بدون تو 29

- اراد تو داری چی کار میکنی؟؟؟هنوز اقای اشرفی منو ندیده بود اما اراد اروم اروم داشت ازم فاصله میگرفت...پدر اراد با تعجب و عصبانیت ادامه داد :- اراد تو چی شدی؟؟؟؟ اینجوری میگفتی عاشق کرانه ای؟؟؟؟ هنوز هیچی نشده خیانت؟؟؟ چت شده ؟؟؟اراد سریع دکمه لباسشو بست و رو به پدرش گفت :- بابا چی میگی؟؟؟- چی میگم ؟؟ خیلی وقیح شدی...داری جلو من با دختری که اصلا معلوم نیست...- بابا اون زنمه..قلبم ریخت....زنمه...زنمه...وای که توهمون حس اضطراب شیرینی حرف اراد به دلم نشست...- اراد!!!- بابا من ...من ...کرانرو عقد کردم....دکمه اخر لباسمو بستمو اروم از رو مبل بلند شدم...وای که داشتم از خجالت اب میشدم...رفتم جلو اما سرم پایین بود :- سلام....اروم سرمو بالا گرفتم لبخند اروم اروم روی لبهای اقای اشرفی نشست...- سلام..!!و رو به اراد ادامه داد:- تو هنوزم غدی...اگه مامانت بفهمه چی؟؟- دیگه برام مهم نیست بابا...- تو که میدونی نگین چی کار میکنه؟؟- بابا من امشب میام اما خیلی فرمالیته...من حتی نمیخوام ریخت اون دخترو ببینم ...فقطم به اصرار کرانه میام....اما ...اما دیگه ازاین جا به بعدشو اگه مامان پیله بشه من دیگه حساب هیچی رو نمیکنمو.....بابا من کرانرو میخوام هرجوری شده...اقای اشرفی کلافه دستشو به پیشونی کشید و گفت :- قرارا امشب به هم خورد...خالت حالش بد شده ...نگینم اونجا امشبم پیشش میمونه....و با لبخندی اضافه کرد...:- امشب کرانه جان مهمون خونه مان...چی ؟ وای خدا حالا اینو دیگه کجای دلم بذارم..- نه پدر جان ممنون....مزاحم نمیشماراد سریع گفت :- مزاحم؟؟؟؟؟- راستش خوب مامانمینا که از هیچی خبر ندارن ....من نمیتونم بهانه ای بیارم...- بگو رفتی خونه سحراینا...- نه ...نه...ولش کن ایشالا یه وقت دیگه مزاحم.....سرمو که بلند کردم اقای اشرفی رفته بود...اراد دستشو کشید به کمرو گفت :- من میخوام همین امشب مزاحم بشی...- اراد من نمیتونم به مامانمینا دروغ بگم...سرشو اورد کنار گوشمو اروم گفت :- کرانه....تو امشب پیش اراد میمونی...فهمیدی؟؟؟؟وای داشتم دیوونه میشدم...من طاقت این همه نزدیکی رو نداشتم...اروم خودمو عقب کشیدم که اراد محکم تر کمرو فشار دادو منو چسبوند به خودش....اروم یکی از دستشو انداخت پشت گردنمو و اون یکی رو پشت پام و با یه حرکت سریع بغلم کرد...دستمو دور گردنش حلقه کردم..وبازهم ....بازم من بودم که پیش قدم شدم....لبهای گرم اراد اتیشم زد....نمیشد کنارش باشمو .....کاری نکنم ...چقدر شیطون شده بودم من!!!اروم سرشو برد عقبو باهمون چشمای بسته گفت :- من تنها پسریم که عشقم منو میبوسه....نمیدونی چه کیفی داره!!!!مهلت حرف زدن بهش ندادمو دوباره و دوباره و دوباره....یه لحظه چهره ایدا اومد تو ذهنم و با این فکر که اگه روزی این اغوش مال ایدا بشه بیشتر و با خشونت لبامو رو لبای خیسش فشار دادم....دستامو محکم تر دور گردنش پیچیدم....پاهامو به رون پاش فشار میدادم و با خودم میگفتم :- اراد مال منه .....همیشه مال منه....اراد انگار ذهنمو خونده باشه کناره گوشم زمزمه کرد :-زندگیه من....اراد همیشه متعلق به تو...همه چیز اراد....هم جسمش هم روحش تا اخر عمر....درست مثل تو...من این اغوش و با هیچکس تقسیم نمیکنم...و دیوانه وار منو فشرد....فک کنم اگه خداهم پایین میومد فکر میکرد به یک بدن دو روح داده....اروم گردنمو میبوسید که من بیقرار تر چونشو کشیدم بالا و دوباره لباشو مزه مزه کردم.....کناره گوشش گفتم :- اومممممممم ...لعنتی تو عالیی...و اروم گوششو میبوسیدم.... اراد داشت دیوونه میشد نمیدونست باید چیکار کنه....دستش رفت سمت دگمه پیراهنم .....همونجوری که لبم رو لباش بود...دستشو اروم پس زدم اما اراد سمج تر از این حرفا بود....کمرمو از زیر لباس لمس کرد....تموم بدنم اتیش گرفت....این میخواست با من چیکار کنه؟؟؟؟از گردنم شروع میکرد و تا انتهای کمرم همین نوازشاش داشت حال منو دگرگون میکرد....دوباره روی مبل نشست و منم رو پاش....صدای موبایل اراد رویای منو بهم ریخت ... برخلاف تصورم اراد اصلا تکونی نخورد...هنوزم داشت به قول خودش کیف میکرد...اروم ازش فاصله گرفتمو گوشیشو گذاشتم کنار گوشش..بادوتا دستش رون پامو گرفته بود و با چشمای بسته سرشو به پشتیه مبل تکیه داده بود....بازم شروع کرد به نوازش ....- میدونی به تو چی میگن سامان؟؟؟- خروس بی محل!!!!!- چون الان داشتم از زندگی لذت میبردم...لبخند کوچیکی زد و چشماشو باز کرد منم لبخند بی جونی تحویلش دادم....شروع کردم بازی با موهاش...دوباره چشماشو بست...اما لبخنده هنوز سره جاش بود...- بنال بابا...- نه نمیتونم....- من از همین الان تا فردا صبح فرصت سر خاروندنم ندارم...با خنده یه تیکه از موهای پشت سرشو کشیدم....- ای بمیری ...حالا خوبه گفتم الان نمیتونم حرف بزنما- باشه خدافظ...گوشیو پرت کرد و با لبخند دو تا دستامو که بند موهاش بو د کشید و محکم گرفت...مثله اسیرا....پیشونیشو چسبوند به پیشونیمو گفت :- تو نمیگی من هلاک میشمباصدا خنده کوتاهی کردمو گفتم :- خوبه دیگه تازه میشی عین من....- اخخخخخخخخخخخخخخخخ....و شروع کرد به قلقلک دادن .... منم تایه دست بهم میخورد میمردم از خنده بی هوا از مبل پرت شدم پایین اما اراد ول کن نبود رو سینم خیز برداشته بود و هی قلقک میداد و خودشم با صدای بلند میخندید....- اخ....اراد.....تو...تورو خدا.!!!- حرف نزن بچه جون...دیگه رمقی برام نمونده بود اروم سرشونه ارادو گرفتمو گفتم :- بسه دیگه ارادی...دیگه نا ندارم....با لبخند زیر کمرو گرفت و گفت :- اهان....من همینجوری میخوامت....و اروم کنار گوشم گفت :- همینجوری که هیچ نایی برات نمونده باشه و من بشم تکیه گاهت...ای خدا این دوباره میخواست شوروع کنه...منم که سرم درد میکرد واسه لبای اراد....- جون کرانه بسه....- باشه عشقم...