مولانا و سروش
جمع شدن مریدان قاتل روح آدمی است مصاحبه سيد سراج الدين ميردامادی با دکترسروش تيرماه 1384 قسمت اول مصاحبه مذکور در تیرماه سال جاری و در پاریس انجام شده است. طی سفر کوتاه دکتر سروش و سخنرانی مهم ایشان در دانشگاه سوربن جمعی از دانشجویان در یک جلسه غیر عمومی به طرح سئوالاتی از ایشان پرداختند و دکتر سروش نیز با صبر و حوصله به سئوالات ایشان پاسخ گفت. سئوالات دانشجویان موضوعات گوناگونی را در بر می گرفت از جمله سئوالات مربوط به مسائل سیاسی آنروز بویژه شکست اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری که برای انتشار در این نوشتار تازگی خود را از دست داده و در اینجا نیامده است.
با سپاس از شما که این فرصت را در اختیار ما گذاشتید بعنوان شروع بحث از زوایای کمتر مطرح شده شخصیت خودتان شروع می کنیم. از چه سنی شما با مولوی آشنا شدید و چگونه با وی مأنوس شدید؟ و چه ویژه گی مولوی شما را جذب خودش کرد. دکتر سروش: بسم الله الرحمن الرحیم خانواده ای که من در آن بدنیا آمدم و بزرگ شدم پدر خانواده اهل ذوق و ادب بود، مادر خانواده هم همینطور. این علاقات مرا به سمت شعر کشاند و تا امروز همچنان در آن جاده باقی هستم. اما پدر من با مولوی انسی نداشت به همین سبب در کتابخانه منزل ما دیوان حافظ و سعدی بود اما مثنوی مولانا نبود. خوب به یاد دارم که کوچک بودم و به مدرسه می رفتم بعضی از صبحها پدرم بعد از نماز بوستان سعدی می خواند و هنگامی که من صبحانه می خوردم صدای پدرم را می شنیدم که بوستان می خواند یا اشعار دیگر سعدی را. اولین شاعری که شناختم و اشعارش را به حافظه سپردم سعدی بود. چاپ سنگی از دیوان سعدی را در منزل داشتیم که مثل بسیاری از کتب تنقیح نشده دیگر پر از اغلاط بود و اشعار سعدی با همان اغلاط وارد ذهن من شد و اکنون هم پاره ای از اشعار بصورت ادیت نشده ای در ذهن من هست و هنگامیکه اشعار پاره ای از دیوانها را می خوانم در می یابم که کجا با اصل صحیح مطابق نبوده است. باری دیوان حافظ هم داشتیم و آنرا هم می خواندم اما کمتر می فهمیدم ،سعدی را بیشتر می فهمیدم اما مولوی نداشتیم. در دوره دبیرستان استاد اخلاقی داشتیم که با مولوی بسیار مأنوس بود. در کلاسهای اخلاق از اشعار مولوی استفاده بسیار می کرد. از آنجا بود که من با مولوی آشنا شدم اما حقیقت این است که از شعر مولانا چندان خوشم نمی آمد برای آنکه فصاحت و بلاغت لازم را در آن شعرها نمی دیدم خصوصا در قیاس با اشعار سعدی که حلاوتی داشت و در مقایسه با اشعار حافظ که صلابتی داشت هیچ یک از اینها را در شعر مولانا نمی دیدم. حتی گاهی از آن اشعار احساس نفرت هم می کردم. اما این بدگمانی و بی مهری طول چندانی نیافت و من یکروز در مغازه پدرم و در میان اوراق باطله بریده ای از مثنوی مولانا را که توسط مرحوم فروزانفر تهیه شده بود یافتم و از آنجا بود که من با دنیای مولوی آشنا شدم و در کام او رفتم. آن گزیده را خواندم همراه با پاره ای از توضیحات فروزانفر و بسیار برای من دلنشین بود.
