فردوسی ابر مرد تاریخ حماسی ایران وجهان

                      به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد

نام فردوسی را همه شنیده ایم و وجه مشترک همه ی این شنیده ها،بزرگی ونیکی ایست که بانام حکیم توس گره خورده است.اما براستی دلیل این بزرگی و نیکی که پس از هزار سال هنوز با نام فردوسی تداعی میشود چیست؟قصد دارم با نگاهی اجمالی بر زندگی فردوسی و اثر جاودانه او شاهنامه،گامی چند در شناساندن این دو نگین "فرهنگ"پارسی بر دارم.

فردوسی؛از دهقان کوچک تا حکیم بزرگ.

در سال 329 قمری به دنیا آمد.پدرش علی که از دهقانان بزرگ دهکده ی پاژ بود،نام حسن را بر پسر خوش قدم خویش نهاد.در آن زمان دهقان به معنای امروزه اش استفاده نمیگشت؛بلکه معنی ایرانی تبار مالک زمین یا روستا را داشت تا هم نژادش معلوم باشد وهم حرفه و دارایی اش.آغاز زندگانی فردوسی درست در اوج جنبشی قرار داشت که از سده ی سوم شروع شده بود،و اتفاقا مرکز این جنبش خراسان وشهرهای شرقی ایران قرار داشت.جنبشی ایرانی برای بیرون راندن بیگانگان عرب مهاجم ازسرزمین پارس و پایان دادن سلطه تازیان،ظلم و ستمی که بر ایرانیان روا میداشتند و احیای تمدن پیشین خود که نتیجه این حرکت روی کار آمدن دولتی ایرانی به نام سامانیان بود که تقریبا سراسر خراسان ،هیرکان،مکران،سیستان،خوارزم و کرمان را در بر میگرفت.سامانیان برای پیروزی نهایی و از بین بردن سلطه اعراب بر ایرانیان،ونیز حس وطن دوستی شان،به احیای فرهنگ ایرانی که در حال نابودی قرار داشت بسیار توجه نشان می دادند.از جمله زبان فارسی دری –زبانی که اکنون با کمی تغییر در حال استفاده کردن از آن هستیم-در زمان سامانیان مورد استفاده قرار گرفت و توسط شاعرانی که دستگاه حکومت به آنان بها می داد،همچون رودکی،به شکوه و زیبایی رسید. و همچنین داستان ها و افسانه های کهن که همگی نشان از فر و شکوه تمدن ایرانی و نژاد آریایی داشت توسط شاعران و نویسندگان جمع آوری و نگارش شدند.داستان هایی که از دیرباز تا آن زمان سینه به سینه نقل شده بودند و روزگاری بهترین سرگرمی جمعی محافل خانوادگی بودند و اغلب پر از رمز و رازهای اخلاقی و انسانی.از این رو در این دوره کتابهای زیادی با نام شاهنامه که حاوی این داستانها بودند به نگارش در آمدند که بعدها منبع حکیم توس برای سرایش شاهنامه شدند.نظیر شاهنامه مسعودی مروزی،شاهنامه ی ابو مؤید بلخی،شاهنامه ابو منصوری،شاهنامه ابو علی بلخی و شاهنامه دقیقی.ماخذ بیشتر این شاهنامه ها-که اکثرا به نثر هم بودند-داستانهای اوستایی و کتابهایی نظیر خوی تک نامک «خدای نامه» بودند.حکیم توس در چنین شرایطی به دنیا آمد،رشد کرد و بالید.

متاسفانه زندگانی فردوسی نیز همچون زندگانی سایر بزگان این بوم و بر در هاله ای از ابهام و افسانه پیچیده شده است.و اگر کسی به دنبال آن باشد به داستانهایی بر می خورد بی مایه که همان ابتدای کار افسانه بودن آن محرض میشود و به ناچار با دنیایی افسوس،می گذارد و می گذرد.و برای فردوسی این چنین بودن دور از انتظار نیست.چرا که کهن ترین منبع تاریخی از لحاظ نزدیکی به دوران زندگی حکیم،چهار مقاله نظامی عروضی ست که بین سالهای 551 تا 552 تالیف شده است.یعنی اختلافی 141 ساله! اما آنچه را که فردوسی پژوهان بزرگ همچون «محمد امین ریاحی» پذیرفته اند این چنین است که حکیم توس در کودکی و نوجوانی به کسب علوم زمانه میپردازد به طوری که در باب دانشهایی همچون ادبیات عرب،شعر و ادب پارسی،تاریخ،فلسفه،کلام،قرآن،زبان پهلوی ساسانی و فنون جنگ و رزم آشنایی کاملی داشته است.دلیل این سخن ابیات شاهنامه هستند. شاهنامه با ستایش خداوند جان و «خرد» آغاز می شود و آنگاه شاعر به ستایش دانش و خردورزی و دانشمندی زبان باز میکند و رنج در راه دانش را سزاوار می داند و میگوید:

به رنج اند آری تنت را رواست که خود رنج بردن به دانش سزایت

و حتی دشمن دانا را از دوست نادان برتر می داند و میگوید

که دانا تو را دشمن جان بود به از دوست مردی که نادان بود

همه ی اینها دلیل بر اهتمام حکیم توس بر کسب دانش است و از آنجا که خانواده او دارای تمکّن مالی بوده اند،او می توانسته به راحتی به کسب علوم زمانه بپردازد.او علاوه بر آموختن دانش،از همان جوانی دل به سودای شعر و شاعری می سپارد و در این راه تلاش و کوششی مینماید.برخی عقیده دارند که بعضی از داستانهای شاهنامه را در همین ایام جوانی سروده است.به هر حال کاملا واضح است که سرایش شاهنامه اولین تجربه شاعری حکیم نبوده است.چرا که این اثر آنچنان استوار و هنرمندانه است که نمی توان گمان کرد کار ناشیانه یک تازه کار باشد.اما آشنایی حکیم با افسانه های کهن به همان دوران کودکی اش بر می گردد.او از همان ادوار کودکی توسط اعضای خانواده یا حتی کتابها و شاهنامه های مدون با این داستان ها آشنا می شود و روحش را در این آسمان بی کران به پرواز در می آورد و خود عیان است که این افسانه ها و داستان های اسطوره ای با دل و جان فردوسی چه ها که نمی کند.

در مورد ازدواج فردوسی نیز آمده است که وی با زنی ایرانی و اصیل ازدواج میکند و این زن زبان پهلوی را به خوبی می دانسته است. و بعضی اصلی ترین مشوق فردوسی در سرایش شاهنامه را همسرش می دانند.در آن زمان و چندی پیش از فردوسی،شخصی به نام ابو منصور دقیقی شاهنامه ای به نظم را به نگارش می آورد. اما هنوز بیش از هزار بیت آن را نسراییده بود که توسط غلامش کشته می شود.فردوسی تصمیم می گیرد که کار ناتمام دقیقی را تمام کند و در این باره خود می گوید:

یکایک ازو بخت برگشته شد به دست یکی بنده بر کشته شد

زگشتاسپ و ارجاسپ بیتی هزار بگفت و سر آمد بر او روزگار

برفت او و این نامه ناگفته ماند چنان بخت بیدار او خفته ماند

من این نامه فرخ گرفتم به فال همی رنج بردم درو ماه و سال

و این چنین بود که سرایش شاهنامه را آغاز نمود و با تلاش سترگ خود که می رفت ملتی را به شعر و قلمی زنده نگه دارد و با عزمی راسخ رنج ماه و سال را به جان خرید و شروع به نگارش شاهنامه نمود.و اینگونه بود که فرهنگ پارسی را با ذوق و استعداد و توانایی هنریش و همچنین روح مسئولیت پذیری و وطن دوستی اش آبیاری نمود.منبع دیگر فردوسی شاهنامه ابو منصوری است.شاهنامه ای منثور و از نمونه های کهن نثر پارسی.فردوسی برای یافتن نسخه ای از آن راهی بخارا پایتخت سامانیان می شود اما پس از جستجوهای بسیار آن را نمی یابد.ناچار به سوی توس باز می گردد اما در راه باز گشت به امیرک منصور بر می خورد.از قضا شاهنامه ی ابو منصوری به فرمان ابو منصور بن محمد بن عبد الرزاق پدر امیرک منصور و فرماندار خراسان از سوی سامانیان نگاشته شده است.فردوسی به سبب آشنایی با امیرک منصور ماجرا را برای او شرح میدهد و او نیز نسخه ای از شاهنامه ابو منصوری را در اختیار فردوسی قرار میدهد و به او قول میدهد که در راه پر رنج و خطیر نگارش شاهنامه از او حمایت کند.

