فشا فویه
ازونجایی که تو تعطیلات طولانی هفته پیش نشد جایی بریم و زیاد حال بیرون رفتن نبود این فریضه رو موکول کردیم به جمعه!
کجا بریم کجا بریم؟ بازم زور من چربید و گفتم بیاید بریم اینجا که تو ایده آل نوشته. کجا؟ فشافویه!
اونجوری که نوشته بودند دهکده ورزشهای آبی هست و جت اسکی و ماهیگیری و اسکی روی آب با چتر و هزار تا کارهای جالب و خوب و اینطوری هم که نوشته بود از تهران در عرض ۳۵ دقیقه می رسی اونجا. آب و هواشم در حد شمال. دیگه کیش نخواد بری. شمال نخواد بری.
یک اخلاقی که همسر محترم دارند اینه که با پیک نیک ایرانی کاملا مخالف هستند و باید اینجور مواقع حتی یک لیوان آب هم از خونه برنداریم. تو ایده آلم گفته بود که اینجا برای آدمهایی که علاقه به کمپینگ دارند مناسب نیست چون ظاهرا اجازه نمیدن با زیر انداز و گاز پیک نیکی کله کنی اونور. خلاصه واسه خودش لولی داشت ها! عکسهاشم که نگو عینهو خارجها و ساحلهای هاوایی و آنتالیا( این ساحلها داستان داره یادم باشه بگم براتون خلاصه اش جمع بستن کلمات غیر قابل شمارشه است که در گویش مشهدی عملی بس رایج است مثل: بنزینا و آفتابا و ... دقیقا همینطوری نه بنزینها و آفتابها)
خلاصه ما هم شیک کردیم و منو خاله الناز زیر مانتو دو تیکه پوشیدیم و دمپایی لا انگشتی و ضد آفتاب و برنزه برداشتیم و ساکهای بیچمونو پرکردیم سمت فشافویه!!!
رفتیم و رفتیم و رفتیم تا بلاخره با صد دور دور خودمون چرخیدن تو اتوبان خلیج فارس از رو آدرس معما گونه ایده آل راهو حدس زدیم. رسیدیم به روستای حسن آباد که تو آدرس گفته میشد نزدیک همونجاست. از هرکی فکر کنی پرسیدیم فشافویه کجاست نمی دونست!!!
خوبه که خاله الناز دید که یک تابلو قد کف دست تو یک میدونی بود که اسمش بود شهدای فشافویه والا انگار اصلا چنین جایی وجود نداشت. (آیکون همدردی با لاستیها) یک سوال خیلی اساسی این بود که آخه مگه ممکنه یک همچین مکان عریض و طویلی بسازن ولی دریغ از یک تابلو راهنما!
یه جا از یک آقای مثلا محلی پرسیدیم فشافویه کجاست داد زد :چی؟ سه بار پرسیدیم دریاچه کجاست؟ گفت: چی!!!
ساسا گفت : هیچی!
یعنی طرف خدا بود از نظر درک!
تو این بگرد بگردها نه اثری از اون بناها یا زمینها که تو ایده آل انداخته بود دیدیم و نه دریاچه ای آبی چیزی! البته تو مجله هم گفته بود که بخاطر همین که دید نداره تا بحال بکر مونده! و فقط یک محوطه فنس کشی بود که ما حدس زدیم پشت اون فنسها و پشت اون تپه شاید مقصد ما باشه ولی از هر طرف فنسه بسته بود و نه ورودی و نه نگهبانی داشت.
همینجور که داشتیم تو جاده دور می زدیم دیدیم مردمانی هستند عین ما که دقایقی هست دارند تو جاده دنبال ما یا شایدم دور خودشون می چرخند. کناری ایستادیم که یک آب باریکه رد میشد. طبق روش اجداد نئاندرتالمون گفتیم: رد آبو می گیریم می رسیم به سرچشمه. اونهام ایستادن. فهمیدیم اونهام عین ما چیز گیجه گرفته اند. و هرکدوم اطلاعاتی در حد مورچه داشتیم عقلها رو روهم ریختیم یکی شون گفت: من قبلنها اومده بودم از وسط شهرک دامداری رد میشه ولی الان بسته است بعد از عید باز میشه یعنی فعلا بسته اند. و رفتیم شهرکه رو پیدا کردیم و یک نگهبان اونجا همینو گفت.
