ضرب المثل های عربی:

لك یَفُتْ مَن لَمْ یَمُتْ ← ماهی را هر موقع از آب بگیری تازه است

الفائتُ لا یُستَدْرَكُ ← آب رفته به جوی نیاید

کالقابِضِ علی الماء ← آب در هاون کوفتن - باد در قفس کردن

مَقْتَلُ الرَجُل بین فَکّیْهِ ← زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد .

قُدّتْ سُیورُهُ مِنْ اَدِیمِك ← سر و ته یک کرباس‌اند

یُقدِّمُ رِجْلاً و یُؤخّرُ أُخْری ← یک پا پس یک پا پیش می کشد.

مِنَ القَلبِ الی القَلبِ ← دل به دل راه دارد

اِقْلَع شَوْکك بِیَدك ← کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

لَوُقُلْتُ ثَمْره لَقال جَمْره ← اگر بگویم ماست سفید است می‌گوید سیاه است

القَولُ ینفذُ مالا تَنْفُذُ الِابَرُ ← با زبانش مار را از سوراخ بیرون می‌کشد

و بَعضُ القولِ یَذْهَبُ فی الرِّیاحِ ← حرف او و باد هوا یکی است

مِن کثَرهِ مَلّاحِیها غَرقتِ السَّفینهُ ← آشپز که دو تا شد آش یا شور می‌شود یا بی نمک

هَذا الکعکُ مِن ذاک العَجِینُ ← سر و ته یک کرباس‌اند

یَکفِیکَ مِمّا لا تَریَ ما قدْ تَرَی ← سالی که نکوست از بهارش پیداست - به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است

کلّْ کَلْبٍ ببابه نَبّاحٌ ← هر سگ به درخانه خویش است دلیر

لِبَس له جِلد النَّمِر ← برای او چاقویش را تیز کرد - چنگ و دندان نشان دادن

مِثلُ النّعامهِ لاطَیرٌ و لاجَمَلٌ ← به شتر مرغ گفتند بپر گفت شترم ، گفتند بار ببر گفت :مرغم

کلّفتْنِی مُخَّ البَعُوضِ ← مرا پی نخود سیاه فرستاد

لَیِّنُ الکَلامِ قَیْدُ القُلوب ← به نرمی برآید ز سوراخ مار

عِنْدِ الاِمتحانِ یُکرَمُ المَرءُ اَوْ یُهان ← به کُشتی پدید آید از مرد ، مرد

اَلْمَرءُ تَوّاقٌ اِلَی مَا لَمْ یَنَلْ ← مرغ همسایه غاز می‌نماید

المَرْءُ بَخلیلهِ ←

بگو با که‌ای ، تا بگویم که‌ای - تو اول بگو با کیان زیستی پس آنکه بگویم که کیستی؟


مَنْ یَمْشِ یَرْضَ بِما رَکِبَ ← کاچی به از هیچی.

لایملکُ شروَی نَقِیر ← توی هفت آسمان یک ستاره هم ندارد

مالٌ تَجْلِبهُ الرِّیاحُ تَأَخذهُ الزَّوابعُ ← باد ‌آورده را باد می‌برد

یا مَاءُ لو بِغَیْرك غَصِصْتُ ← هرچه بگندد نمکش می‌زنند

لا یُنْبِتُ البَقلَه اِلاّ الَمْقلَه ← گرگ زاده عاقبت گرگ شود

نَبْحُ الکِلابِ لا یَضُرُّ بِالسَّحابِ ← به حرف گربه سیاه باران نمی‌بارد

ناجِزاً بِناجزٍ (نقد معامله می‌کنم) ← امروز نقد فردا نسیه

مَن نَجَا بِرأسِهِ فقد رَبِحَ ← خَرِ ما از کُرّگی دم نداشت

مَنْ نَهَشَتْهُ الحَیّهُ حَذِرَ الرَّسَنَ ← مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد

هل یَنْهَضُ البازی بلاجَناح ← یک دست ، صدا ندارد

لا نَاقَتی فی هذا و لا جَمَلی ← نه سر پیاز است نه ته پیاز

ما اَهْوَنَ الحربَ علی النَظّاره ← بیرون گود نشسته و می‌گوید لنگش کن

الهَوَی مِنَ النَوَی ← دوری و دوستی

اِنّ الهَوَی شریكُ العَمَی ← عشق کور است

الوَحْدهُ خَیرٌ مِن جَلیسِ السُّوء ← هست تنهایی به از یاران بد

حتّی یَرِدَ الضَّبُّ . یعنی :تا بزمجّه به آبشخور بیاید ← وقت گل نی

وَعدُ الکریمِ دَیْنٌ ← چو عهدی با کسی کردی به جا آر که ایمان است عهد از خویش مگذار

موَاعِیدُ عُرْقُوب (اسم مردی بدقول) ← وعده سرخرمن دادن

مَن اِتّکل علی زادِ غَیرهِ طالَ جَوعُه ← یعنی :هرکه به امید توشه همسایه نشست ، گرسنگی اش به درازا می کشد. - کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

ویَلٌ لِلحَسُود مِن حَسَدِهِ ← حسود هرگز نیاسود

ویلٌ اهَونُ مِن وَیلَیْنِ ← جای شکرش باقی است

یَومٌ لَنا و یومٌ علینا ← چنین است رسم سرای درشت

الیومَ خمرٌ و غداً اَمْرٌ ← چو فردا شود فکر فردا کنیم

ما یوَمُ حَلِیمهَ بِسِرّ ← شتر سواری و دولا دولا

---------------------------------------------------------------

اَنا الغریقُ فما خَوْفی من الَبلل ← آب که از سرگذشت چه یک وجب ، چه صد وجب

الغَمراتُ ثمَّ یَنْجَلینَ ← پایان شب سیه سفید است

هذاالفرسُ و هذا المیدان ← این گوی و این میدان

اَعْظِ القَوسَ بارِیها ← کار را باید به کاردان سپرد

لا تَطَرحِ الدُّرّ اَمام الکَلْبِ ← قدر زر زرگر شناسد

ما لا یُدرَک کلُّه لا یُترک کلُّه ← آب دریا را اگر نتوان کشید – هم به قدر تشنگی باید چشید

لَیِّنُ الکلامِ قَیدُ القُلوب ← زبان خوش ، مار را از سوراخ بیرون می‌آورد

الماضِی لا یُذکَرُ ← گذشته ها گذشته .

یَحْسَبُ المَمْطورُ اَنّ کلّاً مُطِرَ ← کافر همه را به کیش خود پندارد

المَوتُ حَوضٌ مَوُرودٌ ← مرگ شتری است که در خانه همه می خوابد.

اِنّ الحبیبَ الی الاِخوانِ ذوالمال ← تاپول داری رفیقتم ، عاشق بند کیفتم

اَخْفَی من الماء تحتَ الرَّفهِ ← آب زیرکاه

لا یعرفُ الِهرَّ من البِرّ ← هرّ را از برّ تشخیص نمی‌دهد

واحدٌ کالَالف ← مشت نمونه خروار است

جادَت بِوَصلٍ حینَ لا ینفع الوَصلُ ← آمدی جانم به قربانت ، ولی حالا چرا؟

یداك اَوْکتا وفُوك نَفَخَ ← خودم کردم که لعنت بر خودم باد

یأکَلْني سَبُعٌ ولا یأکلنُی کلبٌ ← همه را برق می‌گیرد ما را چراغ نفتی.

کالباِحث عن حَتْفهِ بظَلْفهِ ← تیشه به ریشه خود زدن

لواِتّجرتَ بالأکفان ما ماتَ احدٌ. ←اگر لب دریا بروی خشک می‌شود

ترکُ الجواب علی الجاهل جواب ← جواب ابلهان خاموشی است

اِنّ الجَبانَ حتفُهُ مِن فوقه ← آدم شجاع یک بار و ترسو هزار بار می‌میرد

اَجْرَدُ مِنْ صَلَعه ← مثل کف دست

لکُلّ ساقِطة لاقطة. ← دیوار موش دارد ، موش هم گوش داره

سِرْ و قمرٌ لك ← تا تنور داغ است نان را بچسبان

سِیلَ به و هو لایدری ← دنیا را آب ببرد او را خواب می برد.

شُعاعُ الشّمْس لا یُخْفَی و نورُالحَقّ لا یُطفَی ← آفتاب همیشه پشت ابر نمی‌ماند

مَنْ صَارَع الحقَّ صَرَعَه ← هر که با حق درافتد ور افتد.

