مجله شماره 142
مروری بر زندگی فائقه آتشین به بهانه کنسرت کوالالامپور
گوگوش، صدایی برای چهار دهه خاطره
اردوان روزبه: روزنامهنگاری برایم میگفت: وقتی میخواستم از مرز تاجیکستان به شکل غیر قانونی برای تهیه گزارش در منطقه بدخشان وارد خاک افغانستان شوم. قاچاقچی که مارا میبرد میگفت: حتمن برای عبور از مرز با خودتان نوار گوگوش بیاورید.
آن روزها به نظرم این داستان اغراقآمیز میآمد. اما وقتی روزگار مرا به آن سرزمین کشاند، شبی را تا صبح به پای حرفهای جوانی نشستم که روز به روز احوال این خواننده ایرانی را میدانست و با صدها عکس این آدم سالها زندگی کردهبود، باور کردم گوگوش خواننده ایرانی چیزی فراتر از حد یک خواننده روز است. البته بگذارید روایت آن دوست را هم برایتان کامل کنم که میگفت وقتی میخواستند از مرز تاجیکستان در روزهای جنگ داخلی عبور کنند. برای گذر از پاسگاههای مرزی کارشان با یکی دو کاست از ترانههای این خواننده راه میافتاده است. به هر حال فائقه آتشین چه این روزها در نیویورک در برابر سازمان ملل باشد و چه نباشد، بخشی ماندگار از تاریخ موسیقی معاصر ایران است.
به هر حال فائقه آتشین چه این روزها در نیویورک در برابر سازمان ملل باشد و چه نباشد، بخشی ماندگار از تاریخ موسیقی معاصر ایران است. کسی که از سن هفت سالگی بر روی سن رفت و خواند. میگویند این ناشی از تاثیر پدر بود. صابر آتشین هنرمندی بود که بیشتر بر روی صحنه تاتر خود را نشان داد و صابر بود که در همان سنین کم توانمندی دخترک هفت سالهاش را کشف کرد و او را به روی سن خواند. اما شاید حتا خود او نیز نمیدانست روزی فائقه، گوگوش خواهد شد و یکی از بهترینهای موسیقی پیش از انقلاب در ایران. گوگوش آن قدر مورد توجه قرار گرفت که بعدها نوع لباس پوشیدنش یا کوتاه کردن مویش هم الگوی جوانان پیش از انقلاب بود. قدیمی ترها یادشان میآید که آن روزها موی گوگوشی را بیشتر جوانان میپسندیدند.
از هفت سالگی آغاز شد
گوگوش در پیش از انقلاب فقط نخواند، این دختر که زاده محله سر چشمه تهران بود، خیلی زود پایش به سینما هم باز شد. در هفت سالگی پرتگاه مخوف اولین حضورش در سینما بود – سال ۱۳۴۲- و بعد فیلم هایی نظیر پنجره که حال و هوای همان روزهای دهه پنجاه را داشت گوگوش را محبوب تر کرد.
مادر و پدر او از مهاجران منطقه قفقاز بودند. آنها در سنین خردسالی فائقه از یکدیگر جدا شده بودند. او متولد بهمن ماه سال ۱۳۲۹ بود. اما چرا گوگوش، گوگوش نامیده شد هم داستانی دارد. میگویند او دایهای ارمنی داشته است که او را با این نام ارمنی پسرانه صدا میکرده است و شاید این خواننده با بازگشت به نوستالوژی کودکانه، این نام هنری را نیز برگزیده است. اما گوگوش اقبالش را فقط مدیون صدا و مویش نبود. آهنگ سازهایی چون مرحوم واروژان و یا شماعی زاده که در قالب دادن به شعرهای شهریار قنبری و ایرج جنتی عطایی نقش ویژهای داشتند، سهم عمدهای در موفقیت او داشتند. چیزی که خود این خواننده در برنامه هایش هنوز از آن یاد میکند. به هر حال این خواننده پاپ ایرانی بعدها الگوی شمار دیگری از خوانندگان نسل جوان تر نیز شد.
گوگوش بعد از انقلاب دیگر خانه نشین شده بود. روزهای فریادهای زنده باد و مرده باد دیگر مجالی برای خواندن او نمیگذاشت. از طرفی او چون برخی دیگر از هم دورهایهای خود مانند داریوش اقبالی و یا ابراهیم حامدی (ابی) و یا شهبال و شهرام و هایده نتوانست از ایران خارج شود. او هیچ وقت در هیچ مصاحبهای از روزهای خانهنشینیاش در خانهای در ده ونک تهران گفتوگویی نکرده است. او در این دوران با کارگردان فیلم سرب، مسعود کیمیایی ازدواج کرد. پیش از انقلاب سه بار دیگر نیز ازدواج کرده بود. بار اول با محمود قربانی صاحب کاباره میامی و پدر کامبیز تنها فرزندش، بعد با بهروز وثوقی و در نهایت در واپسین سالهای پیش از انقلاب با داریوش اقبالی. بعد از انقلاب او تا سال ۱۳۶۴ تنها زندگی میکرد.
در مورد دوران ماندن در ایران بعد از انقلاب فقط چند عکس جسته و گریخته از حضورش در میهمانیهای خصوصی دیده میشود. اما او در این دوره فعالیت رسمی از خود نشان نمیدهد و در اساس نمیتواند که نشان بدهد. بعد از دورهای ۲۱ ساله با تغییر روشی که در سیاستهای دولت ایران به وجود میآید به نوعی چراغ سبزی به خوانندگان دوران پیش از انقلاب داده میشود که اگر بخواهند، ایران را ترک کنند. برخی این پروژه را ایده سعید امامی معاون امنیت وقت وزارت اطلاعات ایران میدانند، به هر حال گوگوش در سال ۱۳۷۹ راهی کانادا شد.