با شیطنت بلند شد و گفت :- اره خوب بس میکنیم تا فردا صبح یه عالمه وقت داریم...و رفت تو اشپزخونه....منم سریع بلند شدمو به سحر گفتم که مامانینا بگه که من خونشونم...اما قضیه عقدو بهش نگفتم....اراد تو اشپزخونه مشغول بود...منم رفتم طبقه بالا تایه سرکی بکشم...در اولین اتاقو باز کردم که از تخت دو نفرو قاب عکسی که رو دیوار بود فهمیدم اتاق خواب مادر و پدرشه...و اتاقه روبه روییش ..قطعا وقتی این نبود اون یکیه دیگه ...در اتاقو که باز کردم دهنم باز موند...کل اتاق اراد پر شده بود از عکسای من....یه دیوارش رو که با عکس بزرگ شده من پوشونده بود....بقیه اتاقم پر بود از عکس حتی کنار ایینه...بالای تختش ...وای وای که این پسر میخواد با من چیکار کنه؟؟؟؟؟هیچی دیگه خل.....یه دفتر چرمی کنار میزش بود درو بستمو اروم نشستم روی تخت....اولین نوشته مربوط میشد به تاریخ اولین روز سفرمون....* کله شق واسه یه دقیقشه...این دختره از منم غد تره....داشت فکم میخورد زمین وقتی فهمیدم این دختره ماشینمو داغون کرده خواهر کامیاره....به روی خودم نیوردم...اخ که چه اشتباهی کردم جلو بقیه ضایش نکردم.....نچ..نچ ...راس راس راه میره تو چشای من نگاه میکنه میگه....چرا پیتزای منو خوردی؟؟ بچه پرو.... زده تو سینم به جای اینکه معذرت خواهی کنه مسخرمم کرد...دلم میخواد خفش کنم....با خنده زدم صفحه بعد..* عجب روز گندی بود این از صبش حالام که .... ولی عجب هیکلی داشت لامصب... این ایدای لعنتی چی جوری تونست این عجوبرو تو حموم حبس کنه؟؟؟؟تا قبل ظهر دلم میخواست خفش کنم اما الان...وقتی تو ماشین اون چشمای گریونش از تو ایینه بهم خیره شدن دلم ریخت....هم ریخت هم میخواست کله ایدا و اون دوست گهشو بکنه...اصلا برای چی باید دلم برای این دختره بلرزه...هه...اصلا کرانه میرزه که قلبم یه لحظه ام کار معمولی خودشو از دست بده؟؟؟؟ نخیر ارزششو نداره...این دخترو اصلا در شان من نیست... چه بیخودی دارم از این دختره پرووووووو مینویسم ایشالا که زودتر بره....فقط همین...* دلم نمیخواد به خودم بقبولونم اما تا حالا دختری مثله کرانه ندیدم....اون... یه اخلاقای خاصی داره...مثه من.... دلم میخواد باهاش حرف بزنم....دلم میخواد باهاش کلکل کنمو در مورد عقایدش شکستش بدم...اما اون هیج جوره پا نمیده...سرسخته...مثه من...هه مسخرس الان دو سه روزه تموم فکره من شده دختری که نگامم نمیکنه...و این تنها و اولین دختریه که اینجوری سگ محلم میکنه و من مثه احمقا جذبش شدم....خدا اخر عاقبت این دل منوبه خیر کنه....* یعنی کرانه خیره؟؟؟؟ مثه سگ پشیمونم....به صراحت میگم گه خوردم غلط کردم...من چطور حرف این ایدای لعنتی رو باور کردم؟؟؟؟ من چطور؟؟ ای خدا....من کرانرو ناراحتش کردم....عصبانیش کردم..ابروشو جلو مانی بردم...وای که چقدر از دست خودم حرص دارم...کاش دوباره برگرده و یه دونه بزنه تو صورتمو بگه اراد تویه احمق ساده لوحی احمــــــــــــــــــــــ ــــــــــــق!* من عاشقش شدم..اره ..دیگه نمیتونم به خودم دروغ بگم...من دیوونه کرانه ام....اونی که شکست خورد من بودم..نه کرانه....چه مسخره من عاشق کسی شدم که ازم متنفره....* اخ که مسیج دادنشم ضربان قلبمو نجومی میکنه....چقدر بدبخت شدم که نمیتونم بگم عاشقتم... چقدر بدبخت و داغون که فهمیدم اولین عشقم عاشق رفیقه صمیمیه...کرانه...!!! چه بلایی داری سر دلم میاری؟؟؟؟در اتاق باز شدو اراد با نگرانی اومد داخل...با ترس بلند شدم..- چرا جواب نمیدی کرانه؟؟؟- چی شده مگه؟؟- یه ساعته دارم صدات میکنم ...- ببخشید نفهمیدم..فهمید که داشتم دفترشو میخوندم با لبخندی که سعی در پنهان کردنش داشت اروم اروم اومد جلو پرسید :- بعد اون وقت براچی نفهمیدی؟؟؟منم اروم اروم رفتم عقب تا اونجایی پام خورد به لبه تختو اراد با خنده منو پرت کرد رو تختو خودشم با شدت کنارم انداخت....دستشو زد زیر سرشو رو به من گفت :- فهمیدی؟؟؟ فهمیدی اراد و چی جوری عاشق خودت کردی؟؟؟منم ژست خودشو گرفتمو با خنده گفتم :- اره...اره خوندم...حالا من چیکار کنم که دفتر خاطرات ندارم؟؟؟کشیدم سمت خودشو گفت :- این چیزا لازم نیست.....من از چشمات قصه عشقو میخونم ....- حالا اخر این قصه هه چی میشه؟؟- پسره هرلحظه عاشق تر میشه....- خودت میگی هرلحظه اخرشو بگو...- پسره از عشق میمیرهبغلش کردم....فعلا که من مرده این اغوش بودم در گوشش زمزمه کردم:- فعلا که تو داری منو میکشی پسر....****تا شب بیخودی تو بغل هم حرف میزدیم و میخندیدیم....غذامونو که اوردن رفتم تو اشپزخونه و یه میز مختصر چیدم...ارادم نشست...یه دونه پیتزا فقط گرفته بود...دیووووووووونه ...- بخور دیگه- اراد چرا یه دونه...- ماشالا فک نمیکردم اینقدر شیکمو باشی...من زن پر خور نمیخواما!!!در حالی که با غیض برشی از پیتزا را جدا میکردم گفتم :- همینی که هست ...میخوای بخوا نمیخوای نخوا....خنده بلندی سر داد و منم سریع یه چاقو گذاشتم زیر گلوش....با لبخند گفتم :- تو جرائت داری بگو نمیخوام....- من؟؟؟؟؟ من بگم نمیخوام من اصن از وقتی خودمو شناختم دوس داشتم یه زنه چاقه خپله پرخور و تنبل و گاهی خطرناک داشته باشم....- مثه اینکه از جونت سیر شدی؟؟؟- چرا بابا درس گفتم که...چاقو رو برداشتمو با اعتراض گفتم :- اااااااا اراد؟؟؟؟؟؟اومد رد صندلی کنارم نشست و گفت :- جون دل اراد؟؟؟- خیلی بد شدیا!!دستشو کشید رو رون پام که مور مورم شد بعد با لحن جذابی گفت :- مگه میشه این لبا رو دید و خوب بود...منم سریع خودمو کشیدم عقبو یه گازی به برشم زدم اراد مثه چی خیره شده بود به من...لقممو به سختی قورت دادم و گفتم :- چیه؟؟؟؟؟؟؟ چرا اینجوری نگا میکنی؟؟؟؟- به من نمیخوای بدی؟؟با اخم تصنعی گفتم :- چی؟؟؟؟؟؟؟؟- منحرف پیتزا رو میگم...- اهان...و همون برشی رو که خودم خورده بودم رو تو دهنش گذاشتم....