فردوسی بر اساس شاهنامه دقیقی و ابو منصوری 15 سال به سرایش شاهنامه همت گماشت.در این سالها علاوه بر ثروت مورثی خود و کمک های امیرک منصور،بزرگان توس از جمله حسین قتیب حاکم توس و علی دیلم بودلف به حکیم کمک های فراوانی روا داشتند تا فردوسی بزرگ فارغ از دغدغه های مادی همه وجودش را برای سرایش شاهنامه به کار گیرد.در پایان این 15 سال آن طور که خودش می گوید کسی را سزاوار آن ندانست که کتابش را به آن تقدیم کند.به همین دلیل آن را به مدت حدود 10 سال مخفی می کند و در این سال ها به مرور قسمت های دیگری را نیز به شاهنامه اضافه می کند. در این سال ها –حدود سال 394 و در سن 65 سالگی- دیگر از ثروت فردوسی و کمک های دیگران اثری نمانده بود.آن طور که خودش می گوید به فقر و تنگدستی دچار می شود.همچنین در این سال ها پسر جوان و برومند خود را از دست میدهد و این غم عظیم ضربه ای سهمناک بر روان پاک او وارد می آورد.در این سالها دیگر سرایش شاهنامه تمام شده بود همان طور که ثروتش.او برای حفظ اثر گران سنگش از گزند مهاجمان و مخالفان،به نیروی شخص قدرتمندی احتیاج داشت تا زیر سایه قدرت و ثروت او این کتاب بی هیچ گزندی در سراسر ایران زمین منتشر شود.در این زمان چند سالی از سقوط دولت سامانیان توسط ترکان قراخانی آل افراسیاب (سلطان محمود غزنوی)می گذشت.بنا بر این تصمیم گرفت تا کتابش را به سلطان محمود عرضه کند.بنا بر این شروع کرد به تدوین و بازسازی نهایی شاهنامه.تدوین دوم را در سال 400 قمری به پایان رساند و آن را که شصت هزار بیت شده بود در هفت دفتر به نزد محمود برد.سلطان محمود،پادشاه ترک تبار غزنوی،بی علاقه به فرهنگ و زبان ایرانیان فقط به منظور بیرون راندن ترکان آل افراسیاب که زمانی برای شکست سامانیان متحدش بودند و اکنون از قدرت آنان می هراسید،به شاهنامه روی خوش نشان داد.او در این فکر بود که با استفاده از شاهنامه احساسات ملی ایرانیان را تحریک کنند و آنان را علیه ترکان که از نژاد تورانیان بودند بشورانند.اما حسادت و بدگویی های اطرافیان و حسودان دربار که فردوسی را رافضی می خواندند و همچنین شیعه بودن فردوسی در مقابل شاه تعصبی سنی او را از چشم پادشاه انداخت.اما موضوع اصلی بی شک چیز دیگری بود.سلطان محمود به خوبی میدانست که اگر شاهنامه را قبول کند و آن تحت حمایت قرار دهد در واقع جریان نابودی خودش را فراهم کرده است.چرا که شاهنامه به بذری میماند که میوه اش نابودی سلطه ی همه ی بیگانگان و ظالمان از تازی و ترک و دیگر اقوام بر ایرانیان بود.پس لاجرم برای حفظ حیات دولتش باید آن را رد می کرد و حتی بر تر از آن باید با آن مبارزه می کرد.او مبارزه را با خلف وعده آغاز نمود.تصمیم گرفت به عنوان هدیه،به ازای هر بیت شاهنامه یک سکه به فردوسی بدهد.اما نه سکه ی طلا که سکه ی نقره! در حالی ارزش شاهنامه بسیار بیش از این حرف ها بود.هاینه،شاعر آلمانی در این باره شعر زیبایی دارد که بخشی از آن اینچنین است:

«هر گاه آدم بی سر و پایی به کسی قول سکه ای بدهد،همه می دانند که مقصود او همانا سکه نقره است.وهر گاه پادشاهی کسی را چنین قولی دهد،همگان می دانند که منظور او همانا سکه ی طلاست.»

در واقع هدف سلطان محمود از این خلف وعده تخطئه و تخریب شاهنامه بود.به خیال خودش میخواست اعلام کند که ارزش شاهنامه همین قدر است.حتی ارزش وعده پادشاه را نیز ندارد.

به هرحال در این مورد داستانهای بسیار وجود دارد اما وجه مشترک همه آنها خلف وعده پادشاه و جفای او در حق فردوسی است.خود حکیم توس در این باره می گوید که حتی محمود در آن نگاهی هم نکرد.چه رسد به پاداش وعده داده شده.از این زمان تا پایان عمر قسمت های دیگری را نیز به شاهنامه اضافه کرد که بیشتر به اظهار ناامیدی اختصاص دارد.سرانجام حکیم بزرگ و توانای توس در سال 411 قمری (و یا شاید قبل از آن)جهان خاکی را به مقصد بهشت افلاکی بدرود گفت و به دیدار پروردگارش شتافت.اما دشمنان کور دلش حتی در این زمان نیز رهایش نکردند.پیکر او به تحریک و مخالفت شیخ ابو قاسم گرگانی،از عالمان قشری متعصب،در قبرستان مسلمانان دفن نشد و او را در باغی که از آن خودش بود به خاک سپردند.امروزه آرامگاه او را که به شکل آرامگاه کوروش بزرگ ساخته اند،زیارتگاه عاشقان فرهنگ و ادب پارسی و نیز مامن جستوجو گران هویت و اصالت ایرانیست.

