداره این و حتی فوادم تایید می کنه ! ! !
لیاقت فرنود فعلی تو و امثالتی...اما من فرنود و از بین شماها بیرون می کشم...چون دوسش دارم ! ! !
در ضمن من دختر یک گل فروش ساده فکر نمی کنم با محل سکونت و وضعیت مالی بشه آدما رو طبقه بندی کرد...شاید وضعیت مالیت توپ باشه ولی یه جو شرافت تو وجودت نیست ! ! !
دستش روی هوا بلند کرد بازوی لاغرش و توی هوا گرفتم فشاری بهش دادم و گفتم : پاش بیفته زورم بهت می چربه پس بیا برخورد فیزیکی نکنیم ..الانم مراعات حالت زارت و می کنم ! ! !
کارد می زدی خونش در نمی یومد با غیض گفت : بهت قول می دم دیر یا زود گورتو گم می کنی ! !
-پس انرژیتو زیاد کن چون خیلی پوست کلفتم ...تو ته تهش دوس دختر فرنودی ولی من زنشم زنی که شرع و قانون پشتشه ...هیچ مردی زنش و ول نمی کنه واسه دوس دخترش ! ! !
عصبی خندید و گفت : بهت ثابت می کنم فرنود با همه مردا فرق داره ! ! !
با یک موفق باشید از خونه زدم بیرون فواد همونطور که تکیه اش و به ماشین داده بود گفت : چی شد ؟ خونسرد کیفم و دست به دست کردم و گفتم : هیچی ...بریم ! !
فواد : خونش نیفته گردنمون ؟ ؟
-نگران نباش دستم و به خون کثیفش آلوده نکردم ! !
همونطور که سوار می شد گفت : تونستی قانعش کنی ؟ ؟
تکیه ام و به پشتی صندلی دادم و گفتم : نه فقط برای هم خط و نشون کشیدیم ! ! !
خندید و گفت : می دونستم تو اهل سازش نیستی ! ! !
-بهتره برگردیم ! !
در طول راه سعی می کردم به سوالهای گاه و بی گاهش تلگرافی جواب بدم مقابل مجتمع بدون تشکر پیاده شدم شیشه رو پایین داد و گفت : یه تشکری چیزی ؟ ؟
به سمتش برگشتم و گفتم : ممنونم !
فواد : این که خیلی خشک و خالی بود ؟ ؟
-اینم از سرت زیاد بود ! !
بلافاصله پله ها رو بالا رفتم چیزی عایدم نشده بود ولی احساس خوبی داشتم با سرمستی وارد آسانسور شدم سعی کردم به صدای موسیسقی بی کلام آرامش بخشی که پخش می شد گوش بدم ...
کلید و داخل قفل چرخوندم بوی عطر فرنود و حس می کردم همونطور که شالم و از سرم می کشیدم یکه ای خوردم و قدمی عقب رفتم آب دهنم و به سختی فرو دادم فرنود در حالی که پرده رو کنار زده بود و بیرون و نگاه می کرد گفت : چی می گفتی ؟ ؟
ساکت نگاهش می کردم بدون اینکه نگاهش کنم گفت : می گفت مواظب خودت باشی ؟ ؟
تو چی ؟ ؟ گفتی همچنین ؟ ؟ ؟
به سمتم برگشت با فریادی که کشید تکونی خوردم سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم !



لبامو تر کردم و گفتم : بذار واست توضیح بدم ! !
به سمتم اومد و گفت : توضیح ؟ ؟ خودم همه چی و دیدم ! ! !
با صدای بلندی گفتم : فرنوووود...اشتباه نکن ! ! !
بازوم و چسبید و با غیض گفت : حالا کارت به جایی رسیده قیافه حق به جانبم می گیری ؟ ؟
بازوم و از چنگش بیرون کشیدم و گفتم : معلومه که می گیرم چون حسابم برعکس تو پاک پاکه ! !
فرنود : دروغ می گی عین ...ادامه حرفشو و خورد و قدم رو طول سالن و طی کرد نفسم و فوت کردم و گفتم : مجبور بودم ! !
به سمتم خیز برداشت و گفت : مجبوری با رفیق من بری گشت و گزار ؟ ؟ ؟
خدای من ذهن معیوبش فقط سمت گشت و گزار پر می کشید با غیض گفتم : نه خیر.. رفتم یکی دیگه از دوس دخترای جنبعالی و پر بدم ! ! !
قدمی جلو اومد و گفت : مثل آدم حرف بزن ؟ ؟ ؟ کجا بودی...با فریاد گفت : با اون عوضی کجا بودی ؟ -رفته بودم عیادت دوس دخترت ! !
با چشمهای به خون نشسته اش بهم خیره شد انگار هنوز قانع نشده بود سینه سر کردم و گفتم : رفتم عیادت همون کسی که از سر انسان دوستی دعوت شام و بقیه مخلفاتش و قبول کردی ! ! !
قدم به قدم جلو می یومد سعی می کردم ریتم نفسامو کنترل کنم تو فاصله چند سانتیم ایستاد و با صدایی که از عصبانیت می لرزید گفت : آدرس اون بی همه چیز و می خواستی از خودم می گرفتی نه از یکی عوضی تر از من ! ! !
کیفم و به سینه اش کوبیدم و گفتم : آدرس دوست دخترتو دیگه ؟ ؟ ؟ واقعا شرم و حیا رو خوردی ؟ ؟ ؟
با اخم نگاهم و ازش گرفتم و راهی اتاق شدم از پشت بازوم و چسبید و گفت : دیگه با اون عوضی نبینمت ! ! !
بازوم و پس کشیدم و وارد اتاق شدم و در و کوبیدم خودم و روی تخت ول دادم سرم و که مثل یک کوره می سوخت بین دستام گرفتم...حالم از این همه اتفاق ریز و درشت بهم می خورد...یه علامت سوال تو ذهنم جولان می داد ...فرنود از کجا مطلع شده بود ؟ ؟ ؟ ؟
هنوز چند دقیقه نگذشته بود که فرنود گوشی به دست وارد شد پوفی کشیدم و گفتم : نمی تونی قبل از ورود اجازه بگیری شاید نخوام رات بدم ! ! !
بدون اینکه نگاهم کنه گوشی و به سمتم گرفت و کنارم روی تخت نشست چند دقیقه ای با مادر صحبت کردم گوشی و روی عسلی کنار تخت گذاشتم و گفتم : می شه بری بیرون می خوام استراحت کنم ! !
با لحن کنایه داری گفت : استراحت ؟ ؟ مگه چی کار کردی ؟ ؟
از جا پریدم متقابلا ایستاد مقابلش ایستادم و گفت : حرف دهنت و بفهم ! ! !
پوزخندی زد و گفت : چی می گفت ؟ ؟ می گفت من لیاقتت و ندارم ؟ ؟ می گفت راه خودتو برو ؟ ؟ می گفت عاشقته ؟ ؟
اونقدر جدی می پرسید که تو جواب دادن مونده بودم متعجب نگاهش می کردم با فریادش تکونی خوردم : چی می گفت ؟ ؟ ؟
آروم گفتم : حکم یه راننده آژانس و داشت ! ! !
سری تکون داد و گفت : همه راننده آژانسا به شما نظر دارند ؟ ؟
-اون دیگه مقصرش تویی که پاش و به زندگیمون باز کردی البته اگه بشه اسمش و گذاشت زندگی ! ! !
فرنود : دارم براش ....فقط نگاه کن ! ! !
خودم و روی تخت ول دادم و گفتم : خسته ام کردی فرنود چرا نمی تونی مثل یک آدم عادی زندگی کنی ؟ ؟ ؟
کنارم نشست و گفت : مقصرش تویی یغما ...تو !
پوزخندی زدم و گفتم : خوبه تو زندگیت همه رو مقصر می دونی جز خودت ! ! !
دستی لابه لای موهاش فروبرد و گفت : اگه یه بار دیگه با هم ببینمتون می کشمتون...ایستاد و گفت : یغما به همون قرآنی که بهش اعتقاد داری می کشمت اول تو رو بعدم اون بی همه چیزو ! !
ایستادم و با غیض گفتم : فرنود برو بیرون ؟ ؟
با دو دستش بازوهام و چسبید و گفت : این دفعه قول می دم بد قول نشم ! ! !
حصار دستاشو شکستم و گفتم : برو ...برو ! ! !
انگشتشو جلو آورد و گفت : به فکر خودت نیستی به فکر اون عوضی باش ! ! !
با غیض به سمتش حمله بردم مشتهای گره کرده ام و پیاپی نثار عضلات سینه اش می کردم بازوهاشو دور کمرم حلقه کرد و گفت : جوجه به خودت فشار نیار ! ! !
خودم و از آغوشش بیرون کشیدم و با صدای بغض آلودی گفتم : ازت بدم می یاد...گفتم ولی به دروغ گفتم...از سر عجز گفتم ! ! !
روی تخت نشستم و نگاهم و به روتختی کرم رنگ و تزیین شده دوختم موهای عسلی شده ام دورم ریخته بود قطره اشکی که از گوشه چشمم لغزید و گرفت فرنود مقابلم نشست موهامو کنار زد چونه ام و بالا آورد و گفت : اما من خلاف این و می بینم ! ! !
احساس کردم ضعف سراسر وجودم و گرفتم ...اونقدر ضعیف شدم که حتی نتونستم دستاشو پس بزنم ...ضعفی که هر لحظه پررنگ تر می شد ...یغما یغما گفتن فرنود هر لحظه گنگ تر می شد ...دیدم هر لحظه تا تر به دنبالش افتادن پلکهام روی هم ...! ! !
********




