تجربه گرايي در خدا شناسی
تجربه گرایی در
خداشناسی
سیری در اصالت تجربه
شرحی بر فلسفه ی جان لاک محقق:
راه گریز بر دور بی پایان سعید گراوندی
پيش گفتار:
مهمترين واكنش بر ضد عقل گرايي در فلسفه در جزاير بريتانيا آغاز شد و به نام تجربه گرايي يا اصالت تجربه شهرت يافته است. عقل گرايان تجربه ي حسي را منبع شناخت نا مطمئني مي دانستند وبر آن بودند كه فقط شناختي كه با استفاده از عقل و شعور ما به دست مي آيد قابل اطمينان است.
تجربه گرايان اين را قبول نداشتند. آنان تاكيد داشتند كه ما از طريق حواسمان مي توانيم اطلاعاتي از جهان خارج خودمان بدست آوريم و آنگاه كار مهم و حساس ذهن آغاز مي شود يعني ارزيابي م سازماندهي(منظم كردن) اين اطلاعات و نتيجه گيري كردن از آنها و ربط دادنشان به چيزهاي ديگر؛اما منبع اوليه خود ِ اين اطلاعات فقط تجربه حسي ماست.
از آن به بعد ، پايبندي به اين اصل ، بيشترين نفوذ را در فلسفه در دنياي انگليسي زبان را داشت.
اگر از قرن ها قبل از ميلاد مسيح ، تجربه گرايان بزرگي همانند هراكليت ،ارسطو و ... در تاريخ فلسفه وجود داشته است . اما " جان لاك " بنيان گذار اصلي تجربه گرايي و هر آنچه از آن سرچشمه مي گيرد ؛ شناخته مي شده است.
" جان لاك " (1632-1704) فرزند يك وكيل در غرب انگلستان بود كه در جنگ هاي داخلي انگليس ، همراه با طرفداران پارلمان بر ضد شاه و طرفدارانش مي جنگيد.در 1646 او را به مدرسه ي وست مينستر فرستادند كه در آن زمان يكي از بهترين مدارس بود. او نه تنها ادبيات يونان و رم باستان بلكه زبان هاي عربي و عبري را در آن جا آموخت و سپس به دانشگاه آكسفورد رفت و در آنجا با فلسفه ي جديد و علوم نوين آشنا شد و سرانجام تحصيلاتش را در پزشكي به پايان رساند.
كتاب اصلي جان لاك در فلسفه در سال 1689 منتشر شد . اما در طي بيست سال قبل شكل گرفته بود .
اين كتاب شامل تحقيقي روشمند در ماهيت و محدوده ي عقل بشري است. يكي از گفته هاي معروف اين فيلسوف بزرگ كه تاثيري شگفت در فلسفه گذاشت به شرح زير است .
محـــال اســت دانـــش و
شناخت كسي در اين دنيا
فراتر از تجربه اش باشد.
جان لاک
سيري در اصالت تجربه
طرز فكر عقلاني ويژه ي فلسفه ي قرن هفدهم بود. ونيز ريشه ي استوار در قرون وسطي داشت و سابقه ي آن به سقراط و افلاطون مي رسيد . ولي در قرن هجدهم آماج انتقاد بسيار شديد قرار گرفت . شماري از فيلسوفان اظهار نظر كردند كه آنچه در ذهن ماست صد در صد از راه حواس ما تجربه شده است . اين برداشت را تجربه گرايي ( empiricism ) مي نامند.
از مهم ترين اين تجربه گرايان – يا حكماي تجربه- لاك ، باركلي و هيوم (هر سه از بريتانيا ) بودند . و مهم ترين خردگرايان قرن هفدهم دكارتِ فرانسوي ، اسپينوزاي هلندي و لايپ نيتس آلماني . ازاين رو معمولا" ميان تجربه گرايان بريتانيا و عقل گرايان اروپا تمايز گذارده مي شود .
