رمان پرستش 12

_ثمین..پاشو به داداش گردن کلفتت بگو به این دکتره بگه بیاد دیگه..دلم داره میترکه..
ثمین با صدایی که توش خنده بود و مثلا میخواست خودش و ناراحت نشون بده گفت_چکار داداشم داری؟ماشالله بهش..قربون قد بلندش برم..
متعجب گفتم_چه ربطی به قدش داشت..
ثمین_هرچی..داداشمه..دوست داشتم الکی تعریفشو بدم..
_نابودیا ثمین..برو به دکتره بگو بیاد..
ثمین_میاد خوب دیگه..چقد غر میزنی..عمل داره..عملش باید تموم شه..بابا این دکترا فیس و افاده دارن دیگه..از عمل که بیاد باید بره استراحت کنه..بعدش یه لیوان غلیظ قهوه بخوره..خوب که ریلکس کردپا میشه میره معاینه بیمارای دیروز..
دستم و تو هوا نمایشی تکون دادم و گفتم_مامانم اینا..نگو قهوه..هوس کردم..
ثمین_دوست داری؟
_چی؟
ثمین_تو که نابودتری..قهوه دیگه؟
_اها..نه بابا..چیه این..یه بار ستایش رفت خرید گفت یه دفعه جایی دیدیم گفتن این چیه نگیم شیر کاکائو..حالا ما هم بلد نبودیم درست کنیم..بار اول انقد قهوه ریخت که مزه خاکستر سیگارو میداد تازه خودشم خالی میخورد بدون شکر میگفت با کلاس تره..یه بار هم انگار تو تشت اب یه ذره کاکائو ریخته باشی..دیگه کلا از خیر خوردنش گذشتیم..چیه اینا که میخورید..مگه چایی چشه؟
ثمین با خنده گفت_منم دوست ندارم..ولی داداش سیاوش خیلی دوست داره..سروشم میخوره..ولی اون زنش قهوه خورش کرد..دختره افاده ای..
_سروش کیه؟
ثمین_داداش بزرگم..اسمش سروشه..زنشم فیروزه است..از اوناشه ها..
_خوبه..پس تو خواهر شوهر بازی بلدی؟
ثمین_برو بابا..ندیدیش..اولش یه جوری باهات رفتار میکنه احساس میکنی این خواهر گمشدته..بعدش یه جور مارموز میشه که فقط خدا میشناسدش..
خندیدم..همه جا از این حرفا هست..
_ثمین ..چی شد پس این دکتره..
ثمین_میاد الان..
_مامانم کجاست..ستایش پس؟
ثمین یه خمیازه کشید و گفت_مامانت که رفته واسه نماز..ستایشم که طفلی صبح زود کلاس داشت گفت خودم و واسه معاینه تو میرسونم..الان دیگه پیداش میشه..
همون موقع گوشی ثمین زنگ خورد..
ثمین_جانم داداش؟..خب سلام..نه هنوز..ا..بیچاره این طفلی مرد از استرس..واسه چی میخندی..؟جیغ..نه..بی مزه..خیلی خب..باشه ممنون..خداحافظ..
قطع که کرد گفتم_چی شد؟
ثمین_تو دیروز جیغ جیغ کردی؟
_نه چطور؟
ثمین_سیاوش میگفت دوستت دیروز خودش تنهایی یه ارکست راه انداخته بود حسابی..میگه دوستت خیلی جیغ جیغو..
با اخم گفتم_اینا رو داداش ترسناکت گفت..دیروز از درد چشمام داشتم میمردم..پرستار و گفتم بیاد واسم مسکن بزنه..
ثمین خندید و گفت_این داداش منم چه اکتیو شده..من سرما میخورم نمیره داروخانه واسم یه تب بر بخره..از دیروز هی داره با دکترت حرف میزنه..
لبخند کمرنگی ناخواسته نشست رو لبم..اینکه یکی نگرانت باشه..خیلی حس خوبیه..اونم اگه یه مرد باشه..چیزی که من تو زندگیم اصلا ندیدم..
ثمین_اها..راستی ..این دکتره یه عمل دیگه هم داره..عصر میاد واسه معاینه ات..
وا رفتم..یعنی چی؟
اومدم باز غر غر کنم که دو تقه به در خورد و صدای سلام کردن یه مرد اومد..
واسم اشنا بود..صداش و میشناختم..ولی..واسه چی..چرا اومده بود..