با رخوت تکونی به خودم دادم نگاهم به سمت لوله باریک سرم کشیده شد همچنان حالت تهوع داشتم ولی سرگیجه ام به نسبت بهتر شده بود...دلم در حال مالش رفتن بود...تنها چیزی که به یاد داشتم این بود که صبحانه نخورده بودم ! !اتاق و برانداز کردم اتاق خودمون بود فرنود سینی ب
دست وارد شد نگاهش با نگاه من که روی تخت نیم خیز شده بود تلاقی کرد همونطور که از چارچوب می گذشت گفت : بهتری ؟ ؟
دستم و روی صورتم کشیدم و گفتم : چی شده ؟ ؟
با اخم گفت : این و که باید من ازت بپرسم ! !
سرم تیر کشید تکیه ام و به تاج تخت دادم و گفتم : صبحانه نخورده بودم ! !
ابروشو بالا داد و گفت : مطمئنی همینه ؟ ؟
با غیض در حالی که با احتیاط سوزن سرم و از دستم خارج می کردم گفت : نه مطمئن نیستم بیشتر فکر می کنم مسببش تویی و رفتارت ! ! !
سعی کرد مانعم بشه به محض خارج شدن سوزن سرم خون شدیدی از دستم جاری شد در حالی که دور خودم چرخ می زدم و ناله می کردم فرنود خودش و بهم رسوند و در حالی و که باند و روی ساقم می پیچید گفت : چی کار کردی با خودت ؟ ؟ ؟
حالم به مراتب بدتر از قبل بود همونطور که گیج گیج می زدم تو آغوش فرنود نقش زمین شدم دستشو دور کمرم حلقه کرد و در حالی که بلندم می کرد به صورتم زل زده بود بیشتر تمایل داشتم به تخت خوابم برگردم تا این وضعیت معلق ! ! !
نای باز کردن چشمامو نداشتم به زحمت گفتم : فرنود من و بذار زمین ! ! !
با صدای آرومی گفت : ناراحتی ؟ ؟
-از چی ؟ ؟
فرنود : از جات ؟ ؟
-فرنود خواهش می کنم من اصلا حالم خوب نیست ! !
در حالی که من و آروم روی تخت می ذاشت گفت : پاشو یه چیزی بخور ! !
-بیشتر مایلم استراحت کنم ! ! !
فرنود : بد تر ضعف می کنی ! ! !
-اگه تو اینقدر من و به حرف نیاری ضعف نمی کنم ! !
با غیض گفت : بهت خوبی هم نیومده ؟ ؟
جوابی ندادم با گامهای بلندی از اتاق خارج شد
پتو رو دور خودم پیچیدم لرز شدیدی داشتم ...همچنان می لرزیدم به زحمت پلکهامو روی هم گذاشتم و سعی کردم به بی حوصلگی فرنود فکر نکنم...بی اختیار با یادآوری مهربونی های هیربد بغض کردم...فرنود از زمین تا آسمون با هیربد فرق داشت ...هیربد صبور و مهربون بود فرنود اما تند و بی حوصله ....به خودم نهیب زدم نباید این دو نفر با هم مقایسه کنم....نباید...نباید به هیربد فکر کنم هیربدی که الان هیچ صنمی باهاش ندارم ...اونقدر غرق فرنود شدم که نفهمیدم چه زمانی پلکهام بی دریغ روی هم افتادند ! ! !
با تکونهای شدید فرنود چشم باز کردم نفس زنان روی تخت نیم خیز شدم توپید و گفت : چرا جواب نمی دی ؟ ؟ ؟
در حالی که گوشه چشمم و مالش می دادم گفتم : فکر می کنم خواب بودم ! ! !
فرنود : خوابم یه حدی داره فکر کردم بلایی سرت اومده ! ! !
بی هیچ حرف دیگه ای از اتاق خارج شد از این فکر که فرنود نگران حالم بود دلم قنج رفت آروم سرم و روی بالشت گذاشتم ...