مَصَائبُ قَومٍ عندَ قومٍ فَوائدُ ← یعنی مصیبتهای مردمی برای مردمی دیگر سودها دارد.

ایّاك و اَن یَضرِبَ لسانُك عُنقك ← زبان سرخ ، سرِ سبز می‌دهد بر باد

ضِغْثٌ علی اِبّالة ← قوز بالای قوز

طَبیبٌ یُداوی النّاسَ و هو علیلٌ. ← کَلْ اگر طبیب بودی ، سر خود دوا نمودی .

یا طَبیبُ طِبَّ نَفْسَك ← تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی‌برد؟!

مَنْ طَلَبَ اَخاً بِلا عَیبٍ بَقیَ بلا اَخ ← گل بی خار نباشد.

اِنّ الطّیورَ علی اَشکالها تَقَعُ ← کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز

الأعمال بِخَواتِمها ← کار را که کرد ؟ آن که تمام کرد .

اَغنی الصَّباحُ عن المِصْباح ← یعنی : بامداد به چراغ نیاز ندارد.

---------------------------------------------------------------

اِنّ معَ الیومِ غداً . ← فردایی هم هست.

غَداؤهُ مرهونٌ بَعَشائهِ ← هشتش گروی نه است.

کمُستَبُضِع التَّمرِ الی الهَجَر ← زیره به کرمان می‌برد ، چغندر به هرات

اَسْمَعُ جَعجعهً و لاأرَی طَحَناً ← حرف می‌شنوم و عمل نمی‌بینم.

ما اَشْبهَ اللّیلة بالبارحة ← به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است

الشّاةُ الَمذبوحة لاتألم السَّلخَ .← مرده از نیشتر مترسانش.

لابدَّ دُونَ الشَّهْدِ من اِبَرِ النَّخلِ ← هر که را طاووس خواهد جور هندوستان کشد

الشّیبُ کُلّه عیبٌ . یا شایب و عایب . ← پیری و هزار عیب.

اِسْمَع ولا تُصدِّقْ ← بشنو و باور مکن.

ضَیفُ العِشاء ما لَـهُ العَشاء ← مهمان دیروقت ، خرجش با خودش است.

الطَّریفُ خفیفٌ و التّلیدُ بلیدٌ ← نو که آید به بازار کهنه شود دل آزار

طَرْفُ الفَتی یُخبرُ عن جَنانه ← رنگ رخساره خبر می دهد از سرّ درون

خَفِّفْ طعامَك تأمَنْ سَقامَك . ← کم بخور ، همیشه بخور.

مَواعِیدُ عُرقُوبٍ . ← وعده سرِ خرمن می دهد.

صاحَتْ عَصافیرُ بطنی. ← روده بزرگ روده کوچک را خورد .

غُبار العمل خَیرٌ مِنْ زَعفران العُطلة . ← دو صد گفته چون نیم کردار نیست.

الأعمی یَخْرأ فَوق السَّطح وَ یحسَبُ اَنّ النّاس لا یَـرَوْنَــه ← مثل کبک سرش را زیر برف می کند.

العُنْقُود العَالی حُصْرُمُ. ← دستش به انگور نمی رسد می گوید : ترش است.

إنَّ لِلحیطان آذاناً. ← دیوار موش دارد موش هم گوش دارد.

قد جَعَلَ اِحدَی اُذنَیهِ بُستاناً و الأُخری مَیداناً ← یک گوشش در است ، یک گوشش دروازه

اِسْتَوَتْ بهِ الاَرضُ ← هفت کفن پوسانده است.

اَکَلْتُم تَـمْری و عَصیْتُم أمــری. ← نمک خوردی و نمکدان شکستی.

ذَهَب أمسُ بِما فیه . ← گذشت آنچه گذشت

کُلُّ اِناء بالّذی فیه یَنْضَحُ ← از کوزه همان برون تراود که در اوست

بَطنٌ جائعٌ و وجهٌ مَدهُون ← پز عالی ، جیب خالی.

بعضُ الشیء اَفْضَلُ مِن لاشیء ← کاچی به از هیچی بَاکِرْ تَسعَدْ. ← سحر خیز باش تا کامروا شوی.

بَلغَ السِّکّینُ العَظْم . ← کارد به استخوان رسید.