خلاصه حالا حساب کنید که ساعت حدودهای ۳ بود تا برگردیم تهران کم کم یکساعتی میشد. برو بچز گرسنه و داغون و از بس از سروگول خاله الناز بالا و پایین رفته بودند که هر لحظه بیم آن میرفت توسط ایشان مورد ضرب و شتم اساسی قرار بگیرند. ساسا می گفت: حالا کجا بریم که غذا داشته باشه؟
چه بکنیم چه نکنیم من رو کردم که چی فکر کردید یک زن ایرانی هیچوقت بی گدار به آب نمیزنه و همین الان (یعنی اونموقع)۷-۸ تا ساندویچ کالباس با خیارشور تو صندوق عقب هست که میتونه بعنوان ته بندی ازش استفاده بشه. ساسا خان ما که به فرمایش خودش حتی تو دوران دانشجویشم لب به کالباس و همبرگر نزده و همیشه مخالف فست فودجاته با استقبال گرم از این مطلب گفت: خوب پس میریم چیتگر.
جاتونم خالی نشستیم رو یه تیکه حصیر مخصوص حموم آفتاب من و چسبیده بهم ساندویچ خوردیم و خندیدیم و شهر زیر پامونو تماشا کردیم. البته ساسا نوشابه هم خرید تا از گلومون پایین بره و بعد دیدیم نه امروزی که با اون آفتاب زیاد شروع شد انگار روز پیک نیک نیست و از سمت شمال داره ابر سیاه میاد. گفتم: جمع کنیم بریم. اومدیم پایین جاتون خالی نمایشگاه حیوانات کوچک خانگی بود نگه داشتیم و وندا و هانا رو برداشتیم رفتیم....
البته بیشتر سگ آورده بودند و اونقدر این بچه ها از دیدن سگهای بسیار زیبا و دوست داشتنی لذت بردند که حد نداره. می خوام برای بار هزارم اعتراف کنم که اونقدر که از دیدن اینجور موجودات لذت می برم از دیدن بعضی از انسانها لذت نمی برم. کی میگه اینها حرام گوشتند و نجس. حرام گوشت و نجس اونیه که....
لا اله الا الله با نزدیک بود حرف ۳۰- آ- ۳۰ از خودم در بکنم.
متاسفانه چون دوربین نبرده بودم و عکسهای موبایلی کیفیت نداره عکس ندارم. بعدم که رسیدیم تو شهر و خاله الناز رفت خوابگاهش اون تگرگ و رعد و برق و بارون عظیم شروع شد. فکر کردید ما سریع اومدیم خونه؟ مارو نشناختید با پرویی هرچه تمامتر رفتیم مانگو و آدیداسو و آلفردو تا ساسا جانو از شرمندگی در بیاریم و البته گفت: هرچی خریدم قضای ولنتاین بود تقدیم به شما و قربت الی الله..
که ما هم در جواب گفتیم : ای ی ی اینقده بدم میاد از این لوس بازیها! تو می خواستی برای زنت لباس بخری چه ربطی داره به کادوی ولنتاین !
خوب اینم یک عکس نه چندان غیر مرتبط از تابستون می ذارم به امید دیدار دوباره.
راستی اینم وقتی تو گوگل سرچ کردم پیدا کرده از وبلاگ نازنینی به نام افسانه جان
فشافویه شهری است از شهرهای حسن آباد و در آن قریب هزار زمین کلم هست به غایت سرسبز . هوا خوش و باد سرد و کلم فراخ و افغانی بسیار....چنین آورده اند که مهران مدیری چند روزی در آنجا مقام کردی و چون از آنجا دیدن بکردی از ثمرات انجا خوشش آمدی.پس بازیگران فرمانبردار را آراسته و مجموعه برره را به تقلید از فشافویه ساخته.
مطالب مشابه :
مدل لباس های سنتی
پیراهن و مانتو حاشیه دو تیکه قسمت باسن و سر دست از حاشیه های قدیمی ایرانی استفاده شد است.
110- آستین کتی دو تکه با الگوی گرلاوین و مولر
آموزش خیاطی - 110- آستین کتی دو تکه با الگوی گرلاوین و مولر - «متد متریک» - آموزش خیاطی
تیکه انداختن به دخترها
تیکه انداختن به مانتو سفید وشلوار لی: بگو خانم دو به دو شرتامون
فشا فویه
خلاصه ما هم شیک کردیم و منو خاله الناز زیر مانتو دو تیکه جاتونم خالی نشستیم رو یه تیکه
راهنمای تو دل برو شدن برای بانوان
40 تیکه - راهنمای قدمهايتان از دو سانتيمتر تجاوز نكند دقيقه وقت به جمع و جور كردن مانتو
برچسب :
مانتو دو تیکه