اشعار زیبا همراه با دکلمه صوتی

تو را میبینم و هر دم-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان (حافظ)

چهارشنبه 3 خرداد ماه سال 1391 ساعت 09:41

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کـنی دردم
تو را می‌بینـم و میلـم زیادت می‌شود هر دم
بـه سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری
بـه درمانـم نـمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهـت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هـم
کـه بر خاکـم روان گردی به گرد دامنـت گردم
فرورفـت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی
دمار از مـن برآوردی نـمی‌گویی برآوردم
شـبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستـم
رخـت می‌دیدم و جامی هـلالی باز می‌خوردم
کـشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نـهادم بر لـبـت لـب را و جان و دل فدا کردم
تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده
چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


قبله گو هر جا که خواهی باش-اخوان-دکلمه رضا پیربادیان (اخوان ثالث)

یکشنبه 31 اردیبهشت ماه سال 1391 ساعت 12:04

باغ بود و دره - چشم انداز پر مهتاب،

ذات ها با سایه های خود هم اندازه.

خیره در آفاق و اسرار عزیز شب،

چشم من بیدار و چشم عالمی در خواب.

نه صدائی جز صدای رازهای شب،

و آب و نرمای نسیم و جیرجیرک ها،

پاسداران حریم خفتگان باغ،

و صدای حیرت بیدار من (من مست بودم، مست)

خاستم از جا

سوی جو رفتم، چه می آمد

آب.

یا نه، چه می رفت، هم زانسانکه حافظ گفت، عمر تو.

با گروهی شرم و بیخویشی وضو کردم.

مست بودم، مست سرشناس، پانشناس، اما لحظه ی پاک و عزیزی بود.

برگکی کندم

از نهال گردوی نزدیک؛

و نگاهم رفته تا بس دور.

شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده.

قبله، گو هر سو که خواهی باش.

با تو دارد گفت و گو شوریده مستی.

- مستم و دانم که هستم من-

ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


تهران انار سرخ ندارد-پوریا سوری-دکلمه رضا پیربادیان (غزل جدید)

چهارشنبه 27 اردیبهشت ماه سال 1391 ساعت 12:07

تهران برای زندگی من هرگز انار سرخ ندارد

باید کسی به عاطفه تو در این زمین درخت بکارد

تهرانِ هم ترانه ی زندان، تهران خالی از تب انسان

تهرانِ پایتخت بجز تو دیگر مگر چه جاذبه دارد؟

تهران برای من برهوتی پوشیده از سفیدی برف است

باشد که ردپای تو اینجا همراه خود بهار بیارد

هر شب میان ماندن و رفتن راهی بغیر خواب ندارم

کی می شود که خواب مرا به آغوش گرم تو بسپارد؟

من فکر می کنم که در این شهر، عشق تو شاهراه نجات است

پیش از شبی که خاک بخواهد در سینه اش مرا بفشارد

اما چگونه با تو بگویم ... بگذار صادقانه بگویم

می ترسم اینکه عشق تو بین سیمان و دود تاب نیارد

این دود سرفه های مرا از سینه ام به شهر کشانده

این سرفه های شهر نشینی به فلسفه نیاز ندارد

شاید اگر که عشق تو با آن، ابری که مانده در تب باران

همدم شود دوباره تواند باران به این دیار بیارد

شاید که ابر حادثه باشد! شاید که عشق معجزه باشد

باران فقط به حکم غریزه بی چشمداشت باز ببارد

آنگاه در تلاطم باران، از انتهای پیچ خیابان

می آیی و دوباره در این خاک عشق ات انار بار می آرد


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


پسر بابونه ها-فاطمه محسن زاده-دکلمه رضا پیربادیان

جمعه 22 اردیبهشت ماه سال 1391 ساعت 12:39

نماز باران خواندم
اما تو
پسر خوب بابونه ها !
معجزه ی زمین بودی
به وقت گندمزار
میان هلهله ی باد

عصر خورشید
زلف افشانده بر سینه ی دشت
آبی ... سبز...طلایی
انگشت اشاره ات را گذاشتی روی مرگ
لبخندت
یک سطر از بهار بود
گفتی مرگ را از آن سو بخوان
گرم می شود!
بازی خوب و قشنگی داشتیم
قبل ازآن که دیوارهای صوتی بشکنند
وتو را بشکنند
تا با آن دوچرخه
یورتمه بروی
شیهه بکشی :
" ایران ! ایران ! ایران
رگبار مسلسل ها
ایران ! ایران ! ایران
مشته شده بر ایوان "
ومادرت برای همسایگان
از دخترکی بگوید با موهایی خرمایی
که تو پیدایش کرده بودی
زیر خروار خروار خاک
کنار نخل حیاطشان
که دیگر سرنداشت
تو سرد شدی
اسب شدی
هر روزرکاب زدی
تمامی تن آن کوچه را
شیهه کشیدی :
" ایران! ایران! ایران! "
دختررؤیاهایت
_ ایرانت ـ
دل به مر گ سپرده بود
بی هیچ گرمایی.