فصل دوازدهم
همونطور که خودکار به دست روی تقویم رومیزی نیم خیز شده بودم دور 2 مهر دایره قرمزی کشیدم...دایره ای که بهم یادآوری می کرد تنها بیست و چهار ساعت دیگه برای تدارک دیدن به مناسبت تولد فرنود وقت دارم...شمارش معکوس...دستم و داخل کیفم لغزوندم بسته کادویی کوچیکی که دیروز خریده بودم و برانداز کردم بسته کادویی که حاوی یک ساعت مچی صفحه گرد از همون مارکی که فرنود همیشه استفاده می کرد تمام پس اندازی که داشتم و برای خرید این هدیه خرج کرده بودم ولی همچنان راضی بودم ! ! !
با خارج شدن فرنود از حمام اتاق سریع کیف و کناری گذاشتم و سعی کردم تقویم و جلوی چشم نذارم هر چند می دونستم تنبل تر از این حرفهاست ...مطمئن بودم روز تولدش و به یاد نداشت ! !
همونطور که حوله بدست در حالی که موهای نم دارش و خشک می کرد مقابل آینه نشست از داخل آینه نگاهم کرد و گفت : می شه یک دست لباس برام انتخاب کنی ؟ ؟ ؟
-مناسبتی در کاره ؟ ؟
حوله رو روی دوشش انداخت و گفت : مهمونیه ! !
همونطور که به سمت کمد دیواری می رفتم گفتم : این مهمونیا تمومی نداره ؟ ؟
دستی لابه لای موهاش فروبرد و از آینه به چهره اش دقیق شد و گفت : اگه مایل باشی می تونی بیای ! ! هموطور که لباساشو زیر و رو می کردم گفتم : میزبان کیه ؟ ؟
بدون اینکه نگاهم کنه گفت : سلاله ! !
با غیض گفتم : حتما میام ! !
بعد هم به جون کمد دیواری افتادم پیراهن سرمه ای و اسپرت و کت کتون اسپرت سرمه ای رنگ به اضافه جین مشکی در آوردم و روی تخت چیدم ...ادکلناشو بو کردم ادکلن ورساچه اش و روی لباسهاش گذاشتم حالا نوبت خودم بود پیراهن سرمه ای که یقه گرد و به نسبت بازی داشت و روی سینه اش سنگ دوزی شده بود و یک گره وسط سینه اش داشت و از کمر به پایین کمی حالت کلوش داشت با جین همرنگش دلم می خواست رنگ لباسم با رنگ لباس فرنود ست باشه ! ! !
فرنود و که در حال سشوار کشیدن بود از مقابل آینه بلند کردم و نکک نزدم زیاد با پوستم نمی خورد به خوردش نمی رفت روی پوستم می ماسید...پوستم به نسبت خوب بود فقط نرم کننده لازم بود...با نهایت دقت مداد کشیدم وبا رژ صورتی مات که کمی هم حجم دهنده بود لباهای باریکمو صفا دادم...به دنبالش سایه صورتی پشت پلکهام ! ! !
تنها زینت دهنده موهام گل سر کرمی سرمه ای بود که روی موهام گذاشتم مانتوی سرمه ای رنگمو روی لباسم پوشیدم و کفشهای عروسکی مشکیو...کیف دستی مشکی و چرمم و به دست گرفتم..با عطر شنلم دوش گرفتم ...راضی از سر وضعم مقابل آینه چرخی زدم و از اتاق خارج شدم فرنود هم ناچارا جلوی آینه سالن ایستاده بود چون من آینه اتاق و قرق کرده بودم ! ! !
برای آخرین با خودش و داخل آینه برانداز کرد و گفت : آماده ای ؟ ؟
-من بله ولی ظاهرا شما نیستید ؟ ؟
خودش و برانداز کرد و گفت : من آماده ام ! !
-خیلی به خودت می رسی خبریه ؟ ؟
دستش و روی هوا تکون داد و در حالی که از خونه خارج می شد گفت : خبرای خوب ! !