ثمین اروم جواب سلامش و داد..صدای قدماش میومد..من به کسی نگفته بودم واسه عملم..این از کجا فهمید..
صداش از کنار تختم اومدکه گفت_خوبی؟
_اینجا چه کار میکنی؟
صداش همچنان اروم بود_نگرانت بودم..
چقد همه این روزا نگران من میشن..چه خبره..
_ممنون..از کجا میدونستی من بیمارستانم..به کسی نگفته بودم..
سرش و اورد نزدیکتر..صداش واضح تر بود.._بهت گفته بودم من پشتتم..تو منو نمیبینی..ولی من همیشه کنارتم..
خجالت میکشیدم..مخصوصا که ثمین هم اونجا بود و حرفای مانی رو میشنید..رو گرفتم سمت دیگه..ثمین فهمید خجالت کشیدم گفت_اقا مانی ..خیلی خوش اومدید..چه گلای قشنگی..وای پرستش اقا مانی یه دسته رز سفید واست اورده..
اروم گفتم_ممنون..
ثمین_من برم یه گلدونی واسه اینا پیدا کنم..
کاشکی نمیرفت..خجالت میکشیدم از تنهایی با مانی..با اینکه پسر خوبی بود..با اینکه لبخنداش ارومم میکرد..ولی..
مانی_ناراحتی من اینجام..
_نه..ولی..نمیفهمم واسه چی اومدی؟
مانی_اومدم عیادته مریض..
_من به کسی نگفته بودم..
مانی_خب حالا من اومدم..ایرادی داره..

_مانی..ممنونم که اومدی ..ولی من..
مانی_پرستش..
یه جوری گفت پرستش که نتونستم دیگه حرف بزنم..یه جور اروم..یه جور مظلوم..
مانی_دلم برات تنگ شده بود..هرروز به عشق دیدن تو میومدم و سرراهت می ایستادم تا ببینمت..از دانشگاه خودم و میرسوندم که فقط یه لحظه احساست کنم..
_تمومش کن مانی..
مانی_نه..الان نه..الان که دیگه این سکوت و شکستم..الان که دیگه همه چیو فهمیدی نه..میدونم چشمات خوب میشن..منتظرم که بیای و منو ببینی..میخوام بیای و خودت..با چشمای قشنگت..حرف دلم و از چشمم بخونی..مراقب خودت باش..
رفت..
ثمین_اینم گلدو..ا ..اقا مانی کجا..پری این کجا رفت..؟
سرم و اروم تکون دادم..
صدای گذاشتن گلدون و روی میز کناریم شنیدم و صدای اروم ثمینو که گفت_دوستت داره..

 