اراد دیوونه به جای پیتزا انگشتامو تو دهنش نگهداشته بود و مثه خلا از طعمش تعریف میکرد...- اوووووووم ..بابا پشیمون شدم پیتزا چیه ...غذا به این خوشمزگی این جا داریم بعد رفتیم سراغ فست فود...انگشتمو کشیدم عقبو گفتم :- بچه پرووووووووووبعد شام یه فیلمه چرت ام دیدیم که حالمو بهم زد....از بغل اراد بلند شدمو گفتم :- اراد من میرم بخوابمسریع بلند شد و اومد رو به روم :- کجـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــا ؟؟؟؟؟- بخوابم دیگه...دستمو کشید و با خودش برد طبقه بالا :- باهم میخوابیم خوب چه کاریه....مگه نه.!اروم دستمو کشیدمو گفتم :- نه خوب ...اراد من ...اومد نزدیکتر و گفت :- میترسی؟؟؟با یه خنده الکی گفتم :- ترس؟؟؟ من بترسم از کی اونم از شوهرمبا این حرفم یه لبخند کوچیک اومد رو لباش اما زیاد دووم نداشت....در اتاقو باز کرد و دست منم کشید داخل...- خوب پس مثه بچه های خوب...- اراد....- جانم؟- چرا اذیت میکینی؟- بابا اذیت چیه؟ من نمیتونم پیش زنم بخوابم؟با غیض گفتم :- اراد...واقعا نمیتونستم به اراد از این لحاظ اعتماد کنم....اون یک درصدم نمیتونه خودشو کنترل کنه...اروم پرتم کرد روی تخت و خودشم خوابید روم اما کمی با فاصله:- کرانه...همین جا ..کنار من....تو اغوش اراد...و به سینش اشاره کرد....اینجا برای تو امن ترین جای دنیاست...قلبم برای هزارمین بار از عشق اراد ریخت....فقط بهش نگاه کردم...پاسخ این امنیت چیه؟؟اروم رفتم تو اغوشش...هوای اغوش اراد فقط سهم ریه های من بود .....برای همیشه....*****- کامیار لوس نشو دیگه...برام چی اوردی؟؟؟- برو برو بچه پرو ...سفرکاری بودا....و اروم زیر گوشم گفت :- راسی این نفله کی اومد خواستگاری؟؟؟هل شدم مثه اسکلا گفتم :- کی؟؟- اراد و میگم....- اهان...چیز...- شما دوتا که مثه کارد و پنیر بودید؟؟- خوب حالا....- شنیدم بدجوری اسیرت شده؟؟؟؟ اره؟منم که میخواستم بحثو منحرف کنم گفتم :- اااا؟؟؟؟ منم شنیدن که نه ولی دیدم داداشم بدجور اسیر دوست بنده شده.....کامیار که داشت چای میخورد به سرفه افتاد و گفت :- چی ؟ کی ؟ دوستت ؟؟ من؟؟؟ من اسیر بشم؟؟وای مرده بودم از خنده چرت و پرت میگفت در حد لالیگا....کف دستمو زدم تو صورتشو گفتم :- برو برو خودتو سیاه کن...موبایلم زنگ زد اراد بود...اخ قربونت برم من الهی...اروم و زیر زیرکی رفتم بالا..- جونم؟؟- سلام عشقم...- سلام عزیزم...خوبی؟؟؟؟-خوبببببببببب .....- چطور؟؟؟- چون دارم میام اونجا....- واقعا؟؟؟ واسه چی؟- واااا؟ واسه اینکه دوستمو ببینم...- اهان...ترسیدم بابا- نترس خانومم....- پس میبینمت دیگه...- عجله داری؟- واسه چی؟- واسه اینکه قطع کنی ...- دیوونه...من تا ابد دوست دارم صدای تو گوشم باشه اقای من ....این حرفا چیه؟؟؟- برو برو زبون باز...- دوست دارم...- من صدبرابر....- من هزار برابر بیشتر....با خنده و صدای کشداری گفت :- فعلــــــــــــــــــــــ ـــــــــــا...- بای...- کرانه..- جانم...- از این به بعد میگی فعلا...اوکی؟؟ دوست ندارم بگی خدافظ....- چشم...- قربون اون چشما...ای بابا که باید دوباره جلو شوهرم حجاب میکردم....یه شال ساده سبز سرم کردم با یه تونیک طوسی و شلوار ورزشی مشکی که کنارش خط سبز داشت....یه ارایش مختصرم کردمو چادرمو انداختم رو سرماروم از پله ها رفتم پایین...اراد اومده بود...سر صدا زیاد بود....همه فامیل جمع شده بودم خونمون...ارادو دیدم چشمش به پله ها بود...وای که تو این لباس سرمه ای چارخونه هیکل خوشگلش قشنگتر شده بود....سریع از جاش بلند شد و خیلی رسمی سلام و علیک کرد....خندم گرفته بود....تا دیروز داشتم لبای اراد و ...هه حالا با چادر و مثه یه غریبه باهاش رفتار میکنم کاش کسی اینجا نبود و میرفتم روپاش میشستمو تا صبح میبوسیدمش...با صدای سینا پسر خالم به خودم اومدم....میدونم که دوسم داره.....اومد کنارم نشست و گفت :- خوش میگذره عزیزم؟؟؟جااااااااننن؟؟؟ این چی میگه؟؟؟ عزیزم؟؟؟ کافیه اراد صداشو بشنوه....بدبخت میشم!اصلا نگاش نکردم خیلی خشک و رسمی گفتم :- ممنون...دوباره اومد نزدیکتر و دم گوشم گفت :- بابا فک نمیکردم خانوم ایندم اینجوری باشه....هیز بازی در میاری؟؟؟مثه برق گرفته ها برگشتم سمتش...این عوضی داشت چی میگفت ؟؟؟ من شوهر دارم....با حرص گفتم :- اقا سینا میفهمی چی میگین؟؟؟با خنده چندش اوری گفت :- یعنی با همسر ایندم نمیتونم دو کلام حرف بزنم.....با خشم چشم دوختم به نگاهشو گفتم :- کی گفته من زنه توئه احمق میشم؟؟؟- هه....من !!از جام بلند شدم برم که سریع وایساد جلومو گفت :- کرانه من با مامان بابام صحبت کردم...میخوایم بیایم خواستگاری...با نیشخندی گفتم :- هه...توبیا کیه که قبول کنه؟؟؟چشمای اراد با عصبانیت داشت دنبالم میکرد....سینا کنار چادرمو گرفت و تو دستش فشار داد :- باید قبول کنی..- بایدی در کار نیست- چرا هست...- گمشو بابا...- کرانه..قبول نکنی...کاری میکنم که به اجبار بدنت بهم....تنم یخ زد ...امکان نداره سینا...چه راحت این حرف زشتو جلو من زد....بغضم گرفته بود ...شوهرم جلو من نشسته بود و یه عوضی داشت بهم ابراز علاقه میکرد...هه..البته اگه بشه اسمشو ابراز علاقه گذاشت.....با عصبانیت رفتم سمت پله ها و دویدم سمت اتاقم....قرمز شده بودم...نمیخواستم کسی چیزی بفهمه....صدای پای کسی اومد...در اتاقم با شدت باز شد و اراد با خشم وارد شد و در و بهم کوبیدیک ان ترسیدم...اما به خودم مسلط شدم....اومد رو به روم وایساد.....- اون کثافت چی داشت میگفت ؟؟-.....- با توام؟؟-....چونمو کشید بالا و گفت :- کرانه اون عوضی چی داشت بهت مبگفت ؟؟؟- هیچی...- گفتم چی میگفت؟؟؟؟- اراد تورو خدا به بقیه بگو....- جواب منو بده کرانه....- اون به من ابراز علاقه کرد گفت شده به زورم کاری میکنم که پدر مادرت خودشون تورو بهم بدم...صورت ارادم از خشم کبود شده بود....