عطر ورساچه اش تمام فضای اتاقک کوچیک آسانسور و ر کرده بود به نوعی که مطمئن بودم باهاش دوش گرفته همیشه همین طور بود! !
نگاهم و به سمت صورت شش تیغه اش دوختم ...ظاهرا عذا داری و کنار گذاشته بود هر چند هنوزم تمام وقتشو به جای کنار من بودن توی اون اتاق می گذروند ولی باز هم حتی از شش تیغه کردن صورتشم می شد امیدوار شد ! ! !
نیمه راه با یادآوری اینکه کادوی فرنود داخل کیفمه لبمو به دندون گرفتم و زی کیفم و بستم مباد هدیه ای که به خاطرش تمام پس انداز خودم ...پس اندازی که پدر نازنین هر ماه به حسابم واریز می کرد و خرج کرده بود از دست بره ! ! !
مقابل همون خونه ویلایی که دفعه پیش اومده بودیم ایستاد ترمز دستی و کشید و گفت : پیاده نمی شی ؟
پیاده شدم زنگ و فشار دادم در باز شد دوشادوشش قدم برمی داشتم به محض ورود چراغهای خاموش روشن شدند و صدای بلند شدن موسیقی تولدت مبارک و سوت و کف زدن جمعیت و من و فرنود بهت زده این صحنه رو تماشا می کردیم سلاله به استقبالمون اومد ولی با دیدن من وار رفت ظاهر انتظار دیدنم و نداشت ! ! !
لبخند فاتحانه ای به روش پاشیدم و با فرنود به سمتش قدم برداشتیم با سلام کوتاهی به من با پرویی تمام فرنود و بغل کرد نگاهم و به زمین دوختم و سعی کردم زیاد خودم و اذیت نکنم ! !
فرنود به نوعی که انگار یه بختک و از خودش جدا می کرد از خودش جداش کرد و با هم به سمت مبل چند نفره ای رفتیم همونطور که مانتومو در می آوردم نگاهم و بین جمعیت دختر پسرای جون می چرخوندم ...نگاهم با نگاه مخمور فواد تلاقی کرد به سمتمون اومد و سلامی داد فرنود سر و سنگین جوابش و داد و با جوابهای سر بالاش بهش فهموند که جایی برای نشستن کنار ما نداره ! ! !
در حالی که زیر چشمی براندازم می کرد از کنارمون گذشت سلاله که لباس دکلته سفید رنگی که با پوستی که به تازگی برنزه کرده بود تضاد داشت با بوتهای سفید و آرایش همیشه غلیظش سعی کرد جمع پسر دخترهایی که اون وسط مشغول بودند و پراکنده کنه دست فواد و گرفت و در حالی که سمت خودش می کشید گفت : قبل از هر چیزی باید صاحب این مهمونی بیاد وسط ! ! !
از گوشه چشم فرنود و برانداز کردم ظاهرا بدش نیومده بود خودم و بیشتر سمتش کشیدم و زیر گوشش گفتم : با سلاله برقصی منم با فواد می رقصم ! !در حالی که لبخندی نثار جمعیت در حال انتظار می کرد آروم زیر لب گفت : تو بیجا می کنی ! !-امتحانش مجانیه برو ببین می یام پیت ! !ساکت خون و خونش می خورد لبخندی به روی سلاله پاشیدم و گفتم : مطمئن بین این جمعیت قصد کشت و من و فواد و نمی کنی ؟ ؟آروم و با غیض گفت : خوت و با اون عوضی جمع نبند ! !-مجبورم نکن ! !سلاله از همونجا گفت : چی شد پس افتخار می دی ؟ ؟خواست حرفی بزنه که فواد با لحن مرموزی گفت : نه و نو نیار تولدته ! !در حالی که با حرص فواد و برانداز می کرد دستم و کشید و همراه خودش مرکز سالن برد لبخندی نثار سلاله کردم ...تقریبا وارفت با غیض فرنود و نگاه کرد و با چشم و ابرو براش خط و نشون می کشید ! !