قصه اخلاقی بسیار آموزنده ای است که می گوید مرد چرب زبان تند خویی بود که بوته خاری را در میان راه رهگذران افکنده بود معنوی ما است خویهای بدی است که در ضمیر ما نشسته در حالیکه ما فردا و فردا می کنیم و می گوئیم روزی به سراغ این بوته های خار خواهیم رفت و آنها را برخواهیم کند و غافلیم از اینکه پس از مدتی نسبتها معکوس می شود ، ما ضعیفتر می شویم و آن بوته خار نیرومندتر و پس از مدتی زور ما به او نمی رسد و از عهده کندن او بر نمی آئیم راسخ و محکم نهاد می شود و ما با آن رذائل و زشتی ها از دنیا می رویم. این قصه و نیز ابیات نخستین مثنوی در آن بود ونیک به یاد دارم مرحوم فروزانفر راجع به آن بیت مولانا که گفته بود گرچه تأثیر زبان روشنگر است لیک عشق بی زبان روشنتر است عقل در شرحش چو خر درگل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیل باید از وی رو متاب. یادم هست که فروزانفر توضیح داده بود این تعبیر "روشنگر" از تعبیراتی است که ظاهرا اولین بار مولانا ساخته و بکار برده است و بعد ها البته من در یافتم امثال این ترکیبات را مولانا فراوان ساخته وابداع کرده است .باری آن گزیده ، گزیده بسیار سود بخشی بود و پای مرا بدنیای مولانا باز کرد. آن استاد اخلاق همچنان با ما بود و از افاضاتش استفاده می بردیم و او هم ابر وار باران ابیات مولانا را از ما دریغ نمی کرد . تا من به کلاس آخر دبیرستان رسیدم و تصمیم گرفتم تا مثنوی مولوی را برای خود تهیه کنم . در منزل شوهر عمه ام که کارمند دانشگاه بود چاپی از مثنوی مولانا را دیده بودم که به خط مرحوم میرخانی بود ، خط نستعلیق خوشی بود و روی کتاب نوشته بود که این صحیحترین مثنوی است که در عالم به چاپ رسیده ،خوب در آن عالم جوانی آن تعبیر مرا جذب کرد خصوصا در مقدمه این چاپ هم آمده بود که هرکسی ده غلط در این کتاب پیدا بکند یک سکه به او جایزه داده می شود. باری من آن کتاب را تهیه کردم و از آنجا بود که قصه آشنائی من با مولوی پیشرفته تر شد و شروع به خواندن مثنوی کردم و بحمدالله حافظه هم یاری می کرد و ابیات در ذهن من می نشست و در دوران دانشگاه و پس از دانشگاه تا امروز، الان باید چهل سال باشد که من مونسی بهتر و نزدیکتر از مولاناندارم و نداشته ام. حقیقتا به معنی واقعی کلمه روزی نیست که یا من به مولانا نیاندیشم و یا از او بیتی نخوانم و یا در گفتار و نوشتار خودم از او استفاده نکنم و به او استناد نکنم و این چنین است که به توفیق الهی آشنائی من فزونتر و فزونتر شده و هنگامیکه موفق شدم ویرایش تازه ای از مثنوی عرضه کنم آنجا هم خدا را خیلی شکر گذاشتم و آن فرصت بسیار مغتنمی بود برای من که مثنوی را بارها بدقت بخوانم و روی کلمه ، کلمه آن تأمل بکنم و از این طریق باز انبان ذهنم را از ذخائر نهانی و مفاهیم مثنوی بیاکنم. و بحمدالله تا امروز این انس و این توفیق از من سلب نشده است. |
مطالب مشابه :
دکتر عبدالکریم سروش
دکتر عبدالکریم سروش دانلود کتاب شرح فصوص حدیث بندگی و دلبردگی؛ مثنوی
مولانا و سروش
کوتاه دکتر سروش و سخنرانی مهم ایشان در شرح عشق و عاشقی هم دکتر عبدالکریم سروش
یادباد آن روزگاران یاد باد
شرح غزلی عرفانی از دکتر عبدالکریم سروش. شرح غزلی زیبا از دکتر شرح مثنوی معنوی - دکتر
حافظ و چند غزل بهاری
شرح مثنوی معنوی - دکتر را همراه می شویم با حافظ و شرح چند غزل بهاری از دکتر عبدالکریم سروش.
شعر استاد هاتفی
شرح غزلی عرفانی از دکتر عبدالکریم سروش. شرح غزلی زیبا از دکتر شرح مثنوی معنوی - دکتر
دیگر بر من مگری ( ویلیام شکسپیر )
شرح غزلی عرفانی از دکتر عبدالکریم سروش. شرح غزلی زیبا از دکتر شرح مثنوی معنوی - دکتر
برچسب :
شرح مثنوی دکتر عبدالکریم سروش