دستشو مشت کرد و محکم کوبید به دیوار....یه ان ترسیدم ...اما حال اراد بدتر از من بود و میدونستم تو این مواقع من باید کاری میکردم تا اروم بشه....دستشو گرفتم و اروم دستشو بوسیدم....دوباره این اشکای لعنتیمم روونه شد.....- ارادم به خدا من قبول نمیکنم...حتی نمیذارم بیان خواستگاری....ارادم تورو خدا حرص نخور....با خشم کمرمو گرفت و کشید تو اغوشش....با تموم قدرتش فشارم میداد....نفهمیدم چی شد که دوباره لبام رفت سمت لباش....بازم من.....دستامو گرفته بودم دوسمت صورتشو اروم و با طمانینه میبوسیدمش....اخ که لبای اراد تک بود....معلوم بود دوباره داشت کیف دنیارو میکرد....لعنتی نمیدونست چیکار کنه دستش رفت سمت دکمه های تونیکم....امکان نداشت من بتونم حریف اراد بشم....اروم شکممو کمرمو نوازش میکرد....قلقلکم میومد....دوباره لباشو فشار دادمو زیر گوشش گفتم :- به هیچی فک نکن...خوب؟؟؟ فقط به من فک کن ارادم ...فقط به من....اونم منو فشار داد و گفت :- اووووووم..تو فقط مال منی...تمام تو سهمه منه....اروم شروع کرد به بوییدنو بوسیدن گردنم....نا خداگاه دستای سردم رفت زیر لباس اراد....یه ان لرزید اما دوباره کار خودشو میکرد....دستمو با حالت مخصوص خودم میکشیدم روی سینه هاش ....ارادم همین طور اما اون همیشه کمرمو نوازش میکرد...نمیدونم چرا هیچوقت جلو تر از اینا نمیرفت....مثل نوازشهای من....اراد بی قرار بود......سردرگم با گوشام بازی میکرد...دستش میرفت سمت سینه هام اما دست خالی برمیگشت...عصبی خودشو عقب کشید و دستشو با عصبانیت کشید به موهاش....رفت عقبو روی تخت نشست...منم اروم رفتم سمتشو روی پاهاش نشستم...دستاشو کشیدم عقبو اروم گفتم :- چیه عشقم؟؟ چرا کلافه ای؟؟؟مثه بچه ها نگاه ملتمسی بهم انداخت و گفت :- کرانه..!- جونم؟؟؟دوباره کلافه دستشو از دستم بیرون کشید و صورتشو پوشوند....رو دستش بوسه ای زدمو کشیدمشون کنار...- جون دلم بگو ارادم....- کرانه من میخوام....تنم یه ان لرزید اما نفهمیدم منظورش چیه؟؟- چیو عزیزم؟؟؟؟؟بهم خیره شد...چش شده بود ؟ این کلافگی برای چی بود؟؟؟- بگو !!! چیو اراد....چشماش بهم بود اما اروم دستاش رفت زیر لباسم کنار گوشم گفت :- کرانه من میخوام....من میخوام باتو....خودمو کشیدم عقبو با تعجب بهش خیره شدم....دستای ارادم روی اتیش تنم متوقف شد- چی میگی اراد؟؟؟- کرانه من میخوام علاوه بر روحت جسمتم مال من بشه....- اراد!- کرانه...من میخوام از زنم لذت ببرم...عیبی داره...میخواستم بلند شم اما اراد نذاشت...- اراد نمیشه. این حرفا چیه میزنی؟؟؟؟؟- کرانه من نمیتونم.... تو دختری نیمفهمی یه مرد چه نیازی داره....کرانه وقتی میبوسمت وقتی بدنتو لمس میکنم....لعنتی بهم فشار میاد....کرانه من همینقدرو نمیخوام .... هه...من زیاده خواهم تمامتوومیخوام....چی میگفتم ؟؟؟ چی کار میکردم...چند روزه که ما به هم محرم شدیم اما چه زود اراد....وای داره دیوونم میکنه؟؟؟ چرا اینقدر عجله؟؟؟؟- کرانه خواهش میکنم من....قبول نکردم اما سریع لبامو گذاشتم رو لباش که دیگه ادامه نده....صدای نفسام بلند شده بود...داشتم میمیردم ....نفس کم اورده بودم برای چشیدن طعم لباش....من بدون اراد میمردم....سرشو کشید عقبو گفت :- کرانه...! امشب باید بریم...اینبار قلبم که نه تمام وجودم ریخت...- کجا؟؟- خواستگاری...نمیدونم چرا اما ناخداگاه از روپاش بلند شدمو رفتم سمت مبل تا شالمو از روش بردارم....که اراد از پشت موهای گردنمو کنار زد و بوسه ای طولانی به پشت گردنم نشوند....اروم بغلم کرد و کنار گوشم گفت :- تو خودت اصرار داشتی...پس چی شد ؟ حالا چرا ناراحتی؟؟؟عصبی شده بودم بی اختیار پسش زدمو شالمو پوشیدم همزمان حرف میزدم اما با غیظ :- من ؟ من ناراحت بشم؟؟ اصن واسه چی باید خودمو ناراحت کنم؟؟؟ بالاخره باید به حرف مامانت گوش کنی دیگه ، خوب مادره....فوقش میری و شاید نظرت عوض شد...رومو برگردوندمو گفتم :- شاید دیدی دختری که از جنس خودتونه بیشتر باب میلت باشه.....اراد کبود شده بود با عصبانیت اومد جلو بازوهامو گرفت تو دستاش داشتم له میشدم:- به تو ربط داره....چون من شوهرتم...به تو ربط داره چون من عاشقتم...لعنتی تو ، خوده تو بهم گفتی که باید برم...حالا چی شده؟؟ میزنی زیرش؟؟؟؟فشار بیشتری به بازوم اورد و گفت :- اخه مسخره مگه غذاست که باب میلم باشه...دیگه نتونستم طاقت بیارم ...شروع کردم به گریه...چقدر تو این مدت به خاطر اراد و عشقش اشک ریختم...طاقت دیدن چشمای گریونمو نداشت میدونستم...کمکم دستاش شل شد و دوباره رفت سر جای همیشگیش ...دوباره منو کشید تو اغوشش همون جای امنی که دیشب ازش برام حرف میزد....- اراد!- جون دل اراد....چیه عشقم؟- اراد ! من میترسم...میترسم یه روزی برسه که منو نخوای...یه روزی که دیگه عاشق کرانه نباشی...با خنده گفت :- حرفای خنده دار نزن کرانه....اراد؟؟ اراد دیگه عاشقت نباشه ؟ محاله...خودمو بیشتر بهش فشار دادم که دوباره صدای پای کسی اومد ...سریع از بغل اراد اومدم بیرونو اشکامو پاک کردم....تقه ای به در خورد...- کرانه!صدای کامیار بود...- بله؟در اتاق باز شد...اخه فوضولچه من گفتم بیا تو؟؟؟کامیار یه چند لحظه با تعجب نگاهش بین منو اراد گشت بعداروم رو به من گفت :- داشتین حرف میزدین؟؟ارادم با لبخند گفت :- به نظرت منو کرانه کار دیگه ای باهم داریم؟؟کامیار از لحن صحبت اراد تعجب کرد...ابروشو داد بالا و گفت :- کرانه؟؟؟؟و اراد در کمال ناباوری گفت :- من نمیتونم اسم زنمو صدا کنم؟؟؟کامیار عصبی گفت :- اراد ! هنوز چیزی مشخص نیست که اینطوری....نذاشت حرفش تموم بشه سریع دستشو گذاشت رو شونهاشو گفت :- کامیار...من...راستش کرانه اخر هفته میخواد بره لندن...- خوب این چه ربطی داره...- من نمیتونستم...نمیتونستم یه ماه طاقت بیارم....