پسرخوب بابونه ها !
نمازباران خواند ه ام
اما تو
معجزه ی زمینی
به وقت گندمزارها
میان هلهله ی باد...



(فاطمه محسن زاده )




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



سوگواری برای مادرم-فریده مصطفوی-دکلمه رضا پیربادیان (فریده حسن زاده-مصطفوی)

پنجشنبه 21 اردیبهشت ماه سال 1391 ساعت 23:34 چگونه پیشگویی هواشناسی به حقیقت پیوست و تمامِ روز باران بارید! از کجا می دانست مادرم خواهد مرد امروز و آسمان خواهد گریست زار زار؟ شب اول قبر، خیس خیس شدی مادر! بی بارانی کهنه ات بی چتر گمشده و بی چکمه های ورم کرده ات. چقدر می ترسیدی از زلزله از زنده ماندن زیر آوار فراتر از آن چه وحشتی داشتی از مرگِ فرزند شانس آوردی مادر! همه ی ما هشت نفر زنده ماندیم زنده ی زنده آنقدر زنده که تو را در قفس تنهائی ات نیزه باران کردیم تا آخرین روز تا پرپرکردن بال های شکسته ات. گاه التماس مان می کردی: شب یکی پیشم بماند گاه به یاد مان می آوردی: هنوز تلویزیونم خراب است همیشه ما را با این کلمات بدرقه می کردی : مواظب خودتان باشید سخت مقاومت می کردی در برابر سمسار در برابر اصرار ما برای فروش خرده ریزهایت: تخت شکسته، کمد شکسته، گلدان ترک خورده و از همه مقدس تر کت و شلوار شویِ مرده ات شک نداشتی یکروز بر می گردد. این همه دوست داشتی این همه دوست داشتن را می فهمیدی اما از عشق سر در نمی آوردی زیر ِتختخوابت پر بود از کتابهایی در باره ی رموزِ عشق ورزی هر چه بیشتر می خواندی، بیشتر گیج می شدی همیشه با دهان باز به صحنه های عاشقانة فیلم ها نگاه می کردی: “چرا اینطور با سماجت یکدیگر را می بوسند؟ چه از جان یکدیگر می خواهند؟“ برای رهایی از همه ی پرسش های آزارنده به ضرب المثلی عامیانه پناه می بردی که حق را به تو می داد : “ مرد بره کاروانسرا نونش بیاد سرا سرا “ شوهر را فقط برای بچه می خواستی و عشق را فقط برای صفحه ی حوادث تا ساعت ها خیره شوی به چهره ی زنان زناکار و مات و مبهوت بپرسی: “ چرا ؟ آخر چرا ؟“ اما در نهایت همه ی جنایت ها و خیانت ها اسباب سر گرمی ات بودند شاید برای این که تهِ دلت هیچیک را باور نداشتی. دنیا را امن و امان می خواستی فقط برای بچه هایت! هزار بار دیگر هم زنده شوی هزار بار دیگر هم شاهد باشی که روزهای پیری و تنهایی از هر هشت فرزند هیچ یک کنارت نمی مانند باز هم نصفه شب ها آماده ای برای پناه دادن برای نبات داغ درست کردن برای کیسه ی آب گرم گذاشتن انگار نه انگار تمام روز سگدو زده ای انگار نه انگار ته قبر خیس خیس افتاده ای حوله به دست به خوابم می آیی و شروع می کنی به خشک کردن موهای نوه ات مبادا سرما بخورد. زیر باران راه می روم، راه می روم، راه می روم و تو را می بینم که بر سکوی قطار ایستاده ای و برایم دست تکان می دهی انگار تو مانده ای و منم که دور