تجربه گرا همه ي شناخت جهان را از طريق حواس خود بدست مي آورد . تعريفي كلاسيك از ديد تجربي را از ارسطو داريم . ارسطو گفت : " آنچه در ذهن است ابتدا در حواس بوده است."
اين نظر متضمن انتقادي تلويحي از افلاطون هم بود . كه مي گفت بشر يك سلسله "" مثال "" ذاتي از جهان مثال ها با خويشتن مي آورد .
لاك گفته ي ارسطو را قبول داشت و دكارت را هدف كرد .
.......آنچه در ذهن است .....ابتدا در حواس بوده است.....
ما از جهان زادگاه خويش ،پيش مشاهده ي آن هيچ گونه انديشه يا تصوري ذاتي نداريم . و اگر تصور يا انديشه اي خارج از واقعيات تجربي داشته باشيم ، حتما" واهي است . وقتي براي نمونه ؛ واژه هايي چون /خدا/ ، /ابديت/ يا
/جوهر/ به كار مي بريم،از عقل سؤ استفاده كرده ايم ، زيرا هيچ كس تا به حال خدا ، ابديت ، يا آنچه فيلسوفان جوهر مي خوانند به تجربه در نيافته اند.بدين ترتيب رساله هاي فاضلانه ي بيشماري مي توان نوشت كه در واقع واجد هيچ مفهوم تازه اي نيست . اين گونه نظام هاي خوش نماي فلسفي چه بسا هوشمندانه باشد ، ولي صد در صد خيال پردازي است . فيلسوفان قرن هفدهم و هجدهم وارث مقداري از اين رساله هاي فاضلانه هستند.حال بايد آنها را زير ميكروسكوپ آزمايش مي كردند. پندارهاي تو خالي آنها را بيرون مي ريختند . مانند كساني كه آب در هاونگ مي كوبند.
"جان لاك" در اثر مشهورش(تحقيق درباره ي فهم انساني) مي كوشد كه دو موضوع مهم را روشن سازد .
اول ، انسان انديشه هاي خود را از كجا مي آورد
دوم ، آيا مي توان به حواسمان اعتماد كنيم
"جان لاك " مدعي است منشا تمامي افكار و تصورات ما حسيات ماست . ذهن ما تا چيزي را به حس ادراك نكند
((tabula rasa لوح سفيد است .پيش از آن كه چيزي را احساس كنيم ، ذهن ما مانند تخته سياه پيش از آمدن آموزگار به كلاس پاك و تهي است. "جان لاك " همچنين ذهن را به اتاقي بدون اثاثيه تشبيه كرد . به تدريج شروع مي كنيم به احساس كردن چيزها .جهان پيرامون را مي بينيم ، مي چشيم ، مي شنويم و حس مي كنيم . هيچ كس اين كار را به شدت كودك (نوزاد)انجام نمي كند .بدين منوال ، به عبارت خود لاك ، تصورات بسيط حسي پيدا مي شود .
ولي ذهن همواره منفعل و صرفا" پذيراي آگاهي از خارج نيست .فعاليت هايي نيز در خود ذهن انجام مي گيرد . تفكر ، استدلال ،اعتقاد ، شك آوري ، بر يك يك تصورات حسي ما اثر مي گذارد ، و منتهي به چيزي مي شود كه
لاك تأمل مي نامد . پس لاك ميان " احساس " و " تأمل " تمايز قايل مي شود . ذهن فقط دريافت كننده ي منفعل نيست. سيل محسوساتي را كه به مغز روان است دسته بندي و پردازش مي كند . و در در همين جا است كه انسان بايد گوش به زنگ باشد .
لاك تأكيد كرد تنها چيزي كه ما قادريم به حس درك كنيم محسوسات بسيط است . براي نمونه ، وقتي سيب مي خوريم
تمامي سيب را با يك حس در نمي يابيم . در حقيقت مشتي احساسهاي بسيط به ما دست ميدهد-مثلا اين سيب چيزي است سبز ، بويي شاداب دارد ، و مزه اي آبدار و مشخص . بايد چندين و چندين بار سيب بخوريم تا به يقين فكر كنيم
اين كه مي خوريم سيب است .