کامیار شوکه شد و با خشم یقه ارادو گرفت :- تو چه بلایی سر خواهر من اوردی بدبخت؟؟؟؟ هان!اراد با خونسردی یقشو از چنگ کامیار بیرون کشید و گفت :- بلا چیه کامیار ...ما فقط به هم محرم شدیم...تا هم کرانه خیالش راحت باشه هم من ...کامیار با نیشخند رو به من گفت :- کرانه! تو...تو ...مگه صاحاب نداشتی که رفتی مخفیانه....- کامیار من.....یعنی ما کاری نکردیم که...مجبور شدم دروغ بگم- راستش کامیار! سینا تهدیدم کرده بود که اگه بهش جواب مثبت ندم.... یه کاری میکنه که...- سینا غلط کرد...گه خورد...- کامیار با فحش دادن تو که کاری انجام نمیشد...ما مجبور شدیم که حداقل اسممون بره تو شناسنامه هم تا خیال هردومون راحت باشه(چقدم عقدمون قانونی بود خیر سرم...هه! شناسنامه!)کامیار کلافه دستی به ته ریشش کشید اروم تر پرسید :- من اصن نمیفهمم شما که مثه جن بسم الله بودین چی شد حالا؟- خوب عشقه دیکه یه دفعه میاد خبر نمیکنه...سری تکون داد و بدون هیچ حرفی از در رفت بیرون...سریع برگشتم سمت اراد و مشتی محکم به سینش کوبیدمو گفت :- مسخره دهن لقو مثه بچه ها قهر کردم...اراد با درد و خنده گفت :- اخخخ....بابا چرا میزنی؟؟؟ دهن لق چیه؟؟؟و اروم اومد و دستشو از زیر چادر برد سمت پاهام...منم سریع خودمو کشیدم عقبو رفتم سمت در...- نخیر بسه...دیگم دست به من نمیزنی...من به شوخی گفتم اما اراد جدی گرفت...سریع از پشت دستمو کشید و گفت :- چی گفتی؟؟با ترس گفتم :- چی میگی تو؟؟؟- میگم چی گفتی؟- گفتم....گفتم...بابا حالا یه چیزی گفتم- اهان ! دفعه اخرت باشه که از چیزا میگی...چون اوندفعه دیگه ازت اجازه نمیگیرم راحت تر از زنم لذت میبرم...خجالت کشیدم بدون حرف رفتم پایین یه چند دقیقه بعدشم اراد اومد....****داشتم میمردم از استرس...هرچیم به اراد زنگ میزدم اس میدادم جواب نمیداد....دیگه کلافه شدم از دستشمسخره انگار نه انگار من مثه دست بیل این پشت دارم از ناراحتی زار میزنم...بعضی اوقات چقدر بد میشه.....- اراد خان دیگه حق نداری به من زنگ بزنی...خدافظاز قصدم نوشتم خدافظ تا شاید یه عکس العملی داشته باشهیه یه ربعی گذشت اما انگار نه انگار .....میدونستم میدونستم اراد این تب تندش فروکش میکنه....نامرداخه چرا با من اینجوری میکنی؟؟؟؟نشستم کنج اتاقو به تنهایی و بداقبالیم خیره شدم و به حسرت اینکه بدبخت عشق شدم....عشقی که داره دیوونم میکنه و مثه اینکه دست بردار نیست هرلحظه میخواد بیشتر بشهاز گریه و چشم دردو فکرای ناجور به خواب رفتم که با صدای موبایلم بیدار شدمقلبم ریخت ...اراد بودبا تاخیر دکمه رو فشردمو با سرد ترین صدای ممکن جوابشو دادم:- بفرمایید!!!- این چرت و پرتا چیه فرستادی؟؟؟؟- متوجه نمیشم...- کرانه ! چت شده؟؟؟- من چیزیم نیست مثه اینکه شما سرتون جای دیگه گرمه!!!- کرانه!! بس کن من به اندازه کافی اعصابم خورد هست ...تو دیگه بدترش نکن...با یه نیشخند جوابشو دادم- کرانه مسخرم میکنی؟؟؟؟ لعنتی من زنگ زدم به تو تا ارامش بگیرم بعد اینطوری....- اونموقعی که من نیاز به ارامش داشتم شما کجا بودی؟؟؟- اولا هی شما شما نکن...دوما موبایلمو تو ماشین جا گذاشته بودم با ماشین بابا رفتیم.....- هه...همینه دیگه اصلا به من فکر نکردی که چی جوری صدامو بشنوی....- کرانه مثه بچه ها بهانه نگیر...- میشه قطع کنی؟؟؟- نـــــــــــــــــــــــه !!! کرانه....همین الان تمومش کن....دیگه نمیتونستم تحمل کنم....بگو دیگه لعنتی چی شد؟؟؟؟اروم تر شده بود- گریه نکن زندگیه من .....میدونی اراد طاقتشو نداره...اخه نریز اون اشکارو- اراد!- جون دلم؟؟ بگو عشقم هرچی دوست داری بگو- چی شد؟؟؟؟با تاخیر جواب داد :- فعلا معلوم نیست...- ارااااااااد....من میدونستم ...میدونستم تو مال من نمیشی....خیلی نامردی...و با سرعت گوشی رو قطع کردمو با صدای بلند زدم زیره گریه...وای خدا این چه سرنوشت شومیه که داری برام رقم میزنی...من ارادو میخوام ....اون سهمه منه!!!پشت سرهم زنگ میزد منم پشت سرهم قطع میکردم بالاخره اس داد :- تو رو خدا کرانه!! جواب بده....- کرانه من !!! عشقم من به جز تو هیچ کسو نمیخوام به علی قسم نمیخوام- تورو خدا بردار حداقل جواب نمیدی...اسمو بخون- کرانه اصلا فحشم بده اما بذار صداتو بشنوم ....- تو که میدونی بدون تو حالم بد میشه- به جون جفتمون همه چیرو برات میگم تورو خدا- کرانه قلبم درد میکنهدیگه نمیتونستم ...- بله؟؟؟- قروبنت برم من الهی...اخه مگه جز این صدارو میشه شنید؟؟؟؟؟؟- بگو!!- چی بگم...بگو هرچی بخوای میگم...فقط دیگه صداتو ازم نگیر- چی شد؟؟؟؟- اینجوری نمیشه کرانه ....- اههههههه....پس چیجوری میشه؟؟؟- فردا میام دنبالت- هه....وقتی میگم اتیش تندت....من پس فردا دارم میرم اقا اراد....حتما تا برگردم دیگه اسمم یادت میره نه؟؟؟؟؟؟- کرانه داری دیوونه ام میکنی....- الان اصلا حوصله ندارم میخوام برم شب بخیرمنتظر جوابش نشدمو گوشیو قطع کردم ...دوباره اس دادنش شروع شد- زندگیه من بی تو معنا نداره کرانه...اینو بفهمسریع جواب دادم :- شبخیر!!!- کرانه!- اراد گفتم شب بخیرمثه اینکه حالیش نمیشد- کرانه من میخوام...- بسه اراد!!!- من لباتو میخوام لعنتی همین الان...- تو دیوونه ای من نمیدونم چی جوری تورو تحمل میکنم؟؟؟؟ شببخیر- کرانه بدجور هوس کردماخ.....عین من....ولی چی میگفتم :- بهتره ویارتو بذاری واسه همسر ایندت...- یعنی چی؟؟؟؟- یعنی اینکه بگیر بخواب- جواب منو بده ببینم!!! همسر اینده؟؟؟؟ همسر اینده من یه نفره- اره میدونم ...- چیو میدونی؟- اینکه همسرتون کیه؟؟- پس خوبه که میدونی خوب لباتو تقویت کن واسه شب عروسیمونتمومه بدنم گر گرفت ...لامصب این پسر منو خر خودش کرده به قران....- اینقدر رویا نباف بهتره بخوابی- رویا؟؟؟؟ من لمست کردم...بوسیدمت!!! تو رویا نیستیاراد لعنتی میدونست چی جوری منو تحریک کنه...حالم بدشده بود شایدم مثه اراد...