می شوم، دور می شوم، دور می شوم در آن عکس قدیمیِ سه تایی فقط تو زنده مانده بودی با عروسکت با دامن پلیسه ات و گیسوان سیاه و بلند روبان زده ات آ ن را با قابش در ساعت ملا قات به سی سی یو آوردم و نشان پرستار ها دادم تا باور کنند تو فقط هفت سال داری و دستهایت را باز کنند التماس می کردی آن ها را به میله های تخت نبندند تا سوزن سِرُم را از دست های کبود شده ات بیرون بکشی و پرواز کنی می گفتی پدرت دم در ایستاده و مدام صدایت می کند پر می کشیدی به سویش. یکروز بارانی در مسگر آباد دست در دست بچگی های من قبر ها را یکی یکی گشتی پدرت را نیافتی زیر لب نالیدی: “نتوانستیم برایش سنگ قبر بخریم نشانه ای که گذاشتیم انگار پاک شده “ نگاهم را دزدیدم از بارانی که گونه هایت را می شست و آرزو کردم تو را هرگز گم نکنم مادر! زیر باران، دلشکسته راه می روم، راه می روم، راه می روم و زمین زیر پایم، کوچه به کوچه سنگ گور توست مادر! سنگ گور ِ هفت سالگی تو زیرا تو تا آخرین روز از بر می خواندی بیت بیت شعرهای کتاب کلا س اول را هرگز آن ها را از یاد نبردی هرگز آن ها را به عتیقه جات و لوستر و سند خانه و مغازه نفروختی تنها کسی بودی که زمان را متوقف کردی همانطور که پرنده ای در قفس زمان را در رؤیاهایش متوقف می کند تا قفس را تنها درخت ِروی زمین ببیند. دورترین خا طره ات از پرواز آغوش پدرت بود بعد که در کنج قفس افتادی برای هواخوری هیچ چاره ای نداشتی جز حراج دندان هایت باید با مدرک به خانه برمی گشتی و چه مدرکی بهتر از جای خالی یک دندان کشیده؟ سالم یا کرم خورده برای دندانساز تفاوتی نمی کرد! شوی ات را باید راضی نگه می داشتی، پدر بچه هایت را. شانس آوردی مادر! زندانبانت که مرد دیگر آزادی را از یاد برده بودی رنگ و بوی آن را هم به خاطر نداشتی حتی وقتی باد های سرگردان در ٍ قفس ٍ زنگ زده ات را باز و بسته می کردند کنج تنهایی ات می نشستی و چشم براه یکی از هشت فرزندت می ماندی خو کرده بودی به پرپرشدن بالهای شکسته ات. روز های آخر با لبخندی تلخ می گفتی: “ چقدر خوشحال می شوید بمیرم راحت می شوید از دستم“ درست روز اول ماه رمضان مردی تا بچه هایت از بهشت زهرا با خیال راحت به خانه برگردند معاف از ناهار دادن به جماعت روزه! چقدر جان کندنت را طول دادی مادر! دل سنگ را هم آب کردی دکتر ماهها هر شب می گفت امشب شب آخر است و ما نمی دانستیم تو منتظر ماه مبارک رمضانی. سه سطر آگهی تسلیت مختصر و مفید یک مجلس ختم آبرومند و این توضیح ضروری که: هزینه ی مراسم شب هفت و چهلم صرف امور خیریه خواهد شد روز هفتم ابرها بی اعتنا به پیشگوییِ هوا شناسی کوچیدند لابد آ ن ها هم مثل بچه های تو باران را صرف امور خیریه کردند صرف چرخیدن در چشم های من بی اعتنا به آتش ٍ گر گرفته در قلبم که مدام ضجه می زند: ای وای مادرم …