بعد دو دهه دوباره ادامه راه نیمه تمام
شک نباید کرد که محبوبیت مجدد او بخش عمدهاش مدیون خاطرات و دلمشغولیهای نسل خودش در دوران پیش از انقلاب به حساب میآید. گوگوش دوباره بر روی صحنه میآید آن هم در دورانی که تکوتوک هم دورهای هایش دیگر حرفی برای گفتن دارند. این نسل دیگر نسل کم سنی به حسای نمیآید. خوانندههای نو میآیند و البته اگر چه کثیر هستند اما نمیتوانند هنوز چون خوانندگان این نسل باشند. انگار آنها در خاطرات این مردم حک شدهاند.
وی در سال ۲۰۰۴ آلبوم «آخرین خبر» و در سال ۲۰۰۵ آلبوم «مانیفست» را ضبط و پخش کرد. گوگوش در دوران پس از خروج از ایران کنسرتهایی نیز برگزار کرد که در برخی موارد هنوز حرف و حدیثهای درگیریاش با علیرضا امیر قاسمی نقل محافل است. اما برگزاری کنسرت برای گوگوش کار آسانی نبود و نیست. گوگوش به دلیل استقبال بالایی که مردم از او دارند در عمل نیاز به یک برنامه ریزی جدی و روال حرفهای دارد. او در سال ۱۳۸۷ یعنی سال گذشته به بهانه عید در مدیاسیتی دبی کنسرتی برگزار کرد، بعد از آن نیز در سیدنی استرالیا و در نهایت آخرین کنسرت او در سالن «KLCC Convention Center» شهر کوالالامپور از اقبالی بالا برخوردار بود.
این جا کوالالامپور است
کنسرت گوگوش در این شهر به نظر میرسید باید دچار بلای نوشتههایی می شد که پیش از این سایت تابناک زده بود. این سایت با اشاره به این که چرا یک خواننده لس آنجلسی باید در شب عید فطر بخواند. برگزاری این کنسرت را در مالزی زیر سوال برده بود. اما بنابر گفته شرکت برگزار کننده این کنسرت بخش عمده بلیتها پیش از برگزاری کنسرت فروخته شده بود. شبی که برگزار شد، سالن انتظار شلوغ بود و به نظر میرسید این حال و هوای منتظران حال خود را دارد.
راستش دیدن برخی آدمها برایم احساس عجیبی داشت. خانمی به همراه همسرش از تهران آمده بود، او فقط برای این کنسرت تا این سوی دنیا آمده بود و فردایش هم بر میگشت. میگفت فقط دو روز مرخصی توانسته است بگیرد. به قول خودش: «یک ساعت هم میبود ارزشش را داشت تا گوگوش را ببینم.»
در بین بقیه هم شاید همین شرایط بود. کم نبودند ایرانیهایی که از ایران و یا دبی برای دیدن این خواننده ایرانی تا کوالالامپور آمده بودند. در طول دو سال گذشته کوالالامپور باب برگزاری کنسرت درش باز شده و شاید این روزها برخی برگزار کنندهها دیگر تجربه لازم را یافتهاند. از شلوغیها و بیبرنامهگیهای روزهای اول دیگر خبری نیست.
برنامه که آغاز میشود مردم ایستادهاند تا یکی از مهمترین خوانندههای پاپ ایران در چهل سال گذشته بر روی سن بیاید و میآید. زنی که در رفتار و گویشش انرژی دختری بیست ساله را میبینی در حالی که در آستانه شصت سالگی است. شاد و پر انرژی و روی سن به راحتی در شروع پیش از آن که گروه موسیقی چند ملیتیاش از آرژانتین، آمریکا، پورتوریکو و ژاپن بخواهند بنوازند گریه میکند.
به قیصر کاری نداشته باشید
ایرج باباحاجی: چند سال پیش بود که خبر آمد؛ وسوسه ای به جان بهروز افخمی افتاده و آن هم این بود که می خواست قیصر را باز سازی کند. فیلمی که 40 سال از ساخت آن می گذرد. قرار بود که علی معلم تهییه کننده شود، بهروز افخمی کارگردان و بهرام رادان به نقش قیصر. اما آخر کار، کارگردان اصلی فیلم یعنی مسعود کیمیایی رضایت نداده که اثر او را باز سازی کنند. موضوع همان جا تمام شد و رفت. اما حالا شنیده می شود که در روزگار دنیای الکترونیک و پیشرف های کذایی که انواع و اقسام دوربین های فیلم برداری از قدی تا جیبی عرصه تصویر را قرق کرده اند و هر کسی می تواند آنها را به دست گرفته و بدون هیچ حساب و کتابی تصاویر را ثبت و روایت کند یکی پیدا شده که این آرزوی افخمی را جامه عمل بپوشاند. اگر چه نمی شود با این دیدگاه به آن نگاه کرد که آرزویی تحقق پیدا کرده بلکه به جرات می شود گفت: ایده ای دزدیده شده است، ایده ای که حتی متولد نشده و یک ذهنیت بود چه بسا جرات کنی که به آن جامعه عمل بپوشانی.
آقایون خانم ها توجه کنید: خبر آمده قرار است مستندی به عنوان "قیصر 40 سال بعد" اکران شود، به اسامی نگاه کنید که آمده اند و پشت دوربین این آقا نشسته اند و درباره قیصر افاضات کرده اند. اسامی که بارها درباره سینمای آن زمان افاده کرده و با اخم و تخم، سینمای آن زمان را آبگوشتی معرفی کرده اند؛ این هم یکی از همان به قول خودشان آثار آبگوشتی است.
عوامل "قیصر 40 سال بعد" / عکس: ایسنا
ایرادی ندارد؛ نمی خواهیم مچ گیری کنیم اما به قول ترک ها "شما را سننه" به نقش آفرینی درباره 40 سالگی قیصر و حرف زدن درباره آن. سر پیازید یا ته پیاز؛ اسم هایی که حتی به عنوان سیاهی لشکر نقشی در این فیلم هم ندارند جز یکی دو نفرشان که شاید آرزوی صدا پیشگی فیلم را داشتند که همچنان در حسرت آن می سوزند یا شاید نقش آدم بده رو بازی کردند که هیچ کس دلشان برای آنها تنگ نشده است.