آن وقت به قول لاك ، تصور مركب از سيب در ذهن خود تشكيل داده ايم . وقتي كودك شير خوار بوديم ،اولين باري كه مزه ي سيب چشيديم ، چنين تصور مركبي نداشتيم .چيز سبز ديديم ، چيز شاداب و آبداري چشيديم ،رفته رفته حسيات همسان ديگري گرد هم مي آوريم و سيب و گلابي و پرتقال را درك مي كنيم . در تحليل نهايي ، تمامي مواد
شناخت ما از طريق محسوسات است . به همين دليل هر شناختي كه از راه احساس بسيط نيايد شناخت واهي است و بايد كنار گذاشته شود .به هر حال مي توان مطمين بود كه آنچه مي بينيم ، مي شنويم ،مي بوييم ، مي چشيم هماني است كه احساس كرده ايم .
آيا دنيا به راستي بگونه اي است كه ما به حسْ درك ميكنيم ؟
"جان لاك " ميان كيفيات اوليه و كيفيات ثانويه تمايز قايل شد . و اعتراف كرد كه اين را مديون فيلسوفان بزرگ پيش از خود از جمله دكارت(از دسته ي اصالت عقل) است . منظورش از كيفيات اوليه بُعد ، وزن ، حركت ، تعداد و ... است . در مورد اين كيفيات مي توان يقين داشت كه حواس ما آنها را عينا" باز مي آيد .ولي ما كيفيات ديگري نيز در
چيزها حس مي كنيم . مي گوييم چيزي شيرين يا ترش ، سبز يا سرخ ، گرم يا سرد است . " جان لاك " اينها را كيفيات ثانويه مي خواند . اين گونه حسيات – رنگ ، بو ، صدا - تنها تأثير هستي خارجي را بر حواس ما باز –
مي نمايد و نه كيفيات حقيقي و ذاتي خود شيء را . ( به زبان ساده تر، سليقه ها متفاوت است )
همه مي توانند درباره ي كيفيات اوليه از قبيل اندازه و وزن همرأي باشند چون اينها قايم به خود شيء است .ولي كيفيات ثانويه مثلا رنگ و مزه مي تواند ، بسته به ماهيت احساس فرد باشد از شخص به شخص و از حيوان به حيوان فرق كند .
آيا در اصالت تجربه مي توان خداوند را بيابيم...؟
" جان لاك "دست كم در همه ي موارد ، آنچه را كه خود شناخت شهودي ، يا شناخت /نمايشي/ مي خواند مي پذيرد.
براي مثال ، گفت : پاره اي اصول اخلاقي هست كه در مورد هر كس كاربرد دارد .
و نيز به سخن ديگر ، وي به انديشه ي حق طبيعي باور داشت ، و اين جنبه ي عقلي تفكر او بود .جنبه ي عقلي اعتقاد لاك آن بود كه توانايي شناخت خداوند را در ذات عقل انسان مي دانست .
البته انديشه ي ( نسبتا" اشتباه ) لاك نسبت به خدا ؛ صرفا" زلييده ي عقل بشري بود .كه در مبحث بعدي به نام
//دَور بي پايان// به آن مي پردازيم .
دَور بي پايان
در تجربه گرايي دريافتيم كه ساختار ذهن از مصالح بيروني نشأت ميگيرد . به عبارت ديگر ما بيشتر از جهان پيرامون خود نمي توانيم فكر كنيم ؛ البته اين بدان معنا نيست كه معلومات به محسوسات ما مختصر مي شود .
منظور اين است كه ما طق قوانين حاكم بر اين جهان مي توانيم فكر كنيم .براي نمونه قانون علت و معلول بر اين جهان حكم فرماست و هيچ چيزي نمي تواند خارج از اين قانون قرار گيرد ؛ هر معلول بايد علت خود را داشته باشد، اما با اين حساب چگونه مي شود كه فيلسوف تجربه گرا با در نظر گرفتن قانون " عليت " وجود يك خالق يكتا را بپذيرد ؟ اگر خالقِ بدون علت را بپذيرد آن را از مسير تفكر خويش خارج شده و دست كم آن هنگام لقب فيلسوف
ديوانه به او ميدهيم .