53316790.jpg

بسی رنج:

بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی

تصور آنکه شخصی زمانی طولانی از عمر خود،همچون 20 یا 30 سال را به کاری سخت و طاقت فرسای-همچون نگارش کتابی،سرایش شعری یا هر کار دیگر که به فرهنگ و دانش و خرد مربوط شود-صرف کند خود دهشناک و رنج آور است چه رسد به آنکه خود چنین تصمیمی بگیرد.اصولا هنگامی که انسان متفکری با زبان خاص خود،چه زبان خشک علمی و چه زبان تعصب آمیز دینی و یا زبان پر طراوت شعری،در مقابل صفحه ی کاغذی قرار می گیرد،علاوه بر همه ی مشکلاتی که برایش به وجود می آید،ترسی عظیم نیز او را فرا می گیرد.ترس از اینکه نتواند کار خود را به اتمام رساند و یا در پایان کار آنگونه که می خواسته است نتوانسته باشدحق مطلب را ادا کند و منظور و مقصود خود را بیان نماید.و حال اگر قصد آن داشته باشد که اثری خلق کند همچون شاهنامه که بقا و وجود فرهنگ و زبان قوم و نژادی کهن که همواره پیروزمندیشان بر صفحه تاریخ می درخشد،به آن بستگی داشته باشد ،چه ترس و احساس مسولیتی را بردوش احساس خواهد کرد؟! در این حال انسان توانایی و استعداد خود را از مسولیت ایجاد شده بارها کمتر میابد و شروع می کند به بهانه تراشی تا به طریقی شانه از زیر کار خالی کند.بی شک برای فردوسی نیز چنین بوده است. اما براستی چه عاملی سبب شد تا فردوسی کمر همه این بهانه ها را بشکند و با عزمی جزم و اراده ای پولادین رنج فراوان سرایش شاهنامه را به جان بخرد و با قلمش به نجات فرهنگ و تمدن پارسی آید؟ او از همان اول به خوبی می دانست که سرودن شاهنامه بزرگ کاری نیست که یک شبه پایان یابد و شاید سال ها و یا حتی ده ها سال سرودن آن ادامه یابد.او که بهتر از هر کسی می دانست که در این کار وسواس زیاد و حساسیت زیاد تری خواهد داشت که او را به رنج وعذاب دچار می سازد پس چرا این رنج و عذاب را به جان خرید؟ آری چون از دردی عظیم تر در رنج و عذاب بود.دردی که او را وادار کرد تا دست به کاری عظیم بزند و مسولیت بزرگی را بر دوش خود گذارد و جانانه با آرش خویشاوند شود و همچون او جان خود را بر روی تیرش گذارد تا قلمرو فرهنگ پارسی و پارسیان را از نابودی نجات دهد.اما این رنج بزرگتر و عذاب بیشتر که او را سخت ناراحت و حتی سخت عصبانی کرده بود جه بود؟ برای جواب بهترین راه و یا شاید تنها راه این است که شرایط تاریخی دوران فردوسی را بررسی کنیم.حادثه ای که بیش از همه بر تاریخ آن روزگار سایه افکنده بود-و هنوز هم ادامه دارد-حمله وحشیانه اعراب به ایران و شکست غیر قابل باور ایرانیان از قبیله نشینان تازی است. حمله ای به غایت وحشیانه که همه ما کم و بیش درمورد آن چیزهایی شنیده ایم که پرداختن به آن از حوصله بحث ما خارج است.اما این همه ی ماجرا نبود بلکه آغازی بود برای دوره ای نکبت بار و عذاب آور برای ایرانیان.تازیان که با وحشی گری و خونریزی به ایران وارد شدند بعد از آن همه جنایت و بلاهایی شرم آور که بر سر زنان وکودکان آوردند-نمونه اش را پدرانمان در جنگ هشت ساله به یاد دارند-ایرانیان را موالی خویش قلمداد کردند.مردان را به بردگی و غلامی و زنان را به کنیزی گرفتند.ایرانیان که اعراب را پست ترین انسانها می دانستند و به گواهی تاریخ عرب جاهلی چندان ادعای نامربوطی هم نبوده است حال خود را اسیر و غلام و کنیز اعراب می دیدند و چه عذابی بالاتر از این! همه ی فر و شکوه ایران و ایرانی که طی هزاران سال با خون دل و تلاش و فداکاری که نمونه اش را بسیار در شاهنامه می خوانیم به دست آورده بودند،یک شبه به دست قبیله نشینان بی مایه به باد رفت.