بهروز وثوقی و جمشید مشایخی در قیصر
قیصر، قیصر است چه 40 سال بعد چه 100 سال بعد و معلوم نیست که این جناب به اصطلاح مستند ساز چرا به سراغ اصلی ها نرفته که هر کدام در گوشه ای از این شهر دراندشت افتاده و گرد و غبار فراموشی روی آنها را گرفته، چه بسا اگر این گرد و غبار از روی آنها گرفته شود خیلی بهتر از تمام این اسامی که در تیتراژ آمده می توانند، می توانند قصه را روایت کنند.
آدم هایی مثل ناصر ملک مطیعی، پوری بنایی، میرمحمد تجدد و در نهایت خود قیصر (بهروز وثوقی) که فرسنگ ها دور تر از سر زمین مادری؛ دلتنگ برای محله امام زاده یحیی و زیر بازارچه در ینگه دنیا افتاده و هر روز قیصر را مرور می کند که مبادا از او دور بیافتند.
تمام اینها 40 سال پیش بوده اند جلوی دوربین طوسی (۱) ایستاده اند، حس گرفته اند و داستان را روایت کرده اند. نکنید آقا، کاری به خاطرات قدیمی سینما نداشته باشید. وقتی کارگردان اجازه نداد، که به راستی هم حق ندارد؛ این اجازه را صادر کند، خاطرات را شخم نزنید. هنرمندانی که نامشان در این به اصطلاح مستند آمده است در سینما مورد احترام هستند ولی با این کار در اثری که نه سر پیاز و نه ته پیاز بودند به راستی احترام خود را مخدوش می کنند. این یک سواستفاده است. شما چه می توانید درباره خاطرات قیصر بگویید، جز اینکه شاید در مقاطع گوناگون تماشاگر آن یا در سینما و یا از طریق نوار vhs ویدیو بوده اید؛ همین.
خواهش می کنم نام مستند را از "قیصر 40 سال بعد" با این عنوان عوض کنید، می توان آن را خاطره عده ای سینماگر نامید که نشسته و فیلم را تماشا کرده و حالا احساس خود را درباره تماشای قیصر تعریف می کنند نه این که آنها را بیاورید و در ساخت فیلم قیصر و عوامل آن دخیل کنید. این دقیقا یک سواستفاده آشکار است که به جای یک نفر دیگر بنشینید و تمام خاطرات او را به نام خود سند بزنید؛ این کار را چه می نامند؟
بهروز وثوقی و پوری بنایی در قیصر
انگار تازگی ها مد شده هر به اصطلاح روشنفکری که می خواهد اوج بگیرد آویزان آثار قدیمی و نام های بزرگ بشود و یا با چنگ زدن به نام آنها و خاطراتشان خود را بالا بکشد و یک شبه ره صد ساله بروند، نه دوست من، این راهش نیست هر کاری پادویی می خواهد؛ نویسنده از کیف کشی بزرگان ادبیات شروع کرده و همنشینی با آنها را غنیمت می شمارد، اهل سینما با ابتدایی ترین کار؛ یعنی جابه جا کردن سه پایه دوربین شروع می کند، روزنامه نگار دود چراغ می خورد هر کاری بدبختی خودش را دارد تا اگر لیاقت و پشتکارش را داشتی به جایگاه واقعی ات برسی، نه این که در قرن 21 و ظهور این همه ابزار و لوازم راحتی، یک دوربین هندیکم برداری، 4 نفر را جلوی آن بنشانی، آنها قصه بگویند و تو تصویر بگیری و بگویی فیلم ساخته ام؛ این راهش نیست. لطفا به قیصر کاری نداشته باش؛ بگذار دلمان به همان نسخه رنگ رو از دست داده سیاه و سفید و قدیمی خوش باشد. نام دیگری را قاطی آن نکنید، بگذار قیصر در ذهنمان آرام بگیرد، ذهنمان را به هم نریزید.
۱ - دوربین طوسی: دوربینی قدیمی و پر سر و صدای سینمای آن روزگار بود که به عنوان ابزاری پیشرفته و مدرن در اختیار فیلم سازان بود. اکثر بازیگران قدیمی با شنیدن نام دوربین طوسی به میان خاطرات خود پرت می شوند.
فریدون فرخزاد مردی كه از نو او را باید شناخت
مرگ آن نیست كه در گور سیاه دفن شوم
مرگ آن است كه از قلب تو و خاطر تو محو شوم
از تولد تا اعزام به آلمان
م.صدر - قسمت دوم: فریدون فرخزاد از پدری بسیار سخت گیر بنام جناب سرهنگ محمد فرخزاد عراقی و مادری به معنای واقعی كلمه "مادر" آنهم با موازین عمیق و فداكارانه آنزمان ها بنام بانو توران وزیری تبار همراه با طلوع خورشید در ساعت شش صبح پانزدهم مهر 1315 در محله امیریه طهران متولد شد. او چهارمین از هفت فرزند خانواده بعد از سركار خانم پوران فرخزاد شاعر و نویسنده و ادیب، مرحوم آقای دكتر امیر مسعود فرخزاد پزشك حاذق، مرحوم بانو فروغ فرخزاد شاعر نامدار، نویسنده، فیلم ساز و بدعت گذار شعری با سبك "فروغ" صاحب دیوان های اسیر، دیوار، عصیان، تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، (فریدون) و بعد از او سركار خانم گلوریا فرخزاد طراح معروف مد و لباس بانوان، جناب آقای مهندس مهرداد فرخزاد و نهایتاً مرحوم جناب آقای مهندس مهران فرخزاد بود.
فریدون فرخ زاد / نوروز 1348- طهران- بالكن خانه استيجاری – امير آباد شمالی
از حق نباید گذشت كه شاید تامین معاش برای اداره چنین خانواده پر جمعیتی آنهم با یك حقوق نظامی باعث برقراری یك نظم و انضباط سختگیرانه توسط آن پدر محترم برای خانواده اش شده بود. مادر هم كه با وسایل ابتدایی زندگی آنروزها می بایستی علاوه بر بچه داری كارهای خانه را سامان می داد و لذا می توان یقین داشت گاه زندگی برای هر دو آن مرحومین دشوار و حتی طاقت فرسا می شد. ولی با اتكاء به خداوند، مساعی و تلاش های بی دریغ آن پدر و مادر همراه با هوش و استعداد ذاتی و سرشاری كه خداوند در وجود تك تك فرزندان آنها به ودیعه گذاشته بود باعث شد تا هر كدام در نوع خود و در كار خود به مدارج مرتفعی در اجتماع دست یابند.