در برابر فرنودمی تونم بگم تقریبا به چشم نمی یومدم حرکاتش نه زیاد ظریف بود نه مسخره به جا و مناسب اونقدر که کامل به وجد اومده بودم خصوصا با آهنگی که در حال پخش بود :نمی دونی دوست دارمتو رو تنهات نمی ذارمبیا جونم، بیا عشقمبدون تو تموم میشمکاش می فهمیدی که دوست دارمنمیشه از عشق تو دست بردارمبی تو من تنهام ،تو رو می خوامکاش ببینی عشقو توی چشمامعشق منی و جون منیتو دلمو می بریکاشکی یه روزی بهم بگیبیقرار منیخودت می دونی عاشقتمهمه ی وجودمیکاشکی بدونی دیوونتمبود و نبودمیتو گرمی نفس هامیتو هر لحظه تو باهامیبه من عشقو نشون دادیتو این قلبو تکون دادیکاش می فهمیدی که دوست دارمنمیشه از عشق تو دست بردارمبی تو من تنهام ،تو رو می خوامکاش ببینی عشقو توی چشمامعشق منی و جون منیتو دلمو می بریکاشکی یه روزی بهم بگیبیقرار منیخودت می دونی عاشقتمهمه ی وجودمیکاشکی بدونی دیوونتمبود و نبودمی….با تموم شدن آهنگ صدای کف زدن یک صدای جمعیت بلند شد ولی ظاهرا به همین راضی نشده بودند منتظر به ما چشم دوخته بودند فرنود هم منتظر نگاهم می کرد پس منتظر حرکتی از جانب من بودند به سمتش کشیده شدم دستامو دور گردنش حلقه کردم و در حالی که چرخ می زدم بوسه ای رو گردن کشیده اش کاشتم ! ! برای بار دوم صدای کف زدن به اضافه سوت کشیدن جمعیت بلند شد زیر چشمی فرنود و برانداز کردم در حالی که لبخندی گوشه لبش بود از جمعیت تشکر می کرد ! ! !نگاهم به پشت سر فرنود کشیده شد فواد دست به سینه ایستاده بود و با غیض براندازمون می کرد قیافه حق به جانبی گرفتم و نگاهم و ازش گرفتم ! !
سلاله به دختری که همون حوالی چرخ می زد گفت : نیشا بگو کیک و بیارند ! !خونسرد نگاهش کردم نیشا کیک به دست وارد شد کیک و روی میز گردی که کنار سالن بود گذاشت هم گردش حلقه زدند کنار فرنود ایستادم فواد و سلاله هم درست در نقطه مقابلمون فواد پوزخندی حواله ام کرد و سری از روی تاسف نکون داد سعی کردم بی تفاوت باشم کسی از میون جمعیت داد کشید : اول کادوها ! ! !سلاله هموطور که از کنارم می گذشت زیر گوشم گفت : فکر اینجاشو نکرده بودی نه ؟ ؟همونطور که دوشادوشش قدم برمی داشتم و به سمت کیف دستیم می رفتم گفتم : من فکر همه جا رو کردم ! ! !جلوتر حرکت کردم بسته کادوپیچ شده رو از کیفم بیرون کشیدم سلاله نگاه بهت زده اش و به بسته توی چنگ دوخت و در حالی که خون خونش و می خورد از کنارم گذشت چند لحظه بعد همه کادوها رو روی میز چیده بودیم فرنود بسته کادویی بزرگی که روی میز بود و برداشت ...خوش سلیقه هم بود ...کسی که خودش و شمیم معرفی کرده بود گفت : این کادوی زنته ؟ ؟ ؟فرنود در حالی که اسم فواد و می خوند بسته رو روی میز گذاشت و گفت : این باشه برای بعد ! !فواد مقابلمون ایستاده بود نیشخندی زد و گفت : نترس بمب نیست ! !فرنود تکیه اش و به میز داد و گفت : می دونم از این هنرا نداری ! !