حال این قوم بزرگ تاریخ ساز به سرنوشتی دچار شده بود که برای حفظ جانش باید،عزت و همه ی سرمایه انسانی اش را فدا کند.آن کس که تاب این رنج بزرگ را نداشت خود را کشت و آنکس که ماند تا آخر عمرش شاهد حقارت خود و خوانواده اش بود.و حال این اتفاقات را بگذارید کنار شعاری که اعراب با آن به ایران حمله کردند.آزادی مردم از یوق پادشاهان و برابری همه ی انسانها! اگر اعراب در آن جنگ به پیروزی رسیدند به این دلیل بود که مردم ایران در آن جنگ شرکت نکردند.به این خاطر که در آن زمان حقوق برابر از بین رفته بود.جامعه طبقاتی شکل گرفته بود.چاقوی فساد دستگاه حکومتی به استخوان ملت فرو رفته بود و در کل مردم از حکومت ناراضی شده بودند. اما به جای آنکه همچون مردم زمان کاوه خود به میدان بیایند،دست به دامن دیگران شدند.و در این میان اعراب با شعارهای مترقی و زیبای اسلامی که دقیقا به جا هم بودند،به سمت ایران یورش آوردند.وگرنه اگر مردم در جنگ شرکت می کردند آنها اصلا نمی توانستند تهدیدی برای ایران باشند چه رسد به آنکه بیایند و ایران را بگیرند-نمونه اش ادعاهای صدام ملعون و سرنوشت نکبت بار او-اما چه اتفاقی افتاد؟ آیا همه مردم برابر شدند؟ آیا کسی بنده دیگری نبود؟ آیا حکومت حق مردم را به زور غصب نمی کرد؟ این چنین حرفها خنده دار ترین لطیفه های آن روزگار بود.چرا که اگر در زمان ساسانیان اشراف زاده حق ثروتمند را پایمال می کرد و ثروتمند و اشراف هر دو حق رعیت را،حال موضوع عرب و عجم به میان آمده بود.عرب خود را برترین نژاد روی زمین می دانست.عرب جای اشراف و ثروتمند را گرفت و جای رعیت را عجم.ایرانی به شهروند درجه صدم تبدیل شده بود که حتی حیوان عرب بر او برتری داشت.ایرانی چه مرد چه زن چه پیر چه کودک بنده و برده اعراب گشته بودند.ایرانیان که اکثرشان کشاورز بودند هرچه می کاشتند و درو می کردند حکومت عرب به زور آن را به عنوان مالیات برای زنده ماندن غصب می کرد.در حکومت هایی همچون امویان و عباسیان فساد موج می زد آن هم با نام اسلام و جانشین رسول خدا.تغییر اتقاق افتاده بود اما صدها برابر بدتر شده بود.و حال ایرانیان تازه فهمیدند که چه فریبی خورده اند.بنابراین عده ای دست به کار شدند و قیام هایی راه انداختند.اما اکثر آنها در همان نطفه خفه شدند و بقیه آنها نیز چندان دوامی نیاوردند.دیگر چیز زیادی از فرهنگ ایرانی باقی نمانده بود.دریغا که حتی زبان پهلوی نیز گرفتار جنگ عرب با عجم شد و از بین رفت.هر چند که زمینه از بین رفتن زبان پهلوی با خیانت مردک وطن فروش ایرانی انجام شده است.سال ها بدین منوال گذشت.حال دیگر در سراسر قلمرو ایرانیان، عده ی زیادی از پارسیان باور کرده بودند که نژادشان پست تر از تازیان نژاد پرست است و این مصیبت بزرگ را به عنوان تقدیر ناگزیر الهی پذیرفته بودند.در این میان تنها چیزی که ایرانیان را به اصل خود می خواند،افسانه ها و داستان هایی بودند که پیرمردان و پیر زنان برای فرزندان خود می خواندند.شنیدن این داستانهای اساطیری با مایه قهرمانی همیشگی ایرانیان کششی مرموزانه در زیر پوست ایرانیان ایجاد می کرد وبه روح آریاییشان نهیب میزد:(هان! تو فرزند این قهرمانان هستی.)