دلم میخواستشش....- کرانه!!!- هوم؟- کرانه؟؟؟؟- چیه؟؟؟؟- کرانه!- ای بابا بله- کرانه!لعنتی منتظر جانم گفتن منه اما کور خوندی!!!- دیوونه ای دیگه شب خوش- کرانه!!!- هــــــــــــــــــــــــ ــــــــــان!!- خیلی بدی!!!- چی میگی تو؟؟؟؟- نمیتونی بگی جانم؟؟؟- حرفتو بزن اراد..- میخوام بیام دنبالت...- متاسفم چون من الان دارم میخوابم در ضمن- درضمن؟؟؟؟؟- باید با هوسای بی موقعت مبارزه کنی!!!- فک نمیکنم لذت بردن از زنم هوس بی موقع باشه...- اراد تو نمیای...شب بخیر- خیلی نامردی....شب بخیرمن واقعا خوابم نمیومد اما نمیدونم چرا اینجوریکردم هرجوری فک میکردم اراد کار بدی نکرده بود که من اینطوری باهاش برخورد کردم ...اما خوب حسادته دیگه....تصمیم گرفتم این مدت کوتاهی روهم که پیش همیم باهاش خوب باشم نمیخواستم با خاطره بد از پیشش برم.....یه نیم ساعتی گذشت که دوباره اس داد :- کرانه خوابم نمیبره- خوب چیکار کنم ؟؟؟ لالای واست بخونم؟؟؟- اره!!!خودم بهش زنگ زدم مطمئنم انتظار همچین عکس العملی رو نداشت- جونم؟ جونم ؟جونم؟ جونم؟با لبخند گفتم :- زنگ زدم واست لالابی بخونم- اخخخ....قربون اون صدای قشنگت بشم...- اوووووووووومممم حالا چی بخونم؟؟؟- هرچی دوست داری نفسم!!!خوب خدایی صدای خوبی داشتم اما این دوم بار بود که میخواستم واسه اراد بخونم:- تو این شبهای مهتابی به من فک میکنی اصلابه چشمایی که بی چشمای تو از جاده میترسنتو این تنهایی پرغم منو یادت میاد اصلابه روزایی که این دستام به دستای تو دلبستنبگو اصلا تو این لحظه واسم قلب تو میلرزهبگو ای عشق دیروزم بزن تو خلوتم پرسهمنو یادت میاد روزی که چشمام عاشقت بودش تو میگفتی دوستم داری یا حرفات از دلت بودشبگوگاهی به یاد من دلت یک لحظه میگیرهمنم میگم که بی چشمات دلم سر میره میمیرهبگو اصلا تو این لحظه واسم قلب تو میلرزهبگو ای عشق دیروزم بزن تو خلوتم پرسهحمید عسکریصدای نفسهای بلند اراد میومد....میدونستم خاوبش برده بود- شب بخیر زندگیه من...!!و گوشی رو قطع کردم!اخ اراد کاشکی اصن نبودی که اینطوری پابندت بشم...حالا چی جوری ؟ از فردا تا یه ماه دیگه دوریتو تحمل کنم؟؟فدات بشم الهی....- جانم!- سلام...صداش ناراحت بود- سلام عزیزم خوبی؟؟؟- مرسی تو خوبی؟- من که اره اما تو که انگاری خیلی حالت بدهبا تاخیر گفت :- کرانه.!! من بدون تو نمیتونم...- فدات شم باور کن واسه منم سخته اما مثه باد میگذره ناراحت نباش...- کرانه!- جون؟- به نظرت...- به نظرم ؟- کرانه ممکنه یه روزی یه پسری چشمتو بگیره؟؟؟ناراحت شدم- این حرف یعنی توهین به من اراد... دیوووووونه- کرانه ! به خدا دلم شور میزنه- برو برو بچه جان لوس نشو...- اخ!- چی شد؟؟؟- هیچی...چند وقته قلبم درد میکنه...- رفتی دکتر ؟- نه بابا دکتر نمیخواد چیزی نیست- اراد!!!!!!!!!!!!!!!!!!- ای بابا چیه؟؟ گوشم پاره شد...- بخدا اگه نری....منم...اصن منم نمیرماراد با صدای بلند خندید و گفت :- گلم من که از خدامه تو نری...منم نمیرم دکتر- اراد! بس کن...باید همین فردا بری...- کرانه منم میام بدرقه- چی میگی دیوونه نمیشه...- چرا نمیشه؟- چون نمیخوام بابا اینا چیزی بفهمن- برام مهم نیست- برا من مهمه- کرانه من شوهرتم ....از همه اینا مهمتر عاشقتم...نمیتونم بیام عشقمو ببینم...؟- اراد من نمیدونم به مامانمینا چی بگم؟؟؟ بگم خواستگارم اومده بدرقه ام؟- به من ربطی نداره..من میام- اراد چرا اذیت میکنی؟؟؟- اخه اذیت چیه لعنتی؟؟؟؟؟-....- اصن یه کاری میکنیم...تو فردا صبح ساعت چندباید فرودگاه باشی؟؟؟؟- 5- خوب من الان میام دنبالت ...- خوب که چی؟- که چی؟؟؟ که اینکه با زنم یه خدافظی مفصل داشته باشم- به مامانینا چی بگم- کرانههههههههههههه!!!- باشه بابا باشه فعلا- زود حاضر شو من نزدیکم....فعلا******- سلام عشقم!- سلام...بدو بدو گازشو بگیر بریم اراد....نمیخوام کسی مارو باهم ببینیهاراد همونطور که ماشینو به حرکت درمیاورد گفت :- چی شده حالا...بابا ما ناسلامتی میخوامیم بریم- کجا؟؟؟؟خنده ای کرد و گفت :- تو چت شده نه به دیشبت نه به حالا....با یاد اوری اتفاقات دیشب خنده از رو لبم پر کشید....چرا دوباره یادم انداخت میخواستم همه چیرو فراموش کنم دوست نداشتم این لحظه های اخرم خراب بشه....لبخند تصنعی زدمو گفتم :- اره دیگهو رومو کردم به سمت پنجره تا مقصد که یه رستوران شیک بود حرفی بینمون رد و بدل نشد و این اولین باری بود که با اراد بیرون میرمو اینطوری هردومون ساکت و ارومیماحساس کردم سردم شد..نگو اراد یه ساعته در و برام باز کرده و من خر تو فکر بودمو نفهمیدم اراد با لبخند گفت :- دوست داری پیاده شی؟؟؟؟؟منم با لبخندی جوابشو دادمو پیاده شدم....چقدر هردو اروم شده بودیم؟؟؟ چرا؟؟؟؟اروم گفتم :- اراد !- جانم؟؟؟- وایسا من بنده کتونیم باز شده....سریع اومد جلوپام و میخواست بند کتونیمو ببنده ...بی اختیار پامو کشیدم عقبو گفتم:- نه خودم میبندم...و بی توجه به اراد نشستم و مشغول بستن بند کفشم شدم....سرمو که اوردم بالا هنوز اراد زانو زده و با بهت نگاهم میکرد...- چیه؟؟؟؟- کرانه ...کرانه تو چت شده؟؟؟بلند شدمو گفتم :- وااااااا....واسه چی ؟؟؟اونم بلند شد و بدون حرف اومد جلوتر اروم ارنج تو تا دستمو گرفت و گفت :- کرانه!- بله؟؟- تو....کرانه تو...- من چی اراد ؟؟سرشو تکون داد و بدون حرف جلوجلو رفت ...این چرا اینجوری میکرد؟؟؟اصلا بهم نگاه نمیکرد...یا سرش توی منو بود یا داشت اینور اونورو دید میزدهنوز غذا رو نیاورده بودن و واقعا میلی نداشتم....- اراد!نگام نکرد...- بله؟؟؟- من...من اصلا گرسنم نیست...سریع از جاش بلند شد و زیر لب گفت :- منم!دوباره جلو جلو راه افتاد سمت در ...منم با یه دنیا تعجب دنبالش کشیده شدمدر خونرو باز کرد و اروم گفت :- برو تو!!!