البته: نديدم فيلسوفي بهتر از ديوانه ها هرگز
و جايي عاشقي احمق تر از پروانه ها هرگز
(اصغر عظيمي مهر)
آيا در اين صورت در اصالت تجربه مي شود به شناخت خدا پرداخت ؟
بادر نظر گرفتن دو نكته ميشود خداشناسي را به تجربه گرايي پيوند داد.
اول اينكه ؛ ما گفتيم ساختار ذهن از مصالح بيروني نشأت ميگيرد ، يعني هر چه در ذهن ماست ، ابتدا بايد در بيرون وجود داشته باشد ، اكنون يكي از ساختارهاي ذهن محدود ما انسان ها ، خالقي نا محدود است .(البته اين نكته فراموش نشود كه جهان پيرامون ما نيز محدود است )پس جاي تعجب است كه ما با توجه به جهان و ذهن محدود
از خالقي نا محدود سخن مي گوييم . اين نشانه ي فطري بودن خداشناسي چه در تجربه گرايي چه در اصالت هاي ديگر است . بحث را ديگر طولاني نكنيم ف همه چيز كاملا بديهي ست....عاقل با يك اشاره....
دوم اينكه ؛ ما از" عليت " سخن گفتيم ، اگر سلسله ي اين قانون را پي بگيريم به يك دَور بي پايان مي رسيم ، كه اين ابهام تقريبا" بي گريزي ست .اما براي گريز از اين سياهچاله به سخن اول بر ميگرديم( ساختار ذهن ما از مصالح بيروني تشكيل شده است ) مي توان چنين استدلال كرد كه قانون علت و معلول از جهان بيروني به ذهن ما ساطع شده است و تا كنون در پيرامون خود هيچ پديده اي يافت نشده كه از اين قانون مستثني باشد . در نتيجه ساختار ذهن ما نيز بر پايه ي " علت و معلول " بنا مي شود و براي هر پديده اي هميشه علتي خواسته ايم و تصور پديده اي بدون
علت براي ذهن و تجربه ما در بايگاني غير ممكن ها قرار ميگيرد .
اما اين نكته را نبايد فراموش كنيم كه در ساختار ذهن يك خالق نامحدود وجود دارد .
( چه او را يقين داشته باشيم و چه منكر شويم ، در ذهن ما وجود دارد )
مطالب مشابه :
مقاله درباره معاد.....
نظريات مختلف درباره معاد. دارد و بعضي از فلاسفه ي غير اسلامي به معاد روحاني معتقدند
تجربه گرايي در خدا شناسی
"جان لاك" در اثر مشهورش(تحقيق درباره ي فهم انساني) مي كوشد كه دو موضوع مهم را روشن سازد .
روش تحقيق در نهجالبلاغه
البته همين اهميت نهجالبلاغه در حوزهي تحقيق و دربارهي ي خداشناسي، توحيد، معاد
احقاق الحق آيت الله ميرزا موسي حايري ( فهرست و مقدمه )
آراء چهارگانه دربارهي معاد جايز نميباشد، و بررسي و تحقيق به خصوص براي اهل علم
طرح درس دین و زندگی 2درس 6
در اين کتاب الهي ، بعد از توحيد و يکتا پرستي ، درباره ي هيچ موضوعي به اندازه ي معاد تحقيق : 1
دين و زندگي (۲) در يك نگاه
(انديشه و تحقيق صفحهي پاسخ به يك اشكال در مورد معاد: آيا در قرآنكريم دربارهي
پايان نامه دكترا
10_ احمد توانا _ بررسي و تحقيق دربارهي کتاب 21_ سيدحسين خوابنما _ معاد از نظر فلاسفهي
برچسب :
تحقيق درباره ي معاد