نبرد همیشگی رستم با دیوان و اهریمنان و ترکان و همه دشمنان ایران و پیروزمندی همیشگی او خون منجمد و راکد مردمان را دوباره پر حرارت و پر حرکت می ساخت.آن مرد سرخورده از صاحب عربش،پس از آن همه تحقیر،باشنیدن این افسانه ها خود را در خیال خویش رستمی میافت که سر همه زورگویان را بر سنگ میزند،دوباره جان می گرفت.اما همیشه اینگونه نماند.بالاخره منطقه ای که از قدرت خلیفه دور مانده بود به دست ایرانیان افتاد.منطقه فرارود که شامل همه ی خراسان آن موقع و هیرکان،مکران، سیستان و خوارزم بود به دست آل سامان افتاد.در این دوره آزادی ایرانیان چندین برابر شد.آنان به یاد شکوه گذشته خویش افتادند و سعی و تلاششان را برای احیای آن دوران چندین برابر کردند.بر پایه همین تلاشها و مجاهدتها بود که زبان فارسی دری شکل رسمی به خود گرفت و استفاده از آن رونق یافت.دلیل آن نیز هنرمندی شاعران و نویسندگانی همچون رودکی و دقیقی و بلعمی و....است که به این زبان بسیار شعر سرودند و کتاب نوشتند و آن را اعتباری بخشیدند.این شاعران در دربار سامانیان جایگاه ویژه ای داشتند و پادشاهان به آنان بسیار توجه می کردند.همچنین آنان می دانستند که برای دوام حکومتشان و یا حتی پیروزی های بیشتر نیازمند چیزی هستند تا روحیه سرکوب شده ایرانیان را تحریک کند و آنان را برای پاسداری تشویق نماید. از طرفی خود مردم نیز از سه قرن تحقیر و بی عدالتی به تنگ آمده بودند و کم کم به یاد گذشته ها افتادند و در صدد برپایی دوباره آن. و چه چیزی بهتر و موثرتر از افسانه های کهن می توانست کارساز باشد؟به این ترتیب به تدوین این افسانه ها در غالب شاهنامه پرداختند و شاهنامه های زیادی چه به نظم و چه به نثر به نگارش در آوردند که نام آنان را قبلا گفته ام.همه آنان ایراد هایی اساسی داشتند.مهمترین ایرادشان آن است که هیچ کدامشان از نظر هنری آنچنان که باید گرانقدر نبودند که در تارخ به عنوان اثری جاودانه ثبت شوند.به عنوان نمونه شاید هیچ کدام از ما اسمی از شاهنامه های دیگر نشنیده باشیم و این خود گواه آن است که آنان منحصر به زمان خودشان بودند.حال نوبت ضربه آخر بود.زبان پارسی دری باید ظرفی می شد تا فرهنگ ایرانیان مسلمان را در خود جای دهد.اسطوره های ایرانی باید برای ایرانیان میماند تا این ملت برای همیشه به یاد داشته باشد که در این ملک ارزش ها چه چیز هایی هستند و به خاطر حفظ این ارزش ها چه پهلوانی ها و قهرمانی ها و جانفشانی ها صورت گرفته است.حال نوبت فردوسی بود تا همچون خویشاوندش آرش،تیر خود را رها کند تا مرز فرهنگ ایران را مشخص نماید.و عجبا که این تیر پس از هزار سال هنوز هم در پرواز است.چرا که فرهنگ راستین ایرانی،همسو با نیکی و پاکیست و پاکی و راستی هیچ مرز و پایانی ندارد.فردوسی برای نسراییدن شاهنامه بهانه های بسیاری داشت اما برای سرودن آن تنها یک دلیل داشت و آن درک رنج سیصد سال تحقیر ایرانیان بود.درک خطر بزرگ نابودی ایران و ایرانی و فرهنگ ناب آن بود. درک آرزوهای یک قوم برای رسیدن به آزادی و پایان دادن به ظلم بیگانگان بود.فردوسی به خاطر خردی که داشت به درستی درد جامعه زمان خود را درک کرد و حتی برای این درد بزرگ دارویی نیز یافت و آن حماسه بود. عظمت کار فردوسی فقط در حماسه می گنجید و او هوشمندانه این نکته را فهمید و از آن نهایت استفاده را برد.و به این خاطر بود که بهانه ها را به کناری گذاشت و با عزمی جزم و اراده ای پولادین سرایش شاهنامه را آغاز نمود.