با احتیاط رفتم داخل در حالی که داشتم سرک میکشیدم گفتم :- کسی خونتون نیستبی حوصله گفت :- به نظرت اگه کسی بود تو الان اینجا بودی؟؟؟عصبانیم کردی بود...با خشونت بازوشو کشیدمو رفتم تو صورتش...- چته ؟ هان؟؟؟؟با حرص بهم نگاه میکرد....- من باید این سوالو ازت بپرسم....- والا تو از همون اول صبح مثه ادمای.....- مثه ادمای چی هان؟؟؟؟- اراد...تو چرا اینجوری میکنی با من؟؟؟- من جوری نمیکنم....با نیشخند ادامه داد :- اونقدر برات بی ارزشم که ....حرفشو نصفه قطع کرد....روشو برگردوند...من سمج تر از خودش رفتم روبه روشو گفتم :- بگو اراد .... برای چی از دست من ناراحتی؟؟؟تو چشام ذل زد و گفت :- تو...تو لعنتی این ورزش مسخره و مسافرت مسخره تره تو به من...به من ترجیح دادی کرانهپس بگو دلش از کجا پره که اینجوری بهانه میگیره...چه جوابی میدادم ...؟.من امروز باید برم و دیگه واسه این حرفا خیلی دیر شده...بدون هیچ حرفی رو نوک پا وایسادمو دوباره طعم شیرین لبای اراد و مزه مزه کردم....میخوام امروز اینقدر ببوسمش که برای یه ماه پس انداز بشه.....من بی مهابا میبوسیدمش ...ارادم نمیدونست چی جوری جواب بوسه های منو بده.....اخ که چقدر دوسش داشتم..اروم کشیدم عقبو نگاهی به جشمای غمناکش انداختمو دوباره با لبخند حمله کردم سمت لباش ....معلوم بود اراد داشت دیوونه میشد ... بدنش داغ شده بود....نفسش به سختی میرفت و میاومد.....من همینو میخواستم....یکی از پاهامو قفل کردم دور رونش و کمرشو چنگ میزدم...اروم بغلم کرد و همونطوری که من دست از سر لباش برنمیداشتم منو برد توی اتاقش ...درو با پاش بست و منو اروم خوابوند رو تخت....منم مثه کنه چسبیده بودم به لباش...ولی میدونستم الان داره لذت دنیارو میبره...خودش گفته بود....بیخود و بی جهت تی شرت اراد و در اوردم....دوست داشتم سرمو بذارم رو سینه لختش....حالا که من چند دقیقه تنفس داده بودم اراد ول کن نبود....چنان سرشو تو گردنم فرو کرده و بو میکشید که داشتم تموم میشدم....منم دستمو اروم میکشیدم رو سینش که حالشو بدتر میکرد....دستش اروم اما با ترس رفت سمت دگمه های لباسم...وقتی فهمید مخالفتی نکردم اروم تا اخر بازشو کرد اما از تنم در نیاوردهمونطوری مثه بچه ها صورتش میمالید به شکممو بدنمو میبوسیدمن چی جوری از این اغوش دل بکنم؟؟؟ چی جوری دووم بیارم...حال اراد بیش از پیش خراب بود....با تموم قدرتش رون پامو فشار میداد...میدونستم خیلی خودشو نگه داشته که جلوتر از این نیاد....و این برای یه مرد خیلی سخته....اروم رفتم سمت گوششو همون طوری که زمزمه وار براش حرف میزدم...اروم ارومم گوششو میبوسیدماراد سریع لباشو اورد سمت گوشامو با صدای بم و خسته ای گفت :- من...من نمیتونم طاقت بیارم کرانه!!! نـــــــــــــرو....دلم میخواست بگم باشه نمیرم....از وقتی که فهمیدم ارادم منو دوست داره قید این سفرو زدم اما نمیدونم چه حسی بود که منو از نرفتن منصرف میکرد....- قربونت برم الهی !!! زود برمیگردم بخدا!!!- کرانه!فدای کرانه گفتنت ....چقدر بچه شده بود....- جون دلم؟؟- کرانه به خدا نمیشهوایییییییییی این از منم دختر تر بود...باورم نمیشد داشت گریه میکرد....منم به اشکام اجازه ریزش دادم....- اخه چرا اینجوری میکنی؟؟؟؟ بذار با خیال راحت برم...- داره حالم از خودم بهم میخوره کرانهاروم بلند شدمو رو سینش نشستم...اونم اروم رون پامو نوازش میکرد- چرا عشقم برای چی؟؟؟؟سرمو کشید پایینو روی موهام بوسه ای زد و گفت :- برای اینکه اینقدر دوست دارم....برای اینکه همه چیم به تو بستگی داره....برای اینکه بدون تو نمیتونم....دیگه ارادی وجود نداره اگرم هست همش به خاطر وجود توئه...وای که هیچ جوابی در برابر اینهمه دوست داشتن نداشتم.....چیزی نمیتونستم بگم...فقط با موهاش بازی میکردمو به چشماش خیره شده بودم...چرا اینقدر حالم غریبه...نکنه دیگه نبینمش نکنه نکنه مامانش یه کاری دستم بده؟؟؟؟نه نه اراد اینقدر عاشق منه که امکان نداره اینکارو بکنه!!!- جایی نرو نرو از پیش من تو نباشی دلم پر خون میشه من ...جایی نرو منو تنها نذار منه بیچاررو نرو اینجا نذار تو نباشی به کی بگم عاشق شدم بی تو دل میبرم به خدا از خودم تو نباشی به کی دیگه تکیه کنم دیگه رو شونهای کی گریه کنم؟ این دنیا رو نمیخوامو نمیخوام زنئده بمونم عشق من اون لحپه که تو میری میرم از این دنیا میدونم عشق من از حال من تو خبر داری و درمون این دل بیماریو من دلخوشیم به تورو دیدنه عشقت همیشه تو قلب منه اینجا بمون و از اینجا نرو با جون و دل من میخوام تو رو من با تو به همه جا میرسم دنیام تویی بی تو من بی کسم ای عشق من زیبای من بامن بمون دنیای منروحم از بدنم جدا شد ....صدای اراد ارامشم بود...خدایا این ارامشو ازم نگیر*******اراد تو رو خدا بذار برم داره دیر میشه ها.....- اخه لعنتی من چیکار کنم؟؟؟؟- اه اراد ببینم این دم اخری میتونی اعصابمو خورد کنی؟؟اروم کمرمو نوازش کرد و منو به خودش چسبوند....- باشه عشقم ...باشه....برو ولی کرانه به خدا اگه ...- اگه چی؟؟؟؟- تورو خدا....یه وقت منو یادت نره....نمیخواستم چیزی بگم فقط دلم میخواست برای اخرین بار طعم لباشو بچشم....اروم رو نوک پا ایستادمو با تمام عشق لباشو بوسیدم....اروم نگاهی بهش انداختم ...اراد چشماشو باز نکرده بود...و این یعنی بازم.... بازم دلش میخوادمیبوسیدمشو اراد با تمام وجود با تموم قدرتش جواب بوسه هامو میداد...میدونستم تو چه فکریه.....کمرم داشت تو دستای قویش له میشد...دیگه نفسم بالا نمیومد...اخ اراد چیجوری دوری اغوشتو تحمل کنم....بدون هیچ فکری یه لحظه لبهاشو رها کردمو با دقت به چهرش چشم دوختم....چشمای خوشرنگش...بینی مردونش....پوست برنزش....از همه مهمتر لباش...من دیوونه این موجود بودم میخواستم تا اخر عمرم جام همونجا باشه...تو بغل اراددوباره هجوم اوردم به منبع ارامشم...من هیچ وقت از اراد سیر نمیشم...