بَیضَهُ الیومِ خَیرٌ من دَجاجه الغَدِ ← سیلی نقد به از حلوای نسیه

ما کلُّ بَیضاءَ شَحْمَهٌ ← هر گردی ، گردو نیست

تِلك بتلك یا عَمْروُ ← این به آن در

کما تَدِینُ تُدانُ ← از مکافات عمل غافل مشو.

کالمَربُوط و الَمْرعَی خَصیبٌ. ← دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

رَجَعَ بخُفَّی حُنَین. ← دست از پا درازتر برگشت.

کالمُستَجِیر منَ الرَّمضاء الی النّار ← از چاله درآمد به چاه افتاد.

رُبَّ رَمْیةٍ مِن غَیر رامٍ ← گاه باشد که کودکی نادان به خطا بر هدف زند تیری

الرّائدُ لایکذِبُ اَهَلهُ ← کارد ، دسته خودش را نمی‌بُــرد

عَلی مَن تَقرأ مَزامیرَك؟ یا داوود . ← یاسین به گوش خر خواندن

زُرْ غِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً. ← اگر خواهی عزیز شوی یا بمیری یا دور شوی

سَبَقَ السَّیفُ العَذْلَ. ← دیگر کار از کار گذشته است.

سحابهُ صَیفٍ عَن قلیلِ تَقَشَّعُ .← این نیز بگذرد.

ابنُ الِاسْکافِ حَفیان و ابنُ الحائکِ عُریان. ← کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌‌خورد.

اَضیقُ مِن سُمّ الخِیاطِ ← مثل سوراخ سوزن

تحتَ البَرّاق سمُّ ناقِعٌ . ← مار خوش خط و خال

الأعوَرُ فی بلادِ العِمیانِ مَلِکٌ. ← به شهر کوران ، یک چشم ، سلطان است.

لیسَ الخبرُ کَالمُعایَنة. ← شنیدن کی بود مانند دیدن

اِیّاك اَعْنِی و اسْمَعی یا جَارَتی ← در! به تو می‌گویم دیوار! تو بشنو

رُدَّ الحجَر مِنْ حیثُ أتاک ← کلوخ انداز را پاداش سنگ است

الحدیدَ بالحدید یُفلِحُ ← آهن را به آهن توان کوفت

منْ طَلَب الحَسناءَ یُعطِی مَهَرها ← هر کرا طاووس باید ، جور هندوستان کشد

الحقیقة مُــرٌّ. ← حرف حق ،‌تلخ است .

جاءَ بِقَرنَی حِمارٍ ← دروغ شاخدار

ربّما اراد الصَّدیِقُ الاحمقُ نَفَعَک فَضَرَّک ← دوستی خاله خرسه

دَوامُ الحالِ من المحال ← همیشه در به یک پاشنه نمی‌گردد

خَرقاءُ عیّابه. ← آبکش به آفتابه می‌گوید دو سوراخ داری.

اِخْتَلط الحابلُ بالنّابِل ← خر تو خر شد – شیر تو شیر شد.

الخَیرُ فِیما وَقَعَ ← هرچه پیش آید ، خوش آید.

یَدْرُجُ فی کُلّ وَکْرٍ. ← نخود هر آشی است.

اَلْقِ دَلْوَك فی الدِّلاء. ← سنگ مفت ، گنجشک مفت.

 


مطالب مشابه :


فروش انواع حیوان (کبوتر)"پرشی"پلاکی"5454757557

¶@¶فروش رسمی کبوتر kabotar¶@¶ جفت کله الماسی و کله فروش یه جفت سینه ای هل پاپر




سری جدید کبوتران فروشی 2

انجمن کبوتر جوجه نر سه ماهه ساتانیت کله قوچی دم پروانه ای جوجه نر یهودی زرد شتری




معادل فارسی ضرب المثل های عربی

نکته ای درباره ما لا یُدرَک کلُّه لا حَوضٌ مَوُرودٌ ← مرگ شتری است که در خانه




ضرب المثل های عربی:

ما لا یُدرَک کلُّه لا یُترک مرگ شتری است که تَقَعُ ← کبوتر با کبوتر باز




موسیقی مازندرانی+ عکس سازهای مازندرانی

مثلاً کوتر مقوم یعنی صدای کبوتر مقام در واقع گودار تیره ای از خنیا از سری قطر شتری دارد




برچسب :