شاهنامه، شناسنامه ایرانیان؛

بناهای آباد گردد خراب زباران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند

نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام

شاهنامه بزرگترین اثر ادب پارسی است.چه از لحاظ تاریخی، چه از لحاظ موضوعی، چه از لحاظ هنری و فنی، و چه از لحاظ توان شاعرش در سرودن اشعار حماسی و همه این ویژگی ها را به کمال دارد.پیشینیان ما به شاهنامه لقب«قرآن العجم» داده اند و همیشه از آن به بزرگی یاد کرده اند.آنان با پرده خوانی و نقالی شاهنامه در قهوه خانه ها، و همچنین مراسمی که با موضوعات شاهنامه بر گزار می کردند، همچون مراسم سوگواری ای که برای سیاوش هنوز هم در مناطقی از شیراز برگزار میشود، سعی در زنده نگه داشتن آن و انتقالش به نسل های بعدی می کردند.اگر چه امروزه دیگر شاهنامه در جامعه ما جایگاهی ندارد و به فراموشی سپرده شده است،اما روزگاری بهترین سرگرمی مردم ما بوده است.روش ها و منش های پهلوانی آن روزگاری الگوی جوانان بوده است.برخی از ابیات آن جزء ضرب المثل ها شده است. اما براستی دلیل این همه توجه به شاهنامه و گرامی داشتن آن به چه خاطر است.به این خاطر که شاهنامه روایت گر شاعرانه یک سری داستان های پهلوانی ست؟ یا فقط به این خاطر که افسانه های فوق تخیلی ای را بیان می کند؟ یا روزگاری بهترین سرگرمی این ملت بوده است؟ یا فقط به این خاطر که در زمان خطیری نوشته شد و قومی را از خطر نابودی نجات داد؟ آری به خاطر همه ی این ها مهم است اما شاهنامه فقط منحصر به این ها نیست.شاهنامه بسیار فراتر از این هاست.چرا که شاهنامه زاده تخیلات یک نفر سراینده آن نیست که شیره ی روح و خرد قومی اصیل با فرهنگ است.شاهنامه چکیده تفکرات ایرانیان است.آنچه که به آن باور داشتند و حتی به خاطرش حاظر بودند جانشان را فدا کنند.شاهنامه همان مدینه فاضله ایرانیان است.همه ی ارزش ها و ضد ارزش ها ی ایرانیان در شاهنامه وجود دارد و از این ها چه میتوان فهمید؟ ارزش ها از وجدانها نشئت می گیرد و وجدان علاوه بر جنبه ذاتی و فردی اش تاثیر پذیر از محیط اجتماعی نیز هست.یعنی خرد جمعی مردم است که می گوید چه چیزی خوب است و چه چیزی بد.بدیهی است که محیط اجتماعی هر جامعه ای با جامعه ی دیگر متفاوت باشد.و همین تفاوتها باعث تفاوت ارزش ها می شود.و تفاوت ارزش ها ملاکی علمی برای تعین رشد و تعالی و میزان پیشرفت کشورها است.و شاهنامه در این باره چه می گوید؟ شاهنامه با پادشاهی کیومرث آغاز میشود. اولین پادشاه جهان که دشمنی نداشت جز اهریمن. یعنی شاهنامه با جنگ خیر و شر آغاز می شود.همان گونه که هر مکتب آسمانی با آن آغاز می شود.و این بیانگر روح با ایمان ایرانیان است.در این میان هرگاه که جنگ صورت می گیرد ایرانیان به میدان جنگ می روند و هرگاه که صلح است همه برای سازندگی و آبادانی تلاش می کنند.یعنی تلاش و جهاد چه برای نابودی دشمن و چه برای سازندگی کشور از اولین ارزش های ایرانیان است.در همین تلاش ها ست که ایرانیان آتش ،آهن،سلاح های جنگی،ساختن جوی آب و سد و دامداری را کشف می کنند.یعنی اصالت خرد ورزی هم ارز تلاش و مجاهدت است.بعد از آن به داستان پادشاهی جمشید می رسیم.مقتدر ترین پادشاه و نیز در انتها ذلیل ترین پادشاه.او تا آنجا که دین دار و خدای پرست بود،پادشاهی مقتدر و بزرگ و از آنجایی که به سبب غرور از خدا رو برگردان شد به تیرگی و بدبختی گرفتار شد و نهایتا به خفت بار ترین حالت مرد.اما اوج داستانهای اسطوره ای شاهنامه داستان ضحاک و کاوه و فریدون است.ضحاک با آنکه از پدری پاک دین است اما باز هم فریب شیطان را می خورد تا آنجا که خود تبدیل به اهریمنی بد سگال و ظالم می گردد.و این ضحاک به دست چه کسی کشته می شود؟ فریدون.جرقه این نابودی را چه کسی میزند؟ کاوه آهنگر.مردی از دل کوچه و بازار و از رعیت نه از بزرگان و پهلوانان و ثروتمندان و موبدان و اشرافیان. از جنس مردم عادی-همان مردمی که در آن زمان هیچ جامعه ای برای آن ها کوچک ترین ارزشی قایل نبودند-و همان لباس کارش را بر سر نیزه می زند و همین نماد ایران بعد از ضحاک می شود.این می گوید که چگونه ویژگی ظلم ستیزی در روح و جان مردم این سرزمین ریشه دوانده و هرگاه کاوه ای پیدا کنند دودمان ضحاک ها را بر باد می دهند.به داستان سام و زال و رستم و سهراب و بقیه ی پهلوانان می رسیم.پهلوانانی که همان مقدار زورمندند،همان مقدار خردمند و باهوش و زیرک اند.پهلوانانی شجاع که هر گاه لازم باشد به میدان جنگ می روند و هرگز از کمک به مردم عادی دریغ نمی کنند. برترین آن ها رستم دستان که نیایش های او با خدا بیانگر ایمان قوی اوست.هرگز از کسی شکست نمی خورد و تسلیم کسی نمی شود.و در آخر نیز به چاه نا برادری و نامردی می افتد. یعنی فقط با نامردی و نابرادری توانستند او را از پای در بیاورند.انسانی آزاده که با وجود توانایی بر تخت شاهی نشستن هیچ گاه چنین کاری نمی کند و همواره در کنار مردم و در کسوت پهلوانی می ماند.داستان رستم و سهراب داستان داستان معما گونه منیت و غرور، داستان رستم و اسفندیار داستان آزادگی، داستان سیاوش داستان غم انگیز پاکی و پاک دامنی،همه و همه بیانگر جامعه ای متعالی با ارزش هایی متعالی ست.در زمانی که افتخار پادشاهان و کشور های دیگر جنگ و قتل و غارت بود و اینکه فلان شهر را در چند روز در آتش سوزاندم و با خون مردم فلان شهر -گرگان خودمان در زمان حمله اعراب- آسیاب به چرخش آوردم؛ افتخار مردم سرزمین ما،خدا پرستی، جهاد در نبرد با اهریمن، تلاش برای آبادانی، خردمندی و کسب دانش، ظلم ستیزی،پاک دامنی و دین مداری بود.مردم سرزمین ما خواهان تشکیل چنین جامعه ای بودند.در چنین زمانی اسلام نیز به ایران آمد.اندیشه های آن مؤید بسیاری از ارزشها بود و طبیعتا برخی را نیز مردود اعلام کرد.اما ظلم و بی عدالتی و فسادی که توسط اعراب بر ایرانیان وارد آمده بود و نیز رفتارهای عربی و بعضا جاهلی که با هزینه زیاد و حجم عظیم توسط خلفای عباسی در ایران تبلیغ می شد می رفت که هم جای اسلام راستین را بگیرد و هم جای آن ارزش ها و فرهنگ پارسی را.در این زمان حکیم فردوسی درد دیگری را نیز فهمید.داشت رفتار عربی به عنوان اسلام تلقی می شد.در این میان فردوسی با هوشمندی تمام، با حماسه خود، به خوبی نشان داد که چگونه می توان یک ایرانی با فرهنگ و در عین حال یک مسلمان راستین بود.بنابر این فردوسی نه تنها با اسلام مبارزه نکرد که موید و تبلیغ کننده آن شد.آن چیزی که فردوسی با آن به مبارزه پرداخت بی عدالتی و تحقیر ایرانیان و ظلم و ستم همه ی ستمگران بود.