همونطوری که گوشمو میبوسید ...یه حالتی مثه غرغر کردن حرفاشم میزد....- اوفففففففف... من چیجوری تحمل کنم ؟؟؟؟ کرانه!!- جون دلم؟؟- لعنتی من میخوام...میدونستم منظورش چیه....- دیوونه نشو....اروم عقب کشیدمو گفتم :- دیگه باید برم....خیلی دیر شده....قلبم از درد ترکید...اراد دوباره بغض کرده بود...عادت نداشتم اشک تو چشماش ببینمپریدم تو بغلش.....بلند بلند میگفتم:- عشق من.....گریه نکن....تو عشق کرانه ای.....عشق کرانه گریه نکن !!!منو از خودش جدا کرد و اروم گفت :- برو برو دیرت شدهچادرمو سرم کردمو رفتم سمت در اما اراد دیگه جلو نیومد....دستم که به دستگیره رسید بغضمم ترکید....- خداحافظ زندگیه من!!!****هواپیما که بلند شد.....قلبم مثه گنجیشک میتپید...خدایا اگه تو این مدت... وای نه....اگه ایدا کار دستش بده اونوقت مجبور میشه که باهاش ازدواج کنه....با هجوم افکار مسموم اشکای منم سرازیر شد.....- کرانه !!! کرانه کجایی؟؟؟از دنیای خودم بیرون اومدمو مثه منگا جواب دادم:- هان؟؟؟ چیه؟؟- کجایی تو دختر؟؟؟؟ حواست هست...؟ بچه ها سه دور پایپ زدن تو هنوز اونجا وایسادی؟- ببخشید....ببخشید الان میرم..- سریع تر...بی حال و حوصله به هتل برگشتم...هم اتاقیه من یه ادم نکبت گند دماغ بود که ازشم متنفر بودم....اصلا کلا باهم لج بودیم....دلم هوای ارادمو کرده بود....بعد از چند بوق صدای مشتاق اراد به گوشم رسید....- سلام عشقم....- سلام عزیز دلم....- خوبی؟؟- مرسی تو چطوری؟؟؟- بد...وقتی تو نباشی ، افتضاحم- تو رو خدا اراد اینجوری نکن...الان یه هفته گذشته اصن فهمیدی چی شد؟؟- معلومه که فهمیدم چی شد؟؟؟؟؟ تقریبا دیوونه شدم... - دیوونه نشو دیوووووووووووووووونه!!!!با صدایی خنده کرد که دلم ضعف رفت براش بی اراده گفتم :- نخند لعنتی نخند!!!- کرانه!- جونم؟؟- میدونی الان هوس چی کردم؟؟؟- چی عشقم؟؟؟- هوس اون لبای خوشگلتو!!!- وقتی برگشتم تلافی همه این مدتو درمیارم!!!- کاش اصن ببازین زودتر برگردین!!!- اِِِِاِاِاِاِ !!!- میخوای اصن من بیام؟؟؟؟؟- برو برو مثه اینکه خیلی خوابت میاد!!!- نه دیوونه خوابم نمیاد فقط وقتی صداتو میشنوم مست مست میشم...صدای بچه ها میومد مثه اینکه باید میرفتیم واسه شام!!!- ببخشید عشقم باید برم....- برو عزیزم برو....فعلا- فعلا....*****بازیه امروزو بردیم ...خداروشکر اما نمیدونم چرا مثه همیشه نبودم ..نه امروز نه در روزهای گذشته حال و حوصله نداشتمتوی این 10 11 روزی که اینجا بودم تقریبا هرروز روزی چندبار با اراد حرف میزدم...اما الان دو روزه که جوابمو نمیده....گوشیش خاموشه....دل نگرانم عجیب.....برای هزارمین بار شماره ارادو گرفتم ...بوق خورد سریع از جام بلند شدمو نشستم روی تخت...بالاخره گوشیو برداشت...اما صدای ارادم نبود... صدای........تموم بدنم یخ کرد کاش میمردم....صدای ایدا داشت دیوونم میکرد....- چیه چرا حرف نمیزنی؟؟؟؟-....- چرا حرف نمیزنی کرانه خانم؟؟؟؟ چیه داری میسوزی؟؟؟؟-....- من که گفتم اراد از اولم مال من بود...نمیدونم چرا خودتو بیخودی تو زندگی منو اراد جا کردی!!!!- خفه شو نکبت......- تازه دارم میفهمم اراد شریک جنسی خیلی خوبیه!!!!!!!با تموم قدرتم از اعماق وجودم جیغ میکشیدم.....- خفه شو کثافت ....خفه شو ...اراده من مثه تو لاشخور نیست!!با صدای کریهی خندید و گفت - صدات اذیتم میکنه.....راستی واسه جشن عروسیمون حتما بیایا ناراحت میشم.... بـــــــــــــای!!اراد...اراد....تکراره این اسم یعنی تداعی بدبختی های من...بهت و تعجب برای لحظه ای هم از وجودم فرار نمیکنه...اخ اراد با من و زندگیم چه کردی؟؟؟ لعنتی من زن تو بودم....چی کار کردی بامن؟؟؟سوالی که هر لحظه بیشتر از دفعه قبل خوردم میکنه؟؟؟؟؟؟؟ زندگی بدون اراد برای من یعنی جهنم !!!!چیجوری ؟؟؟ اخه چیجوری دلت اومد با احساس من اینجوری تا کنی؟؟؟؟الان سه روزه که مثه یه معتاد خمار به خودم میپیچم ... من معتاد اغوش ارادم .... هیچ کس حتی یه خبرم از من نمیگیره....این هیچ کس یعنی اراد....اراد برای من یعنی همه...تو کل این سه روز یه بارم سر تمرین و مسابقات اماده نشدم....مربیم مثه یه دوست باهام رفتار میکرد...حال بدمو میدید و درکم میکرد...!همه این چند روز برای من کابوس بود کابوس روزایی که با اراد عشق بازی میکردم...هزاران بار طعم لباشو به یاد میارودم ...نفسای تنده شو اما مگه کپی برابره اصل میشه؟؟؟صدای ممتدد گوشیم منو از دنیای بدون ارادم بیرون اورد.....باور نمیکردم شماره اراد بود....بی اختیار ترس و لرز به وجودم برگشت...مثه یه شوک عصبی تمام بدنم میلرزید.....با ترس دکمه را فشار دادم اما جرئت نداشتم چیزی بگم.....صدای شاد اراد که اومد همه وجودم خاکستر شد....- کرانه! کرانه! چرا جواب نمیدی؟هیچی نمیتونستم بگم با صدای خیلی اروم و با لرزشی که مطمئن بودم از صد فرسخیم معلومه گفتم:- نامرد!!!صدای اراد بالاتر رفت:- کرانه! چی میگی؟ منم منم اراد....عشقم چرا صدات میلرزه ؟ حالت بده؟؟؟؟- ازت


مطالب مشابه :


کمال الملک نقاش بزرگ ایرانی

اند تابلوهای کمال در این روزگاران برای وی هم وزن و هم سطح خویش اشرفی طلا نمی ارزد دکتر




بدون تو31

- میای فردا باهم بریم پیش دکتر؟- - راستش خانم اشرفی باید بگم حرفه حرفه (خانم طلا




بدون تو 29

سرمو که بلند کردم اقای اشرفی رفته بود رفتی دکتر ؟- (خانم طلا) رمان پناه




مریم لسان بررسی منظره پردازی در فرش «دروازه بهشت» / قسمت دوم استاد: دکتر شهره جوادی

عماد عمد عمدی بعمد تعمد تعمدی تعمدا فرصت فرصتها مهلت زر زری زرین طلا تابلو تابلوی




واحد های شمارش

(یک بدره اشرفیتابلو نقاشی، (سه پرده تابلو) مثل سکه‌ی طلا و




دهه ی اول محرم 93 هیئت کجا برویم؟؟؟

لاک طلا روی ناخن زنان میدان دکتر فلکه دوم صادقیه، اشرفی اصفهانی، نرسیده به مرزداران




برچسب :