فریدون حتی قبل از رفتن به دبستان ملی و مختلط رازی كه در ابتدای خیابان شاهپور واقع بود خواندن و نوشتن را از خواهر بزرگتر، فروغ براحتی آموخته بود. از دوران طفولیت بین او و فروغ كه یك سال و نیم از او بزرگتر بود صیمیت خاصی بر قرار بود و محرم افكار یكدیگر بودند كه این نزدیكی تا اواخر عمر فروغ بین آنها وجود داشت و حتی بعد از رفتن فریدون به آلمان نامه های بیشماری كه بین آنها رد و بدل می شد مبین این حقیقت بود كه سوای نسبت خواهر و برادری الفت و محبتی عمیق بین آنها بر قرار بود. -تلفن به خارج از كشور در آنزمان ها دشوار و گران و كیفیت صدا نامفهوم و مستلزم صرف وقت برای رفتن به تلفنخانه و انتظار بود و لذا تنها ارتباط معمول همان نامه بود - خداوند هر دو آن ها را قرین رحمت و مغفرت خود سازد كه بقول فروغ اكنون "گورشان تنها مانده براه، فارغ از افسانه های نام و ننگ".
فریدون به واسطه قد بلندش از همان ابتدا به عنوان ارشد كلاس انتخاب شد. از همكلاسی هایش خانم "شیدخت تام" علاقه خاصی به او داشت و از آنجایی كه از خانواده متمولی بود و می دانست پول تو جیبی فریدون بسیار اندك است، لذا به عناوین مختلف به گونه ای كه فریدون ناراحت نشود سعی می كرد در زنگ تفریح ها برایش خوردنی بخرد و به این طریق دل او را بدست آورد كه، آورد و تلاشش این بود كه بر رقیبان دیگر در كلاس پیروز شود، كه شد و بعدها فریدون همیشه در مواقعی كه به گذشته های خیلی دور می رفت از او به نیكی و به عنوان اولین عشق دوران كودكی اش یاد می كرد. خدا ایشان را زنده و پایدار نگاه دارد.
فریدون فرخزاد / آمفي تئاتر اردوی تربيتي رامسر- در مقابل هزار نفر دانش آموزان ممتاز سراسر كشور – 4 تير 1351
شش سال دبستان مثل برق و باد گذشتند و فریدون وارد دبیرستان پیرنیا برای سیكل اول و سپس به دبیرستان شرف برای رشته ادبی شد كه هر دو در حوالی چهار راه گمرك – مولوی و انتظام قرار داشتند كه گاه با اتوبوس واحد و اكثراً پیاده مسافت بین خانه و دبیرستان را طی می كرد. رشته ادبی در آن سال ها بسیار دشوار بود و به حافظه ای بسیار قوی نیاز داشت بگونه ای كه برخی در همان سال اول یا تغییر رشته می دادند و یا با زحمت و با تجدیدی به كلاس بالاتر می رفتند و یا قید ادامه تحصیل را بكلی می زدند، ولی فریدون با معدل كتبی هفده و هفتاد و پنج صدم و معدل كل هجده و دو صدم دیپلم ادبی خود را به سال 1334 دریافت نمود با این تفاوت كه در هیچ سالی تجدید نیاورد و همیشه جزء شاگردان ممتاز بود. او علاه بر دروس معمولی بنا به علاقه و استعداد و بخاطر كاراكتر خاص و قامت بلندش در گروه تئاتر و آواز دبیرستان هم عضو بود كه بنا به مناسبت های مختلف برنامه های متنوعی برای اولیاء و مربیان محترم اجرا می نمودند.
یك خاطره كه بسیار به آن علاقه داشت و به دفعات برایم تعریف می كرد این بود: كلاس دوم ادبی بود (پانزده سال داشت) كه در یكی از روزها در راه بازگشت به خانه مقابل دبیرستان دخترانه شهناز ناگهان نگاهش با نگاه دختری تلاقی كرد كه هیچكدام نتوانستند چشم از دیگری بر دارند. می گفت: تا مسافتی بدون اینكه كلامی بین ما رد و بدل شود راه رفتیم. گاه آهسته می رفتم او هم آهسته می آمد، گاه تند و او هم تند می آمد، می گفت قلبم داشت از سینه بیرون می افتاد، می ترسیدم صدای قلبم را او بشنود و دستم رو شود، زبانم قفل و گلویم چوب شده بود. خلاصه این دوستی و قرار ملاقات گذاشتن ها تا سه سال و تا آنجا ادامه پیدا كرد كه به یك عشق آتشین تمام عیار مبدل شد و قرار گذاشتند یا با هم به آلمان بروند و یا فریدون هم همین جا بماند و با هم ازدواج كنند. ولی آن دختر كه اكنون بیست و هفت سال است با خانواده اش در خارج از كشور زندگی می كند و زنی تنهاست - فریدون ترانه "زنی كه در مه می رود و فراموشم می كند" كه با نام "من می ترسم" معروف شد را در سال 1351 برای او خواند - را علی رغم میل باطنی اش در هجده سالگی و بعد از اخذ دیپلم چنانكه رسم آن دوران بود برای پسر عمویش شیرینی خوردند و با چشم گریان سر سفره عقد نشاندند و التماس ها و گریه هایش به پدر و مادرش هم سودی نبخشید و این در حالی بود كه شب عقد كنان و عروسی، فریدون سرا پا مشكی پوشیده بیرون درب خانه آنها ساعت ها ایستاده بود تا وقتی آن دختر برای رفتن به خانه داماد بیرون می آید را ببیند كه دید و عروس هم متوجه او شد و نگاهی و سكوتی و مكثی با یك دنیا معنی بین آنها بر قرار شد و این عشق تا پایان آخرین روز زندگی فریدون یعنی روز نحس سیزدهم مرداد 1371 همچنان پا بر جا بود و آن خانم در تمام كنسرت های فریدون در اقصی نقاط جهان شركت می كرد. خانم مورد اشاره كه بعدها شوهرش را بواسطه بیماری از دست داد می گوید "فریدون اولین و تنها و آخرین عشق در تمام زندگی من بود و هست و اگر در این دنیا نگذاشتند ما به هم برسیم در آن دنیا یقیناً بهم خواهیم رسید و در واقع من اصلاً از مرگ نمی ترسم كه اوست كه مرا به فریدون می رساند و هر دو نزد خدا خواهیم بود و اینبار خداوند خود عقدمان را خواهد بست و دیگر جدایی مفهومی نخواهد داشت". پرسیدم از فریدون چه یادگاری دارید؟ جواب داد خاطره تنها بوسه امان و یك عكس كه در قاب طلا همیشه روی میز آرایشم قرار دارد و همه خانواده ام هم یكجا جمع شوند دیگر نمی توانند مرا از او جدا كنند. پرسیدم می شود بیشتر از فریدون برایم بگوئید؟ گفت: چه بگویم و ترانه "ای خدا بكی بگم، بكی بگم كه داره تنهایی آبم می كنه. حیف من زندونی غم بمونم، غم داره خونه خرابم می كنه. چرا هیچكس نمی خواد حرفامو باور بكنه، بار این تنهایی رو برام سبكتر بكنه. كی میآد و كی میآد اونكه چشاش واسه من شبو چراغون بكنه، دست گرمشو تو دستم بذاره، خلوت دستامو ویرون بكنه" را خواند و دیگر گریه امانش نداد...