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

پس دلم منتظر کیست -محمدحسین بهرامیان-دکلمه رضا پیربادیان (غزل جدید)

دوشنبه 18 اردیبهشت ماه سال 1391 ساعت 12:00 گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال
پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟

پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم؟
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟

ماه یک پنجره وا شد به خیالم که تویی
همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی

باز هم دختر همسایه همانی که تو نیست
باز هم چشم من و او که نمی دانم کیست

باز هم چلچله آغاز شد از سمت بهار
کوچه یک عالمه آواز شد از سمت بهار

پیرهن پاره گل جمله تبسم شده است
یوسف کیست که در خنده ی او گم شده است؟

این چه رازی است که در چشم تو باید گم شد
باید انگشت نمای تو و این مردم شد

به گمانم دل من باز شقایق شده ای
کار از کار گذشته است تو عاشق شده ای

یال کوب عطش است این که کنون می آید
این که با هیمنه از سمت جنون می آید

بی تو، بی تو، چه زمستانی ام ایلاتی من!
چِقَدَر سردم و بارانی ام ایلاتی من!

تو کجایی و منِ ساده ی درویش کجا؟
تو کجایی و منِ بی خبر از خویش کجا؟

دل خزانسوز بهاری است، بهاری است که نیست
روز و شب منتظر اسب و سواری است که نیست

در دلم این عطش کیست خدا می داند
عاشقم دست خودم نیست خدا می داند

عاشق چشم تو هستیم و ز ما بی خبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


چون درختی در زمستانم-اخوان ثالث-دکلمه رضا پیربادیان (اخوان ثالث)

دوشنبه 18 اردیبهشت ماه سال 1391 ساعت 11:58 چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم بود
ریخته ست
چون درختی در زمستانم
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست ؟
دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش
با امید روزهای سبز آینده
خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم
ریخته دیری ست
هر چه بودم یاد و بودم برگ
یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن
یاد رنج از دستهای منتظر بردن
برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن

ای بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
هرگز و هرگز
بربیابان غریب من
منگر و منگر

سایه ی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر، ‌خوشتر
بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
تکمه ی سبزی بروید باز، بر پیراهن خشک و کبود من
همچنان بگذار
تا درود دردناک اندهان ماند سرود من


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



عشق یعنی-احمد رضا زارعی-دکلمه رضا پیربادیان (غزل جدید)

شنبه 16 اردیبهشت ماه سال 1391 ساعت 12:55

عشق یعنی می توان پروانه بود
یک نگاه ساده را دیوانه بود
عشق یعنی یک سبد یاس سپید
نسترن هایی که دستان تو چید
عشق یعنی باور رنگین کمان
پرگرفتن در میان آسمان
عشق یعنی ما شدن یعنی خروج
قله این زندگی یعنی عروج
عشق یعنی عالمی حرف و سکوت
یک دل بشکسته هنگام قنوت
عشق یعنی یک قدم آنسوی من
روحی اندر کالبدهای دو تن
عشق یعنی عهد بستن با خدا
تا نگردیم از کنار هم جدا
عشق یعنی مثل شمعی سوختن
چشم بر پروانه خود دوختن
عشق یعنی سادگی یعنی صفا
مخلص و یک دل شدن یعنی وفا
عاشقی تنها نیاز وناز نیست
راه این وادی به هر کس باز نیست
عاشقی چون عاشقی بی خویش باش
فکر ایمانت مکن، بی کیش باش



احمدرضا زارعی


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



 

هر عشق تازه ای-بلاگا دیمیتروا-فریده مصطفوی (فریده حسن زاده-مصطفوی)

سه شنبه 12 اردیبهشت ماه سال 1391 ساعت 11:28 ترانه ی قدیمی با صدای تازه

هر عشق تازه ای قاتل است!

بی آن که دستش بلرزد

همه ی عشق های پیشین را می کُشد...



آه باچه لبخند معصومی

خنجر فرود می رود بر پشت!!

اولین و آخرین و یگانه ترین عشق.



همه جا شریک جرم دارد:

در اتوبوسی که دیر میرسد...در رگباری ناگهانی...

و هزارگوشه و کنار دیگر...



انگیزه ی جنایتش آزادی ست!



این قرار ملاقات به فرار از خود می ماند

آن سفر رد پا را نشان میدهد ،جایی که مرگ

با لباس مبدل حاضر است



و آنگاه که عشقی کهنه میشود

خنجری به کمین او می نشیند

درکنج عشقی تازه



زمان می گذرد...



و تو درمی یابی که عشق

از توابع زمان است!!

باید مدام پوست بیندازد و نو شود ، و نوتر

از گزیده ی اشعار بلاگا دیمیتروا شاعر ملی بلغار - نشر علم

ترجمه ی فریده حسن زاده مصطفوی




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

 

نه تو را بر نتراشیده ام-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان (احمد شاملو)

شنبه 9 اردیبهشت ماه سال 1391 ساعت 23:43

نه

تو را از حسرت های خویش بر نتراشیده ام:

پارینه تر از سنگ

ترد تر از ساقه تازه روی یکی علف.

تو را از خشم خویش بر نکشیده ام:

ناتوانی خِرد

از برآمدن.

گر کشیدن

در مجمر بی تابی.

تو را به وزنه اندوه خویش بر نسخته ام:

پرّ کاهی

در کفّه حرمان،

کوه

در سنجش بیهودگی.

تو را برگزیدهام

رَغمار غم بیداد.