به هر حال شاهنامه علاوه بر ارزشی که از نظر جامعه شناسی دارد از نظر تاریخی نیز بسیار مفید است.بسیاری از اطلاعات تاریخی ما در مورد نحوه ی جنگ ها و مرز کشور ها و حتی نحوه ی برگزاری جشن ها از شاهنامه است.شاهنامه اطلاعات تاریخی دوره ای را در خود دارد که از گنگ ترین ادوار تاریخی این مرز و بوم است.شاهنامه تنها شرح قهرمانی ها و پهلوانی های رستم نیست؛حاصل زندگی یک ملت در ادوار تاریخی شان است.از این رو برای محققین جامعه شناسی، روان شناسی، مورخین و حتی فیلسوفان نیز می تواند بسیار مفید باشد.اما متاسفانه اینان کمترین توجه ای به این اثر گرانسنگ ندارند.اثری که پس هزار سال با وجود همه ی دشمنی هایی که از روز نخست نگارشش انجام داده اند و هنوز هم ادامه دارد همچنان پر شکوه و سر افراز بر تارک ادب و فرهنگ جهان می درخشد.اما صد افسوس که امروز جایگاهش را در میان ما از دست داده است.گویی پدرانمان از ما بسیار فرهیخته تر و فهمیده تر بودند که که شاهنامه را در بطن زندگی خود وارد کردند و آن را به عنوان سرگرمی خود انتخاب کردند.گویی آن ها از ما باهوش تر بودند که فهمیدند شاهنامه شناسنامه ماست.شاهنامه هویت ماست و جواب همه خلا فرهنگی ما.شاهنامه سند ملی ایران است.


مطالب مشابه :


پژوهشی در مورد شاهنامه

شعر ,شعر نو و بی شک فردوسی در سرودن بیت صفحات پایانی شاهنامه، به داستان حمله‌ی اعراب




ویژگی های شاهنامه ی حکیم فردوسی

آنچه درمورد فردوسی از شاهنامه باشدهمچنین حمله ی اعراب به فردوسی طوسی




فردوسی و شاهنامه و...

استاد بزرگ شعر فارسی در سال 411 به دست اعراب است و کلاً ایران حمله می کند و دارا




ویزگی های شاهنامه

آنچه درمورد فردوسی از شاهنامه استنباط می باشدهمچنین حمله ی اعراب به شعر. rss . powered by blogfa




فردوسی ابر مرد تاریخ حماسی ایران وجهان

فردوسی ابر ادامه دارد-حمله وحشیانه اعراب به ایران و و بیش درمورد آن چیزهایی




ریشه قوم بلوچ

فردوسی نیز همین نظریه را درمورد کوچ بلوچ با حمله غزنویان مواجه دفتر شعر




ریشه قوم بلوچ

فردوسی نیز همین نظریه را درمورد کوچ بلوچ با حمله غزنویان مواجه دفتر شعر




صباح : فردوسي ، شاهنامه وسلطان بزرگ خراسان محمود غزنوي

بهاين فلات که متعلق به هیچ کس نیست تمدن های با شکوه سومری را مورد حمله فردوسی ، چندی است




آیا با من موافقید؟

در زمان ساسانیان هنگام حمله اعراب همه کتابخانه را شاهنامه فردوسی درمورد لبخند » چه




برچسب :