عشق کیلویی چند
وای خدایا اکسیژن تموم شد دارم خفه می شم چرا این نیومد راستی پسرش یعنی چه شکلیه حتما مثه خودش خوش تیپه من که خودش را پسندیدم پسرش راهم تور می کنم .به در آسانسور تکیه دادم 10دقیقه ای می شد که به شرکت زنگ زده بودم دوباره زنگ زدم .
من – خانم من دارم خفه می شم یکم حس انسان دوستانتون را به کار بندارید .
منشی – چی منظورتون چیه ؟
من – پسر آقای ص...............
یه دفعه در آسانسور باز شد ومن که اصلا هواسم نبود عقب عقب رفتم اصلا تعاذلم رانتونستم حفظ کنم و از شانس عالیه من پله ها درست روبه روی در آسانسور بود منم افتادم زمین وحدود 10تا پله را مانند اسکی مو ها روی برف سر خوردم . هم می خندیدم هم گریه می کردم .(این اتفاق بار ها تومدرسه واسه من افتا ده ولی من فقط می خندم)
من- ای خدا .. من چرا اینقدر بد شانسم .
دوباره این کچه نرسیده جلوم سبز شد .
پسره – اون خانمه کوشن که توی آسانسور گیر کرده بودن ؟
بابا یه سلام توی اون دهنت باشه اولا .دومن حالا من که این جا پهن زمین شدم را ول می کنه ومی چسبه به.... اه خوب من تو آسانسور بودم دیگه پس داره از خودم می پرسه من کجام چه جالب .!!!!!!!!!!!!
من – گمون کنم الان روبروتونه .
یه نگاه دوروبرش انداخت .وای این دیگه چقدر خنگه من موندم چه جوری پلیس شده اونم جناب سرگرد جالبه .!!!!
جناب سرگرد – من که کسی را این جاها نمی بینم ؟
من – پس من اینجا بووووقم ...آی پام .
جناب سرگرد – شما توی آسانسور گیر کرده بودین ؟
من – پ ن پ خواهر دوقلوی نداشتم بود.
جناب سرگرد – حالا خوب هستین .
من – نه یکم پام در می کنه .
جناب سرگرد – بلند شید ببرمتون درمانگاه .
ووویی چقدر مهربون هی نازی نازی چقدر لطف داره .
من – ممنون مزاحم نمی شم .
جناب سرگرد – مزاحم که هستید ولی وظیفه ست .
ماشالابه این اعتماد به نفست .
من – لازم نکرده پام خوب شد .
جناب سرگرد– من که اینطور فکر نمی کنم .
من یه گارد گرفتم و گفتم :
من – می خواند امتحان کنم تا مطمئن بشید ؟
پسره ترسید وگفت :
من هنوز آرزو ها دارم نمی خوا بزنی اون ترف صورتم هم ناکار کنی .
من – پس خدا فظ .واز کنارش رد شدم . یاد ماشین نازنینم افتادم برگشتم و بهش گفتم :
من – نظرم عوض شد من را برسون خونه .
جناب سرگرد – اون پیشنهاد مال اون موقع بود که پاتون چلاغ بود نه الان که سالمه .
من – منم نمی دونم چرا یک دفعه پام دوباره در گرفت حالا می رسونینم .
جناب سرگرد – نعه باید خواهش کنی ؟
من – عمرن همون جور که اومدم میرم خونه خدافظ . ودوباره اراه افتادم طرف پارکینگ من خل خوبه اون موقع تاحالا داشتم واسه با ماشین رفتن چونه میزدم چون ماشین نداشتم ولی مثه الاغ ها (عزیزم راحتش کن .عزیزان گرامی منظورش همون خر خودمونه ) رفتم تو پارکینگ و دنبال ماشینم می گشتم .(عزیزم الزایمل هم به صفات نیکوت اضافه کن . )
ها از اون فکر شیطانیا اومد سراقم دنبال ماشین جناب سرگرد گشتم تا پیداش کردم ای ول حالت را می گیرم جناب سرگرد .
چیز تیزی پیدانکردم .(اینجا مخصوص دختر خانم های گرامیه )
ناخنام از بیلم بلند تر بود دو دسته افتادم به جون ماشین و یک خشای بسیار زیبا روی ماشین کشیدم وای نازی چقدر زیبا دور تا دور ماشین روی کاپوت خلاصه تا هر جا تونستم خش وارد کردم .
دلم نیومد همین جوری ولش کنم تو کیفم را حسابی گشتم که یه کیر سر پیدا کردم صافش کردم یه نگاه به اطراف پار کینگ انداختم کسی نبود دولاشدم وشروع کردم باد لاستیکاش را خالی کردن .لاستیک آخری بودم که سایه یه نفر را بالا ی سرم دیدم .
من – اوه ....اوه.... صاحابش اومد . من که فکر کردم جناب سر گرده خودم را زدم به اون راه و به کارم ادامه دادم .
اون بافریاد گفت : خانم داری چی کار می کنی ؟
آن چنان ترسیدم که سرم خور به آینه ی بغل راننده وروسریم کشیده شد توصورتم وپخش زمین شدم ولی خودم را نباختم و بلند شدم وشالم را درست کردم تا دیدمش .
وای یا خدا این دیگه کیه . یه هیکل داشت مثه این کسایی که توی کشتی کج بودن یه دفعه شک کردم نکنه این همون ایرانیه بود که رفته بود توی مسابقه ی کشتی کج شرکت کرده بود؟
اون – شما ماشین من را همچین کردی .