گفتی دوستت می دارم

و قاعده دیگر شد.

کفایت مکن ای فرمان «شدن»

مکرر شو

مکرر شو!

شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


تبلیغات در بلاگ اسکای

تو ای ماه سبز گون-نزار قبانی-دکلمه رضا پیربادیان (نزار قبانی)

جمعه 4 فروردین ماه سال 1391 ساعت 17:43

بانوی من!
در دفتر شعرهایم
که برگ برگش در شعله می سوزد
هزاران واژه به رقص درآمده اند
یکی در جامه ای زرد
یکی در جامه ای سرخ

من در دنیا تنها و بی کس نیستم
خانواده من ...دسته ای از کلماتند
من شاعر عشقی در به درم
شاعری که همه مهتابی ها
و همه زیبارویان می شناسندش

من تعابیری در باره عشق دارم
که به خاطر هیچ مرکّبی خطور نکرده است

خورشید که پنجره هایش را گشود
لنگر کشیدم
و دریاها و دریاها را پس پشت نهادم
و در اعماق موجها
و در دل صدفها
به جستجوی واژه ای برآمدم
به سبزی ماه
تا به چشمان محبوبم پیشکش کنم

بانوی من!
در این دفتر
هزاران واژه می یابی
برخی سپید...
برخی سرخ
کبود
و زرد
با این همه، تو ای ماه سبزگون
شیرین ترین
و عظیم ترین واژه منی!



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

به دل هوای تو را دارم-منزوی-دکلمه رضا پیربادیان (حسین منزوی)

جمعه 4 فروردین ماه سال 1391 ساعت 17:39

به دل هوای تو دارم و بر و دوشت

که تا سپیده دم امشب کشم در آغوشت


چنان نسیم که گلبرگ ها ز گل بکند

برون کنم ز تنت برگ برگ تن پوشت


گهی کشم به برت تنگ و دست در کمرت

گهی نهم سر پر شور بر سر دوشت


چه گوشواره ای از بوسه های من خوش تر

که دانه دانه نشیند به لاله ی گوشت


گریز و گم شدن ماهیان بوسه ی من

خوش است در خزه مخمل بنا گوشت


ترنمی است در آوازهای پایانی

که وقت زمزمه از سر برون کند هوشت


چو میرسیم به آن لحظه های پایانی

جهان و هر چه در آن می شود فراموشت


چه آشناست در آن گفت وگوی راز و نیاز

نگاه من با زبان نـگاه خـــاموشت



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

مدامم مست میدارد-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان (حافظ)

چهارشنبه 2 فروردین ماه سال 1391 ساعت 15:11

مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یارب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم

که جان را نسخه ای باشد ز لوح خال هندویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسکین، دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیا و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاک سرکویت



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

در نظر بازی ما بیخبران-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان (حافظ)

چهارشنبه 2 فروردین ماه سال 1391 ساعت 15:09

در نــظـــربـازی مــا بــیــخـــبـران حـیـرانـنـد

من چُنـیـنـم که نـمـودم،دگـر ایـشان دانـنـد

عاقـلان نـقـطـه ی پـرگـار وجـودنـد ، ولـــی

عشـق دانـد که در ایـن دایـره سـرگـردانـنـد

جـلوه گاه رخ او دیـده ی من تـنـها نـیـسـت

مـاه و خـورشیـد همیـن آیـنـه می گردانـنـد

عهـد ما با لـب شیـریـن دهنان بـست خـدا

مـا هـمـه بـنـده و ایـن قـوم خـداونــدانــنــد

مـفـلسـانـیـم و هـوای می و مطـرب داریـم

آه اگـر خرقـه ی پـشمین به گـرو نستـانـنـد

وصل خورشید به شب پـرّه ی اعمی نرسد

کـه در آن آیـنــه صـاحـب نـظــران حـیـرانـنـد

لاف عـشـق و گلـه از یـار ! زهـی لاف دروغ

عـشـقـبـازان چـنـیـن مـستـحـق هـجـرانـنـد

مـگـرم چـشـم سـیـاه تـو بـیـامـوزد کــــــــار

ورنه مستوری و مستی همه کس نتـوانـنـد

گـر بـه نـزهـتـگـه ارواح بـــــــرد بـوی تــو بـاد

عقل و جان گوهر هستی به نـثار افشانـنـد

زاهـد ار رنــدی حـافـظ نـکنـد فهم چه شد ؟

دیــو بـگـریـزد از آن قــوم کـه قـرآن خـوانـنـد

گـر شـونـد آگـه از انـدیـشه ی مـا مغبچگان

بعد از این خرقه ی صوفی به گرو نستانـنـد


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

یک دو جامم دی سحرگه-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان (حافظ)