فریدون دنبال كنكور نبود پس اصلاً طرف آن نرفت و آرزویش این بود كه همانند برادر بزرگتر برای ادامه تحصیل به آلمان برود. ولی این كار پول لازم داشت، پس فریدون برای تهیه آن به طور موقت در سازمان تامین بیمه های اجتماعی مشغول بكار شد و دو سال اندی طول كشید تا آن مبلغ تهیه شود. در این اثنا برای خدمت سربازی هم ثبت نام نمود كه مازاد بر احتیاج شناخته و معاف شد. بهر جهت در تابستان سال 1336 در امتحان اعزام به خارج وزارت علوم برای زبان آلمانی قبول شد كه برایش گذرنامه صادر و در اواخر همان سال به فرانكفورت و بعد به مونیخ و دانشكده علوم سیاسی دانشگاه آن شهر رفت.
با تشكر مجدد از آقای نظری عزیزم و زحماتی كه فقط برای فرهنگ غبار گرفته این مرز و بوم به عنوان گریز از فراموشی و درخشندگی مجدد آن انجام می دهند. تا شماره بعد همه شما عزیزان را به پناه یزدان پاك می سپارم كه تا ابد نگهبان ایران و ایرانی خواهد بود.
اگر بازسازی قیصر، قرار كپی همان است، چرا خود فیلم اكران نشود؟!
تمبر مسعود كیمیایی كارگردان سینمای ایران در شیراز رونمایی شد. مسعود کیمیایی گفت: شیراز با داشتن بازیگران و کارگردانان خوب و استعدادهای زیاد میتواند سینمای مستقل داشته باشد. شیراز میتواند با استفاده از پتانسیلها و ظرفیتهای بالای خود شرایط مناسبی را در ایجاد سینمای مستقل داشته باشد و این تفکر نیز در زمان ساخت فیلم داش آکل در من شکل گرفت.
كارگردان سرب در سخنانی گفت: وارد سینمای حرفهای شدن آسان است، اما ماندن و چشم را خوب باز کردن و به روی آن نقطه تعهد ایستادن مشکل است که بایستی این موضوع را تمرین کنیم. مسعود كیمیایی در بخشی از این جلسه از همكاریاش با جمشید مشایخی یاد كرد و گفت: اولین کار با جمشید مشایخی در فیلم قیصر بود که پس از انتخاب ایشان فهمیدم وی بهترین گزینه است و پس از گذشت چند سال از استاد مشایخی دعوت کردم تا در تازه ترین کارم به نام تبعید سایهها حضور داشته باشد. بحثهایی درباره بازسازی مجدد فیلم قیصر نیز شده است، که من نیز مخالفتی ندارم به شرط آنکه قیصر همانند نسخه قدیمیاش سیاه وسفید و عکس به عکس ساخته شود. اگر قرار است این فیلم نسخه کپی همان اثر قبلی باشد، چرا خود فیلم از توقیف خارج نشود و به نمایش در نیاید!
کارگردان فیلمهای رئیس و حکم از برپایی کارگاه فیلم سازی در شیراز خبرداد و گفت: شعبه دو کارگاه آموزش بازیگری خود را به زودی در شیراز دایر میکنم و تا حدودی تمام اساتید تهران را نیز برای تدریس به شیراز خواهم آورد تا هیچگونه تفاوتی بین این دو کارگاه وجود نداشته باشد.
کیمیایی دربارهی روند فیلمسازیاش در سالای اخیر نیز تصریح كرد: فیلمنامههای من همیشه گوشهای از مشکلات اجتماعی بوده از این رو باید با تفکر و صبر حرکت کرد تا یک فیلم مناسب و مطلوب تولید شود. زمانی که مشغول نوشتن برای یک شخصیت هستم با تمام داشتههایم مینویسم و از او دفاع میکنم و هر آنچه دارم در اختیارش میگذارم که در این امر برای نقش مقابل شخصیتها نیز صدق میکند و طرف شخصیت خاصی را نمیگیرم.