من تودلم گفتم : خداجون شوخی نکن شوخی می کنی این ماشین این نیست ویه کشیده زدم تو صورت خودم شاید دارم خواب می بینم وای نه مثه این که بیدارم .آروم گفتم :
من –ببخشید این ماشین شماست ؟
اون – فکر کنم ؟اعتماد به نفسم را از دست ندادم و گفتم:
من – از کجا معلوم راست بگید؟
اصبانی شد و دزد گیر را زد ودر باز شد .
من- نه مثه این که راست می گید من ماشین شما را با ماشین یکی دیگه اشتباه گرفتم .وشروع کردم بی خیال سوت کشیدم و راهم را گرفتم که برم عصبانی اومد جلو وبازوم را گرفت .
من – آی .... ولم کن .....آی
اون – فکر کردی همین جوریه در خدمت باشیم .
من - آشغال بروگم شو ولم کن عوضی ولم نکی جیغ میزنما .
اون – خودم خفت می کنم حالا سوار می شی یا نه ؟
من – نوچ و غافل گیرانه یه ضربه زدم تو نقطه چینش که پخش زمین شد وتا می تونستم زدمش .
من – آشغال ...برودر خدمت عمت باش کثافت .
یه نفر از پشت گرفتم منم برگشتم وشروع کردم دعوا کردن با اون چشمام را بسته بودم وفقط میزدم وقتی چشمام را باز کردم دیدم بله جناب سرگرد روبه رومه اون آقا هر کولم تازه حالش جا اومده بود بلند شد تا خواست بیاد جلو گفتم : هی هی دلت بازم کتک می خواد .
اون – بازبون خوش گفتمسوار شو وگرنه بد می بینی ؟
وای ترسیدم منا بگیرید الان غش می کنم .اسکل.
جناب سرگرد– آقا چیکار با خانم داری ؟
اون – به شما ربطی نداره خانممه .
من چشمام شد چارتا وبه جناب سرگرد نگاه کردم بعدم زول زدم به اون هرکول و گفتم :
من –خدا تو را نصیب هیچ زنی نکنه بدبخت همون شب عروسی پرس می شه ؟
اون خیلی از حرف من عصبانی شد واین کچه نرسیدم مثه کزت ایستاده بود ومن واون را نگاه می کرد و با این حرف من زد زیر خنده .
من – هه هه خنده داره.
آقاهرکولم که اعصابش ضعیف بود اومدمن را به زور سوار کنه که جناب سر گرد از شغل کزتی استعفا دادن ورفت تو
ژست پلیس .
جناب سر گرد – ولش کنید آقا خانم بفرمایید این طرف .
من تودلم گفتم : الهی لال از دنیا نری اون موقع تا فکر کردم لالی .
اون - شما کی باشین ؟
من – جناب سرگرد صابری هستم پس هر چه زود تر ولش کن تا به جرم مزاهمت به یک خانم بسیار محترم دست گیرت نکردم .
اون هرکول با اون هیکلش آن چنان ترسید که اصلا نفهمید چطوری فرار کرد.ای خاک بر اون سرت .
بله بله درست شنیدم جناب سر گرد صابری پس این کچه نرسیده پسر آقای صابری بود . همون موقع تلفنم زنگ زد وای حالا چی کار کنم سامانه؟ جواب دادم از رو هولم زدم رواسپیکر(همون بلند گو خودمون )
سامان – آرزو کدوم گوری من مردم بیا خونه .
من – دارم میام سامان جون به چیز های خوب فکر کن من اومدم .
سامان – خیلی فکر کردم آخر هم به این نتیجه رسیدم که مرگ تو بهترین چیزه بابا خبر مرگت زود باش بیا مردم .
من – مرده شورت را ببزن چپچی چو(به زبون خودشون یه چیزی گفت که من نمی دونم چیه )
سامان – باشه حیف که الان مخم کار نمی کنه والا جوابت را میدادم .
تماس را قطع کردم که جناب سر گرد گفت:(چی گفت در گوش من گفت چی گفت ننش به من گفت چی گفت روپسته بوم گفت چی گفت گفت که مو هاش طلاییه به چه خانم باحالیه می خوام بگیرمشو دلم سر دوراهیه*عزیزان گرامی قات نزنید واسه تنوع یه فرکانس پارازیت فرستادم * )
ادامه دارد...............................................................
ببخشید کمه ها ولی فردا زیاد می زارم قول میدم . راستی یه خبر جان خراش من از ارتفاع خیلی ترس دارم مامانم مجبورم کرد برم بالای نردبان منم که ترسو وقتی رفتم بالا افتادم روی چارپایه وبعد هم افتادم زمین این داداش فرصت طلب هم ازم فیلم گرفت حالا میره به همه نشون میده آبرو واسم نمی مونه .حتما می گید چرا؟چون هر سال لاف میام که تمام شیشه ها را من پاک کردم.
مطالب مشابه :
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان یکم چشم انداختم ببینم اینورا کجا ساندواچی هست که دیدم اون طرف
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان در اتاق باز شد وهمکار گرامی وارد شدند وای نازی نازی گوگولی من
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان سامان – من نمی دونم شما ها توی آرایشگاه چیکار میکنید که اینقدر
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان پسره که راننده بود رو به اون یکی که کنار من نشسته بود گفت:
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان سلام اسم من آرزو صداقت دانشجوی رشته مهندسی عمران استاد وظیفه
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان غذام آماده شد وواسم آوردند . وقتی که آوردند چشماش چارتا شد .
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان از اتاق اومدم بیرون ورفتم توی اتاقم و یه تیپ پسرونه ی سفید مشکی
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان وای خدایا اکسیژن تموم شد دارم خفه می شم چرا این نیومد راستی
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان خودش رو از روی من پرت کرد اون طرف و کنارم روی زمین خوابید .
عشق کیلویی چند
رمان عشق کیلویی چند. رمان خواستگاری یا
برچسب :
رمان عشق کیلویی چند