کسی برای ختم قائله گفت : اول کادوی زنتو باز کن ! ! !سلاله خودش از جمعیت مقابلمون بیرون کشید و خودش و با زیرکی بین من و فرنود جا داد به دنبالش شمشیم و من دقیقا به اندازه دو نفر با فرنود فاصله داشتم ! ! ! فرنود نگاه کوتاهی به من که کنارش ایستاده بود انداخت سری تکون دادم و بسته کادوییمو از بین بسته های کادو پیچ شده پیدا کردم و به سمتش گرفتم ! !شمیم با لحن تمسخر آمیزی گفت : اینه ؟ ؟ ؟فرنود صاف نگاهش می کرد ...نگاهی که حکم چشم غره رو داشت ! ! !فواد با اخمهای در همی گفت : چرا معطلی بازش کن ؟ ؟ ؟و در مقابل نگاه بهت زده بقیه ساعت و به نرمی از داخل جعبه اش بیرون کشید...ساعتی که دو ملیون به اندازه تمام پس اندازم برام آب خورده بود ! !فرنود ذوق زده نگاهی به من و نگاهی به ساعت داخل دستش انداخت و با بهت صدام زد : یغما ؟ ؟شمیم با غیض گفت : خوشت نیومد ؟
فواد پوزخندی حواله اش کرد شمیم در حالی که از کنارم می گذشت با بی ادبی تمام تنه ای زد و کنار فواد ایستاد و دستاشو دور بازوهاش حلقه کرد فرنود در حالی که دستم و می گرفت به سمت خودش کشوند و سلاله به اجبار کناری ایستاد ...نگاه بهت زده ام به گردن فرنود بود که خم شد و به دنبالش بوسه ای که انگشتام و نوازش می کرد ...نگاهش دقیقا به سمت فواد بود ! !فواد تکونی به شمیم داد و از بین جمعیت گذاشت سلاله با غیض گفت : فکر نمی کردم تولد فرنود و یادت باشه ؟ ؟صاف نگاهش کرد و گفتم : غیر ممکنه ..رو به بقیه گفتم : من خودم قصد داشتم همین مهمونی و فردا ترتیب بدم ! !پسری نسبتا بلند و سبزه رویی گفت : پس یه مهمونی دیگه هم افتادیم ! ! !-خوش حال می شم تشریف بیارید ! !فرنود ساکت همراهیم می کد سلاله پوزخندی زد و گفت : بهتره اول کیک و بخوریم بعدا به بقیه کادوها برسیم ! !همه تایید کردند و من هم بعد از بریده شدن کیک توسط فرنود برای شستن دستام با راهنمایی یکی از حاضرین راهی آشپزخونه شدم اما موقع برگشت توی چارچوب با فواد سینه به سینه شدم شروع کرد به کف زدن جلو اومد و گفت : آفرین عالی بود...این بهترین نمایشی بود که در تمام عمرم دیدم...ژانرش چی بود ؟ ؟ فکری کرد و گفت : ظاهرا کمدی بود ! ! !سینه سپر کردم و گفتم : همش عین واقعیت بود من عاشق فرنودم ! ! !عصبی جلو اومد و گفت : احمق چرا نمی فهمی اون دلش باهات نیست ! ! !-دل من که هست ! ! !فواد : با خودت این کارو نکن بد می بینی یغما ! ! !پوزخندی زدم و گفتم : داری تهدید می کنی ؟ ؟فواد : اسمش و هر چی می خوای بذار ! ! !-سگی که بلند پارس می کنه هیچ وقت گاز نمی گیره ! !از کنارش گذشتم بازوم و چسبید و گفت : آره من همون سگیم که گفتی ...اتفاقا از نوع هارش ..مواظب باش مبتلا نشی ! ! !بازوم و از چنگش بیرون کشیدم سعی کردم خودم و خونسرد جلوه بدم کنار فرنود و سلاله ایستادم سلاله تکونی به خودش داد و دستش و روی شونه فرنود که در حال قسمت کردن کیکها بود گذاشت ...یه آدم چقدر می تونه گستاخ باشه ؟ ؟ ؟