در ادامه این مراسم جمشید مشایخی بازیگر سینما، تئاتر ایران از روند ارزیابی فیلمنامهها گلایه كرد و گفت: علت آنکه سینمای ما در چنین شرایطی به سر میبرد این است که فیلمنامههای شخصیتهایی مانند مسعود کیمیایی برای تصویب شدن بایستی از هفت خوان رستم رد شوند و متاسفانه حرفهای آنان خریداری ندارد. منبع
دکتر علی شریعتی را هم برای تماشای خصوصی قیصر آوردند
عباس شباویز، تهیهکننده فیلم قیصر تعریف میکند: اواخر سال 46 یا اوایل سال 47 بود که یک شب در رستورانی انتهای خیابان سلطنتآباد (پاسداران) شام میخوردم که بهروز وثوقی، آقای کیمیایی را به من معرفی کرد. آن شب که او را دیدم درباره سناریوی قیصر صحبت کرد. گویا قبل از آن چند تهیهکننده دیگر از جمله میثاقیه و اخوانها آن را خوانده و رد کرده بودند. اما من در همان برخورد اول، مسعود کیمیایی را جوان بسیار خوب و مودبی دیدم و برای فردا دعوتش کردم به استودیو آریانا فیلم. فردا آمد و قصهاش را که در یک کتابچه خطی نوشته بود، برایم خواند. خوشم آمد، دیدم قصه اصیل است، حرف دارد، مسائل سنتی نیز در آن وجود دارد؛ منتها کمی میبایست رویش کار میشد. در سناریوی اولی که مسعود نوشته بود شخصیت فرمان زنده نبود و قصه از قطاری که قیصر با آن میآمد شروع میشد. من پیشنهاد دادم که فرمان را زندهاش کنیم و ده دقیقه اول بدون حضور بهروز باشد.
عباس شباویز میگوید که فیلم قیصر هنگام درخواست پروانه نمایش به مدت 7-6 ماه توقیف شد و بعد با دوندگیهای زیاد توانستند اجازه نمایش فیلم را بگیرند. در مورد اینکه فیلم توسط اداره نمایشها سانسور شد، شباویز در مصاحبهای توضیح میدهد: نه سانسور نشد فقط در مورد صحنه پایانی فیلم گفتند که پلیس باید قیصر را دستگیر کند که کیمیایی با کلوزآپی که توی قطار به عنوان آخرین پلان از صورت بهروز گرفت (که پلیس در همین لحظه او را میبیند و قیصر لبخندی از سر رضایت و آرامش میزند) فیلم را با شکل خوبی پایان داد.
فیلم قیصر ابتدا در دو اکران خصوصی نمایش داده میشود. یکی از آنها در سالن کوچک بالای استودیو مولنروژ بود و به گفته عباس شباویز حتی دکتر علی شریعتی را هم برای تماشای فیلم میآورند. شباویز میگوید: در شب نمایش خصوصی سینما مولنروژ (سروش فعلی) مرحوم دکتر شریعتی را آوردیم. در تاریکی وارد سالن شدو در تاریکی رفت. در حقیقت بدون اینکه کیمیایی بداند، سناریوی قیصر را نیز داده بودم او بخواند. همان موقع نظرش این بود که اگر این فیلم درست ساخته شود تنها فیلمی است که به سیستم نه گفته است. بعد از تماشای فیلم هم خیلی خوشش آمد. فیلم قیصر از صبح چهارشنبه 10 دی ماه 1348 در سینماهای مولنروژ، دیانا (سپیده فعلی)، مهتاب (شهر قشنگ فعلی)، رکس، لیدو، شهوند، نپتون، همای، اسکار، اورانوس، پاسارگاد، شرق و به عنوان برنامه افتتاحیه سینما رنگینکمان در خیابان شهرستانی میدان امام حسین به نمایش درآمد. 3 هفته نمایش در این 13 سینما مبلغ 1800000 تومان برای فیلم فروش به ارمغان آورد.
قیصر در سال 1349 نیز بعد از دریافت جوایز سپاس از صبح چهارشنبه 17 تیر ماه مجددا در سینماهای مولنروژ، دیانا، مهتاب، رکس، شهوند، لیدو، نپتون، رنگینکمان، ژاله، همای، اسکار، پاسارگاد، اورانوس، شرق و فیلم چرخ فلک به مدت 3 هفته اکران شده و نزدیک به 2 میلیون تومان فروش کرد. قیصر با یک حساب تقریبی در اکران اول و دوم تهران 3600000 تومان فروخت که با در نظر گرفتن میانگین قیمت بلیت 3تومان در آن تاریخ، تعداد یک میلیون و دویست هزار نفر در تهران از فیلم دیدن کردند. جمعیت تهران در آن تاریخ بالای 3 میلیون نفر بوده است و با توجه به این میزان جمعیت در طول یک سال 40 درصد جمعیت تهران فیلم را دیدهاند. قیصر اکرانهای مجدد بسیار داشته است، به روایت عباس شباویز قیصر از تاریخ اولین نمایش یعنی 10 دیماه 48 تا تعطیلی سینماها در آبان 57 مجموعه 200 میلیون تومان فروخته است که با احتساب میانگین قیمت بلیط در طول 9 سال نمایش خود بیش از 65 میلیون نفر فیلم قیصر را روی پرده سینما دیدیند که هنوز هم رقمی بی سابقه و دست نیافتنی است. منبع
برای بیستمین سالروز درگذشت مرتضی حنانه
مردی كه میخواست با موسیقی به فرهنگ كشورش بیافزاید
24 مهر ماه سال 1388، بیستمین سالروز درگذشت مرتضی حنانه، نوازنده و آهنگساز ایرانی بود. مرتضی حنانه در یازدهم اسفند ماه سال 1301 در شهر تهران متولد شد و از همان کودکی علاقه خود را نسبت به موسیقی نشان داد.
او از کودکی هر چیزی که تولید صدا میکرد به کار میگرفت و ابزارهایی میساخت که از خود تولید صداهایی مختلف و گوناگون کنند. خودش درباره این این كار میگفت: شاید در آن زمان توانایی من در این حد که آلات ساده و مبتدی موسیقی را بسازم نبود، ولی به هر حال چیزهایی میساختم که صداهایی همانند صدای باد، زوزه، صدای حیوانات و صدای عجیب و غریب تولید کنند.
علاقه حنانه به اندازهای بود که معلم چهارم دبستانش فلوتی به او هدیه داد و راهنماییهایی برای آموختن ارائه كرد تا پس از پایان دوره دبستان در هنرستان موسیقی مشغول به تحصیل شد. دیری نگذشت که نام او در سطح هنرستان پیچید. در همین مقطع حنانه هورن را به عنوان ساز تخصصی خود انتخاب کرد. غلامحسین مین باشیان که ریاست هنرستان را بر عهده داشت در سال 1317 موفق به آوردن گروهی ده نفره برای تدریس در هنرستان از شهر پراگ به ایران شد.