چیزی نگفتم..
ثمین_معلومه دوستت داره..نگرانت بود..
_از کجا میدونست من بیمارستانم؟
ثمین_من بهش گفتم..
با تعجب با ابروهای بالا رفته گفتم_چی؟تو گفتی؟اصلا تو مانی و از کجا دیدی؟
نمیدونم چرا خوشم نیومد که مانی و ثمین با هم حرف زده باشن...شاید..چون میخواستم همه توجه و حمایت مانی مال من باشه..
ثمین_دیروز صبح که اومدم دنبالت بیایم بیمارستان دیدمش..مثل اینکه داشت میرفت دانشگاه..حال تو رو پرسید من بهش گفتم..
یه نفس عمیق کشیدم..
ثمین_تو هم دوسش داری؟
نمیدونستم..نمیدونم این حسی که به مانی دارم چیه..یه حس خواهرانه..عاشقانه..حمایتگرا نه..ولی شاید اگه میخواستم واقع بینانه نگاه کنم..از اینکه میدیدم نگرانمه..از اینکه میدیدم دور و برمه..خوشم میومد..حس خوبی بود..باید اعتراف کنم که من..عقده ای شده بودم..
_نمیدونم..
ثمین_کسی که عاشقه تو عشقش شک نمیکنه..
_چی میگی تو..عشق کیلویی چنده؟فقط نمیدونم ازش خوشم میاد یا نه؟یعنی خوشم میاد ازش..ولی نه از اون خوش اومدنا..یه خوش اومدن معمولی..میفهمی چی میگم؟
ثمین با خنده گفت_اینجوری که تو گفتی نه..
با لبهای اویزون تکیه دادم به تخت..
_خسته شدم..پس کی میان..
ستایش پرید تو اتاق و گفت_سلام سلام..من اومدم..
_سلام..چه عجب..مامان کجاست..نماز جعفر طیار میخونه؟
ستایش_نه..داره با دکترت حرف میزنه..وای پری دارن میان ..
قلبم شروع کرد تند تند زدن..زیر لب صلوات میفرستادم..یعنی ممکنه عمل خوب نباشه و قرنیه ها به چشمام نسازن و پسش بزنن..
صدای حرف زدن مامان با اقای دکتر و صحبتای دوتا پرستار همراهش میومد..
دکتر_خب..خب..اینم از پرستش خانم عزیز..دختر چی کردی..از صبح از اینور اونور دارن زنگ میزنن که بدو برو برس به این خانم جیغ جیغو..چکار کردی..جیغ جیغ کردی؟
وای خدا..این سیاوش ابرو واسم نذاشته..دهن لق..
ثمین خندید و گفت_جریانش مفصله دکتر..
دکتر_شما خوبی ثمین خانم..علی اقا چطوره..مامان خوبن؟
ثمین_ممنون..سلام دارن خدمتتون..الهه جان چطورن؟
دکتر_الهی شکر..بهتره..خب..بریم برسیم به چشمای دخترم...
دکتر مهربونی بود..اومد کنارم..سمت چپم بودپرستارا هم فکر کنم پشت سرش بودن و صدای پچ پچشون میومد..
سمت راستم مامان و ستایش و ثمین ایستاده بودن..صدای صلواتای زیر لبی مامان و میشنیدم..دستم تو دستای ستایش بود..ارومم میکرد..
دکتر اروم باند دور سرم و چشمام و برداشت..روی چشمم هنوز یه چیزی بود..فکر کنم گاز بود که با چسب به چشمام چسبیده بود..دکتر برش داشت..یکم دردم اومد..چشمام هنوز بسته بودن..
دکتر_خب..هر وقت گفتم..چشمات و باز کن..
قلبم تو سینه میکوبید به در و دیوار..صدای ذکر گفتنای مامان بلند تر شده بود..گرمم بود..عرق کرده بودم..
دکتر_حالا اروم چشمات و باز کن..
بسم الله گفتم و باز کردم..ولی..ولی همه جا سیاه بود..
با بغض ..با نا امیدی گفتم_سیاه..
صدای وای گفتن ثمین و شنیدم..فشار دست ستایش بیشتر شده بود..
دکتر اما خونسرد گفت_ببند..از دوباره باز کن..
بستم..
دکتر_حالا اروم باز کن..
یه فشار محکم به چشمام دادم و از خدا خواستم ناامیدم نکنه..که دشمن شادم نکنه..که دلم و نشکونه..بازم بسم الله گفتم و یه فشار اروم به چشمام دادم و پلکام و باز کردم..دیدم..اینبار دیدم..ولی همه جا تار بود..یه مه غلیظ..
با بغض گفتم_میبینم دکتر..تاره..ولی میبینم..
چشمم به روبرو بود..به در باز اتاق..
دکتر_اروم باش دخترم..ببند..از دوباره باز کن..تاری هفته های اول طبیعیه..
بستم..اینبار فشار محکمتری به چشمام دادم و باز کردم..
میدیدم..چیزی که روبروم میدیدم..تصویر یه مرد قدبلند تو چهار چوب در بود..یه مرد بلند و چهار شونه..یه صورت خشن ولی تار..یه مرد که یه دسته گل دستش بود..میخواستم بهتر ببینمش..
چشمام و بستم و به هم فشار دادم..اب دهنم و قورت دادم و زودی باز کردم..اینبار واضح بود..یه مرد جذاب و اخمو..دسته گل و گرفت طرفمو گفت_تولد دوبارت مبارک..
صدای گریه های شادی مامان و ستایش فضای اتاق و گرفته بود..

خوش بود زمانی که نگاهت نفسم بود..
در اوج عطش قطره اشکت قفسم بود..
خوبی همه درماندگی و درد و اسارت
لبخند تو یه لحظه کلید قفسم بود..


مطالب مشابه :


دانلود کامل رمان چشمهایی به رنگ عسل نوشته زهره کلهر

دانلود کامل رمان چشمهایی به دانلود چشمهایی به رنگ عسل نوشته زهره کلهر. اینم از سرور




رمان توسکا25

♥♥شهــــــــــــر رمـــــــــــــــان♥♥ (زهره کلهر) نگاهاش پر از عطش و خواستن شد




رمان جدال پرتمنا 11

♥♥شهــــــــــــر رمـــــــــــــــان (زهره کلهر) آراد بود حتما از عطش




رمان پرستش 12

♥♥شهــــــــــــر رمـــــــــــــــان♥♥ رمان از ما بهترون2 (زهره کلهر)




رمان حکم دل23

♥♥شهــــــــــــر رمـــــــــــــــان♥♥ رمان از ما بهترون2 (زهره کلهر)




رمان افسونگر20

♥♥شهــــــــــــر رمـــــــــــــــان♥♥ رمان از ما بهترون2 (زهره کلهر)




رمان راند دوم 79

♥♥شهــــــــــــر رمـــــــــــــــان♥♥ رمان از ما بهترون2 (زهره کلهر)




رمان ازدواج به سبک اجباری 5

♥♥شهــــــــــــر رمـــــــــــــــان♥♥ رمان از ما بهترون2 (زهره کلهر)




برچسب :