مطالب مشابه :


کفش کتانی رنگ شده

روبان دوزی،مدل لباس،تزیین شمع و جان در سایت گوناگون مطلبی داشت برای نو کردن کفشهای کهنه .




ایده هایی برای تزیین و رنگامیزی یک کشو لباس

ایده هایی برای تزیین و روش کهنه کاری در چند ساله اخیر خیلی مورد کفشهای زنانه و




۸ راه خلاقانه برای استفاده مجدد از جوراب های کهنه

just 4U - ۸ راه خلاقانه برای استفاده مجدد از جوراب های کهنه - ***الا بذکر الله تطمئن القلوب***




کفشهای نوزادی

کفشهای نوزادی. این استفاده مجدد از شلوار جین کهنه آموزش ساخت زیورآلات و تزیین لباس و




دوستـــــــــی بین دختــــر و پســـر مذهبـــــــــــــــی !!!

عادی سازی گناه یا به تعبیر دیگر تزیین عمل حرام و کم رنگ نه ، مگر زنان پیر با کفشهای کهنه.




لباس بندری-پوشش زنان جنوب(بندر و قشم)

در هرمزگان علاوه بر تزیین تنپوش ها،این است و هیچگاه کهنه کاپ ، صندل و کفشهای




معنی رنگها

مویدان این نظر ، روایاتی است که در آنها به پوشیدن کفشهای کفش کهنه و تزیین متفکرانه




رمان تاوان بوسه های تو

رمان بغض کهنه و چسبون کفشهای پاشنه چند سانتی کرم رنگ و تزیین شده دوختم موهای




دغدغه های ازدواج به سبک ایرانی

برخی از مدلهای لباس عروس سالهای سال کهنه بالاخره کار او هرروز تزیین گل کفشهای عروسی با




برچسب :