رودلف اوربانتس که شیفته استعداد و علاقه حنانه شده بود، او را به آرزوی خود رساند و توانست کُریست اول ارکستر سمفونیک هنرستان عالی تهران شود. در این زمان حنانه همچنان به دنبال کسی بود تا اصول موسیقی غرب را به او بیاموزد تا با پرویز محمود که در بلژیک تحصیل کرده بود و بعدها ارکستر سمفونیک تهران را بنیان نهاد، آشنا شد.
پس از مدتی وزیری ریاست هنرستان رابر عهده گرفت و پایه آموزش هنرستان را بر مبنای موسیقی سنتی ایران قرار داد. او گروه ده نفره پراگی را اخراج کرد، اما هنرجویانی همچون حنانه نسبت به این عمل اعتراض کردند، ولی نتیجهای نداشت و روند آموزش وزیری در هنرستان آغاز شد. حنانه در سال 1321 دیپلم خود را از هنرستان گرفت. روبیک گریگوریان نخستین کسی بود که ترانههای محلی را جمع آوری کرده و پس از رفتن پرویز محمود به آمریکا در سال 1329 به سمت رهبری ارکستر سمفونیک و ریاست هنرستان رسید. در سال 1331 او نیز به امریکا عازم شد و مرتضی حنانه رهبری ارکستر سمفونیك را بر عهده گرفت.
او در شرایطی ارکستر سمفونیك را اداره میکرد که دارای سه امتیاز بزرگ همچون دیپلم هنرستان موسیقی، تعلیمات پرویز محمود و ذوق و استعداد داشت، اما همچنان تشنه یادگیری بیشتر موسیقی بود. در سال 1332 خورشیدی که جشن هزاره بوعلی سینا برگزار شد، حنانه توانست آثار خود را در حضور شرق شناسانی که برای شرکت در جشن دعوت شده بودند با همسرایی و ارکستر سمفونیک اجرا كند تا حدی كه این اجرا مورد توجه حاضران ازجمله چرولی، سفیر وقت ایتالیا قرار گرفت و به واسطه آن بورس هنری آن کشور در اختیار حنانه قرار گرفت.
حنانه برای تکمیل تحصیلات و مطالعات خود به کنسرواتور واتیکان سفر كرد. این همان کنسرواتور قدیمی بود که باخ در آن ارگ میزد و مرتضی حنانه در محل موسیقی مذهبی و مقدس ایتالیا به تحصیل پرداخت و در سال 1342 به ایران بازگشت.
او بعد از بازگشت به ایران گفته بود: هنگامی که از ایتالیا به ایران آمدم، زیاد فکر کردم. حال زمانی بود که آن دانشی که آرزویش را داشتم به دست آورده بودم و فقط مانده بود تصمیم بگیرم با آن دانش چه کار کنم و چه نوع موسیقیای ارائه دهم. اول گفتم دوده کافونیک کار کنم. ولی این چه معنایی داشت؟ با خودم گفتم اگر خیلی خوب بنویسم، تازه بهتر از شوتنبرگ که نمی توانم بنویسم، او صاحب مکتب به شمار میرفت و مکتبش یکی از بزرگترینهای آلمان است که همه جهان آن را پذیرفتهاند. ولی اگر کار من را یک ایرانی گوش کند چه خواهد گفت؟ میگوید این کار اگر هم خیلی با ارزش باشد، باز هم ربطی به ایران ندارد و چیزی به فرهنگ غرب افزوده است. در حالی که ما میخواهیم آهنگسازان ایرانی با آثاری که ارزش دارند به فرهنگ کشورشان چیزی بیفزایند.
از این روست كه موسیقی حنانه را می توان نوعی موسیقی اصیل سمفونیک نامید. او نسبت به موسیقی سنتی بیاعتنا بود و هرگز در ارکستر از سازهای اصیل استفاده نکرد و پس از انقلاب وقت خود را بیش از پیش به پژوهش دربارهی موسیقی قدیم ایران اختصاص داد و در زمینهی موسیقی فیلم که خود از پایهگذاران آن در ایران بود، فعالیت خود را ادامه داد. او در بیشتر آثار خود از تلفیق ملودیها، فوگ و کنتروان که در هر یک از مقامهای ایرانی کاری بس دشوار است، استفاده میكرد و برای بسیاری از فیلمها موسیقی متن کار کرد ، ولی هرگز موسیقی متن برای او حرفه جدی نبود. مرتضی حنانه در 24 مهر ماه 1368 به دلیل سکتهی قلبی از دنیا رفت. منبع
گپی با فرامرز اصلانی درباره حافظ: کلام را نباید فدای موسیقی کرد
مصاحبهگر: شهرام احدی / تحریریه: بابک بهمنش: استفاده از اشعار حافظ در موسیقی غیرسنتی به دوران پیش از انقلاب برمیگردد. یکی از چهرههایی که حتی آلبومی ویژهی حافظ منتشر کرده، فرامرز اصلانی است که در گپی با دویچه وله، از پیوند خود و موسیقیاش با حافظ سخن میگوید.