چهارشنبه 2 فروردین ماه سال 1391 ساعت 15:08

یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود

و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود

از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب

رجعتی می‌خواستم لیکن طلاق افتاده بود

در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر

عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود

ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق

هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود

ای معبر مژده‌ای فرما که دوشم آفتاب

در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود

نقش می‌بستم که گیرم گوشه‌ای زان چشم مست

طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود

گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم

کار ملک و دین ز نظم و اتساق افتاده بود

حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می‌نوشت

طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود

شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

یاد باد-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان (حافظ)

چهارشنبه 2 فروردین ماه سال 1391 ساعت 15:02


یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول
بنده ی پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک
ره نمونیم به پای علم دار نکرد
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
ناله ها کرد دراین کوه که فرهاد نکرد
سایه تا باز گرفتی زسحر مرغ سحر
آشیان در شکن طره ی شمشاد نکرد
شاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کار
زانکه چالاکتر از این حرکت باد نکرد
کلک مشاطه ی صنعش نکشد نقش مراد
هر که اقرار به این حسن خداداد نکرد
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدین راه بشد یار و زما یاد نکرد
غزلیات عراقیست سرود حافظ
که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


صبحدم مرغ چمن-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان (حافظ)

چهارشنبه 2 فروردین ماه سال 1391 ساعت 15:00


صبحدم مـرغ چمن با گـل نوخاسـته گفـت
ناز کــم کن که در این باغ بســی چون تو شکفت

گل بخندید که از راســــت نرنجــیم ولــی
هیچ عاشـــق سـخن سخت به معشــوق نگـــفت

گر طمع داری از آن جام مرصــع می لعــل
ای بســـا در که به نوک مـــژه‌ات بـاید سفـــت

تا ابـــد بوی محـبــت به مشــامـش نرسـد
هر که خاک در میـــخانــه به رخـــساره نرفـت

در گلســتان ارم دوش چو از لطــــف هــوا
زلف سنـــبل به نســـیم سحــــری می‌آشـفـت

گفتم ای مـــسند جم جام جهان بیـــنت کو
گـفــت افســوس که آن دولــــت بیــدار بخفت

ســـــخن عشـق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کـوتاه کــن این گفــت و شنفــت

اشک حافظ خرد و صــبر به دریــا انداخــت
چه کـند ســــوز غم عشق نیـــارســت نهفــت


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


مطالب مشابه :


دکلمه اشعار ارسالی شما عزیزان

سلطان صدا - دکلمه اشعار ارسالی شما عزیزان - دکلمه و شعر و آهنگهای بیکلام و با کلام(علی صالحی)




دانلود دکلمه های مریم حیدرزاده

مجموعه اشعار مریم حیدر زاده - دانلود دکلمه های مریم حیدرزاده - و من برای زندگی تو را بهانه




دکلمه اشعار فروغ فرخ زاد

پرواز را بخاطر بسپار - دکلمه اشعار فروغ فرخ زاد - وبلاگی برای عاشقانه زیستن - پرواز را بخاطر




دکلمه اشعار امیر هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)(5 سی دی)

دل زنده ها - دکلمه اشعار امیر هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)(5 سی دی) -




دکلمه اشعار شادروان استاد خلیل الله خلیلی،

Aryan Institute موسسه آرین - دکلمه اشعار شادروان استاد خلیل الله خلیلی، - کانون تعلیم و تربیت




دکلمه های اشعار و موسیقی افغانی

Ahena – آیــــنـه - دکلمه های اشعار و موسیقی افغانی - نشریهء آزاد که در ون مایه آنرا" فرهنگ




اشعار زیبا همراه با دکلمه صوتی

شنیدن دکلمه با صدای رضا از گزیده ی اشعار بلاگا دیمیتروا شاعر ملی بلغار - نشر




دانلود مهستی و ستار - آوای دلدادگان

17 بخش پایانی (آواز ستار، دکلمه اشعار، آواز مهستی و ستار (ترانه به من نخند) و بخش پایانی بزم




دانلود مجموعه دکلمه های علیرضا آذر

شعر و دنیایی که می سازمش - دانلود مجموعه دکلمه های علیرضا آذر • دانلود دکلمه اشعار




برچسب :