شما نخستین کسی نیستید که از اشعار حافظ در قالب موسیقی غیرسنتی استفاده کردهاید، اما جزو کسانی هستید که روی پیوند دادن اشعار حافظ با موسیقی غیر(سنتی) خیلی کار کردهاید و یکی از آلبومهای شما، «به یاد حافظ»، به اشعار حافظ اختصاص دارد، اگر چه قطعهی «آهوی وحشی» در اولین آلبومتان، «دلمشغولیها» آمده است. آیا فقط علاقهی شخصی بود که سراغ اشعار حافظ رفتید، یا اینکه در همان زمان حس میکردید که آنطور که باید و شاید از اشعار کلاسیک ما در موسیقی پاپ یا کلاً غیرسنتی استفاده نمیشود؟
حقیقتاً هر کدام از ما از بچگی کتاب حافظ را در خانههامان دیدهایم. من چون علاقهی بسیار زیادی به شعر داشتم و پدربزرگم، یعنی پدر مادرم، از کودکی و حتا پیش از از اینکه من به دبستان بروم، برای من شعرهای مولانا و حافظ و سعدی و خیام را خوانده بود، این است که علاقهی بسیار زیادی داشتم که معنی این اشعار را بفهمم، چون به هر حال انسان در دوران کودکی بسیاری از چیزها را نمیفهمد. بعد زمانی آمد که دیدم نه، شعر حافظ دارد با من صحبت میکند، دارد حرفی به من میزند. من برخلاف بسیاری که حافظ را بسیار آدم خمودی میدیدند، من او را انسانی بسیار انقلابی دیدم. همانطور که دکتر شفیعی کدکنی در کتابش «موسیقی شعر» میگوید، هر شعری ریتم و کوبش خودش را دارد.
من شعرهای حافظ را اینجور دیدم. وقتی دیدم که حافظ به این صورت شعرهایش را نوشته است، گفتم این آدمی نمیتواند باشد که میگویند هیچ وقت از شیراز بیرون نرفته و یکدفعه هم که رفت، گفت «کشتی نشستگانیم، ای باد شرطه برخیز ...». من حافظ را انسانی دیدم که مشت به در و دیوار میکوبد و شعرهایش را میگوید. میگوید: «با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی!» خب من اینها را در آن صورت آرامشان ندیدم. من اینها را بسیار با کوبشهای سنگین و با فریادهای بلند شنیدم. اینکه به بودن قطعهی «آهوی وحشی» در آلبوم اول من اشاره کردید، باید بگویم که همیشه سعی کردهام، در آلبومهایم یک شعر یا از مولانا یا از حافظ و یا از کسان دیگری بهعنوان برنامهی آینده بگذارم.
بین ساخته شدن و تهیهی آلبوم «به یاد حافظ» و قطعهی «آهوی وحشی» از آلبوم «دلمشغولیها» چقدر فاصلهی زمانی بود؟
حدوداً یک سال، یک سال و نیم. چون آلبوم «دلمشغولیها» سال ۷۷ میلادی انتشار یافت و آلبوم «حافظ» سال ۷۸.
پس انتشار آلبوم «به یاد حافظ» از لحاظ تاریخی با بد زمانی مصادف بود!
درست است. چون وقتی انتشار پیدا کرد، بعد از یکی دو ماه، دیگر موسیقی برچیده شد و کسانی مثل من که کار موسیقی میکردند، باید فکر دیگری به حال خودشان میکردند.
ولی این مجموعه با همان ترکیب و تنظیمی بیرون آمد که شما مدنظرتان بود؟!
دقیقاً. برای این که دلم میخواست که با یک ساز باشد. غیر از آن تنظیمی که در «آهوی وحشی» هست و از چند تا ساز استفاده کردیم، بیشترش گیتار است. چیزی که مد نظر من بود و برایم اهمیت داشت این بود که آن شعرها را آنطوری که میشنیدم بیان کنم، برای این که هر کسی شنوایی خاص و ویژهی خودش را دارد. من این شعرها را اینجور شنیدم.
تنظیم قطعهی «آهوی وحشی» پُرتر است، در حالی که دیگر قطعات آلبوم «به یاد حافظ» کاملا مینیمالیتسی هستند و شنونده حس میکند که شما روی بستر موسیقی اشعار حافظ را بهگونهای ملودیک دکلمه میکنید.
مهمترین نکته برای من این بوده که شعر درست خوانده شود. مهم آن است که وقتی شما جذب شعر شوید و آن را جذب کنید، آنگونه بیانش کنید که باید بیان شود. شعر باید فهمیده شود. شما کلمه را نباید فدای موسیقی کنید و این اشتباهی است که خیلیها مرتکب آن میشوند. چون کلام مثل یک نقاشی است و موسیقی قابی است که آن را در بر میگیرد.
آیا هنگام انتخاب اشعار حافظ برای این آلبوم، ناگزیر بودید به فاکتورهای مختلفی توجه کنید یا اینکه کاملاً از روی علاقهی شخصی حرکت کردید؟
کاملاً از روی علاقهی شخصی بود، چون غیر از این نمیتواند باشد. غیر از این باشد، دروغ است. هر شعری ریتم خودش را دارد، منتها بستگی دارد که شما چه جوری آن شعر را بخوانید. مثلا من دیدم که در قطعهی آهوی وحشی نمیتوانی چیزی درست کنی که در آن ضربات تند و این چیزها باشد. آهوی وحشی باید به گونهای باشد که انگار داری با جمعی صحبت میکنی، یا جمعی دارند به تو گوش میکنند.
مطالب مشابه :
گلهای 76
کارگردان: مسعود آب پرور. بازیگران: امید تبریزیان - بیژن بنفشه خواه - مهران غفوریان - آرش
تنهاترین سردار
رضا سعیدی - امید تبریزیان - رامسین کبریتی - فرداد صفاخو - شهریار گیل - نونا زندی
مجله شماره 142
محمدعلی تبریزیان / مهری فرحزادی خالهٔ لیلا فروهر بود و پسرشان امید تبریزیان نام دارد.
اسامی هنرمندان حاضر در سایت کتاب سیاه با لینک گالری
محمدرضا تبریزیان امید شایان. سپیده
دعای مجرب از حضرت علی ع
قسم به عزت و جلالم و بلند مرتبگی ام بر عرش ، به یقین قطع میکنم امید کسی را که به غیر من امید
دانلودرمان با نگاهت آرامم کن نوشته فاطمه تبریزیان کاربر انجمن نود هشتیا برای موبایل/کامپیوتر/آندروید
دانلودرمان با نگاهت آرامم کن نوشته فاطمه تبریزیان کاربر انجمن نود هشتیا رمان سایه امید
لیست شماره تلفن مالکین زمینهای هشتگرد .
09126399388 حمید تبریزیان 09360462594 09121758173 امید. 09127968482 حمید. 09196246164
برچسب :
امید تبریزیان